آریایی

آریا (سانسکریت: آ-ریا āˊrya، ایرانی باستانی: اَریا arya، پارسی باستانی: اَرییا ariya، اوستایی: اَیرییا airiia),[1] نامی است که به هندیان و ایرانیان داده اند، که در طول هزاره سوم پ. م (حدود ۳ هزار سال پیش از میلاد )به فلات ایران و شبه قاره هند کوچیده اند. صورت اضافی جمع این واژه به صورت «اریانم» منشأ نام کشور ایران است.[2]

دیدگاه فرهنگ‌نامه مایر (۹۰–۱۸۸۵) در مورد نژاد مردم جهان
نژاد سفید:
نژاد سیاه:
  نگریتو
  سیاه استرالیا

نامعلوم:
نژاد زرد:
پراکنش سخنگویان زبان‌های هندواروپایی، مناطق سبز پررنگ: اکثریت در کشور، مناطق سبز کم‌رنگ: اقلیت در کشور
مناطق تقریبی سخن گویان شاخه هندواروپایی

به گفتهٔ گراردو نیولی بر خلاف معناهای گوناگونی که آریَن یا آریا در میان هندیان باستان داشته، آریا در میان ایرانیان باستان صرفاً به معنای قومی ثبت شده است. به گفته او ما همچنین می‌دانیم که اهورامزدا خدای ایرانیان محسوب می‌شده که زبان شان ایرانی یا آریا نامیده شده و اوستا به‌روشنی «آریا» را به معنای قومی به کار برده است. نیولی معتقد است هیچ تردیدی نمی‌تواند باشد که واژهٔ «ایران» یا «آریا» برای ایرانیان مفهوم قومی دارد.[3][4][5]

به گفتهٔ هرلد والتر بیلی هم آریا صفتی قومی است، که در کتیبه‌های هخامنشی و زرتشتی به کار رفته است. در اوستا این واژه به معنای یک گروه قومی در مقابل گروه‌های قومی دیگر به کار رفته‌است. بِیلی می‌گوید که در گذشته مادها را آریویی می‌شناختند و یونانیان آراییا را برای پارسیان باستان به کار می‌بردند. معنای قومی مشابهی هم در سده‌های بعد رایج شد.[6]

رودیگر اشمیت بر این باور است که آریایی عنوان مردم هند باستان و ایران باستان است که به زبان‌های آریایی سخن می‌گفتند.[7]

به باور مریم سینایی در دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، در دوره‌های گذشته چنین پنداشته می‌شد که سنسکریت نیای همهٔ زبان‌های هندواروپایی و هندوستان میهن اصلی اقوامی بوده‌است که به این زبان سخن می‌گفته‌اند. از این رو، نام آریایی بر تمام این اقوام اطلاق می‌گردید. بعدها با نادرست دانستن این نظریه، این اصطلاح متروک شد. در سدهٔ حاضر با ظهور فاشیسم این اصطلاح در آلمان برای مدتی معمول گردید و با اطلاق آن بر اقوام ژرمنی، به آن انگ نژادپرستانه زده شد. اکنون اصطلاح آریایی تنها برای اقوام هندوایرانی که خویشتن را خود به این نام می‌خواندند، به کار می‌رود.[8]

به گفته ایگور میخایلوویچ دیاکونوف در زمانی که زبان سانسکریت نیای جمله زبان‌های هندواروپایی و هندوستان میهن اصلی اقوام هندواروپایی شمرده می‌شد، دانشمندان آریا «arya»، نامی را که هندیان باستان به خود نهاده بودند، به تمام اقوامی که به زبان‌های هندواروپایی سخن می‌گفتند، بسط دادند. بعدها ثابت شد که هندوستان میهن اصلی هندواروپاییان نیست و برعکس اقوام مزبور در دوران بالنسبه متاخری به آن‌جا آمدند و زبان سانسکریت را هم به هیج وجه نمی‌توان نیای زبان‌های هندواروپایی محسوب داشت. بدین سبب به کار بستن اصطلاح «زبان‌های آریایی» و به طریق اولی «اقوام آریایی» در مورد همه سخن‌گویان به زبان‌های هندواروپایی غیرعلمی بود. بعدها این اصطلاح را فاشیزم آلمان برگرفت و بدان معنی و اهمیت نژادی داد، حال آن که دانشمندان هرگز چنین معنایی برای آن قایل نبودند. تنها کاربرد اصطلاح «آریایی» (که آن هم چون کلمه مزبور بر اثر سوءاستفاده غیرعلمی از آن بی‌اعتبار گشته غیرمطلوب است) در بارهٔ اقوامی است، که در روزگار باستان خودشان را آریا «arya» می‌نامیدند. هندیان و ایرانیان خود را آریا «arya» می‌خواندند ولی دیده نشده‌است، که حتی اقوامی که به یکی از دیگر گروه‌ها یا خانواده‌های زبانی منتسب باشند، خویشتن را به این نام بخوانند.[9]

به نوشتهٔ گراردو نیولی، واژهٔ آریایی، در میان غیر ایرانیان نه بار نژادی و تباری و نه بار مکانی و جغرافیایی، بلکه بار دینی دارد. به اعتقاد او، آریایی در زبان هندوایرانی به معنی «ایمان‌آورده [به آئین هندوایرانی]» است.[10][11][12]

ریشه‌شناسی

هندواروپایی
هندوایرانیاروپایی
اقوام ایرانی‌تبارمردم هند

به نوشته گراردو نیولی، ایران‌شناس ایتالیایی، کلمه آریایی، بر خلاف تصور برخی ایران‌شناسان (مانند مری بویس و ریچارد فرای) در میان غیر ایرانیان نه بار نژادی و تباری و نه بار مکانی و جغرافیایی، بلکه بار دینی دارد. به اعتقاد او، آریایی در زبان هندو-ایرانی به معنی «ایمان‌آورده [به آئین هندو-ایرانی]» است.[10] سِر جان مَلکُم، به نقل از ملافیروز، موبَد موبَدان زرتشتیان هند در بَمبَئی، آورده است که واژهٔ انیران به معنای بی‌دینان است. «اِر» واژه‌ای پهلوی است و معنای آن «مؤمن» است. «اِران»، صورت جمع آن است. در پهلوی پیشوند «اَ» و «اَن»، چنان که در یونانی و سانسکریت، پیشوند نفی است. در نتیجه، «اَنِران» یعنی بی‌دینان. به گفتهٔ او، شاه اِران و انِران یعنی شاه مؤمنان و بی‌دینان یا شاه پِرژا و ملت‌های دیگر. مؤمنان زرتشتیان‌اند و بی‌دینان غیرزرتشتیان. تعبیر دینی ایران و انیران در شاهنامه نیز آمده‌است. بر پایهٔ این تعبیر باید بپذیریم که واژهٔ ایران سپس معنای قومی و سرزمینی یافته‌است.[11]

از نگاه نیولی، معنی کلمه ایر ēr که در کتیبه شاپور یکم در کعبهٔ زرتشت و بر روی سکه‌های بهرام دوم درج شده‌است، به معنی «آزاده، نجیب و شریف» نیست و باید آن را صرفاً «آریایی» معنا کرد. در واقع واژهٔ فارسی میانهٔ کتیبه‌ای (=پهلوی کتیبه‌ای) ēr همان صورت مفرد کلمهٔ ērān است و این نکته البته نه تنها دربارهٔ کلمه yly' در فارسی میانهٔ کتیبه‌ای، بلکه برای واژهٔ ry' در پهلوی اشکانی کتیبه‌ای نیز، که صورت جمع aryān='ry'n است، صدق می‌کند.[13]

جغرافیای اوستایی

در زبان اوستایی، در فرگرد یکم وندیداد اوستا به صورت اَئیرییانم وَئِجو (Airiianəm vaēǰō) «گستره آریایی‌ها» آمده و در یشت سیزدهم از مِهریشت (دهمین یشت از یشت‌های اوستا) به صورت اَئیریو شایانا (Airyō šayana)» خانمان‌های آریایی «آمده‌است. در فارسی میانه به صورت اِران‌شَهر (Ērānshahr) و در فارسی نو به صورت ایران است. در سانسکریت، آریاورته (Āryāvarta)» مسکن آریاییهاً، سرزمینی باستانی در شمال هند بوده‌است.[14]

اوستا

به باور دانشمند ایرانی‌شناس، گراردو نیولی، یکی از دو رود جیحون یا هیرمند، «مبدأ اولیه خلقت جانداران در زمین» در آیین زرتشتی و کتاب اوستا و سرزمین ایرانویچ است.[10]

در اوستا، ۶ جا از کلمه آریا به کار رفته‌است. «جایگان آریایی‌ها» airyō. šayana (یشت ۱۰٫۱۴)، دربردارنده ۶ نام که ۴ تا آن‌ها شناخته شده‌است: "iškatəm pourutəmča mourum hārōyum gaomča suγδəm xᵛāirizəmča “Iskata, Pouruta, Margu, Haraiva, Gava-Sugda, Hvārazm. کوه اَیریو خشوثه (یشت ۸٫۶) در ایران شرقی است: "yaθa tiγriš mainya-asǡ yim aŋhaṱ ərəxšō xšviwi.išuš xšviwi.išvatəmō airyanąm airyō.xsuθaṱ hača garōiṱ xᵛ anvantəm avi gairīm" = مثل تیر نوک تیزی که کماندار اِرِخشَ (آرش) پرتاب کرد، تیر تندرو، تندروترین آریایی‌ها، از کوه اَیریو خشوثه به کوه خوَنوَنت. جنگل (رَزورا، razurā، یشت ۱۵٫۳۲) که vīspe.aire.razuraya نامیده شد، جایی که کَوی هئوسرَوو Kavi Haosravō، وایو Vāyu را کشت. نام چهارم اَیریَنِم وَئیجو (airyanəm vaēǰō، پهلوی زرتشتی: ایران‌ویچ) مکرراً در متون به کار برده شده و در متون سغدی مانوی و پارتی تورفانی به صورت اَریان ویجن (ʾryʾn wyžn) آمده‌است. در یونانی، هرودوت (۷٫۶۲) اظهار می‌دارد که مادی‌ها اَریویی (Arioi) نامیده می‌شدند. استفاده یونانیان از Areia (لاتین Aria) برای پارسی باستان، هریوه، هریوه بلوچی، ارمنی هریو به احتمال زیاد باعث سردرگمی بود.[15]

واژه اَی ریَهَ ariya- در گاهان دیده نمی‌شود و تنها در بخش‌هایی که با نام اوستای متأخر نامیده شده‌است، به ویژه در یشتها ظاهر می‌شود. در گاهان تنها به اَی‌ریَ‌مَن airyaman- برمی‌خوریم که معادل آریامان ayamán ودائی است که همچنین در آغاز دعای معروف اَی ریِمَه ایشو aryəmā išyō که در آن «اِیریمَن مطلوب» طلب شده‌است، دیده می‌شود.[16]

زبان آریایی

گردنبند ایرانی که در گیلان پیدا شده و دارای قدمت حدود یک هزار سال قبل از میلاد می‌باشد، موزه ملی ایران
مهر چلیپای شکسته از تمدن هندو در موزهٔ بریتانیا
موزائیک با علامت صلیب شکسته، کشف شده در کلیسای باستانی بیزانسی در شاوئی تزیون اسرائیل

آریایی آغازین زبان گروهی از مهاجران هندو اروپایی بود که در حدود هزاره ۳ ق. م از هم‌نژادان شان جدا شدند و در دشت‌های آسیای مرکزی رحل افکندند. در گذشته‌های بسیار دور آریایی زبان‌ها تماس‌هایی با بالتها، داکیه‌ای-میسیه‌ای‌ها و اقوام فینو-اوگری داشتند.[17]

ایران‌ویج

ایران‌ویج (اوستایی: اَریَنَ وَئیجَه (airyana waējah),[18] پارسی میانه: ایران‌ویج (ērānwēz),[19] سغدی مانوی: آریانا وَئیجه (airyana waējah),[20] پارتی: آریان‌ویجن(ʾryʾnwyjn)[21])، بر اساس اوستا (فرگرد ۱) ایرانیان باستان خاستگاه خود را اَیریَنِم وَیجَ می‌نامیدند که به معنی «گسترهٔ آریاییان» یا «سرزمین رودهای آریایی، چشمه‌های آریایی» است.[22] این واژه بعدها در متون پهلوی تبدیل به ایران‌ویج (ērānwēz) شد. (ēr) به معنی «آزاده، شریف و اصیل» است. بنا بر اوستا، نخستین مسکن اقوام آریایی است.[23] در بارهٔ محل ایرانویج اختلاف نظر وجود دارد. برخی آن را سرزمین صرفاً اساطیری دانسته‌اند. برخی نیز پیشنهادهایی برای جایگاه جغرافیایی آن ارائه کرده‌اند. محل‌های پیشنهادی از خوارزم بر ساحل دریاچه آرال در شمال ازبکستان تا آذربایجان، یا تا جنوب یا شمال غرب افغانستان گسترده‌است. اخیراً فُگِلسانگ محل ایرانویج را شمال سرزمین باستانی سُغد، در شمال رود سیحون دانسته، اما بر پایه پژوهش ویتسِل، جایگاه ایرانویج ، در متون مختلف اوستایی، متفاوت است . در متن وندیداد ، ارتفاعات مرکزی افغانستان فرض شده است .[24]

در وندیداد ۱، بند ۳و۴ آمده‌است: بهترین ناحیه‌ای که اورمزد آفرید ایرانویج است. اما پتیاره آن زمستان دیوآفریده ده‌ماهه و انواع مار پردار و بی‌پر است. خوشی این ناحیه به حدی است که اورمزد می‌گوید اگر سرزمین‌های دیگر را نمی‌آفرید، مردم به ایرانویج می‌رفتند و جایی برای سکونت باقی نماند. در اساطیر ایرانی زمین به هفت پاره یا اقلیم بخش شد. اقلیم میانی خونیرَس نام دارد که به اندازه آن شش اقلیم دیگر است. ایرانویج در خونیرَس قرار دارد. اورمزد در ایرانویج چیزهای زیادی را آفرید. رودهای وه دائیتی، داراجه، گاو اِیوداد یا یکتا آفریده، گیومرث، کوه‌های ابرز و اوسِندام و راس و پل افسانه‌ای چینوَد در آن جا است. نخستین حیوانات که دو گاو نر و ماده بودند و همه انواع گیاهان در ایرانویج آفریده شدند. ایرانویج امن‌ترین جای خونیرَس است چندان که وَرِجَمکَرد در آن جا ساخته شده است. سرور ایرانویج یکی از بی‌مرگان، یعنی ون‌جدبیش، است. زردشت در ایرانویج ظهور کرد. طبق روایات متاخر ایرانویج در آذربایجان است. می‌گویند خورشیده به اندازه ایرانویج است. در اعتقادات ایرانی، ایرانویج آرمانشهر ایرانیان است. در مینوی خرد، مشخصات این آرمان‌شهر بدین شرح آمده‌است و پیدا است، که اورمزد ایرانویج را از دیگر جای‌های و روستاها بهتر آفرید و نیکی‌اش این است که زندگی مردم در آن جا سیصد سال است و زندگی گاوان و گوسفندان صدوپنجاه سال و درد و بیماری کم دارند و دروغ نمی‌گویند و شیون و مویه نمی‌کنند و دیو آز به تن آنان کم‌تر مسلط است و ده مرد از نانی که می‌خورند سیر می‌شوند و به هر چهل سال از زنی و مردی فرزندی زاده شود و قانونشان بهی و دینشان پوریوتکِشی است و چون بمیرند پارسایند و رد (سرور) آنان گوبدشاه است و از ایزدان سرور و پادشاه‌شان سروش است.[25]

