طبرستان

طبرستان، تبرستان، تپورستان یا تپوران (به فارسی میانه: ) به بخشی از سرزمین‌های میان کوه‌های البرز و دریای مازندران گفته می‌شده‌است. نام طبرستان معرب نام تپورستان بوده و به پیشینه اسکان قوم تپور، یکی از قبایل ایرانی‌تبار دوران باستان و یکی از طوایف سکاها[1] بازمی‌گردد.

نقشه‌ای از حدود طبرستان

وجه نام‌گذاری

قوم تپور در کنار آماردها پیش از ورود آریاییان در کنارهٔ دریای مازندران می‌زیستند و بعدها با کوچاندن آماردها در نواحی بیشتری سکنا گزیدند.

نام طبرستان را معرب عبارت «تاپورستان» دانسته‌اند که اشاره به سرزمین سکونت قوم تپور دارد.[2] به گفته کتزیاس قوم تپور مطیع نینوس حاکم آشور بودند. به گفته آریان گروهی از قوم تپور در عصر هخامنشی و اسکندر در هیرکانیا حضور داشتند و اسکندر سرزمین آمارد را به قلمرو فرادات حاکم تپور ضمیمه کرد.[3] در کتاب تاریخ ایران کمبریج تپوری‌ها قومی خوانده شده‌اند که در دوران فرهاد یکم اشکانی، از پرثوه (Parthyene) به مناطق مرکزی جنوب دریای خزر (مازندران کنونی و حوالی آن) کوچانده شدند. تپورها با قوم آمارد، در همسایگی غربی‌شان، درآمیخته شد و با هضم در جوامع آریایی، قومیت کنونی مازندرانی را تشکیل دادند.[4]

دانشنامه ایرانیکا نیز در مقاله مردمان باستانی ایران، در ارتباط با قوم تپور به گزارش‌های بطلمیوس و استرابون و آریان یونانی و کوینت کورس، مورخ رومی، استناد کرده‌است.[5]

البته نظرات دیگری نیز در باب وجه تسمیه طبرستان نقل شده‌است. به‌طور مثال برخی آن را مرتبط با ابزار تبر هیزم‌شکنی دانستند یا طبر را به معنای کوه در زبان طبری عنوان کردند که با پسوند مکان جمع شده.[6]

محدوده جغرافیایی

نخستین منابعی که از طبرستان یا تپورستان نام برده‌اند، منابع یونانی هستند. به گفته آریان گروهی از قوم تپور در عصر هخامنشی و اسکندر در هیرکانیا حضور داشتند و اسکندر سرزمین آمارد را به قلمرو فرادات حاکم تپور ضمیمه کرد.[7] دیاکونوف از تپورستان (به ضمیمه آمارد) به عنوان یکی از ساتراپ‌های اسکندر نام می‌برد.[8] پس از کوچانیدن آماردها، وسعت و جایگاه قلمرو تپورستان پایدار شده و تا پیش از حملهٔ اعراب ثابت ماند.[9] در منابع ایرانی نامه تنسر به گشنسب یکمین مکتوبی است که از طبرستان به عنوان خطه‌ای جغرافیایی نام برده‌است. در زمان هرمز چهارم ساسانی نیز نام طبرستان در اشاره به ناحیهٔ محدودتری بیان شده.[10]

مورخان اسلامی محدوده‌هایی برای سرزمین طبرستان مطرح کرده‌اند که اختلافات جزئی با یکدیگر دارند، به‌طور مثال گرگان و استراباد را گاه جزئی از طبرستان و گاه سرزمینی مستقل دانسته‌اند.[10] در واقع منابع اولیهٔ تاریخی و جغرافیایی، محدودهٔ طبرستان با اختلافاتی گزارش شده‌است. گاه این گزارش‌ها بر اساس قدرت سیاسی طبرستانیان و گاه بر پایهٔ وجهٔ فرهنگی منطقه بوده‌است.[9]

سرزمین طبرستان در اوج قدرت گرگان و دیلمان را شامل می‌شده‌است به گونه‌ای که مورخان اسلامی همچون زکریای قزوینی[11] در آثار البلاد و اخبار العباد[12] و ابن عبدالحق بغدادی[13] طبرستان را ناحیه‌ای بین عراق و خراسان توصیف نموده‌اند، که در کنار دریای خزر واقع شده‌است و شهرها و دهات بسیار دارد.[14]

قاضی نورالله شوشتری در مجالس المومنین به نقل از کتاب ابانه که مولف آن یکی از علمای زیدی است می نویسد: «مسطور است که از کنار رود سفیدرود تا آنجا که از توابع تنکابن است تا جرجان، طبرستان خوانند و از آنطرف سفیدرود تا فومن جیلان گویند.»[15]

نقشه طبرستان در کتاب مسالک الممالک نوشته اصطخری در سال ۳۴۰ هجری.

بلاذری طبرستان را شامل هشت ناحیهٔ «ساریه، آمل، نامیه، تمیشه، رویان، اللارز، الشرز و بدشوارجر» دانسته. همچنین ابن رسته از چهارده بخش طبرستان سخن گفته که هرکدام مسجد جامعی داشتند: «آمل، ساریه، مامطیر، ترنجه، ربست، میلا، هزارگریب، مهروان، تمیش، تمار، ناتیل، چالس، رویان و کلار».[10]

ابن خردادبه شهرهای ساریه، آمل و چالوس را جز شهرهای جلگه‌ای طبرستان و شهرهای رویان و کلار را جز شهرهای کوهستانی طبرستان دانسته است.[16] ابن خردادبه می نویسد: در طبرستان شهرهای شهرهای رویان، آمل، ساریه، شالوس، لارز، شرز، طمیس، دهستان، کلار، گیلان و بدشوارگر می‌باشد.[17] ابن خردادبه، معاصر با علویان طبرستان، در المسالک و الممالک ضمن نام بردن از «الری، دنباوند، مدینه دنباوند و شلنبه» می‌گوید که «طبرستان و الرویان و آمل، ساریه، شالوس، اللارز والشرز، طمیس، دهستان، الکلار، جیلان و بدشوارجر» در پس آن هستند. ابن خردادبه گرگان را جزئی از شهرهای طبرستان عنوان نکرده‌است.[18]

ابن رسته[19] مورخ قرن سوم، طبرستان از جانب مشرق به گرگان و قومس و از طرف مغرب به دیلم و از طرف شمال به دریا و از طرف جنوب به به بعضی از نواحی قومس و ری محدود می‌شود. به گفته ابن رسته مراکز و بخش‌های طبرستان چهارده تا است و خورهٔ آمل که کرسی و مرکز آن ناحیت است و شهرهایش عبارتند از: ساری و مامطیر و تُرنجه و روُبست و میله و مرارکدیه (کدح) و مِهروان و طَمیس و تَمار و ناتل و شالوس و رویان و کلار.[20]

اصطخری در قرون ۳ و ۴ هجری در کتاب مسالک الممالک، برای نخستین بار نقشه‌ای از دیلم و طبرستان ارائه داده‌است. او طبرستان را زمینی هامون و قابل کشاورزی معرفی می‌کند و دیلم را شامل جبال دیلم و جلگه‌های گیلان معرفی می‌کند.[18] در نقشهٔ اصطخری که از ابوزید بلخی نقل شده، محدودهٔ بلاد طبرستان شامل «آمل، ساریه، عین‌الهم، مهروان، آبسکون، استرآباد، گرگان و دَهستان» است. نقشهٔ اصطخری شبیه و موافق توصیفات ابن اسفندیار نیز می‌باشد. اصطخری می نویسد: آمل، ناتل، سالوس، کلار، رویان، میله، برجی، چشمهٔ‌الهم، ممطیر، ساری، مهروان، لمراسک و تمیشه در شمار طبرستان است.[21] صاحب کتاب حدودالعالم، در ۳۷۲ هجری، می‌گوید: «طبرستان ناحیتی است بزرگ… و حدش از چالوس است تا حد تمیشه و این ناحیتی است آبادان و با کشت و برز و بسیار خواسته و بازرگان بسیار و طعامشان بیشترین نان برنج است و ماهی و بام خانه‌هاشان همه سفال سرخ است از بسیاری باران که آنجا آید بتابستان و زمستان.»[10] مقدسی نیز در احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم «جرجان، طبرستان، دیلمان و جیلان» را در اقلیم پنجم عالم معرفی کرده‌است.[18]

