جمهوری روم

جمهوری روم (به لاتین: Res publica Romana)، (به یونانی: Ρωμαϊκή Δημοκρατία) حاکمیتی بود که در سده ششم پیش از میلاد در شهر رم بنیان نهاده شد و حدود ۵۰۰ سال دوام یافت. این حکومت در اوج قدرت خود بر جنوب و غرب اروپا، شبه‌جزیره بالکان، شمال آفریقا، آسیای صغیر و آسیای غربی حکومت می‌کرد.

۵۰۹ پیش از میلاد–۲۷ پیش از میلاد
پرچم
نشان ملی
'شعار: SPQR
سرود: 'Senatvs PopvlvsQve Romanvs
سنا و مردم رومی
بیشینه وسعت جمهوری روم در زمان قتل ژولیوس سزار (۴۴ق. م)
پایتخترم
زبان(های) رایجیونانی
لاتین
دین(ها)
دین چندگانه رومی
حکومتجمهوری
قوه مقننهسنای روم
مجمع چنتوراتا
مجمع پلبی‌ها
مجمع قبیله‌ای
دوره تاریخیدوران باستان
 بنیان‌گذاری
۵۰۹ پیش از میلاد
 پیروزی در اولین جنگ کارتاژ
۲۴۱ پیش از میلاد
 پیروزی در دومین جنگ کارتاژ
۲۰۱ پیش از میلاد
۵۸–۵۲ پیش از میلاد
۴۴ پیش از میلاد
 فروپاشی
۲۷ پیش از میلاد
واحد پولسسترتیوس
آس
پیشین
پسین
اتروسک
پادشاهی روم
امپراتوری روم

پس از سقوط پادشاهی روم و به پیشنهاد لوکیوس یونیوس بروتوس، مجمعی همگانی متشکل از عوام و پاتریسی‌های رومی تشکیل شد تا هربار یکی از سناتورها برای مدتی به عنوان رئیس حکومت برگزیده شود. برای جلوگیری از سوءاستفاده رئیس از موقعیت خود، دو نفر با عنوان کنسول نیز با اختیارات مساوی در رأس حکومت قرار گرفتند. مهم‌ترین وظیفه کنسول، اداره دولت و اجرای قوانین تصویب شده در مجلس سنا بود. هر یک از این دو کنسول ارتش مجزایی داشتند. در حکومت جمهوری نیز مجلس سنا همچنان حق قانون‌گذاری و عزل و نصب کارگزاران دولتی از جمله قضات و مأموران جمع‌آوری مالیات را بر عهده داشتند.

پیدایش جمهوری روم یکی از مهمترین وقایع تاریخ اروپاست چرا که قسمت بزرگی از جنگ برای دموکراسی بوده‌است. این حکومت، حکومتی از نوع مردمی بود و در واقع این جمهوری اولیه بدین شکل بود که اعضای جامعه (به جز زنان و بردگان) در مکان‌های مشخصی جمع شده و قوانین را تصویب کرده و اجرای آن را بر عهدهٔ اشخاص خاصی می‌گذاشتند[1]

در قرن چهارم پیش از میلاد، قوم وحشی گل‌ها (فرانسه) که در شمال اروپا می‌زیستند، از شمال وارد ایتالیا شدند و پس از چپاول شهرهای شمالی به سمت جنوب حمله‌ور شدند و در جنگی که رخ داد در نهایت رومی‌ها شکست سنگینی متحمل شدند. مهاجمان وارد شهر شدند و شروع به غارت کردند، چند ماه طول کشید تا رومی‌ها ارتش خود را سازماندهی کردند و آن‌ها را از خاک بیرون انداختند. در قرن سوم اینبار با هجوم اقوام سامنیت مواجه شدند، اما آن‌ها نتوانستند کاری از پیش ببرند و تسلیم شدند. پس از آن تمام توجه روم معطوف به شهرهای یونانی جنوب ایتالیا (موسوم به مگنا گراسیا یا یونان کبیر) شد، حاکمان این شهرها از پادشاه یونانی اپیروس به نام پیروس درخواست کمک کردند. اپیروس با سپاه عظیمی به یاری یونانیان رفت، اما پس از چند نبرد مجبور به بازگشت شد و شهرهای یونانی ناچار به تسلیم شدند.

به تدریج و با توسعه روم، جاده‌هایی امن و مستحکم از پایتخت روم به شهرهای دوردست ساخته شد. ساخت این جاده‌ها که با امتیاز بسیار دیگری همراه بود، باعث محکم تر شدن پیوندهای سیاسی و اجتماعی میان مردم شد، تا آنجا که در اواخر قرن دوم پیش از میلاد، تقریباً همه مردم شمال و جنوب ایتالیا علاوه بر خط لاتین، آداب و رسوم رومی‌ها را پذیرفته و جزئی از ملت واحد روم شده بودند.

جمهوری روم در دوران ژولیوس سزار به اوج قدرت و گستردگی خود رسید، اما بسیاری از مورخان فروپاشی این نظام را به خودکامگی سزار نسبت داده و او را قاتل این جمهوری می‌دانند.

پیشینه

اقوام نخستین

خاستگاه تمدن و امپراطوری روم، شهر باستانی رم در ایتالیا است. اما پیش از تشکیل دولت یکپارچه روم، قبایلی چون لاتین‌ها، سابین‌ها و سامنیت‌ها در هزاره دوم پیش از میلاد، از شمال اروپا و با عبور از کوه‌های آلپ وارد سرزمین حاصلخیز و گرم ایتالیا شده، در آنجا سُکنی گزیده بودند. این اقوام در خانه‌های گِلی زندگی می‌کردند و بیشتر به دامداری و کشاورزی مشغول بودند. در قرن نهم اقوام دیگری به نام اتروسک‌ها از آسیای صغیر (ترکیه) وارد ایتالیا شدند و در همسایگی آن‌ها ساکن شدند. اتروسک‌ها به سبب همسایگی با یونانی‌ها هم تحت تأثیر فرهنگ یونانی قرار داشتند و هم در فنون مختلف از جمله معماری، فلزکاری و سفالگری مهارت کسب کرده بودند، حکومت مقتدری در شمال ایتالیا به وجود آوردند. سومین گروه پس از لاتین‌ها و اتروسک‌ها، یونانی‌ها بودند که در قرن هشتم پیش از میلاد وارد سرزمین ایتالیا شدند. در آن زمان، دولت شهرهای قدرتمند یونانی چون آتن، اسپارت و کورنت به منظور توسعه قلمرو حکومت‌های خود به سرزمین‌های اطراف یورش بردند و جزیره سیسیل و بخش اعظمی از جنوب ایتالیا تحت سیطره یونانی‌ها درآمد. به این ترتیب لاتین‌ها از دو طرف در محاصره قرار گرفتند. اتروسک‌ها که در شمال، حکومتی پادشاهی برپا کرده بودند و یونانی‌ها که سواحل جنوب ایتالیا را مستعمره خود ساخته بودند.