هفت کشور

به پندار آریایی‌ها جهان به هفت بخش (پهلوی: kišvar، سنسکریت: dvīpa) تقسیم می‌شد و رشته کوهی دورادور آن را فرا گرفته بود. منطقه مسکونی عالم، یعنی جایگاه آریایی‌ها که در آن نزد ایرانیان اَیرَیَنه وَیجه (ایرانویچ) و نزد هندیان آریا وَرته نام داشت، در سرزمین میانی قرار داشت. آنان معتقد بودند که کوهی بس بلند در میان این سرزمین جای دارد.[26]

در آغاز آفرینش مادی تیشتر بارانی انگیخت و آب سراسر زمین را گرفت. سپس زمین به هفت قسمت تقسیم شد. بخشی میانی، کشور خونیرَس (xwaēniraøa) در میان است و ایرانویچ (ایرانویژ)، سرزمین ایرانیان، در کشور خونیرَس قرار دارد. از میان این هفت کشور، خونیرَس از همگی بزرگ‌تر و به تنهایی برابر شش کشور دیگر است. در شرق کشور ارزه (arəzahī)، در غرب کشور سوه (sawahī)، در شمال دو کشور وروجرش (wouru.jarštī) و وروبرش (wouru.barštī) و در جنوب دو کشور فرددفش (fradadafšu) و ویددفش (widadafšu) پدید می‌آیند. طبق بندهشن حدود هر یک از این هفت کشور به شرح زیر است: «از آنجا که خورشید به روز مِهِست برآید تا به روز کِه برآید، شرق، کشور اَرزَه است، از آن جا که به روز کِه برآید تا به روز کِه نشود ناحیهٔ نیمروز است، کشور فرَدَدَفش و ویدَدَفش است. از آن جا که به روز کِه در شود تا به روز مِهِست در شود، غرب، کشور سَوَه است. از آن جا که به روز مهست برآید تا به روز مهست درشود، شمال، کشور وروبَرشن و وروجرِشن است. چون خورشید برآید بر کشور ارزه و فرددفش و ویددفش و نیمی از خونیرس تابد. چون به آن سوی تیرگ در شود، بر کشور سوه و وروبرشن و وروجرشن و نیمی دیگر از خونیرَس تابد؛ هنگامی که این جا روز است، آن جا شب است، زیرا به سبب کوه تیرگ است که شب پیدا شود. از کشور به کشور جز به اجازه ایزدان و ورجاوندی نشاید رفت. چنین گوید که میان ارزه و خونیرَس دریا است.»[27]

پیش از مادها

پرچم آکادمی نیروی هوایی فنلاند

آریایی‌ها را به نام زبان فرضی مشترک باستانی شان هندوایرانی می‌نامند. زبان، دین و ساختار اجتماعی جامعه‌شان در دوره‌های پس از مهاجرت حاکی از آن است که این اقوام در ابتدا قوم واحدی بودند. جدا شدن آریایی‌ها از دیگر قبایل دامدار و اسکان نیافته هندواروپایی باید پس از آغاز پراکنده شدن جمعی این قوم‌ها در نیمه دوم هزاره ۴ پ. م رخ داده باشد. مهاجرت اقوام هندواروپایی که در فاصله هزاره ۵ تا ۳ پ. م در استپهای جنوب روسیه می‌زیستند، احتمالاً به سبب افزایش جمعیت، ثروت (به ویژه احشام)، اختراع گردونه و ارابهٔ جنگی و استفاده از اسب برای سواری بود. این قوم‌ها با فرهنگ کورگان که از هزاره‌های ۵ تا ۳ پ. م در استپ‌های شمال دریای سیاه گسترش داشت، مربوط اند. هندواروپایی‌ها در جهات مختلف کوچیدند و از هند تا ایرلند مسکن گرفتند. در طول هزاره ۳ تا اوایل هزاره ۲ پ. م گروه هندوایرانی یا آریایی که شاخه‌ای از قوم هندوآریایی بود، احتمالاً در آسیای مرکزی، یعنی حدوداً استپ‌های ایران شرقی در سُغد، خوارزم و بلخ باستان و مناطق مجاور آن‌ها همچنان به زندگی مشترک خود ادامه می‌داد. باستان‌شناسان شوروی معمولاً قوم هندوایرانی را در کهن‌ترین دوران‌های آن با فرهنگ آندرُنُو که آثار ش در قزاقستان و جنوب سیبری یافت شده‌است، مربوط می‌کنند. این فرهنگ به هزاره ۲ پ. م تعلق دارد و با فرهنگ کورگان مربوط است. سرانجام هند و ایرانیان نیز در حدود ۲۰۰۰ پ. م در جستجوی سرزمین‌های تازه با چراگاه‌های بهتر و دام‌های بیش‌تر و شاید به سبب خشکسالی‌هایی که به‌طور ادواری استپ‌های فصل مشترک اروپا-آسیا را که مسکن آن‌ها بود، تهدید می‌کرد، به تدریج از هم جدا شدند و با کوچی پردامنه از شرق دریای خزر و آسیای مرکزی، یا از غرب از سوی قفقاز، یا شاید از هر دو جهت از میهن مشترک شان به سوی فلات ایران حرکت کردند. در این زمان با پراکنده شدن هندوایرانیان در منطقه‌ای گسترده و نیز به سبب سستی روابط اقتصادی میان آن‌ها که روابط را کم کرد، تفاوت میان زبان‌های ایرانی و هندی باستان که هر دو از گویش مختلف زبان هندواروپایی آغازین سرچشمه گرفته بودند و در دروه آریایی تحول مشترک آن‌ها برای ادغام کامل آن دو کافی نبود، به تدریج شدت گرفت.[28]

مانند دیگر جابه‌جایی و هجوم قوم‌های کوچ‌نشین، به‌گمان در آغاز گروه‌های کوچک پیش‌رو آریایی به مناطق تازه نفوذ می‌کردند. گروه‌های کوچک معمولاً در اقوام بومی مستحیل می‌شدند، اما با رسیدن پیاپی گروه‌های بزرگ‌تر در دوره‌ای به نسبت طولانی و چیرگی شان بر اقوام بومی یا متحد شدن شان با آن‌ها عنصر قومی و زبانی آریایی در این منطقه برتری می‌یافت. آریایی‌ها گاه صلح‌جویانه و گاه با جنگ و خون‌ریزی سرزمین‌های تازه را به چنگ می‌آوردند.[29]

زبان گروهی از آریایی‌ها را که بعداً سراسر شبه قاره هند را درنوردیدند، به اعتبار زبان مشترک شان، هندوآریایی می‌نامند. این‌ها در حدود ۲۰۰۰ پ. م از میهن اصلی خود کوچیدند و سپس از ایران شرقی به شمال افغانستان راه یافته، پس از آن با گذر از کوه‌های هندوکش میان ۱۷۰۰ تا ۱۳۰۰ پ. م به منطقه پنجاب وارد شدند و اقوام بومی را شکست دادند و کم‌کم به سمت جنوب پیش‌رفتند. از لوح‌های یافت شده به خط میخی در آسیای صغیر بر می‌آید که کمابیش در همین زمان، یعنی در حدود سده ۱۷ پ. م، گروه‌های کمابیش کوچکی از جنگاوران و چابک‌سواران آریایی (هندوآریایی متقدم) پیش از دیگر آریایی‌ها از ایران گذشته و از طریق کوه‌های صعب العبور زاگرس به آسیای غربی راه یافته بودند. این آریایی‌ها را بدین سبب پیش هندوآریایی می‌نامند که پیش از مهاجرت هندوآریایی‌ها به هند، از ایشان جدا شده بودند، اما به سوی هند نرفته بودند. این‌ها از نظر زبانی به همان گروه از قبایل آریایی تعلق داشتند. این جنگاوران و چابک‌سواران به زودی رهبری سیاسی و نظامی اقوام غیرآریایی هوری و کاسی را در آسیای غربی به دست گرفتند.[30]

شاهان‌شاهی میتانی هم که در حدود ۱۴۵۰ پ. م پا گرفت و سراسر بخش علیای بین‌النهرین را شامل بود، با رهبری آریایی‌ها تشکیل یافت. دولت میتانی، قدرت بسیاری به دست آورد و حتی دیرزمانی بر آشور هم تسلط داشت، اما در ۱۳۷۰ پ. م به دست شوپیلولیومَه، پادشاه هیتی از میان رفت.[31]

در اسناد بایگانی هیتی در بغازکوی که در آسیای صغیر یافت شده و نیز در نامه‌های العمارنَه از مصر علیا برخی نام‌های خاص آریایی از جمله «اَرتَتَمه» و «اَرتَمَنیه»، «اَرتَشوورَه» و «شووَرداتَه» دیده می‌شود. در باغاز کوی کتابی در بارهٔ سوارکاری هم یافت شده که شخصی کیکولی نام از دولت میتانی گرد آورده‌است. در این کتاب اصطلاحات مسابقهٔ اسب دوانی و اعداد، همه صورت پیش‌هندوآریایی دارند.[32]

سند مهم دیگر، پیمان نامه کورتیوَزه، پادشاه میتانی و شوپیلو لیومه، پادشاه هیتی است، که در همان‌جا یافت شده‌است. در این پیمان‌نامه، کورتیوزه به میتره-ورونه، ایندره و خدایان توامان ناستیه، سوگند یاد می‌کنند. نام این خدایان هم بیان‌گر پیش هندوآریایی بودن زبان این اسناد است. پیش هندوآریایی‌های میتانی، چون در منطقه جمعیت کم‌تری داشتند و فقط در میان طبقات حاکم حضور داشتند، با سقوط دولت میتانی به‌زودی در اقوام بومی مستحیل شدند و تأثیر عمیق فرهنگی و زبانی درازمدتی در آسیای صغیر بر جای نگذاشتند.[33]

پس از پیش‌هندوآریایی‌ها، قبایل ایرانی که هر یک به گویش خاص خود از زبان مشترک فرضی ایرانی باستان سخن می‌گفتند، از میهن اصلی شان در آسیای مرکزی به صورت موج‌های پیاپی به سوی فلات ایران رهسپار شدند. در حدود ۱۱۰۰ پ. م نخستین گروه از اینان به سرزمین‌های شرقی ایران رسیدند که هندوآریایی‌ها و پیش‌هندوآریایی‌ها پیش‌تر از آن گذر کرده بودند. به نظر می‌رسد که نخستین قبایل ایرانی که در پایان هزاره ۲ پ. م به سوی غرب ایران کوچیدند، کسانی بودند که زبان شان به شاخه غربی زبان‌های ایرانی باستان منسوب است، یعنی اجداد مادها، پارسها و سپس پارتها.[34]

برای نخستین بار در سالنامه آشوری سال‌های ۸۳۵–۸۳۶ پ. م متعلق به دوره شلمانزر سوم از حمله به قلمرو پَرسواَش میان دریاچهٔ ارومیه و دشت همدان و حمله به سرزمین مَتَیها در جنوب شرقی آن سخن رفته‌است. در این سالنامه از پارتی‌ها کمی دیرتر یاد می‌شود. مطالب سالنامه‌های بعدی بیانگر ادامه حرکت پارس‌ها به سمت جنوب شرقی و بازایستادن مادها از حرکت در منطقه همدان امروزی است.[35]

در سنگنبشتهای از سارگن دوم (سل ۷۰۵–۷۲۲ پ. م) از دیوکو، حکمران ماد که شاید همان دیوکس هرودوت است، نام برده‌است. در عهد تیگلات پیلسر سوم (۷۲۲–۷۵۴پ. م) سرزمین پارس باید جایی در منطقه مرکزی زاگرس بوده‌است.[36]

در عهد سناخریب (۶۹۱ پ. م)، مادها - متحد ایلامیان- جایگاهشان در نزدیکی کوه‌های بختیاری بود. در ۶۳۹ پ. م آشور بانیپال پادشاهی عیلام را از میان برداشت و به جنگ کوروش اول شتافت که بر انشان و پَرسواَش یعنی تل ملیلان حکم می‌راند. این بدان معناست که در این دوره پارسیها تقریباً به سرزمینی که بعدها به نام آنان خوانده شد، رسیده بودند. سمت این جابه‌جایی‌ها حاکی از حرکت پارسی‌ها از شمال غربی به جنوب غربی است و شاید بتوان شاهدی بر آن باشد، که سیر مهاجرت نخستین آنان از غرب دریای خزر، یعنی از گذرگاه‌های قفقاز بوده‌است.[37]

پس از ایرانیان متکلم به زبان‌های شاخه غربی ایرانی باستان، یعنی مادها، پارس‌ها و پارت‌ها، ایرانی‌های شرقی زبان، به کوچ آغازیدند. برخی از ایشان در منطقه میان ایالت مرو باستان و ایالت بلخ باستان، رخج و بلوچستان اسکان یافته بودند، اما بیش‌تر قبایل ایرانی شرقی از جمله گروهی از سکاها، (اسکیت‌ها، الان‌ها، ماساگت‌هاخوارزمیان و سغدیان در منطقه جنوب شرقی اروپا و آسیای مرکزی باقی ماندند، برخی از بازماندگان شان مانند اوستی‌ها در قفقاز و یغناییها و پامیریها در تاجیکستان هنوز در آسیای مرکزی به زبانهای ایرانی شرقی سخن می‌گویند.[38]

جامعه و اقتصاد

فرهنگ آریایی‌ها در زمانی که ایشان به سرزمین‌های ایران و هند رسیدند، مانند دوره زندگی مشترک اقوام هندواروپایی، هنوز در مرحله شبانی-روستایی بود. بررسی واژگان این زبان‌ها برخی اطلاعات را در بارهٔ زندگی آنان فراهم می‌آورد. اینان دامدارانی بودند که با کشاورزی هم آشنایی داشتند و غلاتی چون جو و گندم می‌کاشتند و از آن‌ها آرد تهیه می‌کردند. آنان برای شخم زدن گاوها را به یوغ (اوستایی: یَوگ، (به هم بستن)، سنسکریت: یوگا) می‌بستند.[39]