در اوایل دورهٔ خلفا این ناحیه از لحاظ سیاسی چندان اهمیت نداشت، زیرا آخرین قسمتی از کشور ایران بود که به کیش مسلمانی درآمد و حکمرانان آنجا معروف به اصفهبذان یا اصپهبذانِ طبرستان بیش از یک قرن پس از فتوحات عرب در کوهستان‌های خود مستقل باقی ماندند و تا نیمهٔ دوم قرن دوم هجری هنوز روی سکه‌هایی که در آن منطقه ضرب می‌شد خط پهلوی نقش بود و مردمِ جنگل‌ها و بیشه‌های پهناور آن ناحیه بر دین زرتشت بودند. [22]

مقدسی، طبرستان را دارای کوه‌های بسیار و باران فراوان، وصف کرده و آمل را مرکز شهرهای چالوس، مامَطیر، تُرنجَه، ساری، تمیشه و… دانسته‌است.[23] ابن اسفندیار طبرستان را از شرق تا غرب، محدود به دینارجاری تا ملاط دانسته، که معادل تقریبی کردکوی و رودسر کنونی هستند.[9] در قرن ۸ میلادی، حمدالله مستوفی جدای از ذکر ولایت مازندران، حدود ولایت قومس و تبرستان را بیان می‌کند که شامل فریم و شهمیرزاد، دامغان، سنگسر و فیروزکوه و دماوند و خوار بوده‌است.[24]

پس از حمله مغول‌ها، در قرن دهم نام مازندران بر این سرزمین گذاشته شد. بنا بر نظر بخشی از مورخان، تا پیش از این دوره، مازندران سرزمینی نیمه اساطیری محسوب می‌شد که در شاهنامه و دیگر حماسه‌ها و اساطیر ایران نامش رفته بود. اما طبرستان همیشه خطه‌ای تاریخی محسوب می‌شده‌است.[25][9] برخی دیگر از مورخان این دیدگاه را نمی‌پذیرند و این دو اسم، یعنی طبرستان و مازندران، را همواره به یک معنی دانستند و معتقدند در همان حال که اسم طبرستان بر تمامی نواحی کوهستانی و اراضی پست ساحلی اطلاق می‌شد، کلمهٔ مازندران بر منطقهٔ ارضی پست ساحلی از دلتای سپیدرود تا جنوب شرقی بحر خزر امتداد دارد، اطلاق می‌گردید.[26]

علاوه بر مناطقی که در غالباً در قلمرو فرمانروایان طبرستان بودند و به عنوان محدودهٔ «طبرستان عام» شناخته شده‌اند، برخی مؤلفان مناطق دیگری که تحت حاکمیت طبرستانیان نبوده‌اند را نیز در قلمرو فرهنگی طبرستان دانستند. این مناطق بیشتر شامل نواحی شمال ایران و منطبق بر تعریف پتشخوارگر بوده‌است. مناطقی مانند گرگان، دهستان، آبسکون، سمنان، کومس، دامغان، بسطام، ری و طالقان که از لحاظ رسوم اجتماعی و فرهنگ مسلط تحت نفوذ طبرستان بودند و برخی از این تأثیرات هنوز هم قابل لمس است.[9]

رویان

برخی منابع عصر اسلامی طبرستان و رویان را دو سرزمین منفک دانسته‌اند که توسط رود هراز جدا شده‌بودند. در این دیدگاه طبرستان محدود به سرزمین‌های میان تمیشه و هراز بود. اما اغلب منابع این دیدگاه را نمی‌پذیرند و رویان را بخشی از طبرستان دانسته‌اند که گرچه دارای حاکمیت جداگانهٔ پادوسپانیان بوده، لیکن همچنان از خاک طبرستان شناخته می‌شد.[9]

رویان خود سرزمینی آباد در غرب مازندران بود که شامل بخش‌های کجور، کلارستاق، لنگا، تنکا، سختسر، هوسم، الموت، طالقان، لورا، ارنگه، رودبار قصران و لارقصران می‌شد.[27] به گفته دانشنامه ایرانیکا، منطقه رویان کهن از نواحی غربی طبرستان بود که شامل نواحی کجور، کلارستاق و تنکابن می‌شد.[28]

سرزمین رویان از گذشته‌ها، زیستگاه دو قوم آمارد و تپور بود.[29]این منطقه پس از حمله مغول، به نام رستمدار نیز شناخته شد. پادوسپانیان مدت مدیدی در این منطقه حکومتی مستقل داشتند.[30] رویان یا رستمدار، شامل کوهستان و دشت‌هایی در غرب طبرستان بود و میان نمک‌آبرود[31] و کرج از یک‌سو و رود هراز از دیگر سو محدود بوده و شامل شهرهای ناتل، چالوس، کلار، سعیدآباد و کجور می‌شده و حاکم‌نشین آن کجور بود.[32] مردم رویان کهن به زبان طبری و گویش طبری رویانی که زبان اسپهبدان طبرستان نیز بود سخن می‌گفتند.[33] به گفته علی‌اصغر یوسفی‌نیا اولیالله آملی مرز غربی رویان را کلار (کلارآباد فعلی) ذکر می‌کند. دمشقی مؤلف کتاب نخبه الدهربین رویان را شامل دیلمان و شرق گیلان می‌داند. ظهرالدین مرعشی سرزمین رویان و رستمدار را از مشرق به سیسنگان و از مغرب به ملاط لنگرود محدود می‌داند.[34]

تاریخ

پیش از اسلام

از شیوه حکومت و حاکمان طبرستان پیش از اسلام اطلاعات محدودی وجود دارد. طبق آنچه در کتب تاریخی یونانیان آمده، فرادات در زمان حمله اسکندر حاکم تپورستان بوده و اسکندر مقدونی او را به مقام خویش ابقا کرد ولی آماردها حاضر به اطاعت نشدند و به کمک درختان در جنگل پنهان می‌شدند و در برابر سپاهیان اسکندر مقاومت نمودند و حتی اسب محبوب اسکندر، بوسفال، را ربودند؛ ولی سرانجام اسکندر با تهدید و به آتش کشیدن بخش‌هایی از جنگل توانست آنان را مطیع ساخته و حکومتشان را به اتو فرادات سپارد. پس از اسکندر، در زمان سلوکیان اسماً آماردها جزئی از ولایات سلوکی بودند منتهی هیچ جنگی میان آنان رخ نداد و به احتمال زیاد آماردها به استقلال دست یافته بودند. پس از این در زمان اشکانیان است که فرهاد یکم به جنگ آماردها رفت و آن‌ها را به اجبار به ناحیهٔ دربند کوچاند.[35] آن گونه که از نامه تنسر به گشنسب پیداست، سلسلهٔ دیگری علیه سلوکیان در کرانه‌های دریای مازندران شکل گرفت که در عصر اردشیر ساسانی به گشنسب به ارث رسیده بود. گشنسب و اخلاف او تا زمان حکومت قباد ساسانی بر سراسر پتشخوارگر فرمانروایی نمودند و جزئی از ناحیهٔ شمالی امپراتوری ساسانی بودند.[10] پس از گشنسب‌شاهان، کیوس، شاهزادهٔ ساسانی و برادر بزرگتر انوشیروان، در سال ۵۲۹ میلادی عازم طبرستان شد و فرمانروایی این نواحی را برای مدتی، تا سال ۵۳۶ میلادی، در دست داشت. پس از کیوس، به دستور انوشیروان خاندان زرمهر به تبعیت از ساسانیان در منطقه مستقر شدند و تا سال ۶۸۵ میلادی، در سراسر پتشخوارگر فرمان می‌راندند. در این سال مقارن با حمله عرب‌ها به ایران، شاهزاده‌ای به نام گیل گاوباره توانست با مسالمت آذر ولاش، واپسین زرمهرشاه، را کنار راند و سراسر پتشخوارگر را به دست گرفت.[36]

