خوارج

زمانی که علی بن ابی‌طالب به خلافت رسید، معاویه بن ابی‌سفیان که حاکم شام بود، خلافت او را به رسمیت نشناخت و سرکشی معاویه به جنگ صفین انجامید.

خوارج به چندین گروه تقسیم شدند که عبارتند از ازارقه حروریه اباضیه بیهسیه ثعالبه شمیطیه صفریه عجاردهمحکمه زیادیه نجدات.

جنگ صفین

جنگ صفین بیش از هفتادهزار نفر کشته داد و بدون هیچ نتیجه‌ای متوقف گردید.

پیدایش خوارج

پس از توقف جنگ صفین، در خلال شکل‌گیری توافق بر سر حکمیت، ائتلاف حامیان علی شروع به از هم پاشیدگی نمود.[1] در بازگشت به کوفه، سپاه علی به دو گروه موافقان و مخالفان حکمیت تقسیم شدند. در حالی که مخالفان حکمیت، شعار «حکم کردن جز برای خدا نیست.» (لا حکم الا لِله) می‌دادند و موافقان را متهم به بدعت می‌کردند، موافقان حکمیت، مخالفان را متهم به خارج شدن از صف امام و امت می‌کردند. بدین ترتیب دوازده هزار مرد که مخالف حکمیت بودند از سپاه علی جدا شدند و در حرورا تجمع کردند. آن‌ها شبث بن ربعی را به فرماندهی نظامی و عبدالله بن کواء را به امامت جماعت برگزیدند. در میان آن‌ها بسیاری از موافقان اولیه متارکه جنگ و حکمیت بودند که اکنون به اشتباه خود پی برده بودند. آن‌ها متعهد شدند پس از پیروزی برای انتخاب خلیفه شورا تشکیل دهند.[2]

پوناوالا می‌گوید مسئله توسل به سنت، باید مهمترین دلیل واکنش قاریان بوده باشد. آن‌ها با توافق موافقت کردند، چرا که آن دعوت به صلح و به کار بردن قرآن بود. در آن زمان‌بندهای توافق‌نامه هنوز تعیین نشده بود و در آن موردی که علی دیگر امیرالمؤمنین تلقی نخواهد شد، وجود نداشت. از آن جدی تر، گسترش اختیارات داوران از قرآن به سنتی که ابهام‌آمیز است، اعتبار قرآن را به خطر می‌انداخت؛ بنابراین معادل حکم کردن افراد در امر دین (تحکیم الرجال فی الدین) به حساب می‌آمد. از این رو، آنان شعار «حکم کردن جز برای خدا نیست.» (لا حکم الا الله) را برافراشتند. در این زمان، شامیان ادعا کردند که این توافق نامه، تأییدی است بر اینکه قرآن در مورد عادلانه یا غیر عادلانه بودن کشته شدن عثمان، حکم کند؛ ولی قاریان شکی نداشتند که او عادلانه کشته شده‌است. وی بر این باور است که پیش کشیدن مسئله قتل عثمان توسط معاویه در این مقطع حساس، باید به طفره رفتن قبلی وی از این موضوع مرتبط باشد. کل ماجرا یک تلاش سازمان یافته برای تخریب ائتلاف علی به نظر می‌رسد. قاریان به علی گفتند که اگر همانند آنان به خاطر پذیرش حکمیت، توبه نکند، آنان از وی اعلان برائت خواهند نمود. در هنگام بازگشت لشکر علی به کوفه، بعضی از قاریان در حرورا توقف نمودند.[3]