اقوام هند و اروپایی از حدود هزاره ۳ پ. م فلزات، نقره، مس و طلا را می‌شناختند. گاری دو چرخ دست‌کم از اوایل هزاره ۳ پ. م در فرهنگ کورگان شناخته شده بود، اما دلیلی در دست نیست که از اسب برای کشیدن آن‌ها استفاده می‌شده‌است. ظاهراً گاو برای این کار استفاده می‌کرده‌اند. بهره بردن از گردونه جنگی که پیش تر در میان‌رودان به کار گرفته می‌شد، در ایران آغاز شد. اسب و گردونه جنگی برای جنگجویان بود. جز اسب، سگ، گاو، خوک، گوسفند و بز نیز اهلی شده بودند، اما در جامعه آریایی هم مانند دیگر جوامع هندواروپایی گاو از ارزشمندتر بود. نظم اقتصادی جامعه آریایی بر اقتصاد شبانی، یعنی تملک دام، به‌ویژه گاو استوار بود و شواهد زبانی نیز حاکی از اهمیت دام‌پروری در دوره هندواروپایی است.[40]

برای آریایی‌ها گاو معیار ثروت و اساس مناسبات دادوستد بود. چون گاو تأمین کنند غذا، شیر و فراورده‌های شیر برای نوشیدن بود. از پوست گاو، لباس و روانداز و بندهای چرمی، از استخوان آن ابزار و از سرگین آن سوخت تهیه می‌شد. افزون بر این‌ها، ادرار گاو به عنوان ماده‌ای پلشت‌زدا به کار می‌رفت. جامعه آریایی هنوز با اقتصاد پولی آشنا نبود و در ریگ ودا و اوستا هیچ اشاره‌ای به مناسبت دادوستد پولی دیده نمی‌شود.[41]

سن بلوغ در میان آریایی‌ها ۱۵ سال بود. در این سن همه افراد بالغ با بستن کمربندی به جرگه بالغان درمی‌آمدند. در این جامعه مانند جامعه هندواروپایی کوچک‌ترین واحد اجتماعی خانواده بزرگ پدرسالار بود، که افراد چندین نسل را که ارتباط خونی از طریق پدر، آنان را به هم می‌پیوست، در زیر یک سقف گرد می‌آوردند. خانه‌سالار این خانوار را اداره می‌کرد. چندین خانوار بزرگ خویشاوند که در یک ای گرد هم می‌آمدند، تیره را شکل می‌دادند. جامعه آریایی به ۳ طبقه تقسیم می‌شد. این نظام که میراث نظام طبقه‌بندی اجتماعی هندواروپایی بود، روحانیون، جنگجویان و مردمان عادی را از هم جدا و آنان را در سلسله مراتبی با همین ترتیب طبقه‌بندی می‌کرد. روحانیون در راس این نظام قرار داشتند و پادشاهان، که ظاهراً از طبقه جنگجویان برگزیده می‌شدند، از جنگجویان و مردمان عادی برتر بودند. مقام آنان موروثی بود. آموزش برای کسب مقام روحانیت در ۵ تا ۷ سالگی آغاز می‌شد. در دوره هندوایرانی روحانیان براهمَنه، در گاهان زَوتَر و در اوستای نو آثرَوَن یا آثورَوَن خوانده شده‌است. روحانیان آریایی به محل معین یا خدمت خدای خاصی وابسته نبودند و مراسم پرستش و قربانی را صرف نظر از مقام و رتبه و نقش هر یک از خدایان، بنابر ضرورت برای هر کدام از خدایان که لازم می‌شد، به جا می‌آوردند.[42]

مهم‌ترین گروه روحانیون آریایی زودتر نامیده می‌شدند. کار آن‌ها نثار فدیه‌های مایع (که در سنت ایرانی متاخر زوهر یا زَور نامیده می‌شود) به آب و آتش بود. گروهی دیگر آتهَروَن نامیده می‌شدند. برخی بر این باور اند، که نام این گروه با کلمه «آتش» مربوط است و کار آنان رسیدگی به آتش آیینی بوده است. دو گروه دیگر از روحانیون آریایی، یعنی کَوی و اوسیگ وظایفی داشتند، که مشخص نیست. گروه نخست گویا شاعر، جادوگر و حافظان رازهای جاودانگی بودند. در هند کوی‌ها شاعر و پیشگو بودند. در ایران شرقی کوی‌ها، در دوره پیش از زردشت و در عهد خرد او، در قدرت دنیوی به سهمی بزرگ دست یافته بودند و پادشاه‌ها یا سالارها تیره‌ها به‌شمار می‌رفتند. در عهد زردشت با وی سخت دشمنی می‌ورزیدند. در ایران غربی نشانی از کوی‌ها دیده نمی‌شود. در یشت‌ها از ۸ تن کوی نام برده شده‌است؛ که بی‌گمان فرمان‌روایان محلی سلسله واقعی هستند. دانسته‌ها مان در بارهٔ اوسیگ‌ها از این هم کم‌تر است. لینکلن بر آن است که وظیفه خاص این‌ها یاری رساندن به جنگجویان در به دست آوردن غنایم بیش‌تر، به ویژه گاو، به صورت شبیخون زدن به همسایگانشان بود. کمابیش در بیش‌تر مواردی که در یگ ودا از اوسیکها نام برده شده‌است، موضوع همراهی آن‌ها با جنگجویانی است که در طلب غنیمت به جنگ می‌شتافتند؛ و این غنیمت، تقریباً همیشه به معنی گاو بوده‌است تا بدان جا که در سنسکریت کلمه gavist (طلب گاو) به معنای جنگ به کار می‌رود. این یاری رساندن به شکل اجرای آیین‌های خشونت بار همراه با نوشیدن نوشابه سکرآور هَومَه (هوم) و قربانی‌های خونین و تهییج جنگجو برای جنگ بود. این حالت، اَیشمَه (خشم) نامیده می‌شد. شاید علت آنکه زرتشت از کَوی‌ها به بدی یاد می‌کند، همین همراهی آنان با جنگجویان تشنه جنگ باشد زیرا در اوستا فقط یک بار در یسنا (۲۰:۴۴) از آنان نام برده شده‌است و گفته می‌شود گَرَپَن و اوسیک گاو را به دست خشم می‌سپارند. خشم نیز همان صورت شخصیت یافته حس کشتار خواهی جنگجویان بود.[43]

دومین گروه در جامعه آریایی جنگجویان بودند. در میان این‌ها گروه‌هایی از جنگجوهای جوان به نام مَریَه، لفظاً به معنی «مردان جوان» سازمان یافته بود. فعالیت‌های آنان چندان روشن نیست، اما ظاهراً پذیرفته شدن در این گروه‌ها برای داوطلبان جوان مستلزم مراسم رازآموزی و تشرف بوده‌است. در این مراسم آنان با هیولایی دروغین روبرو می‌شدند. این جنگجویان می‌کوشیدند با خوردن گوشت توان مبارزه پیدا کنند و با نوشیدن هوم به حالت خشم برسند. در این حالت تهییج خود را تجسم گرگ، یعنی جانوری می‌پنداشتند که بیش از هر عاملی برای گله‌های دام در استپ‌ها خطر به همراه دارد و حتی نام وِرکه (گرگ) را بر خود اطلاق می‌کردند. پنداشته می‌شد که این گرگ‌ها برای جامعه خودی زیان بار نیستند، بلکه فقط به جوامع بیگانه آزار می‌رسانند. حملات آن‌ها جنبه آیینی و مقدس داشت. زیرا برای موفقیت بایستی مراسم آیینی خاص اجرا می‌شد که همان گونه که پیش تر گفته شد بر عهده اوسیگ‌ها بود. در این مراسم هوم نثار می‌شد؛ و نوع خاصی از مراسم قربانی، که ظاهراً با خشونت فراوان همراه بود، برگزار می‌شد و سرودهایی در ستایش خدای جنگ برخوانده می‌شد. گروه سوم اجتماعی، یعنی مردمان عادی نگهداری از دام‌ها و شبانی و رسیدگی به چراگاه‌ها و کشت و کار و صنعتگری را بر عهده داشتند. این‌ها هم از نظر موقعیت اجتماعی و هم از نظر رفاه مادی نسبت به دو گروه دیگر در سطح پایین‌تری قرار داشتند. بعدها گروه چهارمی به نام هوئیتی که ظاهراً پیشه وران را در بر می‌گرفت، به این ۳ گروه اضافه شد، اما در دوره آریایی پیشه وران هم از طبقه سوم محسوب می‌شدند. در عهد ودای گروه چهارم اجتماعی که به ۳ گروه قبلی اضافه شد، یعنی شودره تنها در برگیرنده بومیان غیر هندو آریایی بود که از همه حقوق محروم بودند.[44]

جهان بینی و دین آریاییهای باستان

بخش‌های کهن تر اوستا چون گاهان زرتشت و هفت هات کهن نمی‌توانند به دوره‌ای متأخرتر از ابتدای هزاره ۱ پ. م متعلق باشند و زمان گردآوری سرودهای ودایی میان ۱۳۰۰تا۸۰۰ پ. م است.[45]

در برخی از موارد کاربرد کلمات و عبارات در اوستا و وداها چنان است که ثابت می‌کند این نوع کاربرد از دوره آریایی به میراث مانده‌است.[46]

برای آریایی‌ها رته (اَشه) به عنوان نظم جهانی و راستی و حقیقت و نیز عامل حفظ این نظم یکی از مفاهیم مهم دینی به‌شمار می‌رفت. تضاد و مخالفت میان رته و دروغ در این جهان بینی نقش اساسی ایفا می‌کرد.[47]

اقوام هندواروپایی در دوره زندگی مشترک خود بیشتر خدایان طبیعت را می‌پرستیدند. هرودوت خدای آسمان را نزد پارسیان زئوس می‌نامد. برخی از محققان از جمله نیبرگ، بر آن هستند که هرودوت این نام را بر اهورامزدا نهاده‌است. به نظر می‌رسد که در اینجا منظور هرودوت، که به احتمال بسیار نه دین رسمی هخامنشیان بلکه مذهب توده مردم را بیان می‌کند، همان خدای «آسمان-پدر» است و به سبب نام او که با نام زئوس، آسمان-پدر یونانی شباهت دارد، آن دو را یکی دانسته‌است. از سوی دیگر، به گفته هرودوت، سکاها خدای آسمان را پاپایوس، به معنی پدر می‌نامیدند و او را همسر آپیا یا زمین می‌دانستند. پاپایوس سکایان نیز بی تردید بازمانده از «آسمان-پدر» دوره هند-اروپایی است که در ریگ ودا دیائوس نامیده می‌شود. وی در آنجا با عنوان دیائوس-پیتر (آسمان-پدر) همراه با پِرتَهیوی ماتر (زمین-مادر) برشمرده می‌شود. شخصیت این خدا در ریگ ودا بسیار رنگ باخته‌است و در نهایت خدایان متاخر و در راس آن‌ها ایندره، خدای جنگ، او و دیگر خدایان اَسوره را از قدرت خلع می‌کنند. در اوستا از این خدای کهن «آسمان-پدر» اثری نیست، اما در یک مورد در یشت‌ها کلمه dyaoš، به معنی «آسمان» به کار رفته‌است، که می‌تواند نشانه‌ای از وجود چنین خدایی در زمان‌های بسیار دور در ایران باستان باشد.[48]

از مقایسه‌ها چنین بر می‌آید که این خدا به یک خدای عاطل استحاله یافته، و به‌تدریج در مجمع خدایان آریایی در وداها و دین ایران باستان از منزلت پیشین افتاده‌است، اما فراموش نمی‌شود. در اوستا هنوز آسمان به عنوان یکی از وجوه طبیعت با نام اَسمَن، همراه با زمین، باد و دیگر خدایان پرستش می‌شد. بجز آسمان، آریایی‌های باستان زمین، آب، آتش، خورشید و ماه را می‌پرستیدند. در وداها خدایی مستقل به نام ماه وجود ندارد، اما از اتهروه ودا به بعد، چَندَره به عنوان ماه پرستش می‌شد. آریایی‌ها دو خدای باد را نیز می‌پرستیدند. یکی به نام واته، و دیگری وَیو. ویو خدایی بود با شخصیتی سخت دوگانه که در وداها گاه همراه با ایندره حامی طبقهٔ جنگجویان شمرده می‌شود. وی در جهان وسطا، یعنی میان آسمان و زمین جای داشت و در ایران بعداً به دنبال تعمیم نظام ثنوی شخصیت وی به دو نیمه نیک و پلید تقسیم شد. هرودوت نیز در بیان مذهب پارسیان از همین خدایان نام می‌برد و می‌گوید که پارسیان برای آنان قربانی می‌کرده‌اند.[49]

سومه، آتش و آب از مهم‌ترین خدایان آریایی‌ها به‌شمار می‌رفتند. اما بی تردید مهم‌ترین خدایان آریایی‌ها - که اهمیت آن‌ها در مجمع خدایان آریایی برتر از خدایان طبیعت و خدایان آیینی بود - غالباً تجسم اندیشه‌های انتزاعی الوهیت و تشخص یافته بودند که نسل جوان‌تری در میان خدایان محسوب می‌شوند. میتره (اوستایی: میثره، یعنی پیمان) که نامش در ردیف اول خدایان در پیمان نامه کورتیوزه، پادشاه میتانی و شوپیلو لیومه، پادشاه هیتی در نیمه هزاره قرن ۲ پ.م. یا وَرونه آمده‌است. ایزد پیمان و تشخص همان مفهومی است که نامش بیان می‌کند. در این پیمان نامه و نیز در وداها نام میتره در ترکیب دوگانه‌ای با ورونه ذکر می‌شود. ترکیب دوگانه میثره-اهوره در یشت‌ها و میثه۰بگه در سنگ نبشته‌های هخامنشی نیز می‌تواند بازتاب این همبستگی کهن باشد. ورونه، یار میثره نیز بی‌گمان تشخص اندیشه‌ای انتزاعی، شاید سخن راست بوده‌است. این نام باید در ایرانی باستان به صورت ورونه منعکس می‌شد، اما در سنت ایرانی از آن هیچ اثری نمانده‌است. بسیاری از جمله زنر بر آن اند که ورونه یا خدایی با همین کارکرد، اما شاید با نامی دیگر، یا حتی زوج «میتره-ورونه» نمونه اصلی و نخستین اهوره مزدا، خدای بزرگ دین زرتشتی بوده‌است. جالب توجه است که آب‌ها در وداها همسران ورونه یا ورونانی و در یسن ۳۸:۳ و دیگر جاه‌ها اهورانی نامیده شده‌اند. این خود می‌تواند مبین ارتباط میان اهوره مزدا و ورونه باشد.[50]