بقایای ساسانی

احمد کسروی در بهار نوشته‌است:
«اوایل قرن سوم که دامنهٔ فتوحات اسلامی در آسیا تا حدود چین و در آفریقا تا سواحل بحر اطلس و در اروپا تا وراء جبل آلپ امتداد یافته بود و در پایتخت‌های اسپانیا و پرتغال به جای ناقوس صدای اذان مسلمین به اطراف طنین می‌انداخت، در قلل جبال سوادکوه آتشکده‌های دین زرتشت دایر و مشتعل بود و اسپهبدان هنوز کیش نیاکان خود را از دست نداده بودند.»[37]

پس از مرگ یزدگرد سوم و نابودی امپراتوری ساسانی، گیل گاوباره در سال ۶۵۱ میلادی، علم استقلال بیفراشتو با ایجاد گاهشماری طبری به نام «اسپهبد طبرستان، گیل گیلانشاه و پتشخوارگر پتشخوارگران» برای خود سکه ضرب کرد. پس از گیل گاوباره دو فرزند او دابویه و پادوسپان هر کدام دودمانی بنا نهادند.[38]

دابویه و فرزندانش حکومت پدر را به ارث برده و با نام دابویگان حاکمان مستقل سراسر پتشخوارگر بودند. آن‌ها در زمان فرخان بزرگ پایتخت خود را از گیلان به سارویه منتقل کرده و تا سال ۷۶۱ میلادی، یعنی در زمان خلافت منصور عباسی و خودکشی اسپهبد خورشید، آخرین فرمانروای دابویی، به حکومت پرداختند.[39] دیگر نسل گیل گاوباره با نام پادوسپانیان در قالب حکومتی محلی و کوچک در رویان باقی ماندند و در دوره‌ای طولانی میان سال‌های ۶۵۵–۱۵۹۸ میلادی بر نواحی خود مستقر بودند.[40]

در زمان فرار یزدگرد به سوی خاور، یکی از همراهان او باو بود. باو از نوادگان کیوس بود و در زمان گریز با اجازهٔ یزدگرد از او جدا شده و به طبرستان آمد تا از یک آتشکده زیارت نماید. وی در طبرستان بود که خبر مرگ شاهنشاه ساسانی را شنید، فلذا در آتشکده عزلت گزید. در زمان حکومت دابویه، به علت دوری پایتخت اولیهٔ دابویگان از مرزهای شرقی طبرستان، مهاجمین از این نواحی به طبرستان هجوم می‌آوردند. به همین سبب مردم از باو خواستند تا به رهبری آنان شتابد و مهاجمان را دور سازد. باو با شروطی درخواست را پذیرفت و بدین شکل حکومت باوندیان شکل گرفت که تا سال‌ها در مرزهای شرقی طبرستان برقرار بود.[38]

از دیگر حکومت‌های این دوره کارنوندیان یا سوخرائیان است که پیشینهٔ آن به هفت خاندان ممتاز ساسانی و چهار خاندان اشکانی می‌رسد. آن‌ها خود را از نسل کاوه آهنگر می‌دانستند و از زمان انوشیروان ساسانی در کوهستان‌های طبرستان حکومت داشتند. این خاندان مسبب شورش عمومی طبرستان و پس از آن قیام مازیار علیه خلافت عباسی بودند.[41] در شورش عمومی طبرستان که از ۱۶۸ تا ۱۸۹ هجری به طول انجامید، اتحادی میان باوندیان و کارنوندیان برقرار بود و شروین باوندی چون پادشاه طبرستان بود و ونداد هرمز صاحب‌الجیش و سپهسالاری او را می‌کرد.[42] پس از آن در مازیار، واپسین اسپهبد کارنوندی قیامی معروف به سرخ‌علمان، را ترتیب داد و با بابک خرمدین در آذربایجان متحد شد ولی او نیز نهایتاً شکست خورده و کشته شد.[43]

حکومت‌های شیعه

از سال ۲۲ هجری قمری ترویج دین اسلام در طبرستان آغاز شد و در ۱۴۴ هجری شهر ساری، پایتخت دابویگان به دست مسلمانان افتاد. دستگاه خلافت مسلمانان از شرق به چین و غرب به اسپانیای کنونی ختم می‌شد ولی با وجود این شرایط مردمان طبرستان آیین مزدیسنا را حفظ کرده بودند. برخلاف دیگر نواحی ایران، مردم این خطه به صورتی تدریجی و به خواست خود اسلام را پذیرفتند و از همان ابتدا مذهب تشیع را برگزیدند. در ابتدا وجود دشمنی مشترک، یعنی خلیفه و عوامل خلافت، موجب گرویدن مردم به نادیان قیام علوی بود ولی رفته رفته به تعداد زیدیان پتشخوارگر افزوده شد.[44]

نخستین حکومت شیعی در ایران علویان طبرستان بود که در در ۲۵ رمضان ۲۵۰ هجری قمری به درخواست مردم محلی توسط حسن بن زید، معروف به داعی کبیر، ایجاد شد.[45] داعی کبیر ابتدا با دودمان طاهریان، که پس از فتح طبرستان نایب خلافت در شمال کشور بودند، به مبارزه پرداخت و پس از اخراج آنان نبردهایی با سپاهیان خلیفه، یعقوب لیث صفاری و چندی از شورشیان داخلی داشت که نهایتاً از تمامی آن‌ها جان سالم به در برد.[46] داعیان بعدی علوی در طبرستان دچار اختلافاتی شدند که منجر به ضعف آنان شد و سامانیان توانستند طبرستان را جزئی از قلمرو خود کنند ولی مجدداً ناصرالحق اطروش به ترویج تشیع زیدی پرداخته و مردم را علیه سامانیان متحد کرد و دودمان علویان طبرستان را بازسازی کرد.[47][48]

پس از دو یا سه نسل علویان طبرستان و گیلان از شعارهای عدالت‌طلبانهٔ نخستین خود عدول کرده و به کنار رانده شدند. این اوضاع زمینه را برای قیام اشرافی که نسب خود را به ساسانیان می‌رساندند، فراهم نمود و در این منطقه نیاز به حکومتی بود که هر دو قشر شیعیان و زرتشتیان را اقناع کند.[49] از سوی دیگر، در اواسط قرن سوم هجری خلافت عباسی با جنبش‌های استقلال‌طلبانه‌ای مواجه شد که ضعف سیاسی او را در پی داشت. این جنبش‌ها در میان ایرانیان، که از پیش منتظر فرصتی برای شورش بودند، با ظهور دولت‌هایی مانند سامانیان و صفاریان این روند آغاز شد و از اوایل قرن چهارم هجری در شمال ایران جنبش‌های گوناگونی علیه خلیفه آغاز شد که اسفار بن شیرویه، ماکان کاکی، سالاریان، زیاریان و آل بویه از این دسته‌اند.[50]

در تصویر: برج قابوس، آرامگاه چهارمین امیر زیاری
پس از مرگ مرداویج زیاری دودمان زیاریان به حکومتی محلی بدل شد که تدریجاً ضعیف و ضعیف‌تر گشت و نهایتاً در سال ۴۸۳ هجری از بین رفت.