عصر پادشاهی (۷۵۰ تا ۵۰۹ پیش از میلاد)

مورخان، تاریخ روم باستان را به سه دوره پادشاهی، جمهوری و امپراتوری تقسیم می‌کنند. رومولوس نخستین پادشاه رومیان، شهر رم را بنیان نهاد و پس از مرگ پدربزرگش به پادشاهی رم رسید. رومولوس پس از اتحاد با سابین‌ها تعدادی از پاتریسین‌ها (مردان اشراف‌زاده) را به عنوان سناتور برای شرکت در انجمن مشورتی سنا انتخاب کرد. رومولوس طی ۳۸سال حکومت خود، توانست بسیاری از شهرهای سرزمین لاتیوم را تحت تسلط درآورد و شهر رم را به یک شهر بزرگ تبدیل کند. او پس از مرگ به مقام خدایی رسید و معبدی برای پرستش روح او در بازار شهر ساخته شد. با قدرت گرفتن رم، قبایل همسایه از جمله اتروسک‌ها نیز با لاتین‌ها متحد شدند و به این ترتیب روم به قدرتمندترین دولت شبه جزیره ایتالیا تبدیل شد. اتروسک‌ها خود را کمتر از رومی‌ها نمی‌دیدند، خواهان مشارکت در نظام کشور شدند، به‌طوری‌که پنجمین پادشاه روم به نام پریسکوس از میان آن‌ها برگزیده شد. ششمین پادشاه روم نیز از اشراف اتروسکی انتخاب شد. در این دوره، مردم بر اساس قبیله و دارائی شان به طبقات مختلف تقسیم شدند و هریک از این گروه‌ها دارای حق و حقوق اجتماعی و وظایف اجباری خاصی بودند. به این ترتیب، شکاف طبقاتی عظیمی بین قبایل ثروتمند و فقیر به وجود آمد و موجب نارضایتی توده مردم شد. هفتمین پادشاه روم نیز سوپربوس بود. در دوره پادشاهی او اتروسک‌ها به بالاترین مقام رسیدند و ثروت کَلانی به چنگ آوردند. عامه مردم اتروسک‌ها را به چشم غاصبان بیگانه می‌نگریستند و به دنبال فرصتی برای بیرون کردن آن‌ها از سرزمین بودند. عاقبت در سال ۵۰۹ پیش از میلاد، تعدادی از سناتورها به رهبری بروتوس پادشاه را خَلع و حکومت را جمهوری اعلام کردند.

شکل‌گیری جمهوری روم

تجاوز جنسی به لوکرتیا توسط پسر پادشاه، نقطه شروع از اتفاقاتی بود که منجر به سقوط حکومت پادشاهی و تشکیل اولین جمهوری روم شد. لوکریسیا که از اشراف‌زادگان رومی بود، پس از مورد تجاوز قرارگرفتن، اقدام به خودکشی کرد. در طول تاریخ، ماجرای تجاوز و خودکشی لوکرتیا مورد توجه بسیاری از نویسندگان، تندیس‌گران و نقاشان قرار گرفت. در این ارتباط می‌توان به آثاری ادبی از ویلیام شکسپیر و توماس هی‌وود و از نقاشان، به رامبرانت، ساندرو بوتیچلی، آلبرشت دورر، آرتمیسیا جنتایلسکی، جفری چاوسر و تیتیان اشاره کرد.
در پرونده: تجاوز به لوکرتیا اثر تیتیان.

روم سال ۷۵۳ پ. م تا سال ۵۰۹ پ. م حکومتی پادشاهی داشته‌است. در سال ۵۰۹ پ. م تغییری اساسی در تاریخ غرب پدید آمد و حکومت پادشاهی آن به حکومت جمهوری تبدیل شد. ماجرا از این قرار بود که پسر شاه به نام سکتوس به یکی از اشراف به نام لوکرتیا تجاوز کرد. لوکرتیا که از واقعه بسیار خوار و خفیف شده بود و خانواده اش را به دور خود جمع می‌کند، سپس ماجرا را گفته و بعد خودکشی می‌کند.

لوکیوس یونیوس بروتوس به همراه کولاتینوس (همسر لوکرتیا) به پایتخت رفت و داستان را برای سنا شرح داد و آنان را برانگیخت تا حکومت پادشاهی را سرنگون کنند. پس از آن حکومتی جمهوری در روم تأسیس می‌شود و همسر لوکرتیا به همراه بروتوس توسط مجلس سنا به عنوان دو کنسول، با قدرت‌های برابر با یکدیگر، برای یک سال حکومت تعیین شدند. آنان سوگند یاد می‌کنند که تا زنده‌اند حکومت پادشاهی تشکیل ندهند.

یکی دیگر از دلایل تشکیل جمهوری روم این بود که بیشتر حکومت ایتالیا که اغلب مردمان لاتین بودند زیر دست اتروسک‌ها و یونانی‌ها بود پس از مدتی ایتالیایی‌ها که از فرهنگ و تمدن اتروسک‌ها، فنقی‌ها و یونانی‌ها برداشت کرده بودند حال می‌توانستند خود بر سرزمین خود حکومت کنند.

روم و یونان بزرگ؛ جنگ با پیروس (۲۷۲–۲۸۰ پیش از میلاد)

نقشه عملیات جنگی پیروس در شبه جزیره ایتالیا (۲۷۵–۲۸۰ق. م)

پس از آنکه روم در جنگ سوم سامنی (۲۹۰–۲۹۸ق. م) هژمونی خود را بر ایتالیای مرکزی-جنوبی اعمال کرد، حال قرار بود وارد ستیز و کشمکش با شهرهای مانیا گرچا (یونان بزرگ)و شهر نیرومند تاراس (تارانتوی امروزین) شود؛ آنهم به بهانهٔ کمک به شهر تهدید شدهٔ توریی، به طوری که روم عمداً معاهده کشتیرانیی که در ۳۰۳ق. م با دولت تارانتو منعقد کرده بود را زیرپا گذاشت و همین امر جنگ را آغازید.