اَریَمَن از همکاران نزدیک میتره و ورونه آریایی و در هند از جمله آدیتیه‌ها بود. در اوستا او از خدایان محبوب به‌شمار می‌رود و حتی در نماز معروف گاهی اَیریِما ایشیو در یسن از وی یاد شده‌است. او نگهبان بستگی‌های قبایل آریایی با هم به‌شمار می‌رفت. خدایی با نام بهگه در وداها از جمله آدیتیه‌ها به‌شمار می‌رود. در وجود خدایی با این نام در سنت ایرانی تردید است. هنینگ بر اساس تعبیری از یک اصطلاح سغدی به وجود خدایی به نام بَگه در ایران نیز قائل شده‌است. کسانی چون دوشن گیمن از وی پیروی می‌کنند، اما این نظریه به ویژه از سوی دیتز به شدت رد شده‌است. به هر روی، بَگه در اوستا و کتیبه‌های فارسی باستان همیشه به معنای عام «خدا» و گاه شاید برای اطلاق به خدای برتر به کار رفته‌است. نیز دربارهٔ ایزد جنگ و پیروزی نزد آریایی‌ها توافق وجود ندارد. ایزد جنگ و پیروزی در ایران وِرِثرَغَنه (بهرام) نام دارد و از همکاران نزدیک میثره (مهر) به‌شمار می‌رود میثره خود بسیاری از خصوصیات خدای جنگ را داراست، اما این نقش برای او کاملاً ثانوی بوده‌است و از خصوصیات اصیل و کهن وی نیست. از این رو، او خود نمی‌تواند خدای جنگ و پیروزی بوده باشد.[51]

در هند خدای بلامنازع جنگ ایندره اژدهاکش است که همتای او ایندره در اوستا از دیوهای مهم و رقیب متخاصم اشه محسوب می‌شود. بنونیست و رنو در تحقیقی در ایباره، به این نتیجه رسیدند که ایزد پیروزی آریایی وِرثرَگهنه نام داشته‌است. این دو بر آن اند که در ایران وضعیت اصلی آریایی این خدا حفظ شد، اما در هند این خدا و پهلوانی به نام ایندره در هم آمیخته و در نتیجه ایندره با جذب خصوصیات وی به خدای جنگ تبدیل شد. کسانی چون بویس و تیمه مدافع این نظریه‌اند. اگرچه اعتقاد به عکس آن، یعنی وجود ایزد جنگی به نام ایندره در دوره آریایی نیز از سوی کسانی چون دوشن گیمن، لینکلن و موله در برابر این نظریه پذیره شده‌است.[52]

با توجه به آنکه در نزد آریایی‌ها میتانی نیز ایندره در کنار ورونه، میتره و ناستیه‌ها ذکر می‌شود و بر اساس تعبیر دومزیل در آنجا خدای جنگجویان است، نظر اخیر جذابیت بیشتری دارد و می‌توان پذیرفت که ایزد جنگ آریایی‌ها، یعنی ایندره، مهم‌ترین و فعال‌ترین خدای ریگ ودا بوده‌است و در ایران با تنزل وی به مرتبه دیوی، یکی از صفات وی، یعنی مقاومت شکنی به مرتبه الوهیت رسیده‌است. از دیگر ایزدان مشترک دوره آریایی می‌توان اَپام نپات، خدای آب را نام برد. برخی او را نوعی آتش نهفته در آب‌ها و شاید تجلی آذرخش در ابر باران‌زا دانسته‌اند.[53]

به جز این‌ها می‌توان از ایزدی یاد کرد که «پیام بشری» یا «دارای کلام مردانه» نامیده می‌شود. این ایزد که در اوستا نَیریوسَنگهه نام دارد، بی تردید همتای نرام شمشه در وداهاست که هم لقب آگنی و هم از خدایان مستقل بود و دودی را که از آتش و فدیه‌های نثار شده گوشت و چربی حیوان قربانی شده یا چوب‌های خوشبو، به سوی آسمان روان می‌شد، پیام‌رسان آدمیان به پیشگاه خدایان می‌پنداشتند.[54]

ایزد بانوی آب‌ها که در اوستا اَرِدوی سورا اَناهیتا نام دارد و احتمالاً نامش عنوان رودی به اسم هَرَهوَتی بوده‌است، معادل رود-ایزد بانوی هندی سَرَسوَتی است. اَرَمتی، ایزد بانوی محشور با زمین و ایزد بانوی فراوانی و نعمت که در اوستا پَرِندی و در وداها پورَمدهی نامیده می‌شود، از ایزد بانوان مهم آریایی بودند.[55]

سَروه (اوستایی:saurva از دیوان؛ سنسکریت شروه śarva نام دیگر رودره، الگوی اصلی خدای وحشت آفرین شیوه/شیوا در دوره‌های بعد) بازمانده الاههٔ مرگ kolvo در دوره هندواروپایی به‌شمار می‌رفت.[56]

آریایی‌ها به وجود خدایی آفریننده به نام ثوَرشتَر (در اوستایی غیر گاهانی Øwōrəštar، سنسکریت tvașțŗ) که نقش وی معادل گِوش تَشَن است، معتقد بودند. چنان‌که دو مزیل در آثار متعدد خود نشان داده‌است که ساختار مجمع خدایان هند و اروپایی، و نیز آریایی، بازتاب اوضاع و احوال و ساختار اجتماعی همان جوامع بوده‌است. از این رو، خدایان هم مانند افراد جامعه به ۳ گروه تقسیم می‌شدند: گروه نخست خدایان دینیار و شهریار، گروه دوم خدایان رزم‌یار و جنگجو و شهریار، گروه سوم خدایان باروری و رفاه مادی و تندرستی را در بر می‌گرفت. میتره و ورونه و نیز همکاران آنان خدایان طبقه نخستین بودند. میتره خدای عدالت و حکمت، و ورونه خدای قدرت و حکومت بود. ایندره و همکارانش خدایان طبقه جنگجو و دوناستیه - که در وداها اَشوین نیز نامیده می‌شوند - خدایان طبقه سوم محسوب می‌شدند. این تقسیم‌بندی با اختصاص نمادین رنگ‌ها (سفید به طبقه نخست، یعنی روحانیون، سرخ به جنگجویان، و آبی یا کبود به طبقه سوم یا مردمان عادی) بیان می‌شد. تعمیم این تقسیم‌بندی تا بدانجا بود که حتی برای درمان ۳ پزشکی داشتند: روحانیون به طریق معنوی چون دعا و مراسم آیینی، افراد طبقه جنگجو با جراحی و کشاورزان و شبانان با داروهای گیاهی خود را مداوا می‌کردند.[57]

از دوره‌ای نامعلوم خدایان آریایی به دو گروه اَسوره (اوستایی اَهوره = سرور، فرمانروا) و دَیوه (=درخشنده) تقسیم شده بودند. اسوره‌ها خدایان فرمانروای جهان زیرین و آسمان شب بودند. این خدایان دارای نیرویی جادویی و اسرارآمیز به نام مایا (قس: اوستایی:hūmāyā = دارای مایای نیک، از القاب اهوره مزدا) بودند و قدرت خود را از طریق آن بر هستی اعمال می‌کردند. پاسداری از رته و امور اخلاقی چون پیمانها، سوگند، راستی و نظم در حیطه وظایف آنان بود. میتره و ورونه و همکارانشان در راس این گروه قرار داشتند. در ریگ ودا عنوان اسوره تقریباً بر تمام خدایان، حتی ایندره، سردسته دِوه‌ها که در اصل پسر قدرتمندترین دیوه‌ها بود، دیائوس، اَریَمَن و دیگر همکاران میتره و ورونه اطلاق می‌شود. اما از کتاب دهم ریگ ودا به بعد، این کلمه معنایی منفی می‌یابد و کم‌کم عنوان خاص دیوان و عناصر پلیدی می‌شود. البته این تغییر فقط به معنای کلمه منحصر بود و اسوره‌های کهن چون میتره، ورونه، اریمن و دیائوس کمابیش چون خدایان پرستش می‌شدند.[58]

در ایران اهوره نام خدای بزرگ دین زرتشتی، یعنی اهوره دانا یا اهوره مزدا، و همچنین لقب میثره و اپام نپات است. نیز آناهیتا پیرو قانون اهورایی نامیده شده و ورثرغنه و ایزد زمین، اهوره آفریده لقب دارند. زرتشت در گاهان در چندین مورد از اهوره به صورت جمع یاد می‌کند. دیوه‌ها خدایان طبقه جنگجویان مردمان عادی و خدایان آسمان و روز بودند و آیین‌های افراط‌آمیز و خشونت بار و قربانی‌های خونین برای آنان بیشتر در میان جنگجویان، و شاید مردمان عادی گسترش داشته‌است. دیوه‌ها به امور اخلاقی توجهی نداشتند و بیشتر به جنگ و جنگ آوری علاقه نشان می‌دادند. ایندره که در رأس دیوها قرار داشت، در زیگ ودا حتی به عنوان مخل رته ظاهر می‌شود. در وداها دِوه به معنی کلی «خدا» به کار رفته‌است، اما اغلب صفت ایندره و همکاران رزمجوی اوست. روشن است که زمانی در ایران هم دیو به معنای عام «خدا» بوده‌است.[59]

در گاهان عبارت daēvāiščā mašyāišĉā به مفهوم کهن «با خدایان و مردمان» بکار رفته‌است. اما در نتیجه اصلاحات زرتشت یا شایدی حتی تأکید او بر گرایشی که از قدیم در این جهت داشت، این کلمه برابر اهوره معنایی منفی پیدا کرد و در نهایت برای اطلاق به دیوان به کار رفت. در وداها این دو گروه خدایان با هم همزیستی داشتند و از هر دو گروه موازات هم طلب حاجت می‌شد، ولی این همزیستی به هیچ وجه مسالمت‌آمیز نبود.[60]

آریایی‌ها بت و شمایل نمی‌پرستیدند و به اقتضای شیوه زندگی اسکان نیافته، برای خدایان خود پرستشگاه نمی‌ساختند. صفه‌ای که مراسم آیینی بر آن برپا می‌شد، سطح صاف شده پاک و تقدیس یافته در فضای آزاد بود. تقدیم قربانی به خدایان و نثار فدیه به آب و آتش مهم‌ترین مشغله‌های دینی آریایی‌ها بوده‌است. آنان بر آن بودند که اجرای صحیح مراسم قربانی برای تمامی جامعه سلامت و رفاه به همراه می‌آورد. تنها روحانیون می‌توانستند این مراسم را انجام دهند و شاهان و جنگجویان برای تقدیم قربانی‌های خود باید روحانیان را به خدمت می‌گرفتند. در ازای این کار باید پاداشی به روحانیون می‌پرداختند. آریایی‌ها فقط حیوانات اهلی، یعنی گاو و اسب و بز و گوسفند را مناسب قربانی کردن می‌دانستند. از این میان، اسب از همه مهم‌تر بود و در مراسم به تخت نشستن پادشاهان قربانی می‌شد. گاو مهم‌ترین حیوانی قربانی برای موارد معمولی بود؛ ولی گاه بز و گوسفند را که ارزش کمتری داشتند، جایگزین آن می‌کردند. قربانی انسان هم در میان آریایی‌ها مانند بقیه اقوام هندوآریایی مرسوم بود. در هند قربانی انسان را پوروشَه مِدهه می‌نامیدند. در ایران باستان هم مواردی از قربانی انسان گزارش شده‌است. از جمله بر اساس روایت ضعیفی که هرودوت نقل می‌کند، آمستریس، همسر خشایارشا در پیری به عنوان سپاسگزاری برای خدایی که در زیرزمین جای دارد، ۱۴ پسر بچه از خاندان‌های اشرافی را زنده به گور کرد. نیز به گزارش هرودوت، وقتی سپاه خشایارشا در هنگام لشکرکشی به یونان به استرومُن رسید، در محلی که نامش به معنای «نه راه» است، ۹ پسر و ۹ دختر بچه که در آنجا زاده شده بودند را به خاک سپردند. این گزارش هرودوت که می‌گوید زنده به گور کردن، رسم پارسیان است، جای تردید دارد. با این همه، شاید قربانی کردن انسان برای خدای جنگ و دیگر خدایان در میان سکاها معمول بوده‌است. با رواج دین زرتشتی در ایران و اعتقاد به آزار نرساندن به موجودات زنده (اَهیمسه) در دوره‌های بعد ودایی این آیین منسوخ شد.[61]

در هنگام قربانی کردن حیوانات، زیر پای آن‌ها و در اطراف محوطهٔ برگزاری آیین، سبزه‌های تازه می‌گستردند (اوستایی:harəsman سنسکریت:bahris) و روحانی حاضر در مراسم دسته‌ای از این سبزه‌ها را که ظاهراً نماد جهان گیاهی بود، در دست می‌گرفت. پس از قربانی کردن حیوان و گاه پختن گوشت، آن را تکه‌تکه کرده، روی سبزه‌ها می‌چیدند. این مراسم که با دعا و ستایش خدایان همراه بود و یَنگه (اوستایی:yasna، سنسکریت:yajna) نامیده می‌شد. بعدها، هم در ایران و هم در هند این کلمه که در اصل فقط به معنای مراسم قربانی بود، معنای پرستش نیز پیدا کرد.[62]

سومه در مراسم آیینی آریایی‌ها نقش مهمی داشت. امروزه زرتشتیان آن را هوم می‌نامند و جای گیاهی که در آن دوره برای تهیه نوشیدنی سومه به کار می‌رفت و عصاره آن قطعاً خواص سکرآور یا خلسه آفرین داشت، گیاه اِفِدرا را به کار می‌برند. ظاهراً گیاه اصلی پس از مهاجرت از مسکن نخستین آریایی‌ها، دیگر در دسترس آن‌ها نبود و ناچار شدند تا گیاهان دیگری جایگزین آن کنند. این گیاه هم قربانی بود و هم خدایی که نیایش می‌شد و قسمتی از حیوان قربانی شده در یَگنه را به او تقدیم می‌کردند.[63]

پنداشته می‌شد که سرمه درمانگر، توان افزا، دورکننده خشکسالی و نگهبان گله‌ها است. آن را در هاونی می‌سابند و پس از مخلوط کردن با چیزهای دیگر (آب، شیر)، هم روحانیون و هم حاضران در مراسم از آن می‌نوشند.[64]

در دوره آریایی نخستین، انسان‌ها منو و نِمه بوده‌اند. منو که در هندواروپایی به معنی «مرد، انسان» است در سنت ایرانی به چند فرد مختلف تبدیل شده و نقش نخستین وی مبهم است. در اوستا از فردی به نام مَنوش چیثره (از نژاد منو) نام برده شده که پسر اَیریاوه است. اما در بندهش موبدان پارس از نسل منوچهر شمرده شده‌اند. در هند منو پسر ویوَسوَنت و برادر نِمه است. بر اساس ریگ ودا، او نخستین کسی است که قربانی بر پا می‌دارد، بعید نیست که آریایی‌ها و حتی هندواروپایی‌ها وی را یکی از نمونه‌های نخستین انسان و پیش نمونه روحانیون می‌دانسته‌اند.[65]