عده‌ای از سپاهیان بلند مرتبهٔ علویان طبرستان پس از افول این حکومت علم استقلال برافراشتند. از جمله این سپاهیان پیشین مرداویج زیاری بود که قصد احیای امپراتوری ساسانیان را داشت. او نواحی بسیاری را در سال ۳۱۹ هجری فتح کرد و سلسلهٔ زیاریان را تأسیس نمود. مرداویج در اوج قدرت خود به قتل رسید.[51][52] پس از مرگ مرداویج، آل بویه که پیشتر در خدمت او بودند، قدرت یافته و جانشین مرداویج، وشمگیر، را شکست دادند و پس از آن حکومت زیاریان به طبرستان محدود شد ولی آل بویه به چنان قدرتی دست یافت که خلیفه مطیع آنان گشت.[50]

با روی کار آمدن خاندان‌های ترک‌تبار در ایران، غزنویان توانستند امیران زیاری را مطیع خود کنند؛ منوچهر زیاری امیری بود که سکه به نام سلطان محمود غزنوی کرد و با دختر او ازدواج کرد. پس از مرگ منوچهر، باکالیجار کوهی توانست مدتی زیاریان را کنار زده و امارت را به دست گیرد ولی تلاشش برای استقلال ناموفق بود و همزمان با خلع قدرت او و روی کار آمدن انوشیروان زیاری، طغرل سلجوقی به طبرستان حمله کرد.[53] سلجوقیان هم به سکه و خطبه کفایت کردند و پس از مدتی به باوندیان خودمختاری بخشیدند.[54] در این دوران اسماعیلیان طرفداران بسیاری در نواحی جنوب دریای خزر جذب نمود و حسن صباح در الموت قلعه‌ای مستحکم بنا کرد.[55] شاه غازی رستم در این دوره حکومت باوندیان را بار دیگر مستقل ساخت و آن را به دوران اوج خود رساند. وی اصلاحات اقتصادی گسترده‌ای انجام داده، اسماعیلیان را تضعیف کرد و موقوفات بسیاری در طبرستان بنا نهاد؛ ولی پس از شاه غازی دیگر اسپهبدان باوندی دارای استقلال چندانی نبودند.[56][57] در زمان خوارزمشاهیان، در سال ۶۰۶ هجری، دودمان باوندیان توسط آن‌ها قلع و قمع شد و محمد خوارزمشاه هنگام حمله مغولان به ایران به جزیره آبسکون در طبرستان گریخت و در ۶۱۷ هجری، بر اثر مریضی در این جزیره درگذشت. در حمله مغول اکثر نواحی ویران شد و حاکمان محلی این بار خراج‌گزار والیان مغول و ایلخانان شدند. [58]

شیخ خلیفه، از روحانیون شیعه آمل در زمان حکومت مغولان بر منطقه، در منطقهٔ سبزوار نهضتی انقلابی علیه ایلخانان را رهبری کرد که به سربداران معروف است. عدهٔ بسیاری در طبرستان نیز به پیروی از این جنبش برخاستند. پس از مرگ شیخ خلیفه جانشینان وی قلمرو حکومت سربداران را وسعت بخشیده و به سوی مازندران نیز لشکرکشی کردند که با شکست همراه بود.[59] همزمان با این رخدادها در دوران ملوک‌الطوایفی، آخرین اسپهبد سلسلهٔ باوندیان توسط یکی از فرماندهان خود به قتل رسید و کیا افراسیاب چلاوی حکومت چلاویان را ساخت. از طرفی قوام‌الدین مرعشی، ملقب به میربزرگ، تحت تأثیر جنبش سربداران قرار داشت، پیروان بسیاری در طبرستان کسب کرد. او در ابتدا با کیا افراسیاب متحد بود ولی میانشان اختلافاتی رخ داد[60] و نهایتاً میربزرگ در نبرد جلالک مارپرچین دودمان چلاوی را شکست داده و کیا افراسیاب را به مرگ رساند و دودمان مرعشیان را تأسیس کرد.[61] یکی از فرزندان کیا افراسیاب به نام اسکندر شیخی، که از این معرکه جان سالم به در برد، نزد تیمور گورکانی رفته و او را ترغیب نمود تا به طبرستان لشکرکشی نماید.[60] تیمور خرابی‌ها و قتل‌عام‌های بسیاری در طبرستان انجام داده و سادات مرعشی را تبعید کرد ولی پس از مرگ او، مجدداً مرعشیان بازگشته و حکومت طبرستان را به دست آوردند.[62]

تاریخ معاصر

با قدرت گرفتن صفویان، امیران مرعشی مطیع آنان شده و با خاندان صفوی روابط نسبی برقرار کردند. خیرالنساء بیگم، از شاهزادگان صفوی، به ازدواج شاه محمد خدابنده درآمد و حاصل این ازدواج، شاه عباس کبیر، قدرتمندترین شاه صفوی است. شاه عباس تمامی حکومت‌های محلی شمال ایران را برانداخت و برای همیشه مازندران را جزئی از خاک رسمی ایران نمود. از جمله حکومت‌هایی که به دست شاه عباس نابود شدند مرعشیان، پادوسپانیان، مرتضویان، الوند دیو، کیاییان، اسحاقوندان و… بودند. شاه عباس کبیر پس از آن به‌آبادی مناطق مذکور همت گماشت؛ به‌طور مثال شهر اشرف را در شرق مازندران بنیان نهاد و فرح‌آباد را در شمال ساری آباد نمود.

با اسکان ایل قاجار در شرق مازندران، استان مازندران که آن زمان شامل شهرهایی همچون استرآباد (گرگان کنونی) می‌شد جایگاه ویژه‌ای نزد قاجاریان پیدا کرد. در این میان بسیاری از بزرگان مازندران به حمایت از آغا محمد خان قاجار پرداختند به گونه ای که اکثریت ارتش آغا محمد خان قاجار را مازندرانی‌ها تشکیل می‌دادند. شهر ساری پایگاه و پایتخت نخست آغا محمدخان و ایران کمی پیش از تاجگذاری رسمی او در تهران بوده‌است.[63] میرزا شفیع مازندرانی ملقب به اعتمادالدوله یکی از متعمدان مازندرانی آغا محمد خان قاجار بوده که در فرماندهی و جذب قوا در مازندران برای ارتش آغا محمد خان قاجار کمک‌های شایانی کرد و در نهایت به صدر اعظمی قاجار رسید. مهدی خان خلابر یکی دیگر از معتمدان مازندرانی آغا محمد خان قاجار بود که در فتح گیلان نقش قابل توجهی داشت و حمایت او از آغا محمد خان قاجار باعث شد که او به حاکمیت تنکابن منسوب شود.[64] در عهد مشروطیت نیز مازندرانی‌هایی همچون محمدولی‌خان تنکابنی، علی دیو سالار (سالار فاتح)، خلیل خان درویش طبرستانی، علی خان اسفندیاری، ابوالقاسم خان مصدق خواجه نوری، زهرا سلطان نوری، سردار جلیل کلبادی، سردار رفیع یانسری و … عازم تهران شدند تا به استبداد محمد علی شاه پایان دهند. محمدولی‌خان تنکابنی در عهد قاجار چند دوره به صدارت رسید.

دودمان پهلوی آخرین دودمان طبری‌تبار و مازندرانی بوده که بر ایران حکومت کرده‌است. پدربزرگ رضا شاه، مراد علی خان سوادکوهی نام داشته که در جنگ هرات (افغانستان) در ارتش محمد شاه قاجار حضور داشته و در آن جنگ از خودش رشادت و شجاعت به خرج داده‌است.[65] رضا سوادکوهی پایه‌گذار سلسله پهلوی در آلاشت سواد کوه مازندران در یک خانواده طبری‌تبار به دنیا آمد. وی به علت مرگ زود هنگام پدر دوران خردسالی را در فقر گذراند. رضا شاه از نوجوانی به نظام پیوست و مدارج ترقی را پیمود. در کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹، نیروهای قزاق (کازاک) به فرماندهی رضاخان قوای قاجار را شکست داده و تهران را اشغال کردند.[66] رضاخان ابتدا در مقام وزیر جنگ، بسیاری از ناآرامی‌ها و راهزنی‌ها را از بین برد و از تجزیه ایران جلوگیری کرده و مناطق استقلال یافته را به خاک ایران بازگرداند. در ۳ آبان ۱۳۰۲ رضاخان با فرمان احمدشاه قاجار به نخست‌وزیری گمارده شد و ابتدا تلاش ناکامی در جهت جمهوری‌خواهی کرد؛ ولی در سال ۱۳۰۴ با رأی مجلس ایران به پادشاهی رسید. محمدرضاشاه آخرین پادشاه طبری‌تبار و همچنین آخرین شاه ایران بود که به مدت ۳۷ سال بر ایران سلطنت کرد و در سال ۱۳۵۷ به علت انقلاب از قدرت کنار رفته و نظام جمهوری اسلامی جایگزین آن گردید.