از نیمهٔ دوم سدهٔ چهارم قبل از میلاد، حکومت مانیا گرچا (یونان بزرگ) تحت حملات پیاپی اقوام بروتی و لوکانی تدریجاً رو به ضعف نهاد.[2] شهرهای جنوبی ترِ مانیا گرچا، به ویژه تارانتو که به سبب تجارت با خودِ یونان از بقیه مهمتر بود، بارها مجبور شدند مزدورانی از سرزمین مادری شان (یونان) ــ به ویژه از آرخیداموس سوم پادشاه اسپارت در سال‌های ۳۳۸–۳۴۲ق. م و الکساندر یکم پادشاه اپیروس در سال‌های ۳۳۰–۳۳۵ق. م ــ استخدام کنند تا از خود در برابر هجوم اقوام ایتالیایی دفاع کنند؛[3] ایتالیایی‌هایی که با فدراسیونی متشکل از لوکانی‌ها، از پایان سدهٔ پنجم قبل از میلاد تا سواحل دریای یونان گسترش یافته بودند.[4] در خلال این نبردها، اهالی تارانتو در تلاش برای اِعمال حقوق خود بر سرزمین آپولیا، معاهده ای با روم منعقد ساختند (بر اساس شواهد، در سال ۳۰۳ق. م یا شاید هم در ۳۲۵ق. م[5]) که بر اساس آن ناوگان روم حق نداشتند در سمت شرقی از نقطه ای که امروزه کاپو کولونانامیده می‌شود، فراتر بروند.

حملات تازهٔ لوکانیها، این بار اهالی تارانتو را واداشت که کمک مزدورانی از سرزمین مادری شان (یونان) را خواستار شوند؛ این بار کلئونیموس اسپارتی(۳۰۲–۳۰۳ق. م) وارد مداخله شد، امّا از اقوام ایتالیایی شکست خورد. مداخلهٔ بعدی را قهرمان یونانی دیگری به نام آگاتوکلس سیراکوزی اِعمال کرد که این بار با شکست دادن بروتی‌ها (۲۹۵–۲۹۸ق. م)، نظم را به منطقه بازگرداند. امّا اعتماد یونانی‌های شهرهای کوچکِ ایتالیای جنوبی به تارانتو و سیراکوز رو به کاهش گذاشت، امری که به سود روم شد، رومی که در شمال بر اقوام سامنیتها، اتروسک‌ها، و سلت‌ها چیره شده بود.[6]

با مرگ آگاتوکل سیراکوزی در ۲۸۹ق. م، اهالی توریی ناچار شدند در ۲۸۵ق. م و سپس در ۲۸۲ق. م برای اولین بار از روم درخواست کمک در برابر لوکانی‌ها کنند. در این اوضاع و احوال جدید، کنسول گایوس فابریسیوس لوشینوسبدان شهر فرستاده شد تا لوکانی‌ها را پس بزند، لوکانی‌هایی که پیش از این متفق رومیان بودند و اکنون در برابرشان شوریده بودند. وی در همان شهر یک پادگان رومی تأسیس کرد. مدتی چندان سپری نشده بود که شاهزادهٔ لوکانی، استنیو استالیو، از لوشینوس شکست خورد[7] و شهرهای رجو کالابریا (جایی که رومیان پادگانی متشکل از ۴۰۰۰ فرد مسلح تشکیل داده بودند)، لوکری و کروتونه نیز خواستند تحت حمایت روم قرار گیرند.[8]

این کمکی که روم به شهر توریی کرد، از سوی دموکرات‌های تارانتو به مثابه عملی خصمانه و برخلاف عهدنامهٔ کشتیرانیی که سال‌ها قبل منعقد کرده بودند، نگریسته شد. تارانتو نگران آن بود که مبادا نقش سرپرستیی که برای دیگر شهرهای جنوبی ایتالیا ایفا می‌کرد، رو به افول برود.[9]

در هرحال، رومیان در اقدامی که نقض آشکار عهدنامهٔ کشتیرانی محسوب می‌شد، در پائیز ۲۸۲ق. م[10] ناوگانی کوچک متشکل از ده قایق به خلیج تارانتو فرستادند که سبب تحریک آنان شد.[11] این ناوگان کوچک که توسط آدمیرال لوسیوس والریوس فلاکوس[12] یا کنسول پوبلیوس کورنلیوس دولابلا رهبری می‌شد، به سوی توریی یا به سوی خودِ تارانتو با مقاصد دوستانه هدایت شد. دموکرات‌های تارانتو پنداشتند که آن ناوگان در حال پیشروی به سمتشان است و برای همین به آن هجوم بردند؛[13] چهارتای آن را غرق و یکی را به غنیمت گرفتند، در حالی که پنج تای دیگر موفق شدند بگریزند.[14] در میان رومیانی که به اسارت گرفته شدند، برخی بازداشت شده و بقیه به مرگ محکوم شدند.[15] در حقیقت، دموکرات‌های تارانتو نگران آن بودند که روم بتواند الیگارش‌های شهر را به خود جذب کند، همانطوری که با دیگر شهرهای یونانی تحت کنترلِ خود همین کار را کرده بود. هیئت دیپلماتیک رومی که برای بررسی حادثه اعزام شده بود، مورد بی حرمتی قرار گرفت و حالت جنگ فوراً اعلام شد.[16] در چنین شرایط نومیدانه ای بود که تارانتویی‌ها (به علاوهٔ لوکانی‌ها و سامنیت‌ها) خواستار کمک پیروس ــ پادشاه بسیار جاه طلب اپیروس ــ شدند. وی که عمو زاده(؟)اسکندر کبیر بود، مشتاق ایجاد یک امپراتوری شخصی در مدیترانه غربی بود، و به خواهش تارانتویی‌ها به عنوان فرصتی مناسب برای دستیابی به هدف خود می‌نگریست.[17][18]

پیروس و ارتش ۲۵۵۰۰ نفری اش (به همراه ۲۰ فیل جنگی) در ۲۸۰ق. م در سواحل ایتالیا پیاده شدند، وی از سوی تارانتو فوراً Strategos Autokratorلقب یافت. کنسول پوبلیوس والریوس لاوینوسبرای مقابله با وی فرستاده شد، و از آنجا که دارای نیروهای به مراتب بیشتری بود، امیدوار بود یورش وی را ناتمام بگذارد و برای همین پیشنهاد مذاکرهٔ پادشاه یونانی را رد کرد. با این وجود رومیان در نبرد هراکلیا شکست خوردند زیرا اسب‌های آنان از دیدن فیل‌های پیروس متوحش می‌شدند، البته پیروس نیز بخش اعظم سپاه خود را بر باد داد. پیروس سپس به سوی روم قشون کشید، امّا نتوانست هیچ‌یک از شهرهای روم در سرراهش را متصرف شود. وی که خود را با خطر محاصره شدن توسط ارتش‌های دو کنسول روبرو می‌دید، به تارانتو بازگشت. مشاور وی، کینئاس، که یک سخنران بود، پیشنهاد صلحی تقدیم سنای روم نمود که بر طبق آن از رومیان می‌خواست به سرزمین‌هایی که از سامنیتها و لوکانیها تصاحب کرده بودند، بازگردند و شهرهای یونانیِ تحت کنترل خود را آزاد سازد. این پیشنهاد پس از نطق درخشان کلودیوس کائکوس (کنسور کهنسال سال ۳۱۲ق. م) رد شد، نطقی که کهن‌ترین نطق ثبت شده در زمان سیسرون بود.[19][20][21] در ۲۷۹ق. م، پیروس با کنسول پوبلیوس دسیوس موسو کنسول پوبلیوس سولپیسیوس ساوریودر نبرد آسکولومرویارو شد؛ وی برای دو روز معطل و بی تصمیم ماند، چرا که رومیان نوعی گردونه ویژه آماده کرده بودند تا با فیل‌هایش مقابله کنند. سرانجام، پیروس شخصاً تصمیم به جنگ گرفت و پیروز نیز شد، امّا به قیمت تلفات سنگین و اتلاف قسمت مهمی از سپاهش، به طوری که گفت «اگر ما در یک نبرد دیگر پیروز شویم، تماماً نیست و نابود خواهیم شد».[22][23] امروزه به نوعی از پیروزی که با متحمل شدن تلفات فراوان به دست آید، پیروزی پیروسی می‌گویند.