انسان نخستین دیگر، نِمه (اوستایی: ییمه «جمشید») نیز پسر ویوَسوَنت است. تغییرات بعدی در دو سنت ایرانی و هندی دو شخصیت متفاوت از وی ساخته‌است. در ایران او نخستین شاه و فرمانروای دوران طلایی بی مرگی است که با ارتکاب گناهی نامعلوم مقام خود را از دست می‌دهد. اما در هند، یَمه نخستین کس از آدمیان است که دستخوش مرگ شد و از این رو، شاه مردگان گشت. نام او به معنی توأمان و هم شکم است و در هر دو سنت ایرانی و هندی از خواهر توأمان وی یَمی (پهلوی: جَمیگ) نام برده شده‌است. لینکلن بر این عقیده است که یَمه، نخستین شاه و پیش نمونه شاهان به دست برادرش، مَنو پیش نمونه روحانیون قربانی شد و از این قربانی جهان‌زاده شد. او این اسطوره را متعلق به هندواروپایی می‌داند. وی همچنین یکی دیگر از پیش نمونه‌های نخستین انسان را تَریته می‌داند که از قهرمانان پرآوازه عهد آریایی بود. نام وی لفظاً به معنی «سومین» است. او در هند قهرمانی است اژدهاکش و کسی است که سومه مقدس را می‌فشارد و می‌نوشد. در ایران این شخصیت در دو تن متجلی شده‌است. یکی ثَرینه (اثرط در متون بعدی) که شفابخش و آماده سازنده هوم مقدس است. لینکلن وی را نیز قهرمانی از دوره هندواروپایی می‌داند.[66]

در دوره آریایی امر قضا به وسیله آزمون‌های بس دشواری صورت می‌گرفت که می‌پنداشتند، نتیجه آن‌ها می‌تواند بی گناهی یا گناهکاری فردی را اثبات کند. جان سالم به در بردن از این آزمون‌ها به معنای صحت ادعای آزمون شونده بود. آتش نقش مهمی در این مراسم ایفا می‌کرد. برای شناختن پیمان شکنان آزمون آتش، مثل دویدن از میان دو توده عظیم آتش، یا ریختن فلز گداخته بر سینه آزمون شونده و مانند آن صورت می‌گرفت. برای اثبات سوگندها آزمون آب نقش تعیین‌کننده داشت. در این مورد تیری از کمان رها می‌شد و دونده‌ای تیزپا برای گرفتن آن می‌دوید. در طی این مدت فرد آزمون شونده باید زیر آب باقی می‌ماند.[67]

مادها

همدان مرکز ماد ها بوده است

در عهد سناخریب (۶۹۱ پ. م) مادها (متحد عیلامی‌ها) جایگاهشان در نزدیکی کوه‌های بختیاری بود، در ۶۳۹ پ. م آشور بانیپال متحد پادشاهی عیلام را از میان برداشت و به جنگ کوروش اول شتافت که بر انشان و پَرسواَش، یعنی تل ملیان حکم می‌راند. این بدین معناست که در این دوره پارسی‌ها تقریباً به سرزمینی که بعداً به نام آنان خوانده شد، رسیده بودند. سمت این جابجایی‌ها حاکی از حرکت پارسی‌ها از شمال غربی به جنوب غربی است و شاید بتواند شاهدی بر آن باشد که سیر مهاجرت نخستین آنان از سوی غرب دریای خزر، یعنی از گذرگاه‌های قفقاز بوده‌است.[68]

سکاها

سرزمین سرمت و سکائیه در سال ۱۰۰ پ.م. گستره شاهنشاهی پارت نیز در نقشه نشان داده شده.

سکاها (سرمتی‌ها، اسکیت، ماساگت‌ها، آلان‌ها) گروهی از قبایل باستانی ایرانی شمالی بودند که در نوشته‌های کلاسیک مورخ‌ها به آلان‌ها معروف بودند. نامشان در زبان یونانی آلانوی، لاتین آلانی یا هالانی Alani or Halani یا یکی از آن‌ها آسائیویی Asaioi، رهوخولانویی Rhoxolanoi، آئورسویی Aorsoi، سیرکویی Sirakoi و آیزگس Iazyges ثبت شده‌است. در زمان‌های آغازین، انبوه آلانی‌ها در شمال دریای کاسپین و دریای سیاه زندگی می‌کردند. بعدها آن‌ها کریمه و قسمت قابل توجهی از قفقاز را تسخیر کردند.[69]

بیشتر سکاها که آن‌ها هم به گویش شرقی سخن می‌گفتند، در نیمه اول هزاره پ. م از آسیای مرکزی حرکت کردند و در نقاط دوردست پراکنده شدند. مؤلفان یونانی و رومی حضور آن‌ها را از آسیای مرکزی تا کرانه‌های شمالی دریایی سیاه تأیید کردند. در این منابع، سکاها که ترکیب نژادی یکدستی نداشتند، اسکیت و سرمت نامیده شده‌اند. در سده‌های ۷و ۸ پ. م بخشی از قبایل سکایی از طریق قفقاز وارد نواحی شرقی آسیا شدند. این‌ها به بین‌النهرین، سوریه و جنوب فلسطین رفتند و حتی در فلسطین مستقر شدند.[70]

منابع آشوری و بابلی نیز این نقل و انتقالات را تأیید می‌کنند. گروه دیگری از سکاها تا کرانه چپ دانول (دانوب؟) پیش رفته بود. همین‌ها در برابر داریوش بزرگ مقاومت کردند. در حدود ۱۳۰ پ. م فشار دیگر قبایل در آسیا گروهی از سکاها را واداشت که آنجا را ترک کنند. بخشی از اینان به بین‌النهرین رسیدند و سلسله سکایی آدیابنه را بنیاد گذاشتند و گروهی دیگر در رخج اسکان گزیدند و از آنجا به هندوستان وارد شدند و یک امپراتوری بزرگ، اما کم دوام ایجاد کردند. گروهی از آنا در سیستان امروزی که تنها بخش کوچکی از قلمرو سکایی هندوستان بود، ساکن شدند. نام آنان تا به امروز در نام این سرزمین حفظ شده‌است. سکاها از آریایی ها بوده، خود را ایرانی تبار به‌شمار می‌آوردند و کلمه ایرانی باستان اَریه در نام «آلان» که بازماندگان آنان در سده‌های میانه در جلگههای جنوب روسیه و شمال قفقاز بر خود اطلاق می‌کردند و «اَیرَن» که نام یکی از دو گویش عمده زبان اوستی امروزی است، بازتاب یافته‌است.[71]

هخامنشیان

کتیبه‌های هخامنشی به سه شکل مختلف از اَریَهَ نام برده‌اند: نخست، به عنوان زبان نسخه پارسی باستان کتیبه داریوش در بیستون، دوم به عنوان نسب‌نامه داریوش در نقش رستم و شوش و سوم برای تعریف اهورامزدا در نسخه عیلامی بیستون.[72]

در حالت اول، به احتمال زیاد داریوش می‌گوید که او نسخه دیگری را به زبان اَریَهَ arya داشته‌است: «این متن که نوشته‌ام به آریایی نوشته شده بود.» که در آن aryā مطابق با har-ri-ya-ma نسخه عیلامی است.[73]

در حالت دوم، داریوش و خشایارشا پس از آنکه هر دو خود را یک هخامنشی، یک پارسی پسر پارسی معرفی می‌کنند، اظهار می‌دارند که آریایی تخمه آریایی هستند.[74]

در حالت سوم، در متن عیلامی مطابق با بند چهارم متن فارسی باستان، اهورامزدا چنین معرفی می‌شود: (na-ap har- ri-ya-na-um) «خدای آریایی‌ها».[75]

داریوش واژه «آریایی» را برای خود به عنوان درجه‌ای از طبقهٔ اجتماعی به کار می‌برد: «من (...)، پسر ویشتاسپه هخامنشی، پارسی، پسر پارسی، آریایی، از تبار آریایی هستم». پس حوزه معانی این واژه از حوزه «پارس» پا فراتر می‌گذارد و در نتیجه باید اقوام دیگر مثل ما را نیز شامل شود. روایت عیلامی کتیبه بیستون اهورامزدا را «خدای آریایی‌ها» می‌نامد. سرانجام در بند ۷۰ همان کتیبه واژه ariyā را برای زبان پارسی باستان به کار می‌برد، بدون آنکه آن را از دیگر زبان‌های ایرانی متمایز کند.[76]

گل‌نبشته‌های بابلی

برخی اسناد بابلی عهد هخامنشی به اصطلاح ar-ú-ma-a-a اشاره می‌کنند. این نام بومی اشاره به ساکنان کشور آریا یا آریه (پارسی باستان harāiva، اوستایی harōiva، ایلامی harrima، کتیبه بابلی هخامنشی a-ri-e-mu، یونانی areia) است. نویسندگان یونانی آن‌ها را آریه‌ای یا آریویی می‌خواندند. هریئوه در شرق پارت، در منطقه هرات افغانستان، زمانی از شهربهای هخامنشیان بود. هرودوت می‌گوید آریه‌ای‌ها مسلح به شمشیر ماد ی بودند و جامه بلخی می‌پوشیدند. وی می‌افزاید آریه‌ای‌ها، پارتی‌ها، خوارزمی‌ها و سغدی‌ها تشکیل دهنده شانزدهمین شهرب امپراتوری پارس بودند. آریه‌ای‌ها در نقوش برجسته تخت جمشید با شمشیر مادی تصویر شده‌اند.[77]

ساسانیان

آنچه از بررسی مدارک تاریخی و باستانشناسی ایران به دست می‌آید، این است که عنوان پادشاهان ساسانی و نام کشور و قلمرو فرمانروایی ایشان با القاب و نام‌های پیشینی تفاوت داد. شاهنشاه واژه جدیدی است که پیش از آن هیچ سابقه‌ای میان پارتیان نداشته‌است. واژه ایران، آریان و آریانوس در کتیبه‌های ساسانی و القاب و نام‌های اشخاص مانند ایراندخت، ایران گشسب، ایران خرد و نام سمت‌های اداری مانند ایران سپهبد، برای اولین بار در زمان ساسانیان دیده می‌شود. کاربرد گسترده نام ایران در القاب مختلف اداری حکومت جدید و تشکیلات آن از همان ابتدای بنیان‌گذاری سلسله ساسانی پدیده‌ای ویژه است. در کتیبه‌های شاهان ساسانی پس از عنوان ایران و انیران (یعنی ایران و غیرایران) دیده می‌شود. این واژه‌ها در برابر واژه‌های آریایی و غیرآریایی است، که در متون هخامنشی به چشم می‌خورد.[78]

پژوهش‌های باستان‌شناسی

با مطالعه بازمانده‌استخوان‌ها و بررسی جمجمه‌های اقوام مهاجر، آنان را دارای جمجمه گرد یا قصیرالرأس دانسته‌اند. نمونه‌هایی از این نوع جمجمه‌ها در تپه سیلک کاشان دوران «الف» و «ب» و گوی تپه، دوران «د» مربوط به هزاره دوم پ. م در نزدیکی دریاچهٔ ارومیه و شاه تپه در ۱۳ کیلومتری غرب گرگان یافت شده‌است. اقوام بومی دارای جمجمه‌های مستطیل الرأس بودند که در هزاره چهارم و سوم پ. م و حتی در اواخر هزاره دوم در ایران در اکثریت بودند، تا اینکه در هزاره اول پ. م صاحب‌های جمجمه‌های قصیرالرأس جایگزین آن‌ها شدند.[79]

خاستگاه

بسیاری از باستان شناسان شوروی سابق بر این عقیده‌اند که خاستگاه هندوایرانی‌ها (آریایی‌ها)، وابسته به فرهنگ آندرنو، واقع در شرق دریای خزر و پیرامون دریاچهٔ آرال بوده‌است، اما هنوز به‌طور یقین نمی‌توان این فرضیه را پذیرفت.[80]

انگیزه‌های مهاجرت

با حفاری‌هایی که در نیمه دوم سدهٔ ۲۰ م در ایران، افغانستان و پاکستان صورت گرفته، به نظر می‌رسد که تمدن پیچیده‌ای از عصر مفرغ در جنوب آسیای مرکزی وجود داشته‌است. بررسی آثار تپه‌های باستانی این مناطق و مقایسه آن‌ها با یکدیگر، حاکی از یک حوزه فرهنگی گسترده‌است. مقایسه آثار متعلق به بوم تپه در درهٔ شمالی اترک، مربوط به دوران پایانی مرحله عصر نوسنگی، عصر مفرغ و عصر آهن در شمال استان خراسان با آثار جنوب ترکمنستان، دشت دره گز ایران، در جنوب قره تپه و تپهٔ نمازگاه در حدود ۶ کیلومتری غرب دهکده کاهکا، در دامنه کُپت داغ، آثار جنوب شرقی دریایی خزر، منطقهٔ ترکمن صحرا و تپه سیلک با تپه حصار که تمدن اخیر از دوران نوسنگی در تمامی ناحیه کوهستانی تاجیکستان جنوبی پراکنده بود، ارتباط فرهنگی این مناطق را به وضوح آشکار می‌سازد. تجارت در خلال هزاره ۳ پ. م نیز وسیله مهمی در ایجاد ارتباط فرهنگی خاور نزدیک و جنوب آسیا و منطقهٔ بین‌النهرین به‌شمار می‌رفته‌است. در اوایل هزاره ۲ پ. م این ارتباطات گسسته شد و در پی آن یک سلسله مهاجرتها و تغییرات کلی فرهنگی پدید آمد.[81]

برای آغاز این مهاجرت‌ها، انگیزه‌های بسیاری چون افزایش جمعیت، تهاجم اقوام بدوی، تغییرات اقلیمی، زیست‌محیطی و تغییر مسیرهای تجارتی یاد شده‌است. از سوی دیگر به گفته بیسبون، انگیزه مهاجرت و کاهش جمعیت منطقه را باید در میان عوامل اجتماعی جستجو کرد که یانگ نیز آن را می‌پذیرد. نظریهٔ هلوپینا این است که با افزایش جمعیت و تراکم آن در محوطه شبیه به زیست گاه‌های شهرنشینی آغازین چون تپه نمازگاه با فرهنگ دامداری و کشاورزی، آلتین تپه و الغ تپه و ناکارآمدی سازمان‌های موجود در خودگردانی جامعه، برخوردهایی را میان ساکنان آن‌ها موجب گردید. بدین سان، بخشی کوچکی از جمعیت ساکن در منطقه باقی ماند و بسیاری دیگر به سرزمین‌های تازه هجوم آوردند.[82]