علی که گرفتار نافرمانی خوارج شده بود، ابتدا پسر عمویش عبدالله بن عباس را به عنوان نماینده خود به حرورا برای مذاکره فرستاد و سپس خودش شخصاً برای بحث به آنجا رفت. لارا وسیا وگلییری می‌گوید استدلالهایی که حروریان در بحث با علی به کار می‌گرفتند در طبری یا دیگر منابع سنی و یا کتبی که به نفع علی جهت دار هستند ذکر نشده، حال آنکه استدلال ابن‌عباس و علی ذکر شده‌است. استدلالشان به‌طور خلاصه این بوده‌است: «وقتی ما خون عثمان را ریختیم، بر حق بودیم. چون او بدعت در دین آورده بود. به همین ترتیب وقتی خون طلحه و زبیر و هوادارانشان را ریختیم نیز بر حق بودیم. چون آن‌ها شورشی بودند. همچنین وقتی که خون یاران معاویه و عمروعاص را ریختیم نیز بر حق بودیم، چون آنان از حدود کتاب خدا و سنت پیامبر تجاوز کرده بودند. حال مگر حکم جدیدی از آسمان برای علی نازل شده‌است که رویکردش را عوض کند؟ نه. پس وی باید بر همان مسیری که در ابتدا بود ثابت قدم بماند و جنگ را ادامه داده و حکمیت را رد کند.» ابن‌عباس آیات ۳۹–۳۵ سوره نساء و آیات ۳–۱ سوره مائده را که در مورد تعیین حکم در مواقع خاص بود را به آنان یادآوری نمود که بی‌فایده بود. حروریان در پاسخ گفتند: «هر حکمی که از طرف خدا تعیین شده‌است نباید به داوری و حکمیت سپرده شود. خدا احکامی را قرار داده که باید در مورد گروه ستمکار و متجاوز (فئة الباغیة) اجرا شود. چرا که او در آیه ۹ سوره حجرات می‌فرماید: اگر دو گروه مومنان با یکدیگر وارد جنگ شوند، بین آن دو صلح برقرار کن. اگر گروهی از آن دو بر شورش خود اصرار داشت، با آن گروه شورشگر بجنگ تا در برابر حکم خدا سر تعظیم فرود آورد. آیا معاویه و عمرو و هوادارانشان جزو فئه الباغیه نبودند؟» حروریان در ادامه استدلالهای خود به آیه ۴۰–۳۹ سوره انفال اشاره کردند: «با آن‌ها پیکار کن، تا وقتی که فتنه‌ای وجود ندارد و دین از آن خداوند است. آیا معاویه و یارانش از خدا تبعیت می‌کردند؟ پاسخ طبعاً منفی است. پس خدا حکم خود را در این مورد اعلام نموده و باید اجرا شود. این یکی از حدود الهی است و باید مانند دیگر حدود مانند حد زناکار یا دزد اجرا شود. انسان در موردی که خدا حکمش را داده حق داوری ندارد (لا حکم الا لله)».[4][5]

لارا وسیا وگلییری می‌نویسد حروریان در استدلالهای خود به آیات دیگر قرآن و دلایل دیگری نیز متوسل شدند که موارد بالایی خلاصه شده محکمترین دلایلی است که ردشان ناممکن می‌نماید. ابن‌عباس در برابر استدلالشان تسلیم شد (حتی منابع سنی و منابع طرفدار علی اذعان دارند که ابن‌عباس نتوانست از پس آنان در بحث بر بیاید) به عقیده وگلیری استدلالهایی که علی پیش روی این گروه سرسخت قرار داد (که در منابع مختلف با یکدیگر فرق دارد) به نظر نمی‌رسد که توانسته باشد بر استدلالهای آنان فائق آمده باشد. اما مادلونگ می‌نویسد علی به آن‌ها یادآور شد که خودشان مجبورش کردند که متارکه جنگ کند، حال آنکه او هشدار داد که این نیرنگ است. همچنین گفت که اگر حکمیت از قرآن عدول کنند رأیشان پذیرفته نخواهد شد. وی افزود که با حکمیت افراد در امر دین موافق نیست بلکه حکمیت با قرآن است. اما قرآن که متن مکتوب است و سخن نمی‌گوید و افراد باید از آن استنطاق کنند و به سخن درآورند. به روایت ابومخنف، آن‌ها به علی گفتند که پذیرش حکمیت کافرانه بوده و آن‌ها از آن توبه کرده‌اند و علی نیز باید توبه کند تا مجدداً با وی بیعت کنند. علی در پاسخ گفت از هر گناهی به خداوند توبه می‌کند.[4][6]