سالشمار

در نمودار زیر کلیت سلسله‌ها و حکومت‌های فرمانروا در طبرستان یا بخش‌هایی از آن را مشاهده می‌کنید. از برخی جزئیات در این نمودار چشم‌پوشی شده‌است.

وضعیت اجتماعی

پس از انقراض ساسانیان و قدرت گرفتن حکومت‌های مستقل طبرستان، سازمان حکومتی سلسله‌های محلی مبتنی بر نوعی دیوانسالاری و اقطاع بود. در این دوره اقطاع به صورت اقطاع نظامی و اقطاع دیوانی بود و از جانب دولت مرکزی به امیران و حکام ایالتی قسمت‌هایی واگذار می‌شد تا در قبال آن زمین‌ها، خراج سالانه بپردازند و در صورت لزوم قشون نظامی در اختیار دولت مرکزی بگذارند. سازمان دیوانی شامل یک وزیر، یک معتمد، چند سپهسالار، چند دبیر، چند محتسب و چند محصل خراج بود. روستاییان هم وابسته به زمین بوده و مطیع و مقید به مالک بودند و کشت عمدهٔ ایشان برنج، سیر، کتان، پنبه و مرکبات بود.[67] در سامانهٔ حکومتی شهریاران طبرستانی در واقع اسپهبدان بزرگ اقطاع‌داران و تیول‌داران بودند و زمین‌هایشان را میان خراج‌گذاران خود تقسیم می‌کردند.[68]

پس از ورود عرب‌ها، اقطاع زمین به شکل فئودالی در منطقه رواج یافت و مقارن با حکومت علویان طبرستان، مناسبات فئودالی در منطقه برقرار شد و روستائیان به حالت «سرف» درآمدند. علاوه بر خراج سالانه که در زمان برداشت محصول رخ می‌داد، حاکمان گاه و بی‌گاه باج‌هایی هم طلب می‌کردند و جنگ‌ها هزینه‌های سنگینی بر دوش تودهٔ ضعیف جامعه تحمیل می‌کرد. علاوه بر این شیوهٔ جمع‌آوری مالیات هم عامل رواج گستردهٔ رشوه و فساد مالی شده‌بود. حاکم هر شهر پس از جمع کردن خراج، با کسر درصدی از آن برای هزینه‌های دیوانی و مستمری افراد تحت نظرش، باقی‌مانده را نزد حکمران ایالتی یا اسپهبدان می‌فرستاد و این روند در سطوح بالاتر هم ادامه داشت و در برخی دوره‌ها به خلیفه ختم می‌شد. مشکلات وصول خراج و فساد موجود گاه موجب شورش‌های متعددی می‌شد. جماعت روستاییان در تحولات اجتماعی نقش پررنگی داشتند و مانع از افزایش بیش از حد خراج می‌شدند؛ در یکی از موارد والی طاهری دستور به جمع کردن خراج سه برابر کرد، که منجر به قیام بزرگ داعی کبیر شد. تغییرات علویان در سیاست‌های اجتماعی موافقان و مخالفانی داشت. ابوریحان دربارهٔ سیاست‌های ناصر کبیر (حسن اطروش) می‌گوید: «دهقانان را شاه ایران، فریدون، مستقر ساخت و اکنون حسن اطروش می‌خواهد آنان را برکنار کند تا هر عاصیتی نیز، مانند مردم محترم، صاحب زمین شود.» از سویی ابودلف در سفرنامه‌اش در حدود سال ۳۴۱ هجری، از دادگستری و عدالت در حق رعایا گزارش داده. شیوه خراج‌گذاری در دوران علویان دگرگون شده و عوارض فئودالی که از نظر مذهبی نامشروع بودند، حذف گردیدند ولی اطلاعات دقیق‌تری از این سیاست‌ها در دست نیست.[68]

دین

تدفین مردگان در کنار خمره‌ها، گوهر تپه.

ساکنان مازندران کنونی در گذر قرون ابتدایی، سیر تحول باورهای نخستین همچون توتمیسم، فتیشیسم، تابوییسم، ناتوریسم، ماناییسم، آنی‌میسم، پلی تئیسم، تری نیته، ثنویت و مونوتییسم را پیمودند. کاسی‌ها، یکی از ساکنان اولیه مازندران و گرگان، به حیات پس از مرگ و جاودانگی روح باور داشتند. این قوم با اعمالی همچون خوردن مردگان و تدفین آن‌ها، می‌پنداشتند که انسان‌ها پس از مرگ مجدداً زنده شده و دارای احساسات و خواسته‌های مادی می‌شوند. کاسی‌ها سالمندان را پس از هفتاد سالگی به بیابان می‌بردند و باور داشتند اگر لاشخورها او را بخورند، سعادتمند می‌شود، اگر درندگان پستاندار آن را خوردند، کم‌سعادت‌تر خواهد بود و اگر لاشه‌اش همان‌جا باقی ماند، بخت چندانی نداشت. همچنین اینان هنگام تدفین مردگان، آنان را با گل سرخ یا اخرا یا اکسیدآهن رنگ می‌کردند تا ارواح پلید از بدن مُرده خارج شود. کاسی‌ها خدایان متعدد داشتند و به پلی‌تئیسم (چند خدایی) باورمند بودند. پس از کاسی‌ها، تپوری‌ها و آماردی‌ها به این نواحی وارد شدند که دامپروری، کشاورزی و شکار می‌کردند. خدایان این دو قوم به روش زندگی و معیشت اقتصادی آنان وابسته بود. گرچه نام و اثری از خدایان این اقوام در دست نیست، ولی آیین و رسوم خاصی داشتند که شناخت درستی از آن نداریم. پیش از ورود آریایی‌ها به منطقه، آیین دیوان نیز در این ناحیه رواج داشت. در این دین واژهٔ دیو معادل خدا بود و خورشید و روشنایی مقدس انگاشته می‌شد. به درستی مشخص نیست که ارتباط این آیین با میتراییسم و مزدیسنا چگونه بوده ولی ارتباطی میان آنان وجود داشت. دیو، که به نظر می‌رسد خدای خورشید در نواحی شمالی ایران بوده، پس از گسترش زرتشتی‌گری معنای «ضد خدا» به خود گرفت. این در حالی است که ریشهٔ این کلمه در اکثر زبان‌های هندو-اروپایی همچنان مفهوم خدا داشته‌است. در حدود ۶۰۰ پیش از میلاد زرتشت در میان آریاییان دین جدیدی آورد که مقتضای گذار جامعه از زندگی مبتنی بر دامپروری به یکجانشینی بود. در این آیین جدید اهورامزدا، به عنوان خدای روشنایی، حامی زیست کشاورزی، آبیاری، درخت‌کاری و دانایی و خرد، پرستیده می‌شد. اهالی البرز که هنوز بیشتر به دامداری متکی بودند، این مذهب جدید را در ابتدا برنتافتند و مقاومت گزیدند. بدین جهت بود که زرتشت در کتاب اوستا این سرزمین را «مَزِنَه» به معنای جایگاه و سرزمین دیوها، نامیده. دروازهٔ دوزخ نیز به نام «ارزوه گریوه» در میان کوه‌های البرز قرار داشت. گرچه مشخص نیست چگونه و چه دوره‌ای، لیکن ساکنان شمال البرز آیین زرتشت را نهایتاً پذیرفتند. گزارش‌هایی از گرایش این مردمان به دین زرتشتی در دوره‌های هخامنشی، سلوکی، اشکانی و ساسانی وجود دارد. این آیین تا اواخر قرن سوم هجری و اوایل قرن چهارم هجری رواج داشته و آثار بسیاری مرتبط با آن کشف شده‌است.[69]

کتاب تفسیر کتاب‌الله، از مکتوبات مذهبی زیدیان طبرستان.