سفال خاکستری رنگ

این نوع سفال‌ها متمایل به سیاه هستند. ظروف که بیشتر با چرخ کوزه‌گری ساخته شده، جلای خاصی دارند و در ساخت آن‌ها از اسلوب و روش پیشرفته‌ای در کورهها و میزان حرارت بهره جسته‌اند. یانگ در ۱۹۶۳، ۱۹۶۵، ۱۹۶۷ م دربارهٔ سفال خاکستری ایران این نوع سفال را به دو دسته عمده شرقی و غربی تقسیم کرد و احتمال داد که سفال خاکستری جدید عصر آهن I در غرب ایران و دره سلدوز از سفال‌های خاکستری رنگ عصر برنز قدیم تپه حصار و گرگان، شامل تورنگ تپه و شاه تپه منشأ گرفته باشد. به گمان وی این اقتباس می‌تواند نشان دهند حرکت واقعی مردم از شرق به غرب در عرض شمال فلات ایران به سبب از میان رفتن زیستگاه‌های آن‌ها در دشت گرگان و سقوط نمازگاه V در ترکستان باشد. دایسون، حفار تپه حسنلو در ۸۵ کیلومتری جنوب ارومیه، با توجه به ارتباط معماری دور V , IV و پیوستگی این دو سبک معماری با یکدیگر اعلام داشت که میان این سنت و معماری عصر برنز قدیم شمال شرقی-غربی ایران به ویژه تپه حصار ارتباطی وجود ندارد و بدین سان ارتباط شرقی-غربی یعنی شمال شرقی ایران و عصر آهن غرب ایران را مردود دانست.[83]

به هر روی در آغاز هزاره ۲ پ. م، در بین‌النهرین و غرب ایران، فرهنگ سفال منقوش با تغییرات بومی به پیشرفت خود ادامه داد. فرهنگ‌های تپه گودین III، تپه حسنلو VI و دین خوان تپه IV به این دوره در غرب ایران نسبت داده شده‌اند، اما در نیمه دوم هزاره پ. م، احتمالاً نخست به کندی و سپس با شتاب بیشتر، فرهنگ سفال خاکستری و خاکستری متمایل به سیاه سراسر غرب و شمال شرقی ایران را فرا گرفت. باستان شناسان پیدایش یک فرهنگ تازه بزرگ و احتمالاً ورود مردم جدیدی به داخل فلات ایران و ناحیه زاگرس را منتفی ندانسته‌اند. با آنکه محل کشف سفال خاکستری رنگ، کوهستان‌ها دانسته شده و تا به حال نیز از گورستانهای قیطریه، پشند و چندار در اطراف تهران و نیز اخیراً در پیشوای ورامین این آثار یافت شده‌است. با کاوش‌های تازه و منطقه پشاپویه، در محل احداث فرودگاه بین‌المللی جنوب تهران، سفالینه‌های خاکستری در کنار آثار معماری همان دوره به دست آمده‌است. از این رو با این حفاری‌های جدید، آرای برخی از باستان شناسان که مردم دارای فرهنگ سفال خاکستری را از مردم کوچ‌نشین و دامدار و ظاهراً بدون آشنایی به معماری قلمداد می‌کرده‌اند، مورد تردید قرار گرفته‌است.[84]

سنت خاکسپاری

پیش از گسترش فرهنگ سفال خاکستری، مرده‌ها ار در زیر کف محل‌های مسکونی دفن می‌کردند. در سیلک الف، جنازه به صورت جمع شده (جنینی شکل) در کف اتاق و همراه با لوازم آرایش مانند آیینه‌های مسی و جواهرات به خاک سپرده می‌شد. طی هزاره دوم و اول پ. م دگرگونی قابل توجهی در محوطه باستانی ایران رخ داد که به نوبه خود حاکی از حضور قومی جدید به جای قوم کهن است.[85]

این دگرگونی را می‌توان در سیلک ب مشاهده کرد، شکل گورها با توجه به تنوع نژادی اقوام مهاجر و تدریجی بودن مهاجرت متفاوت است. گورها شامل حفره‌ای بیضی شکل بوده که در زمین ایجاد می‌کردند. جدار برخی از آنها، همچون گورهایی که در لرستان کشف شده، از سنگ و در حسنلو از سنگ و خشت بود. مرده بر پهلوی راست یا چپ و گاه به صورت جمع شده (جنینی شکل) دفن می‌شد. به نظر می‌رسد که صورت مرده، به سمت تابش آفتاب برگردانیده شده‌است. محتویات گورها را زینت آلات، اسلحه، سپر، پیکانی که از جنس مفرغ و آهن ساخته می‌شد و ظروفی برای غذای مرده به رنگ‌های مختلف یا یک رنگ (خاکستری - سیاه، قرمز یا خرمایی کم رنگ) تشکیل می‌داد. روی گور را با کنده و شاخه‌های درختان می پوشانیدند و بر روی آن توده‌ای از خاک می‌انباشتند؛ و با الواح سنگی یا گلی پخته و به صورت شیروانی می‌ساختند. نمونه‌هایی از این نوع قبرها را می‌توان در گورستان قیطریه تهران مشاهده کرد. از دیگر انواع گورها می‌توان از نوع «گورگانی» یاد کرد. در این گورها بقایای جسد انسان و اسکلتهای اسب و لوازم مربوط به آن در کنار هم کشف شده‌است.[86]

گورهایی از این قبیل در آسیای میانه و گورستان چنگیزخان و اویگارک، در دلتای سیحون و محوطهٔ باستانی تیان شان مرکزی و پالمیر و در تپه حسنلو یافت شده‌است که به نظر می‌رسد مربوط به سکاها و کیمری‌ها باشد.[87]

مسیرهای مهاجرت

با توجه به مدارک باستان‌شناسی به نظر می‌رسد که نخست هندواروپایی‌ها به دو دسته تقسیم و رهسپار غرب و جنوب شرقی شدند. گروه‌هایی که به سوی غرب رفتند، قبایل اروپایی نام گرفتند و گروه‌هایی که در جهت جنوب شرقی حرکت کردند، هندوایرانی آغازین خوانده شدند.[88]

دسته‌ای از همین گروه شرقی از بلخ به سوی غرب و نواحی شمالی ایران و جنوب دریای خزر نفوذ کردند و در همین زمان دولت‌های گوتی، لولویی، کاسی و نیز هوری، منطقه غرب را در فرمانروایی داشتند.[89]

در تپه حصار دامغان (هزاره ۳پ. م) سنت سفالگری بدون هیچ تغییری ادامه داشت. اما در زیستگاه‌های جدید از مقدار ظروف گلی سابق کاسته شده و جای آن را ظروف سیاه رنگ یا خاکستری رنگ متمایل به سیاه گرفت. در تهاجم به سیلک الف در پایان عهد سوم نیز که باعث متروک شدن آن گردید، سفال منقوش منسوخ و سفال قرمز و خاکستری جایگزین آن شد. به گفته حفار سیلک، این فرهنگ بر سیلک تحمیل شده و با توجه به شباهتی که این ظروف با ظروف پیداشده در شوش مربوط به اواخر قرن ۴ پ. م دارد، شناخت این اقلام را با کندوکاو در آثار به دست آمده از تپه سیلک ب میسر می‌داند.[90]

بر اثر مهاجرتهایی که در هزاره پ. م صورت گرفت، دگرگونی‌های بسیاری در ایران پدید آمد که بعدها به تشکیل امپراطوری‌های بزرگی منجر شد. حرکت اقوام هند و ایرانی هم‌زمان با واقعه مهم، یعنی به‌کارگیری روزافزون آهن و استفاده از اسب تندرو بوده‌است.[91]

مهاجرت‌های این دوره را به دو دسته شرقی و غربی تقسیم می‌کنند:

  1. دسته شرقی که با گذشتن از رودخانه سیحون و جیحون به سمت جنوب حرکت کردند و با پشت سر گذاشتن باختر از کوه‌های هندوکش گذشتند و احتمالاً در نواحی شرقی و فلات ایران ساکن شدند.
  2. دسته غربی نیز از طریق کوه‌های قفقاز وارد فلات ایران شدند و در شمال غرب و نواحی مرکزی آن سکنا گزیدند. از مادها و پارسها اولین بار در اسناد آشوری مربوط به شلمنصر سوم و در ۸۴۶ پ. م با عنوان پَرسوا و مَدَی نام برده می‌شود و این هنگام در جنوب دولت عیلام در بین‌النهرین دولت آَشور و در حوالی دریاچهٔ وان دولت اورارتو وجود داشت که به نوبه خود مانع هرگونه پیشرفت این اقوام تازه رسیده به سمت غرب می‌شد. به دنبال استقرار دسته غربی، اقوام سگرتی در ناحیه شرقی تر تا نزدیک تبریز امروزی، قوم پَرثًو در اطراف دربندهای خزر و قوم هَریَیو در جنوب خراسان در ناحیهٔ هرات مستقر شدند.[92]

مادها

در اسناد آشوری و لشگرکشی‌های تیگلت پیلسر سوم (حک ۷۲۷–۷۴۵ پ. م) از کشور مادهای نیرومند که تا کوه بیکنی (دماوند) ادامه داشت، یاد می‌شود. مادها در جنوب شرقی دریاچه ارومیه تا نزدیکی همدان مستقر شدند. آثار مادها را می‌توان به‌طور مثال در تپه‌های باستانی گوناگون بررسی کرد: گودین تپه، در ۱۲ کیلومتری جنوب شرقی کنگاور، باباجان تپه پشتکوه لرستان در لایه‌های مربوط به سده ۸ پ. م، نوشیجان تپه در نزدیکی مراغه، زریوه کردستان که سفال‌های آن با دوره آهن ۳ رد جنوب ایران، به خصوص زندان سلیمان در نیمه اول سده ۷ پ. م ارتباط دارند و همچنین تپه‌های هگمتانه همدان و سیلک ب کاشان. افزون بر این، گوردخمههای صخره‌ای فقرگاه در جنوب دریاچهٔ ارومیه، دکان داوود نزدیک سرپل ذهاب و قیزقاپان که منسوب به اقوام مادی است. از نظر مراسم آیینی سنت خاک سپاری حائز اهمیت است.[93]

پارس‌ها

پارس‌ها معروف‌ترین قوم ایرانی هستند که در بخش غربی دریاچهٔ ارومیه اسکان یافتند. اگرچه دربارهٔ چگونگی و مسیر حرکت پارسیان از غرب دریاچهٔ ارومیه تا سرزمین پارس فعلی مباحثات بسیاری وجود دارد، اما شواهد بی‌شمار دربارهٔ مهاجرت پارسیان از حدود دریاچه ارومیه به فارس امکان این ادعا را فراهم می‌سازد.[94]

به گفتهٔ گیرشمن اقامت پارسیان در غرب دریاچه ارومیه دیری نپایید و مهاجرت آنان بر اثر فشار آشوری‌ها یا اورارتویی‌ها صورت گرفته‌است. در هر صورتی پارس‌ها به هر طریقی که به ناحیه فارس وارد شده باشند، با مردم سرزمین‌های مسکون در مسیر حرکت خود مواجه بودند و در طی این مسیر فرهنگ و قومیت آن‌ها با بومیان این مناطق درهم آمیخت. کاوش‌های باستان‌شناسی مسجد سلیمان (مربوط به ۵۰۰ پ. م) و ایجاد دهکده‌های پارسی در اطراف شوش با یک قرن قدمت بیشتر حاکی از اختلاط فرهنگی این اقوام و مسیر مهاجرت است.[95]

یانگ با توجه به مدارک موجود فرضیه سوم پَرسواَش یا ۳ گروه پارسیان را ارائه می‌دهد. گروه اول در شمال غربی، گروه دوم در ایلام و آخرین گروه در فارس می‌زیستند؛ و استراناخ با توجه به شواهد و مدارک باستان‌شناسی پَرسواَ و پَرسوا را نام‌های دیگری برای ایالت قدیمی ایلام یعنی انشانف تپیه ملیان امروزی در ۱۶ کیلومتری مرودشت دانسته‌است. به نظر می‌رسد که اسکیتی‌ها دیرتر از دیگر گروه‌های نام برده ایرانی به منطقه زاگرس و غرب ایران وارد شده باشند. نفوذ سکاها در ناحیه شمال غربی و زاگرس باعث اختلالاتی در نظم سیاسی فرمانروایان آشوری شد. به هر روی، منابع آشوری جهات اصلی مهاجرت آریایی‌ها به ناحیه غربی ایران را از جهت شرق به غرب ذکر کرده‌اند که احتمالاً تاریخ آن در اواخر هزاره دوم پ. م بوده‌است.[96]

زبانشناسی در مقابل نژادشناسی

این واقعیت که مفاهیم «آریایی» (به عنوان صفت) و «آریایی‌ها» (به عنوان اسم خاص) در ایدئولوژی ناسیونال سوسیالیستی عملاً مترادف با «غیریهودی» و «غیریهودی‌ها» مورد استفاده قرار می‌گرفت، با توجه به قتل‌عام یهودیان، قطعاً استفاده بی‌ملاحظه و سرسری از این واژه‌ها را در مناطق آلمانی زبان در آینده دور و نزدیک بدنام و با مشکل روبرو کرد. حال آنکه این واژه‌ها، تا زمانی که نازیها موجب بدنامی آن‌ها نشده بودند، تاریخچه‌ای طولانی از تحول معانی را پشت سر داشتند که وجه مشخص آن از سویی تحولی چند مرحله‌ای در جهت موارد کاربردی روزافزون گسترده‌تر و متنوع تر آن‌ها بود و از سوی دیگر و هم‌زمان با آن موجب عامیانه تر شدن فزاینده معانی و کاسته شدن روزافزون دقت و بار علمی معانی آن‌ها شد.[97]

سرآغاز این روند، ورود مفهوم یا واژه هندی اَریه یا واژه ایرانی آریا به زبان هندواروپایی بود که به زودی برای نامگذاری زبان‌های خویشاوند در مناطق هندواروپایی مورد استفاده قرار گرفت.[98] اما آبراهام ه. آنکتیل دوپرون فرانسوی که گویا نخستین بار این واژه را به کار برده بود، منظورش از آن صرفاً مشخص کردن اقوام بود:

این نویسنده (هرودوت) به دو قوم موسوم به «آریها» یا «آرینها» اشاره می‌کند، اولی … قوم همسایهٔ سُغدیان بوده‌است و دربارهٔ دومی می‌نویسد: «سابقاً مادها را به‌طور کلی با نام «آرین‌ها» یا «آری‌ها» می‌شناختند». هرودوت از سویی به ما می‌آموزد که در روزگاران کهن به مادها، آرین‌ها، یعنی اقوام ایرانی، می‌گفته‌اند؛ و از سویی دیگر دیودوروس سیسیلی می‌نویسد زرتشت مرید ایزد نیکی، قانون‌گذار آریایی‌ها بوده‌است. پس چگونه می‌توانیم از این ویژگی‌ها نپذیریم که این زرتشت همان زرتشت مردی اورمزد (اهورامزدا) و قانون‌گذار مادها و مردم ایران (آریایی :یونانی آریانویی: آریانها، یا آری‌ها) بوده‌است.[99]