وی به درخواست کمکِ سیراکوز که جبّار آن، توئنون، در حال دست و پنجه نرم کردن با یورش کارتاژی‌ها بود، پاسخ گفت و بدینگونه خود را از مخمصهٔ ایتالیا رهانید. پیروس نمی‌توانست به کارتاژی‌ها اجازه دهد که کل جزیره سیسیل را تصاحب کنند و بدینگونه رؤیاهای غربی-مدیترانه ای خود را نقش بر آب ببیند؛ برای همین به کارتاژ اعلان جنگ داد. در ابتدا، جبهه سیسیلی وی پیروزی ساده ای بود، وی در تمامی شهرهای یونانی سرراه خود به مثابه آزادیبخش مورد استقبال قرار گرفت، و حتّی عنوان پادشاهِ (باسیلیوس) سیسیل را نیز دریافت داشت. کارتاژی‌ها پیش از رسیدن وی سیراکوز را در ۲۷۸ق. م محاصره کردند امّا با رسیدن پیروس، بدون درگیری عقب‌نشینی کردند؛ البته پیروس موفق نشد آنان را از مابقی جزیره بیرون بیندازد چراکه نتوانست مواضع آنان در لیلیبایوم(مارسالای امروزی) را متصرف شود.[24] حکومت خشن وی، به ویژه کُشتن توئنون، کسی که پیروس به وی اعتماد نداشت، به زودی انزجار گسترده سیسیلی‌ها را برانگیخت، و برخی از شهرها حتّی به کارتاژ روی آوردند. در ۲۷۵ق. م، پیروس این جزیره را پیش از آنکه با شورش و اغتشاش گسترده‌ای روبرو شود، ترک گفت.[25] وی به ایتالیا بازگشت، جایی که متحدین سامنیت وی در شُرف باختن جنگ در برابر رومیان بودند. پیروس بار دیگر با رومیان و این بار در نبرد بنه ونتو رویارو شد (۲۷۵ق. م). این بار فرمانده رومیان به نام کنسول مانیوس دنتاتوسپیروز شد و حتّی هشت فیل جنگی به غنیمت گرفت. پیروس سپس از ایتالیا عقب‌نشینی کرد، و یک پادگان در تارانتو (جایی که پنج سال پیش در آنجا پا گذاشته بود) جاگذاشت، و جبهه ای جدید در یونان علیه آنتیگونوس دوم گوناتاسبه راه انداخت. مرگ وی در نبردی در آرگوس (یونان) در ۲۷۲ق. م تارانتو را در همان سال به تسلیم در برابر روم واداشت. از آنرو که شهر مزبور آخرین شهر مستقل ایتالیا بود، روم اکنون بر سرتاسر شبه‌جزیره ایتالیا (به جز سیسیل که در ۲۱۲ق. م و در خلال دومین جنگ کارتاژ به آن منضم شد) تسلط یافت و صاحب اعتبار نظامی بین‌المللی شد.[26]

جنگ‌های پونیک (کارتاژ)

جنگ اول کارتاژ

در سال ۲۶۴ق. م که اولین جنگ کارتاژ آغاز شد، قلمرو جمهوری روم و کارتاژ به شکل بالا بوده‌است: جمهوری روم به رنگ قرمز، کارتاژ به رنگ بنفش، و سیراکوز (جنوب شرقی سیسیل، که در تسلط یونانی‌ها بود) به رنگ سبز روشن.
هیروی دوم سیراکوز

با پایان یافتن جنگ‌های پیروسی (۲۷۲–۲۸۰ق. م) و پایان استعمار یونانی‌ها بر ایتالیای جنوبی، روم اکنون کنترل و سیطره بر شبه‌جزیره ایتالیا (به جز سیسیل) را صاحب شده بود؛ از شمال کوهستان آپنینی گرفته تا پولیا و کالابریا. اینطور بود که رومیان حالا با امپراتوری کارتاژ (به عربی: قرطاج) برخورد کردند؛ کارتاژی که در آن زمان قدرت معظم مدیترانه غربی بود. کارتاژی‌ها (قرطاجنه) علاوه بر سرزمین‌های آفریقایی، جزایر ساردینیا و کرس، مالت، پانتلریا، بخشی از سیسیل غربی (بخش شرقی آن در انحصار یونانی‌ها بود) و جزایر بالئاری را نیز در تصرف خود داشتند.

تا این هنگام روم و کارتاژ هیچگاه با یکدیگر برخورد (جنگ) نکرده بودند، در عوض چندین بار معاهدات دوستی و اتحاد میان خود که مناطق نفوذ هریک را تعیین می‌کردند، را تجدید کرده بودند که آخرین آن‌ها اتحاد علیه پیروس بود.[27] این وضع زمانی عوض شد که روم، به عنوان حاکم شبه جزیره ایتالیا، به این خیال افتاد که نفوذ خود را تا سیسیل هم بگسترانَد؛ یعنی نزدیک‌ترین و اصلی تر ین «انبار غله» ای که روم از آنجا می‌توانست برای نیازهای فزاینده اش، تدارکات و آذوقه تهیه کند.