طبرستان جزء آخرین مناطقی بود که در قلمرو مسلمانان درآمد و حدود ۱۵۰ سال پس از ظهور اسلام، جزئی از خلافت شد. تا نیمهٔ قرن دوم هجری اسپهبدان مستقل طبرستان همچنان به دین مزدیسنا باورمند بوده و سکه‌هایشان را به خط پهلوی ضرب می‌کردند.[70] با فتح طبرستان به دست عاملان خلافت، در حالی که تا سال‌ها جنگ و شورش در منطقه ادامه داشت، تدریجاً اسلام در منطقه پیروانی یافت. ابتدا مسلمانان طبرستان (به خصوص در مناطق جلگه‌ای) به مذهب مالکی درآمدند و محمد بن جریر طبری از جمله مسلمانان این دوره است که در آمل رشد کرده و در همین شهر مقدمات علمیش را آموخت.[70] این در حالی بود که در سال ۱۶۸ هجری شورش طبرستان رخ داد و اسپهبدان محلی طبرستان متحده شده و تمامی اعراب مسلمان را قتل‌عام کردند. این شورش تا زمان به خلافت رسیدن هارون‌الرشید ادامه داشت.[71] در زمان هارون الرشید یکی از پیروان زیدیه (شاخه‌ای از شیعه که به قیام علیه حکومت خلیفه شهیر بودند) که از معرکه فخ گریخته بود، به نام یحیی بن عبدالله، به دیلم رفته و با کمک اسپهبد جستانیان، در ۱۷۵ هجری، شورش نمود ولی سرکوب شد. یحیی نتوانست اهالی را به آیین زیدی درآورد و دیلمیان زرتشتی باقی مانده بودند. پس از آن در دورهٔ مأمون، با توجه به ولایتعهدی رضا، عده‌ای از علویان در فلات ایران پخش شدند و در زمان متوکل این علویان مورد خشم خلافت قرار گرفتند. با مرگ متوکل قیام‌های پیاپی علویان زیدی آغاز شد. یحیی بن عمر که در کوفه قیام کرده‌بود، فعالیت‌هایی هر چند غیرمستقیم، در گیلان داشت و یاران او پس از سرکوب قیامش، به طبرستان، ری و دیلم پناهنده شدند. در سال ۲۵۰ هجری، داعی کبیر به دعوت مردم کلار و پادوسپانیان توانست حکومت علویان طبرستان را تأسیس کند و با شکست دادن نایبان طاهریان در منطقه، تبدیل به تهدیدی جدی برای دستگاه خلافت شود. با توجه به تبلیغات وسیع این حکومت، اهالی طبرستان و دیلم رفته رفته به آیین زیدی گرویدند.[72] همچنین با روی کار آمدن علویان، گسترش تسنن و مذهب مالکی، که توسط عباسیان و طاهریان ترویج می‌شد، متوقف گردید و آیین جدید همه‌گیر شد.[73] از سوی دیگر، علویان بسیاری نیز از سرتاسر حجاز، عراق و شام به این منطقه می‌گریختند تا با حکومت زیدی طبرستان همراه شوند. با روی کار آمدن ناصر کبیر پذیرش مذهب جدید شدت گرفت و او به عنوان یکی از امامان شیعه زیدی، توانست عدهٔ زیادی را در غرب طبرستان و گیلان، مسلمان نماید.[72]

اسماعیلیه شاخه‌ای از شیعه است که از نیمهٔ دوم قرن دوم هجری گسترش یافت. نخستین داعی اسماعیلی ابوحاتم رازی بود که در زمان اسفار شیرویه و مرداویج به طبرستان آمد. مرداویج در ابتدا دعوت ابوحاتم را پذیرفت تا بتواند حمایت خلافت فاطمیان در مصر را جذب کند و این‌گونه با خلافت عباسی مقابله نماید ولی پس از مدت کوتاهی از ابوحاتم جدا شد. دیگر داعیان اسماعیلی که به طبرستان آمدند، ناصر خسرو قبادیانی در قرن پنجم و رئیس‌مظفر طوسی در قرن ششم بودند. اما با آمدن حسن صباح به دیلمان و ایجاد قلعه الموت در ۴۷۷ هجری، این مذهب به شکلی دیگری وارد منطقه شد و اسماعیلی‌ها برای تبلیغ و ترویج عقاید خود پیوسته با اسپهبدان و استنداران طبرستان وارد جنگ می‌شدند. تا زمان سقوط الموت در ۶۵۴ هجری، این مذهب پیروانی پراکنده در طبرستان پیدا کرده بود، که بیشتر در محدودهٔ غرب طبرستان و رویان حضور داشتند؛ ولی با روی کار آمدن ایلخانان، عرصه بر آنان تنگ شد و دیگر نشانی از ایشان باقی نماند.[74]

با توجه به این که برخی از محدثان مذهب امامیه (دوازده‌امامی) و برخی یاران امامان این مذهب اهل طبرستان بوده‌اند و از آنجا راهی مراکز علمی امامیه شده بودند، می‌توان دریافت که کمابیش این مذهب در طبرستان پیروانی داشته‌است؛ اما این شیعیان امامی در انزوا به سر می‌بردند و شیعیان زیدی در مقایسه با آنان پویاتر و پرشمارتر بودند. این روند تا زمانی ادامه داشت که اسپهبدان باوندی مذهب رسمی خود را به امامیه تغییر دادند؛ لذا از حدود ۴۶۶ هجری، دوران رشد شیعه امامیه در طبرستان آغاز شد و تا ۶۰۶ هجری ادامه یافت. در این دوره اسپهبدان باوندی با حمایت از پیروان امامیه در داخل و خارج مرزهای خود، موجب ترویج بیشاپیش این آیین شدند و به عنوان نایبان مهدی سکه ضرب کردند. اولین اسپهبد امامی حسام‌الدوله شهریار بود که این مذهب را در ساری ترویج نمود. کمی بعد، در یکی از درگیری‌ها میان حکومت سلجوقیان و باوندیان، سنی‌هایی که در آمل حضور داشتند به حمایت از سلاجقه برخاستند ولی با پیروزی اسپهبدان، به اسارت درآمدند. از نکات جالب توجه این دوره دشمنی اسپهبدان باوندی با اسماعیلیان الموت بود که جنگ‌های سختی میان آنان ایجاد نمود. اوج این درگیری‌ها در زمان شاه غازی رستم روی داد. از دلایل حمایت اسپهبدان باوندی از امامیه، این بود که با کمک این مذهب می‌توانستند به بهترین وجه سلطه و استقلال سیاسی خود را کسب نمایند؛ کمااین‌که اسماعیلیه می‌بایست تابع خلفای مصر و امامان نزاری می‌بودند، زیدیه از ائمه جهادی خود پیروی می‌کردند و اهل تسنن پیرو خلافت عباسی بودند ولی امامیه مدعی قدرتمندی در حوزهٔ سیاست و حکومت نداشت.[75]