یوهان فردریش کلویکر مقالهٔ آکتیل دوپرون را به آلمانی ترجمه کرد و بدین ترتیب برای نخستین بار، واژه «آریایی‌ها» به ادبیات مناطق آلمانی زبان راه یافت. آرنولت هرمان لودویگ هه‌رن نیز از واژه «آریایی‌ها» به عنوان مفهومی در جهت مشخص کردن یک قوم استفاده کرده‌است. یوهان گونلیپ روده نیز با استناد به سه مؤلف بالا این مفهوم را به همین معنا به کار برده‌است؛ و بالاخره اینکه فردریش کرویتزر نیز این واژه استفاده کرد.[100]

این واژه از طریق فردریش فون اشلگ دستخوش اولین و در عین حال تعیین‌کننده‌ترین گسترش معنا شد، زیرا وی به دلایل زبان شناختی نظریه خویشاوندی اقوام ژرمنی با ایرانیان را مطرح کرد:

اما برای نام آریایی‌ها خویشاوند دیگری نیز وجود دارد که بیش از همه به خود ما مربوط می‌شود. چون این همان ریشه هند ari است که بی شک با ژرمنی‌ها زنده و شناختنی است… تعجب نکنید اگر اضافه کنم که این نظریه از مدت‌ها پیش برای من به یک حدس تاریخی تبدیل شده که در تأیید آن شواهد بسیاری یافته‌ام. شواهدی که نشان می‌دهند نیاکان ژرمنی ما زمانی که هنوز در آسیا می‌زیستند، در آنجا عمدتاً با نام آریایی شناخته می‌شدند … که در صورت آن افسانه و باور باستانی که آلمانی‌ها یا به عبارت دیگر اقوام ژرمن و گُت را خویشاوند پارسیان و ایرانیان می‌داند، یکباره صورت دیگری به خود می‌گیرد و سرنخ و مبنای تاریخی معینی کسب می‌کند.[101]

کریستین لاسن استاد سوئدی رشته هندی‌شناسی دانشگاه بن، از اشلگل نیز پا فراتر گزارد. از سویی پیشنهاد کرد برای نامیدن اعضای خانواده زبان‌هایی که امروزه غالباً «هندواروپایی» یا «هندوژرمنی» نامیده می‌شوند، از صفت «آریایی» استفاده شود، و از سوی دیگر معتقد بود که واژه «آریایی‌ها» را که مشخص‌کننده قوم (آریایی) است، باید به مجموعه «قوم آغازین» تسری داد:

دانشمندان برای این زبان‌ها نام‌های گوناگون ابداع کرده‌اند که همگی یا مانند «یافتیک» و «قفقازی» غیرتاریخی هستند یا مثل «هندوژرمنی» تلفظ آن‌ها به دلیل ترکیبی بودن دشوار است… از آنجا که نام مشترک قومی که از یک مرکز واحد تا مسافت‌های غیرقابل تصور در سراسر جهان چنان گسترش یافته که شاخه‌های زبان آن امروزه تقریباً تمام اروپا را به‌طور کامل پوشانده، در آمریکا زبان فرمانروایان را از آن خود کرده و در میهن اصلی اش آسیا نیز هنوز بخشی از زیباترین سرزمین‌ها را در اختیار دارد و حتی در استرالیا و آفریقا هم ریشه دوانده‌است و جهانگشایی‌های جدیدی را نیز مژده می‌دهد… از آنجا که این نام اکنون دیگر یافت نشدنی و غیرقابل اثبات است، من پیشنهاد می‌کنم برای نامیدن آن همان اسمی انتخاب کنیم که توسط تیره‌ها و طوایف زیادی از این قوم به راستی به کار رفته و مورد استفاده قرار گرفته بود. هندیان و ایرانیان باستان خود را به همین نام، یعنی آریایی می‌شناختند، نامی که در میان آلمانی‌های جنگاور نیز همچون بالیدنی و افتخارآمیز مطرح بوده‌است.[102]

دانش زبان شناختی در ادامه نتوانست روی یک قاعده زبانی مشترک به توافق برسد. در حالی که برداشت چند نفری (مانند لاسن که از آغاز این نظر را داشت) از این مفهوم، زبان تمام اعضای خانواده زبان‌های هندوژرمنی بود، عده‌ای دیگر آن را مفهم هندوایرانی و نیز گروهی دیگر آن را فقط مترادف مفهوم ایرانی تلقی کردند. خود لاسن هم بعدها از کاربرد صفت آریایی به معنای جامع عقب‌نشینی کرد و از آن پس عموماً از مفهوم هندوژرمنی استفاده می‌کرد. اما تأثیر اندیشه‌های اولیه او به دو معنا همچنان ادامه یافت: «ریشه لغوی آریا را در بسیاری از واژه‌ها و نام‌هایی که طنینی مشابه دارند کشف و اثبات کنند.» و ثانیاً در قالب اعتقاد به فرضیه وجود یک «قوم آغازین» آریایی یا هندوژرمنی با فرهنگی در سطح بالا و مشخصات ویژه ظاهری و شخصیتی.[103]

پس به زودی اقوام دارای زبان آریایی یا هندوژرمنی در فرهنگ علم زبان‌شناسی آن سال‌ها به عنوان نژاد معرفی شدند. هر چند لازم است ذکر شود که این رویداد بیشتر مربوط به کشورهای غیرآلمانی بود. پنداشت‌های این‌گونه پژوهندگان از بهشت باستانی آریایی و فضایل شاخصی که آریایی‌ها را تا امروز از دیگران متمایز می‌سازد، به ایجاد نوعی اسطوره آریایی انجامید که شالوده‌ای شد برای نظریه‌های بعدی و به دیگران امکان داد آن را گسترش دهند اما پس از آنکه انبوهی از پریشان‌ترین انواع نظریه‌های نژادشناختی معیارهای متمایزکننده‌ای را که در اصل ریشه در زبان‌شناسی داشتند، از دیدگان زیست‌شناسی نژادی تحت شعاع قرار دادند و آن‌ها را نیز تیره و پریشان کردند.[104] پژوهندگانی از قبیل موللر وظیفه خود دانستند علیه این گرایش به پا خیزند. موللر در یک سخنرانی در دانشگاه استراسبورگ چنین گفت:

(بسیاری) این واقعیت را به سادگی فراموش می‌کنند که اگر ما دربارهٔ خانواده آریایی‌ها یا سامیها سخن می‌گوییم، معیار تمایز و تقسیم‌بندی ما صرفاً زبانشناختی است. وجود زبان‌های سامی و آریایی امری مسلم است. اما غیر علمی است اگر … از نژاد آریایی، خون آریایی یا جمجمه آریایی سخن بگوییم و سپس بکوشیم تا بر مبنای معیارهای زبان شناختی، تقسیم‌بندی‌های نژادشناسانه انجام دهیم… هر چه در تفاوت و تفکیک این دو رشته یعنی زبان‌شناسی و نژادشناسی، بگوییم کم گفته‌ایم… هنگامی که این دو رشته متفاوت تقسیم‌بندی اقوام و زبان‌ها را مستقلاً و جدا از هم به سرانجام رساندند (تازه آنگاه) وقت آن است که نتایج با هم سنجیده شوند. اما حتی در آن زمان هم نمی‌توان از یک زبان دولِکوسفال سخن گفت، همان‌طور که سخن گفتن از یک جمجمه آریایی نیز بی معنا است.[105]

در آن سال‌ها در محافل علمی زبان‌شناسی آلمان استفاده از واژه «آریایی» به معنای اعم (یعنی مترادف با واژه «هندوژرمنی») تقریباً به‌طور کل از مد افتاد بود و نیز استفاده از مفهوم نژاد آریایی بر اساس معیارهای پژوهش‌های انسان شناختی آن سال‌ها هم با مخالفت روبرو بود. اما کاربرد واژه آریایی به مفهوم «هندوایرانی» آن همچنان رواج داشت؛ ولی با توجه به محبوبیت استفاده از این واژه غالباً تذکر با پانویسی به آن می‌افزودند تا نشان دهند واژه مورد نظر فقط به این معنای خاص برای مصارف علمی قابل قبول است. در دوران ناسیونال سیوسیالیسم، هنگامی که واژه آریایی نه تنها به مفهوم آلمانی یا دارای خون آلمانی، بلکه حتی به مفهوم غیر یهودی رواج و محبوبیت یافت.[106] مثلاً زیگرت نوشت:

البته اصلاً معلوم نیست که آیا هنوز می‌توان اصطلاح آریایی به مفهوم خون آلمانی و نژادهای خویشاوندی را کنار گذاشت و منسوخ کرد یا نه … بنابراین لزوم اینکه پژوهشگران علوم دقیق در پژوهش‌های خود به استثنای واژه ترکیبی و روشن هندواروپایی و نیز معادل قرار دادن دو مفهوم آریایی و هندوایرانی به‌طور کلی از کاربرد واژه آرایی چشم بپوشند، بسیار اهمیت دارد.[107]

اما دربارهٔ آموزگار زیگرت یعنی ووست چنین می‌نماید که او بر خلاف آنچه در ظاهر وانمود می‌کرد از تعبیر غلطی که توسط بخشی از افکار و رسانه‌های جمعی ناسیونال سوسیالیستی از مفهوم آریایی نشر و تبلیغ می‌شد، چندان هم ناراضی و نگران نبود. نامگذاری یکی از سمینارها به اسم «سمینار فرهنگ‌شناسی و زبان‌شناسی آریایی» (و نه سمینار دربارهٔ فرهنگ و زبان هندوایرانی یا مشابه آن) به خوبی نشان می‌دهد که تصورات و معنای نادرست اما مثبتی که در آن سال‌ها هنگام شنیدن و خواندن واژه آریایی در ذهن تداعی می‌شد، شایسته و مطلوب تلقی می‌گردد.[108] این امر دربارهٔ نحوه استفاده ووست از مفهوم آریایی و آریایی‌ها نیز صدق می‌کند. او از سویی بر تفکیک و تمایز دقیق میان دو واژه آریایی و هندوژرمنی تأکید می‌ورزد:

قبل از هر چیز باید قویاً و قاطعانه مشخص کرد که به هیچ وجه نمی‌توان واژه آریایی را با واژه هندوژرمنی برابر دانست، یعنی به عبارت دیگر نمی‌توان مجموعه اقوامی را که به زبان‌های هندوژرمنی تکلم می‌کنند و قشرها فرهنگساز اجتماع آن‌ها عمدتاً به نژاد شمالی تعلق دارند، به این اسم نامید.[109]

اما از سوی دیگر به همانندی‌های میان آریایی‌ها و آلمانی‌ها در شیوه تفکر، در احساس و عمل پای می‌فشرد و به روابط خویشاوندی موروثی میان آلمانی‌ها و آریایی‌ها اشاره می‌کرد. این اظهارات، صرف نظر از درستی یا نادرستی شان، از یک سو نشان می‌دهند که برای روست مفهوم هندوژرمنی (و نیز آریایی) به عنوان موضوعی ذاتی و شخصیتی، به یک واژه دارای بار معنایی و موضع فکری و ایدئولوژیک، دقیقاً همانند واژه نژاد تبدیل شده بود و از سوی دیگر نمایانگر آن است که از دید او این دو صفت «آریایی» و «آلمانی» گرچه دو مفهوم یکسان نیستند، اما به هر حال پیوند و نزدیکی شان مهم‌تر از جداسازی و تفکیک دقیق واژه شناختی میان آنهاست.[110]

اگر به ادبیات تاریخ باستان نگاردی در فاصله میان سال‌های ۱۸۵۰ تا ۱۹۰۰ نگاهی بیندازیم، در برخورد با این مفاهیم همان مشکلاتی را مشاهده می‌کنیم که دانش زبان‌شناسی آن دوره نیز با آن‌ها روبرو بود: به عنوان مثال، کارل‌فون بونزن (۱۸۵۷) و منتقد و مفسر آثار او یعنی آلفردفون اشمیت (۱۸۵۸) به رغم اختلاف نظر در بسیاری از موضوعات و با وجود نتیجه‌گیری‌های تاریخی ای که امروزه به نظر ما عجیب و غریب می‌رسند، هر دوی آن‌ها این دو واژه را به معنای هندوایرانی و هندوایرانیان به کار برده‌اند. همین نکته دربارهٔ مارکس دونکر هگلی مسلک نیز صدق می‌کند(۱۸۷۵–۱۸۷۷) دونکر پژوهش مفصل خود دربارهٔ هندی‌ها و ایرانیان (شرقی) را با عنوان «آریایی‌های ساحل سند و گنگ» و «آریایی‌های ایران خاوری» معرفی کرده‌است. ضمن اینکه برای نامیدن اقوام و مللی که دارای زبان خویشاوند مورد بحث در اینجا بوده‌اند، از واژه هندواروپایی استفاده کرده‌است.[111]

ارنست کورتیوس بر خلاف پژوهندگان نامبرده، در نوشته‌های عمومی و مقدماتی خود دربارهٔ تاریخ یونان چنین نوشته‌است:

بدین سان دانش زبان‌شناسی قادر به تکمیل قدیمی‌ترین دوره‌های زندگی بشر است و می‌تواند چنان تبارنامه از اقوام و ملل تدوین کند که در سایر روایات هیچ اثری از آن باقی نمانده‌است.[112]

زبان یونانی هم از این طریق یکی از زبان‌های خویشاوند هندوژرمنی و قوم یونانی به عنوان شاخه‌ای از آن قوم آغازین کهن شناخته شده، که زمانی در فلات آسیا اسکان داشته و نیای باستانی هندیان، ایرانیان، سلتها، یونانیان، ایتالیها، ژرمنها، لِتها و اسلاوها بوده‌است.[113]

البته این استفاده گسترده از واژه آریایی به نظر من یک استثناء است، چون در تمام دیگر نوشته‌های پژوهشی مربوط به تاریخ ایران که به ترتیب تقدم و تأخر تاریخی مرتب نوشته‌های پژوهشی مربوط به تاریخ ایران که به ترتیب تقدم و تأخر تاریخی مرتب شده‌اند و در اختیار من قرار دارند، «آریایی» به اقوامی اطلاق می‌شوند که در دوره‌ای خاص از هزاره دوم/اول پیش از میلاد به هند و ایران سرازیر شده‌اند (و امروزه با عنوان «هندوایرانی» یا «ایرانی» شناخته می‌شوند)؛ ولی البته اگر منظور تمام اقوامی باشد که از نظر زبان خویشاوند هستند، در این صورت از عناوین «هندوژرمنی» یا «هندواروپایی» استفاده می‌شود. پژوهندگان زیر از جمله کسانی هستند که از این قاعده پیروی کرده‌اند: بیلربک، یوستی، پراشک، ادوئارت مایر، زولتائو.[114]