بین سال‌های ۲۸۸ و ۲۸۳ق. م، مسینا (شمال سیسیل) توسط مامرتینی ها اشغال شد؛ مامرتینی‌ها مزدورانی بودند که قبلاً در استخدام آگاتوکلس، جبّار سیراکوز، بودند. آنان پس از مرگ آگاتوکلس دست به غارت و چپاول زدند تا اینکه هیروی دوم سیراکوز، پادشاه جدید سیراکوز، آنان را شکست داد (یا در ۲۶۹ق. م یا در ۲۶۵ق. م). کارتاژ نمی‌توانست به این پادشاه اجازه دهد بر مسینا مسلط شود، چراکه در اینصورت وی بر تنگه تسلط می‌یافت و پادگانی در آنجا می‌ساخت. مامرتینی‌های بازمانده که عملاً تحت قیمومیت کارتاژ قرار گرفته بودند، از روم درخواست کردند بدانان کمک کند و استقلالشان را به آنان بازگرداند. سناتورها در برابر این درخواست دچار دو دستگی شدند که آیا باید به مزدوران مامرتینی کمک برسانند یا خیر؛ چراکه یاری رساندن به آنان به معنای جنگ با کارتاژ می‌بود زیرا سیسیل جزو مناطق نفوذ کارتاژ بود (به علاوه، معاهدات دوستی این جزیره را به روی رومیان منع کرده بودند)؛ و سیراکوز نیز همین‌طور. کنسول آپیوس کلودیوس کائودکس(برادر کلودیوس کائکوس) که حامی مداخله و کمک به مامرتینی‌ها بود، به مجمع طایفه ای متوسل شد تا آرای لازم به سود مداخله در جنگ را کسب کند، آنهم با دادن وعدهٔ غنائم فراوان به رأی دهندگان.[28] در اینجا بیشترین نطق به سود مداخله، از سوی قشر بازرگان و شهروندان عادی رومی انجام گرفت، یعنی کسانی که مشتاق به تسلط احتمالی بر ثروت و ذخایر غله سیسیل (جزیره ای که همچنین به سبب منابعی که در شهرهای یونانی داشت، معروف بود)، و همچنین احتمال ایجاد مستعمرات برای گشودن بازارهای جدید و آزاد کردن فشارهای اجتماعی_جمعیتی پایتخت بودند. اینچنین بود که در مجمع تصمیم بر این شد که درخواست مزدوران مامرتینی را بپذیرند. کنسول آپیوس کلودیوس کائودکس با فرمان گذر از تنگه مسینا، در رأس یک هیئت نظامی آماده شد. کارتاژی‌ها این امر را همچون نقض معاهدات دوستی تعبیر کرده و به روم اعلان جنگ دادند؛ بدینگونه بود که اولین جنگ کارتاژ که به آن اولین جنگ پونیک نیز می‌گویند، آغاز شد.

نموداری از یک کورووس

سیراکوز و کارتاژ که سده‌ها با یکدیگر در حال جنگ بودند، با یکدیگر متفق شدند تا با یورش روم مقابله کنند و تنگه مسینا را نیز سدّ کردند، امّا کائودکس، هیرو و کارتاژ را جداگانه شکست داد.[29]جانشین وی مانیوس مِسالا با ۴۰٬۰۰۰ مرد نیرومند در خشکی پیاده شد و سیسیل شرقی را متصرف شد، عملی که هیرو را برانگیخت اتحاد خود را به جای کارتاژ معطوف روم کند. در ۲۶۲ق. م، رومیان به سوی ساحل جنوبی حرکت کردند و آکراگاس (آگریجتوی فعلی) را محاصره کردند. کارتاژ هم با هدف آنکه رومیان را محاصره کند، نیروهای تقویتی مشتمل بر ۶۰ فیل فرستاد _اولین باری که از آنان استفاده می‌کردند ــ با این حال نبرد آگریجنتو را باختند.[30] به هر روی، همچون زمان پیروس، روم نتوانست سراسر سیسیل را متصرف شود زیرا برتری ناوگان کارتاژی آنان را از محاصرهٔ مؤثر شهرهای ساحلی بازمی‌داشت، شهرهایی که می‌توانستند منابع و تدارکات لازم را از سمت دریا دریافت کنند. با به غنیمت گرفتن یک کشتی کارتاژی و استفاده از آن به عنوان الگو (مدل)، روم توانست یک برنامهٔ عظیم ساخت و ساز تدارک ببیند و صد عدد Quinquereme را تنها ظرف دوماه ــ و شاید بواسطه یک خط مونتاژــ تهیه و آماده کند. آنان همچنین وسیله تازه ای به نام کورووس ابداع کردند، که خدمه کشتی را قادر می‌ساخت به عرشه کشتی دشمن نفوذ کنند.[31] کنسول سال ۲۶۰ق. م، شیپیو آسینا، در نخستین نبرد دریایی در برابر هانیبال گیسکو (با هانیبال اشتباه نشود) در لیپاری شکست خورد، امّا همکار وی (هرساله دو کنسول انتخاب می‌شدند) به نام گایوس دولیوس پیروزی بزرگی در میلاتزو (۲۶۰ق. م) به دست آورد. وی ۴۴ کشتی را غرق کرده یا به غنیمت گرفت، و نخستین رومیی بود که پیروزی دریایی به دست می‌آورد، و همچنین برای اولین بار کارتاژی‌هایی را نیز به اسارت درآورد. هرچند کارتاژی‌ها در نبرد زمینی در ترمینی ایمرزه در سیسیل پیروز شدند امّا کورووس رومیان را در دریا شکست ناپذیر ساخت. کنسول لوسیوس کورنلیوس شیپیو (برادر شیپیو آسینا) جزیره کرس را در ۲۵۹ق. م متصرف شد.[32]

در تلاش برای تحمیل شکستی تعیین‌کننده به کارتاژ، کنسول مارکوس آتیلیوس رگولوسناوگان دشمن را در سال ۲۵۶ق. م نبرد کیپ اکنوموس (احتمالاً یکی از بزرگترین نبردهای دریایی باستان) شکست داد و وارد تونس ــ سرزمین اصلی کارتاژ ــ شد، امّا در ۲۴۶ق. م در آنجا شکست خورده و کشته شد. جنگ برای سالیان بعدی ادامه یافت و بخت و اقبال هر بار به یکی از طرفین روی می‌کرد، تا اینکه در ۲۴۱ق. م روم ناوگان جدیدی آماده کرد که توسط گایوس لوتاتیوس کاتولوسرهبری می‌شد و اینبار کارتاژها را در نبرد سرنوشت ساز اگاتسشکست داد. با این نبرد، رومیان تسلط کارتاژی‌ها بر دریا را درهم شکستند و توانستند عملیات‌های زمینی را در بخش‌های زیادی از سیسیل (به استثنای سیراکوز که مستقل باقی ماند) آغاز کنند و کارتاژی‌ها را به تسلیم وادارند. اینچنین بود که جنگ برای بیش از بیست سال (از ۲۶۴ تا ۲۴۱ق. م) به طول انجامید.