جستارهای وابسته

پانویس

  1. and to the eastward are the Galactophagi ; and eastward from Tapuris mountains and the scymbi scythae are the Tapurei. ptolemy (6.14.12)
  2. اسلامی، حسین (۱۳۷۲). تاریخ دو هزارساله ساری. دانشگاه آزاد اسلامی واحد قائمشهر. ص. ۲۰-۲۱.
  3. آقاجانی الیزه، هاشم (۱۳۹۲). «خاستگاه تپوریها تا تشکیل شهربی تبرستان» (PDF). ۸ (۳۱): ۵–۹.
  4. Yarshater، E. (۱۹۸۳). The Cambridge History of Iran:Seleucid Parthian :Amardi (mardi) continued to inhabit the Amul region although Phratees I had transported some to guard the Caspian Gates of Media. They were , however , mingled with the Tapurians who had been transported there from Parthyene . Volume ۳ (۱). Cambridge University Press,. ص. ۷۶۶.
  5. They are spread toward the Caspian Gates and Rhaga in Media (Ptol., 6.2.6).These western Tapuri could have resulted from a tribal division north of the Sarnius/Atrak river—another, perhaps ancestral, group, the Tapurei, is located by Ptolemy (6.14.12) in Scythia. The remainder moved south and east into Margiana (“between the Hyrcani and the Arii,” Str., 11.8.8; Ptol., 6.10.2) along the Ochus/Arius (mod. Tejen/Hari-rud) river into Aria (cf. Polyb., 10.49). The Tapuri on the Caspian could, alternatively, represent a later westward migration along the main east-west highway from Margiana., IRANICAONlINE IRAN v. PEOPLES OF IRAN (2) Pre-Islamic
  6. مهجوری، اسمعیل (۱۳۴۲). تاریخ مازندران. ۱. ص. ۲۲. بیش از یک پارامتر |کتاب= و |عنوان= داده‌شده است (کمک)
  7. آقاجانی الیزه، هاشم (۱۳۹۲). «خاستگاه تپوریها تا تشکیل شهربی تبرستان» (PDF). ۸ (۳۱): ۵–۹.
  8. م. م. دیاکونوف، ترجمه کریم کشاورز، اشکانیان، انتشارات پیام، 1351، ص 10
  9. نبی‌الله باقری‌زاد گنجی؛ ابوالفضل رضوی (۲ اردیبهشت ۱۳۹۶). «از طبرستان تا مازندران؛ تأملی بر دگرگونی مفهومی و جغرافیایی طبرستان از آغاز تا قرن هشتم هجری». پژوهشنامه تاریخ‌های محلی ایران: ۹۷–۱۱۰.
  10. مهجوری، اسمعیل (۱۳۴۲). تاریخ مازندران. ۱. ص. ۲۴–۲۶. بیش از یک پارامتر |کتاب= و |عنوان= داده‌شده است (کمک)
  11. قزوینی، زکریا بن محمد (۱۴۱۲). آثار البلاد و اخبار العباد (به عربی). ۱. دار صادر بیروت. ص. ۸۷۸.
  12. قزوینی، زکریا بن محمد (۱۳۷۳). آثار البلاد و اخبار العباد. ترجمهٔ جهانگیر میرزا قاجار. به کوشش میرهاشم محدث. مؤسسه انتشارات امیر کبیر. ص. ۲۷۲.
  13. ابن عبدالحق بغدادی، عبد المؤمن (۱۹۹۸). مراصد الاطلاع علی الأمکنة والبقاع (به عربی). دار صادرالجیل بیروت. ص. ۲۱۷.
  14. آقاجانی الیزه، هاشم (۱۳۹۲). «خاستگاه تپوریها تا تشکیل شهربی تبرستان» (PDF). ۸ (۳۱): ۵–۹.
  15. سجادی، محمد تقی (۱۳۷۸). تاریخ و جغرافیای تاریخی رامسر. انتشارات معین. ص. ۳۴.
  16. نیستانی، جواد (۱۳۸۹). «مکان یابی پادگان های نظامی طبرستان در صدر اسلام (براساس منابع مکتوب)» (PDF). دانشنامه علوم اجتماعی. ۱ (۴): ۱۳۵.
  17. سجادی، محمد تقی (۱۳۷۸). تاریخ و جغرافیای تاریخی رامسر. انتشارات معین. ص. ۳۴.
  18. حکیمیان، ابوالفتح (۱۳۶۸). اسلام در طبرستان. الهام. ص. ۲۵–۲۷. بیش از یک پارامتر |کتاب= و |عنوان= داده‌شده است (کمک)
  19. ابن رسته، احمد بن عمر (۱۳۶۵). الاعلاق النفیسه. ترجمهٔ حسین قره چانلو. مؤسسه انتشارات امیرکبیر. ص. ۱۷۶.
  20. آقاجانی الیزه، هاشم (۱۳۹۲). «خاستگاه تپوریها تا تشکیل شهربی تبرستان» (PDF). ۸ (۳۱): ۵–۹.
  21. سجادی، محمد تقی (۱۳۷۸). تاریخ و جغرافیای تاریخی رامسر. انتشارات معین. ص. ۶۷.
  22. لسترینج، گای (۱۳۹۳). جغرافیای تاریخی سرزمین‌های خلافت شرقی. تهران: علمی و فرهنگی. ص. ۳۹۴. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۴۴۵-۱۰۵-۸.
  23. حسین حسینیان مقدم، منصور داداش نژاد، حسین مرادی نسب و محمدرضا هدایت پناه زیر نظر دکتر سید احمدرضا خضری. تاریخ تشیع ۲: دولت‌ها، خاندان‌ها و آثار علمی و فرهنگی شیعه. تهران: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1393. 145.شابک ۹۷۸-۹۶۴-۷۷۸۸-۳۷-۳
  24. حمدالله مستوفی، محمد دبیرسیاقی. نزهةالقلوب.۱۹۷ و ۲۰۱
  25. مینوی ۹
  26. گای لسترنج، جغرافیای تاریخی سرزمین‌های خلافت شرقی، ۳۹۴.
  27. یوسفی نیا، علی‌اصغر (۱۳۵۶). لنگا. انتشارات وزارت فرهنگ و هنر. ص. ۲۴–۲۵.
  28. = Together with the neighboring Tonekābon and Kojur, Kalārestāq often fell within a larger district that was called Rōḏān/Ruyān and then, roughly from the Mongol period, Rostamdār
  29. هاشمی زرج‌آباد، حسن (۱۳۹۲). «بررسی و شناسایی آثار و محوطه‌های تمدن رویان از دیدگاه باستان‌شناسی» (PDF). ۱ (۱): ۵۵۸.
  30. Habib Borjian (July 31, 2010). "KALĀRESTĀQ i. The District and Sub-District". Iranica.
  31. هاشمی زرج‌آباد، حسن (۱۳۹۲). «بررسی و شناسایی آثار و محوطه‌های تمدن رویان از دیدگاه باستان‌شناسی» (PDF). ۱ (۱): ۵۵۸–۵۵۹.
  32. چراغعلی اعظمی سنگسری. «گاوباریان پادوسپانی». ص ۶.
  33. واژه‌نامه بزرگ تبری، گروه پدید آورندگان به سرپرستی: جهانگیر نصراشرفی و حسین صمدی، سال 1377، جلد اول، ص 31
  34. یوسفی نیا، علی‌اصغر (۱۳۵۶). لنگا. انتشارات وزارت فرهنگ و هنر. ص. ۲۴–۲۵.
  35. مهجوری، اسمعیل (۱۳۴۲). تاریخ مازندران. ۱. ص. ۳۴–۳۶. بیش از یک پارامتر |کتاب= و |عنوان= داده‌شده است (کمک)
  36. هاسنت لویی رابینو. مازندران و استرآباد. ترجمه وحید مازندرانی، ۱۳۶۵. ص ۲۰۲.
  37. حکیمیان، ابوالفتح (۱۳۶۸). اسلام در طبرستان. الهام. ص. ۶–۷. بیش از یک پارامتر |کتاب= و |عنوان= داده‌شده است (کمک)
  38. مهجوری، اسمعیل (۱۳۴۲). تاریخ مازندران. ۱. ص. ۴۹–۵۱. بیش از یک پارامتر |کتاب= و |عنوان= داده‌شده است (کمک)