پانویس

  1. Schmitt، ARYANS، 684-687.
  2. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  3. orientali, Università degli studi di Roma "La Sapienza " Dipartimento di studi (1994-01-01). The East and the meaning of history: international conference (23-27 November 1992). Bardi.
  4. electricpulp.com. «IRANIAN IDENTITY ii. PRE-ISLAMIC PERIOD – Encyclopaedia Iranica». www.iranicaonline.org. دریافت‌شده در ۲۰۱۶-۱۱-۲۶. We also know, thanks to this very same inscription, that Ahura Mazdā was considered the “god of the Iranians” in passages of the Elamite version corresponding to DB IV 60 and 62 in the Old Persian version, whose language was called “Iranian” or ariya (DB IV, 88-89). Then again, the Avesta clearly uses airya as an ethnic name (Vd. 1; Yt. 13.143-44, etc.), where it appears in expressions such as airyāfi; daiŋˊhāvō “Iranian lands, peoples,” airyō. šayanəm“land inhabited by Iranians,” and airyanəm vaējō vaŋhuyāfi; dāityayāfi; “Iranian stretch of the good Dāityā,” the river Oxus, the modern Āmū Daryā (q.v. ; see ĒRĀN-WĒZ). There can be no doubt about the ethnic value of Old Iran. arya(Benveniste, 1969, I, pp. 369 f. ; Szemerényi; Kellens).
  5. electricpulp.com. «ĒR, ĒR MAZDĒSN – Encyclopaedia Iranica». www.iranicaonline.org. دریافت‌شده در ۲۰۱۶-۱۱-۲۶. ĒR, ĒR MAZDĒSN (Inscr. Mid. Pers. ēr [ʾyly], plur. ērān [ʾylʾn, ʾyrʾn]), an ethnonym, like Old Persian ariya- and Avestan airya-, meaning “Aryan” or “Iranian. ”
  6. electricpulp.com. «ARYA – Encyclopaedia Iranica». www.iranicaonline.org. بایگانی‌شده از اصلی در ۳ مارس ۲۰۱۶. دریافت‌شده در ۲۰۱۶-۱۱-۲۶. ARYA, an ethnic epithet in the Achaemenid inscriptions and in the Zoroastrian Avestan tradition. It is used in the Avesta of members of an ethnic group and contrasts with other named groups[…]in the past, the Medes had been called Arioi. The Greek use of Areia (Latin Aria) for Old Pers. Haraiva, Balōčī Harē(v), Arm. H(a)reu, was likely to cause confusion. The same ethnic concept was held in the later centuries
  7. electricpulp.com. «ARYANS – Encyclopaedia Iranica». www.iranicaonline.org. دریافت‌شده در ۲۰۱۶-۱۱-۲۶. The name “Aryan” (OInd. āˊrya-, Ir. *arya– [with short a-], in Old Pers. ariya-, Av. airiia-, etc.) is the self designation of the peoples of Ancient India and Ancient Iran who spoke Aryan languages
  8. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  9. دیاکونوف، ایگور میخایلوویچ؛ کشاورز، کریم (۱۳۴۵). تاریخ ماد. تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب. ص. ۱۹۶-۱۹۸.
  10. Gnoli, G (1989). "AVESTAN GEOGRAPHY". Encyclopædia Iranica. III. New York: Bibliotheca Persica Press. Retrieved ۲/۱/۲۰۱۳. Check date values in: |تاریخ بازبینی= (help)
  11. مناف‌زاده، عیرضا (۱۸ ژوئیهٔ ۲۰۱۴). «ایران به چه معناست؟ D'où vient le mot Iran». رادیو فرانسه فارسی. rfi. بایگانی‌شده از روی نسخه اصلی در ۱۸ اوت ۲۰۱۵. دریافت‌شده در ۱۸ اوت ۲۰۱۵.
  12. Daryaee, T (2010). Carlo C. Cereti, ed. "The Idea of Ērānšahr: Jewish, Christian and Manichaean Views in Late Antiquity" (PDF). Societas Iranologica Europaea. Rome: 91-108. Retrieved 26 April 2015.
  13. نیولی، واژهٔ فارسی میانهٔ er «ایرانی»، 45-46.
  14. دانشنامه ایرانیکا، سرواژه آریایی‌ها
  15. Bailey، ARYA، 681-683.
  16. نیولی، آرمان ایران، ۶۲.
  17. رضایی باغ‌بیدی، آریایی، زبان‌ها، 631-635.
  18. مالاندرا، مقدمه‌ای بر دین ایران باستان، 250.
  19. مالاندرا، مقدمه‌ای بر دین ایران باستان، 250.
  20. MacKenzie، ĒRĀN-WĒZ، 536.
  21. MacKenzie، ĒRĀN-WĒZ، 536.
  22. رضایی باغ‌بیدی، تاریخ زبان‌های ایرانی، 9.
  23. مالاندرا، مقدمه‌ای بر دین ایران باستان، 250.
  24. رضایی باغ‌بیدی، تاریخ زبان‌های ایرانی، 9-10.
  25. مالاندرا، مقدمه‌ای بر دین ایران باستان، 250.
  26. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  27. مالاندرا، مقدمه‌ای بر دین ایران باستان، 285.
  28. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  29. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  30. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  31. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  32. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  33. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  34. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  35. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  36. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  37. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  38. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  39. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  40. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  41. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  42. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  43. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  44. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  45. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  46. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  47. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  48. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  49. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  50. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  51. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  52. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  53. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  54. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  55. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  56. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  57. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  58. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  59. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  60. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  61. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  62. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  63. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  64. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  65. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  66. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  67. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  68. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  69. Abaev و Bailey، ALANS، 801-803.
  70. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  71. سینایی، آریایی، ۶۱۹–۶۲۷.
  72. نیولی، آرمان ایران، ۴۰.
  73. نیولی، آرمان ایران، ۴۰.
  74. نیولی، آرمان ایران، ۴۰.
  75. نیولی، آرمان ایران، ۴۰.
  76. لکوک، کتیبه‌های هخامنشی، 27.
  77. داندامایف، ایرانیان در بابل هخامنشی، 187.
  78. سرفراز، علی اکبر، چایچی امیرخیز، احمد و سعیدی، محمدرضا، 1393، شهر باستانی بیشاپور، تهران، انتشارات سمت (سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی)، صص 54-55، شابک: 978-600-02-0045-9
  79. نیستانی، آریایی، مدارک و شواهد، ۶۲۷–۶۳۱.
  80. نیستانی، آریایی، مدارک و شواهد، ۶۲۷–۶۳۱.
  81. نیستانی، آریایی، مدارک و شواهد، ۶۲۷–۶۳۱.
  82. نیستانی، آریایی، مدارک و شواهد، ۶۲۷–۶۳۱.
  83. نیستانی، آریایی، مدارک و شواهد، ۶۲۷–۶۳۱.
  84. نیستانی، آریایی، مدارک و شواهد، ۶۲۷–۶۳۱.
  85. نیستانی، آریایی، مدارک و شواهد، ۶۲۷–۶۳۱.
  86. نیستانی، آریایی، مدارک و شواهد، ۶۲۷–۶۳۱.
  87. نیستانی، آریایی، مدارک و شواهد، ۶۲۷–۶۳۱.
  88. نیستانی، آریایی، مدارک و شواهد، ۶۲۷–۶۳۱.
  89. نیستانی، آریایی، مدارک و شواهد، ۶۲۷–۶۳۱.
  90. نیستانی، آریایی، مدارک و شواهد، ۶۲۷–۶۳۱.
  91. نیستانی، آریایی، مدارک و شواهد، ۶۲۷–۶۳۱.
  92. نیستانی، آریایی، مدارک و شواهد، ۶۲۷–۶۳۱.
  93. نیستانی، آریایی، مدارک و شواهد، ۶۲۷–۶۳۱.
  94. نیستانی، آریایی، مدارک و شواهد، ۶۲۷–۶۳۱.
  95. نیستانی، آریایی، مدارک و شواهد، ۶۲۷–۶۳۱.
  96. نیستانی، آریایی، مدارک و شواهد، ۶۲۷–۶۳۱.
  97. ویزه‌هوفر، مفاهیم «آریایی‌ها» و «آریایی»، ۵: ۲۲۱.
  98. ویزه‌هوفر، مفاهیم «آریایی‌ها» و «آریایی»، ۵: ۲۲۱–۲۲۲.
  99. ویزه‌هوفر، مفاهیم «آریایی‌ها» و «آریایی»، ۵: ۲۲۲.
  100. ویزه‌هوفر، مفاهیم «آریایی‌ها» و «آریایی»، ۵: ۲۲۲.
  101. ویزه‌هوفر، مفاهیم «آریایی‌ها» و «آریایی»، ۵: ۲۲۲–۲۲۳.
  102. ویزه‌هوفر، مفاهیم «آریایی‌ها» و «آریایی»، ۵: ۲۲۳–۲۲۴.
  103. ویزه‌هوفر، مفاهیم «آریایی‌ها» و «آریایی»، ۵: ۲۲۴–۲۲۵.
  104. ویزه‌هوفر، مفاهیم «آریایی‌ها» و «آریایی»، ۵: ۲۲۵.
  105. ویزه‌هوفر، مفاهیم «آریایی‌ها» و «آریایی»، ۵: 225-226.
  106. ویزه‌هوفر، مفاهیم «آریایی‌ها» و «آریایی»، ۵: 226-227.
  107. ویزه‌هوفر، مفاهیم «آریایی‌ها» و «آریایی»، ۵: 227.
  108. ویزه‌هوفر، مفاهیم «آریایی‌ها» و «آریایی»، ۵: 227.
  109. ویزه‌هوفر، مفاهیم «آریایی‌ها» و «آریایی»، ۵: 227-228.
  110. ویزه‌هوفر، مفاهیم «آریایی‌ها» و «آریایی»، ۵: 228.
  111. ویزه‌هوفر، مفاهیم «آریایی‌ها» و «آریایی»، ۵: 228-۲۲۹.
  112. ویزه‌هوفر، مفاهیم «آریایی‌ها» و «آریایی»، ۵: ۲۲۹.
  113. ویزه‌هوفر، مفاهیم «آریایی‌ها» و «آریایی»، ۵: ۲۲۹.
  114. ویزه‌هوفر، مفاهیم «آریایی‌ها» و «آریایی»، ۵: ۲۲۹.

منابع

  • سینایی، مریم (۱۳۸۶). «آریایی». دانشنامه ایران. ۲. تهران: مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی. ص. ۶۱۹–۶۲۷. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۷۰۲۵-۵۹-۱.
  • قائم‌مقامی، جهانگیر (آبان ۱۳۴۵). «شیر و نقش آن در معتقدات آریائی ها». بررسی‌های تاریخی. تهران (۳). دریافت‌شده در ۱۲/۲۹/۲۰۱۳. تاریخ وارد شده در |بازبینی= را بررسی کنید (کمک)
  • لکوک، پیر (۱۳۸۹). کتیبه‌های هخامنشی. ترجمهٔ نازیلا خلخالی. تهران: نشر فرزان روز. شابک ۹۶۴-۳۲۱-۱۳۳-۹.
  • مالاندرا، ویلیام (۱۳۹۱). مقدمه‌ای بر دین ایران باستان. ترجمهٔ خسرو قلی‌زاده. تهران: کتاب پارسه. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۵۷۳۳-۳۵-۸ مقدار |شابک= را بررسی کنید: checksum (کمک).
  • نیستانی، جواد (۱۳۸۶). «آریایی، مدارک و شواهد باستان‌شناسی». دانشنامه ایران. ۲. تهران: مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی. ص. ۶۲۷–۶۳۱. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۷۰۲۵-۵۹-۱.
  • نیولی، گراردو (۱۳۸۷). آرمان ایران. ترجمهٔ سید منصور سیدسجادی. تهران: مؤسسه فرهنگی و هنری پیشین پژوه. شابک ۹۶۴-۸۳۳۲-۲۲-۳.
  • نیولی، گراردو (۱۳۸۴). ترجمهٔ فرح زاهدی. «واژهٔ فارسی میانهٔ er «ایرانی»». نامه پارسی. شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی. پائیز (۳۸): ۴۵ تا ۵۶. دریافت‌شده در ۳۰ مارس ۲۰۱۸.
  • ویزه‌هوفر، یوزف (۱۳۸۸). «تاریخچه مفاهیم «آریایی‌ها» و «آریایی» در علوم زبانشناسی». تاریخ هخامنشی (ریشه‌های سنت اروپایی). ۵. ترجمهٔ مرتضی ثاقب‌فر. تهران: انتشارات توس. ص. ۲۲۱–۲۴۴. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۳۱۵-۶۷۹-۴.
  • Abaev, V. I; Bailey, H. W (1985). "ALANS". Encyclopædia Iranica. ۱. New York: Bibliotheca Persica Press. p. ۸۰۱–۸۰۳. Retrieved ۱۰/۱۰/۲۰۱۳. Check date values in: |بازبینی= (help)
  • Bailey, H. W (1987). "ARYA". Encyclopædia Iranica. ۲. New York: Bibliotheca Persica Press. p. ۶۸۱–۶۸۳. Retrieved ۹/۱۱/۲۰۱۳. Check date values in: |تاریخ بازبینی= (help)
  • Diakonoff, I. M (1985). "Media". Cambridge History of Iran. ۲. New York: Cambridge University Press. ISBN 9781139054935.
  • Gnoli, Gherardo (1998). "ĒR, ĒR MAZDĒSN". Encyclopædia Iranica. ۸. New York: Bibliotheca Persica Press. p. ۵۳۳. Retrieved ۲۸/۸/۲۰۱۳. Check date values in: |تاریخ بازبینی= (help)
  • MacKenzie, D. N (1998a). "ĒRĀN-WĒZ". Encyclopædia Iranica. ۸. New York: Bibliotheca Persica Press. p. ۵۳۶. Retrieved ۲۸/۸/۲۰۱۳. Check date values in: |تاریخ بازبینی= (help)
  • MacKenzie, D. N (1998b). "ĒRĀN, ĒRĀNŠAHR". Encyclopædia Iranica. ۸. New York: Bibliotheca Persica Press. p. ۵۳۴. Retrieved ۲۸/۸/۲۰۱۳. Check date values in: |تاریخ بازبینی= (help)
  • Schmitt, R (1987). "ARYANS". Encyclopædia Iranica. ۲. New York: Bibliotheca Persica Press. p. ۶۸۴–۶۸۷. Retrieved ۹/۱۱/۲۰۱۳. Check date values in: |تاریخ بازبینی= (help)
  • Shapur Shahbazi, A (2003). "HAFT KEŠVAR". Encyclopædia Iranica. ۱۱. New York: Bibliotheca Persica Press. p. ۵۱۹–۵۲۲. Retrieved ۹/۱۱/۲۰۱۳. Check date values in: |تاریخ بازبینی= (help)
  • Sulimirski, T (1985). "THE SCYTHS". Cambridge History of Iran. ۲. New York: Cambridge University Press. ISBN 9781139054935.

پیوند به بیرون

در ویکی‌انبار پرونده‌هایی دربارهٔ آریایی موجود است.
This article is issued from Wikipedia. The text is licensed under Creative Commons - Attribution - Sharealike. Additional terms may apply for the media files.