کارتاژ ناچار شد غرامت سنگینی به روم بپردازد (۳۲۰۰ تالنت ائوبویایی در ده سال)،[33] و همچنین تمامی اسیران جنگی روم را بدون فدیه آزاد سازد.[34] سیسیلثروتمند و حاصلخیز (به جز بخش سیراکوز آن که سال‌ها در تسلط مگنا گراسیا بود) از سیطره کارتاژ خارج شد و تحت تسلط روم قرار گرفت، همچنین کارتاژ از هرگونه جنگ با هیروی دوم سیراکوز منع شد.[35] کارتاژ با این وضع در پرداخت مستمری آن مزدوران لیبیایی و نومیدیایی که در خلال جنگ از آنان استفاده کرده بود، به مشکل خورد و برای همین دچار شورش خونین مزدورانش شد (۲۴۰ تا ۲۳۸ق. م)، شورشی که حکومت کارتاژ را واداشت سه سال را صرف تلاش برای سرکوبی قساوت آمیز آن کند.[36] روم با سود جستن از این شورش‌ها، جزایر ساردنی و کرس را به ترتیب در ۲۳۸ و ۲۳۷ق. م و بر خلاف معاهده صلح اشغال کرد؛ امری که کینه کارتاژ از رومیان را ابدی ساخت و به انتقامجویی آنان منجر شد[37]و دومین جنگ پونیک را رقم زد.

جنگ دوم کارتاژ

نقشه عملیات جنگی هانیبال (خطوط سبز) و شیپیو آفریکانوس (خطوط قرمز) در طول دومین جنگ کارتاژ

پس از آنکه شورش مزدوران سرکوب شد، کارتاژ باردیگر خواست مسیر تاریخی اش را بازیابد. حکومت کارتاژ به دو جناح اساسی تقسیم می‌شد؛ از یک سو اشرافیت زمیندار که توسط خاندان حنون کبیرهدایت می‌شد، و دیگری طبقهٔ بازرگان و سوداگری که به آمیلکار (به عربی «حملقر») و در کل به برقی‌ها نسبت داده می‌شد. حنون دوم (که در اولین جنگ کارتاژ مشارکت داشت) از انعقاد قرارداد با روم و گسترش قلمرو کارتاژ در درون آفریقا (در خلاف جهت روم) طرفداری می‌کرد. آمیلکار امّا چشم به اسپانیا دوخته بود؛ جایی که کارتاژی‌ها از سده‌ها پیش تاکنون در آن علایق و منافع تجاری فراوانی داشتند و در واقع قلب اقتصادی برای تأمین مالی جنگ‌های پونیک بود.[38]

آمیلکار که در فروخواباندن شورش مزدوران (۲۴۰ تا ۲۳۸ق. م) نقش محوری داشت، از لحاظ سیاسی شکست خورد و از سنای کارتاژ نتوانست ناوگان بگیرد تا با آن به اسپانیا برود. وی فرماندهی آن دسته از مزدوران که باقی مانده بودند را برعهده گرفت و در عملیاتی متهورانه سرتاسر سواحل شمال آفریقا را درنوردید تا اینکه به تنگهٔ جبل طارق رسید. آمیلکار که توسط پسرش هانیبال و دامادش هاسدروبال زیباهمراهی می‌شد، تنگه مزبور را رد کرده و با رسیدن به ساحل اسپانیا، روانه قسمت شرقی این سرزمین شد تا ثروت و غنائم تازه ای برای حکومت متبوعش بیابد.[39]

شیپیو آفریکانوس (راست) و هانیبال کارتاژی؛ چهره‌های کلیدی دومین جنگ کارتاژ

این عزیمت جنبه ای از تصرف و اشغال را در خود داشت؛ از شهر قادس (امروزه کادیس) به بعد، احتمالاً بدون کسب اجازه از سوی سنای کارتاژ اشغال شدند. از ۲۳۷ق. م که این عزیمت از شمال آفریقا آغاز شد تا سال ۲۲۹ق. م که آمیلکار در نبردی کشته شد،[40] وی چنان ماجراجویی به صرفه و سودمندی از حیث اقتصادی و نظامی انجام داد که توانست مقادیر هنگفتی کالا و فلز که از اهالی محلی به عنوان خراج کسب کرده بود، به سرزمین آفریقایی خود بفرستد.[41] با مرگ آمیلکار، دامادش (هاسدروبال زیبا) منصب فرماندهی نیروهای کارتاژ در اسپانیا را برای هشت سال در دست گرفت و با انعقاد معاهداتی با اهالی محلی[42] و تأسیس شهری جدید به نام کَرت هَدَشت (امروزه کارتاخنا)، سیاست تثبیت سرزمین‌های متصرفه را در پیش گرفت.[43]

رومیان که هنوز در گیر گل‌ها در شمال بودند، ترجیح دادند با هاسدروبال معاهده ای منعقد کنند و در ۲۲۶ق. م بر اثر فشار متحدشان مارسی که خود را بر اثر گسترش کارتاژی‌ها در خطر می‌دید، با کارتاژ معاهدهٔ جدیدی منعقد کردند که رود ایبرو را به عنوان محدودهٔ گسترش کارتاژی‌ها تعیین می‌کرد.[44] اینچنین بود که به‌طور ضمنی قلمرو تحت نفوذ کارتاژ در اسپانیا به رسمیت شناخته شد.[45] اوضاع زمانی تغییر کرد که هاسدروبال در ۲۲۱ق. م توسط یک مزدور گل کشته شد،[46] و ارتش کارتاژ به اتفاق آراء هانیبال را که تنها ۲۶سال سن داشت را به عنوان سومین فرمانده خود در اسپانیا برگزید.[47] حکومت کارتاژ هم برآن شد این انتصابِ ارتش را تأیید و تصویب کند.[48]

زمانی که در ۲۱۸ق. م ژنرال هانیبال به شهر سائونتو، متحد روم که البته در جنوب رود ایبرو قرار داشت، یورش برد، سنای روم پس از چندی درنگ و تردید به کارتاژ اعلان جنگ داد تا دومین جنگ کارتاژ (پونیک) آغاز شود. پولیبیوس با فابیوس پیکتور (تاریخنگار لاتین) که علل جنگ را در محاصره سائونتو و تجاوز نیروهای کارتاژ از محدوده رود ایبرو می‌یابد، مخالفت می‌کند. وی معتقد است که دو حادثهٔ نامبرده در شروع سلسله وقایعی که منجر به جنگ دوم پونیک شدند مؤثر بوده امّا علل ریشه ای جنگ نیستند.[49] وقوع جنگ اجتناب ناپذیر بود، و چنان‌که خود می‌گوید «جنگ در شبه‌جزیره ایبری [چنان‌که رومیان خیال می‌کنند] رخ نداد بلکه دقیقتر، در دروازه‌های روم و سرتاسر ایتالیا به وقوع پیوست».[50]