  39. اعظمی سنگسری، چراغعلی. نشریه انجمن فرهنگ ایران باستان، سال دوازدهم، شمارهٔ پانزده. تهران: چاپ کاویان. اسفند ۱۳۵۲
  40. «ایرانیکا». بایگانی‌شده از اصلی در ۱۷ نوامبر ۲۰۱۲. دریافت‌شده در ۳۰ نوامبر ۲۰۱۷.
  41. اعظمی سنگسری، چراغعلی. نگاهی به سوخرائیان. آذر ۱۳۵۴ - شماره ۳۳ (صفحات ۷۲۸ تا ۷۳۳)
  42. انصاری، بهمن. شهریاران طبرستان (از قرن دو تا چهار هجری). تهران: منشور سمیر، ۱۳۹۵. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۸۳۷۰-۱۵-۴. ص ۲۳–۲۴.
  43. اسلامی، حسین. مازندران در تاریخ. ج.یک. ساری: انتشارات شلفین، ۱۳۹۰. شابک ۹۷۸-۶۰۰۶۱۰۰-۱۷۸-۹. ۲۳۰–۲۴۰.
  44. حسین اسلامی. تاریخ دو هزار ساله ساری. قائمشهر: دانشگاه آزاد اسلامی مازندران، ۱۳۷۲. صص ۱۱۹ تا ۱۲۱.
  45. واردی کولایی، تقی. تاریخ علویان طبرستان. قم: انتشارات دلیل ما، ۱۳۸۹. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۳۹۷-۶۸۶-۶. ص ۳۵.
  46. آذری، علاءالدین. «حسن بن زید بن محمد». در حسن بن زید بن محمد. دانشنامه جهان اسلام. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی در ۱۰ ژانویه ۲۰۱۳. بازبینی‌شده در ۲۰ ژوئیه ۲۰۱۲.
  47. Madelung, W. (1975). "The Minor Dynasties of Northern Iran". In Frye, R.N. The Cambridge History of Iran, Volume 4: From the Arab Invasion to the Saljuqs. Cambridge: Cambridge University Press. pp. 198–249. ISBN 978-0-521-20093-6.
  48. Madelung, W. (1985). "ʿALIDS OF ṬABARESTĀN, DAYLAMĀN, AND GĪLĀN". Encyclopaedia Iranica, Vol. I, Fasc. 8. London u.a.: Routledge & Kegan Paul. pp. 881–886. ISBN 0-7100-9099-4.
  49. مفرد، محمدعلی. ظهور و سقوط آل‌زیار. تهران: انتشارات رسانش، ۱۳۸۶. شابک ۹۶۴-۷۱۸۲-۹۴-۵. ص ۱۵۰–۱۵۳.
  50. سجادی، صادق. «آل بویه». در دائرةالمعارف بزرگ اسلامی. ج. یکم. مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۶۷. شابک ۹۶۴-۷۰۲۵-۲۱-۱. بایگانی‌شده در ۱۸ دسامبر ۲۰۱۰.
  51. رضازاده لنگرودی، رضا (۱۳۸۹). مَرداویج. -. دانشنامهٔ جهان اسلام. بایگانی‌شده از اصلی در ۱۷ سپتامبر ۲۰۱۶. دریافت‌شده در ۲ سپتامبر ۲۰۱۶.
  52. رضازاده لنگرودی. «جنبش مرداویج گیلی». گیلان‌نامه، مجموعه مقالات گیلان‌شناسی. دوم. از پارامتر ناشناخته |به کوشش= صرف‌نظر شد (کمک)
  53. مفرد، محمدعلی (۱۳۸۶). ظهور و سقوط آل‌زیار. تهران: رسانش. ص. ۱۲۷–۱۴۰. شابک ۹۶۴-۷۱۸۲-۹۴-۵.
  54. معلمی، مصطفی (٢٩ اکتبر ٢٠١۴). «روابط خاندان باو با سلاجقه و قدرت سیاسی تشیع امامیه در سده‌های پنج وششم هجری». تبرستان‌مگ. بایگانی‌شده از اصلی در ۴ مه ٢٠١٨.
  55. رضازاده لنگرودی، رضا. گیلان در دورهٔ غزنویان و سلجوقیان. نیل سان. بایگانی‌شده از اصلی در ۳۰ نوامبر ۲۰۱۷. دریافت‌شده در ۲ نوامبر ۲۰۱۷.
  56. رازپوش، شهناز. «قارنوندیان و باوندیان در تاریخ ایران». تحقیقات اسلامی: ۹۰–۱۰۰.
  57. حسن‌نژاد، زمانه (۸ شهریور ۱۳۹۳). «شاه غازی رستم باوندی». راسخون.
  58. عباس شایان (۱۳۳۶). مازندران. یک. ص. ۱۹۱-۱۹۲.
  59. رازپوش، شهناز. قارنوندیان و باوندیان در تاریخ ایران. تحقیقات اسلامی، ۱۳۷۴. صص 98-100.
  60. مجد، مصطفی. ظهور و سقوط مرعشیان. نشر رسانش، ۱۳۸۸. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۵۰۱۱-۱۵-۹. صص 70-90
  61. Bosworth, C. E. (1984). "ĀL-E AFRĀSĪĀB". Encyclopaedia Iranica, Vol. I, Fasc. 7 بایگانی‌شده در ۲۰ فوریه ۲۰۱۴ توسط Wayback Machine. London u.a. : Routledge & Kegan Paul. pp. 742–743.
  62. حسین میرجعفری. حمله تیمور به مازندران و عوامل سقوط مرعشیان.. فصلنامهٔ دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی (دانشگاه اصفهان)، ش. ۳۶ و ۳۷ (بهار و تابستان ۱۳۸۳): ۱۷ تا ۳۶.
  63. دانشنامه بریتانیکا
  64. اسناد خاندان خلعتبری (شهسوار (تنکابن) - ایران)- منوچهر ستوده، مجتبی رضوانی، ص ۱۸
  65. الاشت، زادگاه اعلیحضرت رضاشاه کبیر- هوشنگ پورکریم با همکاری هما تاج بازیار و ساده نویسی زیر نظر شورای نویسندگان مرکز انتشارات آموزشی-انتشارات وزارت فرهنگ و هنر- آبان ماه ۱٣۴٨ به مناسبت جشن فرهنگ و هنر، صفحات ۲٣ و ۲۴ و ۲۵ و ۲٦
  66. احسان طبری - جامعه ایران در دوران رضاشاه
  67. یعقوب آژند (۱۳۶۳). قیام سربداران. گستره. ص. ۲۴۵–۲۴۶.
  68. میرسعید نیکزاد (۱۳۷۰). در قلمرو مازندران. یک. ص. ۱۲۳–۱۲۵.
  69. صفر یوسفی (۱۳۸۷). «سیر تحول دین و مذهب در مازندران». فصلنامه تخصصی فقه و تاریخ تمدن: ۱۶۷–۱۹۲.
  70. میرسعید نیکزاد (۱۳۷۰). در قلمرو مازندران. یک. ص. ۱۱۸–۱۲۰.
  71. مفرد، محمدعلی (۱۳۸۶). ظهور و سقوط آل‌زیار. تهران. ص. ۵۲–۵۳. شابک ۹۶۴-۷۱۸۲-۹۴-۵. از پارامتر ناشناخته |نشر= صرف‌نظر شد (کمک)
  72. نبی‌الله باقری‌زاد گنجی (۱۳۹۳). «علل و زمینه‌های مهاجرت علویان به تبرستان». مجموعه مقالات همایش بین‌المللی تاریخ محلی مازندران. ساری: هاوژین. صص. ۱۱۵–۱۲۸.
  73. یوسف اسماعیلی (۱۳۸۷). سیری در تاریخ شیعه مازندران. پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی. ص. ۵۹. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۲۶۳۶-۷۰-۹.
  74. یوسف اسماعیلی (۱۳۸۷). سیری در تاریخ شیعه مازندران. پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی. ص. ۶۹–۷۲. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۲۶۳۶-۷۰-۹.
  75. یوسف اسماعیلی (۱۳۸۷). سیری در تاریخ شیعه مازندران. پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی. ص. ۷۴–۸۶. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۲۶۳۶-۷۰-۹.
This article is issued from Wikipedia. The text is licensed under Creative Commons - Attribution - Sharealike. Additional terms may apply for the media files.