علی از آنان خواست که دست از مخالفت بردارند و در این کار موفق شد. در کتاب النهروان اثر فزاری آمده که علی قول داد که جنگ با معاویه را ادامه دهد و ضمانت محکمی بر این قول قرار داد. در برخی منابع آمده که علی گفت: «ما مالیات جمع‌آوری می‌کنیم. اسبهای خود را قبراق و سرحال می‌کنیم و سپس به سوی معاویه دوباره لشکر کشی می‌کنیم.» لارا وسیا وگلییری معتقد است این جمله نشان می‌دهد که علی به حروریان امتیاز داد. طاها حسین معتقد است که در این زمان یک سوء تفاهم بین علی و خوارج پیش آمده‌است. اما پس از اینکه علی به کوفه بازگشت به‌طور صریح اعلام کرد که به شرایط منعقد شده در عهدنامه صفین وفادار خواهد ماند. اما علی نهایتاً گفت به هر حال به حکمیت پایبند است و آن را بدعت و آن را عملی کافرانه نمی‌داند. مادلونگ می‌گوید اغلب حروریان از جمله رهبرانشان موضع علی را پذیرفتند، اما اقلیتی علم مخالفت برداشتند و شعار حکم جز برای خدا نیست سر دادند. علی در پاسخ گفت سخن حقی است که از آن مقصودی باطل را می‌جویند. آن‌ها امارت را انکار می‌کنند حال آنکه وجود حکومت لازم است.[4][7] در نتیجه این سخن علی، گروهی که همچنان حکمیت را بدعت می‌دانستند و خوارج نامیده شدند با یکدیگر ملاقات‌های پنهانی ترتیب داده و عبدالله بن وهب راسبی به رهبری خود برگزیدند و پنهانی گریختند. آنان از هم فکران خود در بصره دعوت به عمل آوردند و در نهروان جمع شدند.[4][8]

فرد دونر معتقد است بعضی از خوارج ممکن است علت مخالفتشان با علی این بوده‌باشد که می‌ترسیدند علی با معاویه سازش کرده و در پی آن، آنان برای حساب پس دادن در مورد شورش خود علیه عثمان فراخوانده‌شوند.[9]

اصول فکری مکتب خوارج

خوارج در شکل‌گیری فرهنگ و اندیشه اسلامی نقش مهمی داشته‌اند. مکتب اباضیه -که تنها جریان بازمانده از خوارج است- در زمینه تاریخ و اندیشه اسلامی مطالب قابل توجهی را در خود دارد. اما به غیر از مطالب اباضی، تنها منبع در مورد تفکرات خوارج را می‌توان در میان روایات تاریخی و مذهبی اهل سنت یافت. خوارج هدفشان را بهشت می‌دانستند و به پیروزی در دنیا اهمیت نمی‌دادند. این فرقه معتقد بودند که فرد باید روح و جان خود را توسط جنگیدن با گناهکاران حفظ کند، حال مهم نیست که در این راه چه بر سر فرد یا دیگران می‌آید. هسته تعلیمات فرقه خوارج این بود که خداوند از بندگان خود عدل و داد را خواستار است. در واقع تعلیمات اولیه خوارج قصد داشتند که بنده را با خدا بدون واسطه مرتبط کنند. خوارج به اصول دینی که به مسئولیت شخص تأکید داشت، اهمیت زیادی می‌دادند. مانند امر به معروف و نهی از منکر. همچنین این گروه اعتقاد به رابطهٔ بین کار و ایمان داشتند. این گروه معتقد بودند که هر کس گناهی کبیره انجام داد، اطاعت امرالهی را نکرد و یا بدعتی آورد، کافر شده و تا زمانی که از عقیده خود بازنگردد باید با او جنگ شود. اگر شخص خاطی توبه نکرد، متجاوز شناخته می‌شود و عذاب ابدی جهنم در انتظار او خواهد بود. این عقیده در واقعی حامی این ایده خوارج بود که کشندگان عثمان کار عادلانه‌ای انجام داده‌اند و این ایده، مبنای تعلیمات فرقه ازارقه خوارج را تشکیل می‌دهد.[10]