هانیبال با ارتشی توانمند متشکل از فیل‌ها در عملیاتی تهورآمیز رشته کوه‌های آلپ را پشت سر گذارد، به شمال ایتالیا حمله‌ور شد، و لژیون‌های رومی را در نزدیکی تیچینو، تربیا، و دریاچه تراسی‌منا شکست داد. در سال ۲۱۶ق. م، کنسول‌های جدید، لوسیوس امیلیوس پائولوس و گایوس ترنتیوس وارو، بزرگترین ارتش ممکن متشکل از هشت لژیون (بیش از ۸۰٬۰۰۰ سرباز) ـ دوبرابر ارتش کارتاژ ـ را گرد آوردند و با هانیبال که در کانای (کانه)، واقع در پولیا، کمین کرده بود روبرو شدند. با وجود ضعف عددی، هانیبال از سواره نظام سنگینتر خود سود جُست تا جناحین روم را بکوبد و پیاده‌نظام آنان را محاصره کند؛ پیاده‌نظامی که آنرا قلع و قمع کرد. از نقطه نظر تلفات، نبرد کانای بدترین شکست در تاریخ روم بود: تنها ۱۴٬۵۰۰ سرباز گریختند، پائولوس و همین‌طور ۸۰ تن از سناتورها کشته شدند. پولیبیوس شمار کشتگان را 70,000[51] و لیویوس ۴۷٬۷۰۰ کشته و ۱۹٬۳۰۰ اسیر[52] اعلام می‌کنند.

این فاجعه سبب شروع موجی از پشت کردن متحدین روم، شورش سامنیتها، اُسکان‌ها، لوکانی‌ها، و یونانیانِ شهرهای جنوبی ایتالیا شد.[53] در مقدونیه، فیلیپ پنجم مقدونی نیز با هدف دستیابی به ایلیریا و مناطق پیرامون اپیدامنوس که توسط روم اشغال شده بود، اتحادی با هانیبال منعقد کرد. یورش وی به آپولونیا سبب شروع اولین جنگ مقدونیه شد. در ۲۱۵ق. م، هیروی دوم سیراکوز در سنین کهولت درگذشت، و نوه جوانش هیرونیموس سیراکوز به اتحاد دراز مدّت سیراکوز با روم پایان داد تا طرف کارتاژ را بگیرد. در این اوضاع خراب، راهبرد (استراتژی) تهاجمی در برابر هانیبال که مورد قبول خاندان شیپیو بود، جای خود را به تاکتیک‌های تأخیری که از مقابله رودررو با هانیبال اجتناب می‌کرد، سپرد. حامیان اصلی این استراتژی فابیوس ماکسیموس، ملقب به کونکتاتور («معطل یا درنگ کننده»)، و فولویوس فلاکوس بودند. «راهبرد فابیان» مایل به بازپس‌گیری تدریجی و آهستهٔ سرزمین‌های از دست رفته بود، چراکه هانیبال نمی‌توانست همه جا حضور داشته باشد تا از آن‌ها دفاع کند.[54] هرچند سردار کارتاژی در میادین نبرد شکست ناپذیر باقی ماند و تمامی ارتش‌های رومی که بر سر راهش قرار داشتند را شکست می‌داد، با این حال وی نتوانست مانع از آن شود که کنسول کلادیوس مارسلوس سیراکوز را پس از محاصره ای طولانی در ۲۱۲ق. م تسلیم خود سازد.

شیپیو آفریکانوس در پایان سال ۲۱۱ پیش از میلاد از ایتالیا با ناوگان (برخلاف هانیبال که هفت سال پیشتر از مسیر کوه‌ها روانه ایتالیا شده بود) روانه شبه‌جزیره ایبری شد و از تاراگونا (Tarraco) عملیات‌های خود را آغازید: در ۲۰۹ ابتدا مهمترین شهر اسپانیا یعنی کَرت هَدَشت (امروزه کارتاخنا، در نقشه باعنوان Qart Hadasht) را طی یک محاصره متصرف شد، سپس در ۲۰۸ در نبرد بایکولا و در ۲۰۶ در نبرد ایلیپا (در راهنمای نقشه با عنوان Battaglia di Ilipa) پیروز شد تا به سلطه کارتاژی‌ها بر اسپانیا پایان دهد.

پوبلیوس کورنلیوس شیپیو (که بعدها ملقب به «آفریکانوس» شد) به منصب ویژهٔ پروکنسولی نایل شد تا در ۲۱۱ق. م از مسیر دریا روانهٔ جبهه هیسپانیا (اسپانیا) شود. وی به فوریت با پیروزی در مجموعه ای از نبردها با تاکتیک‌های مبتکرانه اش خود را ژنرالی قابل نشان داد. در ۲۰۹ق. م، وی کارتاخنا، شهر اصلی کارتاژ در اسپانیا، را با یک محاصره متصرف شد و سپس هاسدروبال (فرزند هامیلکار و برادر هانیبال؛ با هاسدروبال زیبا اشتباه نشود) را در نبرد بایکولاشکست داد (۲۰۸ق. م).[55] پس از این شکست، هاسدروبال از سوی حکومت کارتاژ فرمان حرکت به سوی ایتالیا را دریافت داشت. از آنرو که وی فاقد ناوگان بود، به‌ناچار همان مسیری را طی کرد که برادرش هانیبال در کوه‌های آلپ پیموده بود؛ امّا این مرتبه دیگر خبری از غافلگیری رومیان نبود. کنسول مارکوس لیویوس سالیناتور و کنسول گایوس کلادیوس نرو منتظر وی بودند. دو کنسول نامبرده فاتح نبرد متاروس شدند (۲۰۷ق. م)، و هاسدروبال کُشته شد و سرش را برای برادرش هانیبال فرستادند.[56] این نقطه عطف نبرد بود. در حقیقت جنگ فرسایشی به خوبی اثر خود را نشان داده بود. اکنون نیروهای هانیبال فرسوده شده بودند چراکه وی از پشتیبانی و لجستیک احتمالی برادرش محروم شد، او که تنها یک فیل جنگی به نام سوروس برایش باقی مانده بود، به سوی بروتیوم (کالابریای فعلی) عقب نشست. در یونان، روم با اتحاد با دشمنان فیلیپ پنجم مقدونی (متحد یونانی هانیبال) یعنی اتحادیه ایتولیان، اسپارت، و پادشاهی پرگامون توانست بی آنکه نیروهای نظامی چندانی به جبهه یونان گسیل بدارد، فیلیپ پنجم را محدود کرده و مانع از کمک رساندن وی به هانیبال شود.