استنباط آشکاری که از ایده مسئولیت بندگان می‌شود، تفکر قضا و قدر الهی است. اشعری (مرگ به سال ۳۲۴ هجری/۶–۹۳۵ میلادی) در کتاب مقالات به بعضی فرقه‌های خوارج اشاره می‌کند که همانند فرقه معتزله به اختیار انسان اعتقاد دارند، اما رویکرد کلی خوارج نسبت به این موضوع، قضا و قدر جبرگونه‌است. مباحث مربوط به قضا و قدر در فرقه اباضیه و در زمان امامت ابوعبیده (نیمه اول قرن دوم هجری/۸ میلادی) به وجود آمد. او که خطر پیدایش بحثهای منطقی و استدلالی روزافزون در فرقه اباضیه را حس می‌کرد، این موضوع را در این برهه پیش کشید. ابوعبیده به شدت با عبدالله بن یزید فرازی به خاطر دلایل خشک و بدون طرواتش مخالف بود و همچنین حمزه کوفی و عطیه را که به نظر از پیروان غالیان دمشقی می‌آمدند را اخراج نمود. ابوعبیده معتقد بود که خدا قدرت و دانش مطلق است. او از اعمال بندگان خود آگاه‌است اما اعمالشان را تعیین نمی‌کند؛ بنابراین هر شخص مسئول کردار خود است و به خاطر آن‌ها مسئول است. برخی از اصول فکری خوارج با اصول معتزله مشترک است. علت این امر این است که در برهه‌ای از زمان این دو فرقه به موازات هم پیشرفت داشته‌اند. چرا که مرکز اباضیه بصره بوده و از قضا مؤسسان فرقه معتزله نیز در آنجا فعالیت می‌کرده‌اند. خوارج و معتزله استدلالهای هم شکل داشته‌اند و حتی برای اثبات تزهایشان، از یکدیگر استدلالهای خود را گرفته‌اند.[10]

لازم است ذکر شود که در میان فرقه اباضیه، حقوق دانان نامداری وجود داشته‌است. مکتب فکری اباضیه، از قدیمی‌ترین بازماندگان مکاتب شرعی و حقوقی اسلام است. پایه‌گذار مکتب شرعی این فرقه جابر بن زید (مرگ در ۱۰۰ هجری/۹–۷۱۸ میلادی) است. اولین شاگردان وی ابو نوح صالح بن دهان، حیان الارج، ضمام بن سائب، جعفر بن سماک و ابوعبیده تمیمی بودند که این مکتب را در مجالس مخفیانه تبلیغ می‌نمودند و در این مجالس، پیروان این فرقه در مورد مسائل شرعی با یکدیگر بحث می‌نمودند. اباضیان اولیه در کوفه و بصره زندگی می‌کردند که فقه و شرع اسلامی در این شهرها در حال توسعه بود. البته به حجاز نیز می‌رفتند و با صاحبنظران مشهور آن زمان به بحث و تبادل نظر می‌پرداختند. حسن بصری (مرگ در ۱۱۰ هجری/۷۲۸ میلادی) و ابن‌عباس (مرگ در ۶۸ هجری/۸–۶۸۶ میلادی) از این صاحب نظران بودند که از دوستان جابر نیز بودند. از میان شاگردان جابر می‌توان به قتاده بن دعامه، عمرو بن حریم، عمرو بن دینار، تمیم بن هویس و عماره بن حیان اشاره نمود که اعتبار روایات سنی را قبول می‌داشتند.[10]

مسئله امامت و مسئله عضویت در مکتب خوارج (که عضویت منوط به مشروط به پذیرفتن اصول این فرقه‌است)، مسئله‌ای در محوریت مرکزی برای جنبش خوارج بوده‌است. بر اساس همین مسئله، فرقه‌های مختلفی با تفاوت اعتقادی کوچک در خوارج به وجود آمده‌اند. خوارج آشوب طلب نبوده‌اند و ضرورت امام را تأیید کرده‌اند. اما امامانی مانند عثمان، علی و معاویه را مردود شمرده‌اند. آنان بر توانایی‌های شخصی امام در امر به معروف و نهی از منکر تأکید داشته‌اند و انحصار مسئله خلافت به قبیله قریش را نامشروع می‌دانستند و معتقد بودند که شایسته‌ترین شخص امت باید امام گردد و مهم نیست از چه قبیله‌ای است. به عبارت دیگر، توانایی‌های شخصی در این نگرش، ارجح بر نژاد کسی است که به عنوان خلیفه انتخاب می‌گردد و رضایت امت از امامشان ضامن بقای حکومت وی است. اگر خلیفه مرتکب گناه کبیره کرد، پیروان به یک باره از وی جدا نمی‌شوند، بلکه به وی فرصت توبه رسمی داده می‌شود. اگر توبه کرد و دیگر به گناه ادامه نداد، امامتش ادامه می‌یابد، و الا، وظیفه شرعی پیروان است که از وی جدا شده و حتی در صورت نیاز با وی بجنگند. این فرقه از این ایده که حتی یک برده حبشی که بینیش بریده باشد، می‌تواند خلیفه شود، حمایت می‌کردند. منابع اباضیه، در این باب تصریح می‌کنند که امام باید مرد باشد و حائز تمام شرایط لازم برای امامت باشد، اما به اینکه یک برده هم می‌تواند خلیفه شود، اشاره‌ای نمی‌کنند. این مثل برده حبشی بینی بریده، نوعی سوءتفاهم ایجاد می‌کند. غرض این است که در این نگرش، هر شخص واجد شرایط می‌تواند این سمت را عهده‌دار شود و هیچ‌کس به خاطر نسبش در این باره سرزنش نخواهد شد. در واقع این مثل برده حبشی، نه در منابع خوارج آمده و نه در باب شرایط امام چنین روایتی داریم. این مثل بیانگر تفکر سکوت‌وارگونه اهل سنت است که معتقدند که امام باید در هر شرایطی مورد اطاعت قرار گیرد، حتی اگر به ناحق حکومت کند.[10]

برخی محققان نشان داده‌اند که مکتب اباضیه اصول خود را از اصول اهل سنت برداشت کرده‌است و تنها تغییرات سطحی و کوچکی را در مورد اصول مذهبی و سیاسی از خود به آن اضافه کرده‌است. اگر چه تحقیقات اخیر نشان می‌دهد که مذهب اباضی، خط مشی متفاوتی با مذهب سنی داشته و در توسعه کلی فقه اسلامی مشارکت داشته‌است.[10]

پانویس

  1. Poonawala, “ʿAlī b. Abī Ṭāleb”, Iranica.
  2. Madelung, Succession to Muhammad, 247.
  3. Poonawala, “ʿAlī b. Abī Ṭāleb”, Iranica.
  4. Veccia Vaglieri, “Ḥarūrāʾ”, 3: 235–236.
  5. Madelung, Succession to Muhammad, 248.
  6. Madelung, Succession to Muhammad, 248-249.
  7. Madelung, Succession to Muhammad, 249-250. کَلِمَةُ حَقٍّ یُرادُ بِها باطِلٌ. نَعَمْ اِنَّهُ لا حُکْمَ اِلاّ لِلّهِ، وَلکِنْ هؤُلاءِ یَقُولُونَ: لا اِمْرَةَ اِلاّ لِلّهِ. وَ اِنَّهُ لابُدَّ لِلنّاسِ مِنْ اَمیر … (خطبه 40 نهج البلاغه)
  8. Madelung, Succession to Muhammad, 251.
  9. Donner, “Muhammad and the Caliphate”, 16.
  10. Francesca, “Khārijīs”, 3: 84–90.

منابع

  • جاذبه و دافعهٔ علی؛ مرتضی مطهری
  • Francesca, Ersilia (2003). "Khārijīs". Encyclopaedia of Quran. ۳ (first ed.). Leiden-Boston: E. J. Brill. p. ۸۴–۹۰. ISBN 90-04-09834-8.
This article is issued from Wikipedia. The text is licensed under Creative Commons - Attribution - Sharealike. Additional terms may apply for the media files.