در هیسپانیا (نام قدیم اسپانیا)، شیپیو به نبردهای پیروزمندانه اش در جنگ‌های کارمونا در ۲۰۷ق. م، و نبرد ایلیپا (امروزه سویل) در ۲۰۶ق. م ادامه داد که تهدید پونی‌ها (کارتاژی‌ها) را از شبه‌جزیره ایبری رفع کرد.[57] وی که در سال ۲۰۵ق. م به مقام کنسولی روم نایل شد، سنا را متقاعد کرد که استراتژی فابیانی را کنار گذاشته و در عوض به کمک پادشاه نومیدیه، ماسینیسا، که به روم گرویده بود، به شمال آفریقا یا به عبارتی سرزمین اصلی کارتاژ، یورش ببرند. شیپیو در ۲۰۴ق. م در شمال آفریقا پیاده شد. یوتیکا را متصرف، و نبرد دشت‌های بزرگ را فاتح شد؛ حادثه ای که حکومت کارتاژ را واداشت هانیبال را از ایتالیا فراخوانده و باب مذاکرات صلح با روم را بگشاید. این گفتگوها البته به شکست انجامیدند زیرا شیپیو با هدف آنکه از وقوع تهدید دوبارهٔ کارتاژ علیه روم جلوگیری کند شروط سختی پیش روی امپراتوری آفریقایی می‌گذاشت. پس هانیبال در ۲۰۳ق. م به شمال آفریقا بازگشت تا در نبرد زاما با ژنرال رومی رویارو شود. در این نبرد ارتش روم تلفات سنگینی متحمل شد اما پیروزی قاطعی را دارا شد که کارتاژ را واداشت تسلیم شده و به شروط سنگین روم تن در دهد. پس از این پیروزی در شمال‌آفریقا، به شیپیو لقب «آفریکانوس» دادند.

بدین ترتیب دومین جنگ پونی (کارتاژ) از ۲۱۸ق. م تا ۲۰۱ق. م به طول انجامید و به حق می‌توان گفت که می‌توان همچون یک «جنگ جهانی» بدان نگریست. این جنگ اساساً در قلمرو ایتالیای جنوبی درگرفت اما در عین حال اسپانیا و قلمرو اصلی امپراتوری کارتاژ نیز در آن درگیر بودند. افزون بر آن، دیپلماسیِ تقریباً تمامی حکومت‌های مدیترانه ای، از نومیدیه گرفته تا سلسله‌های حاکم بر مصر و سوریه، و دولت‌های کوچک آناتولی، یونان و مقدونیهی فیلیپ پنجم نیز در آن درگیر بودند. هرچند رومیان در نهایت فاتح نبرد شدند اما در طول سالیان جنگ متحمل هزینه‌های گزافی در برابر هانیبال شدند. آنان تا سال‌ها کابوس جنگی ناتمام و دشمنی نامرئی در دروازه‌های روم را می‌دیدند.

گسترش در شرق مدیترانه: یونان، مقدونیه و آسیای صغیر تا سقوط کورینت(۱۴۶–۲۰۰ پیش از میلاد)

اکنون که رومیان قدرت هژمون مدیترانهٔ غربی شدند، اهداف گسترش طلبانه خود را معطوف دولت‌های یونانی شرق مدیترانه کرند. در سال ۲۰۰ق. م ساکنان رودس و پرگامون که از جانب فیلیپ پنجم مقدونی احساس خطر می‌کردند، درخواست کمکی به سوی رومیان فرستادند؛ روم نیز در پاسخ اولتیماتومی به فیلیپ پنحم فرستاد و تصمیم به مداخله گرفت. اکنون که کارتاژ برای بار دوم از روم شکست خورده بود، فیلیپ پنجم و مقدونی‌ها به دشمنان اصلی قدرت نوظهور روم بدل شده بودند، و روم با تردید به پیمان دوستی این پادشاه مقدونی با آنتیوخوس سوم سلوکی (۲۰۳ق. م) می‌نگریست. بهانهٔ روم برای آغازیدن دومین جنگ مقدونیه، درخواست کمک رودسی‌ها و پرگامونی‌ها به روم برای حمایت از آنان در برابر اهداف سلطه طلبانه مقدونیان و سلوکیان بود. در ۲۰۰ق. م روم اولتیماتومی به فیلیپ داد که وی آنرا رد نمود و جنگ در ۲۰۰ق. م آغاز شد.

تریومف کنسول لوکیوس امیلیوس پائولوس؛ اثر کارل فرنه

پس از چند نبرد، در ۱۹۷ق. م رومیان به فرماندهی کنسول تیتوس کوینکتیوس فلامینینوس در نبرد کینوسکیفالای شکستی سنگین به مقدونی‌ها وارد کرده و فیلیپ را وادار نمودند شروط سخت صلح روم را بپذیرد. سال بعد کنسول فلامینینوس رسماً آزادی یونان از تسلط مقدونیان را اعلام کرد و در ۱۹۴ق. م همراه با لژیون‌های رومی یونان را ترک کرد.

صحنه ای از نبرد کورینت (۱۴۶ق. م) که لژیون‌های رومی را در حال ورود به شهر کورینت برای غارت و سوزاندن آن نشان می‌دهد. واپسین روز کورینت؛ اثری از تونی روبر فلوری، ۱۸۷۰

اما این وضع موجودِ تحمیلیِ رومیان دیری نپایید چراکه اتحادیه ایتولی که در خلال جنگ متحد رومیان بود، بر اثر شروط سنگین صلحی که رومیان به کل یونان تحمیل کرده بودند، خواستار کمک آنتیوخوس سوم شدند تا آنان را از جبّاران رومی برهاند. اینچنین بود که جنگ سلوکیه و روم آغاز شد (۱۸۸–۱۹۱ق. م) و با پیروزی رومیان به پایان رسید.[58][59]

در ۱۷۹ق. م فیلیپ پنجم در گذشت.[60] پسر بااستعداد و جاه طلب وی، پرسئوس صاحب تاج و تخت شد و بار دیگر علایق مقدونیان در سلطه بر یونان را بروز داد.[61] روم که می‌دید متحدین یونانی اش بار دیگر توسط مقدونیان در خطر قرار گرفته‌اند، باز به مقدونیه اعلان جنگ داد تا سومین جنگ مقدونیه آغاز شود. پرسئوس در ابتدا موفقیت‌هایی در برابر رومیان بدست آورد اما روم با فرستادن ارتشی نیرومندتر به وی پاسخ داد. این ارتش به فرماندهی لوسیوس امیلیوس پائولوس مقدونیان را در نبرد پیدنا در ۱۶۸ق. م به سختی شکست داد،[62] مقدونیان تسلیم شده و به جنگ پایان دادند.[63] رومیان که متقاعد شده بودند یونانی‌ها اگر به حال خود رها شوند، نخواهند توانست صلح را حفظ کنند تصمیم گرفتند اولین جای پای دایمی خود را در جهان یونانی به وجود آورده و موقعیت خود را در آنجا مستحکم کنند؛ به طوری که مقدونیه را به چهار جمهوری متکی تقسیم کردند تا خشم مقدونیان ادامه یابد.

چهارمین جنگ مقدونیه، از ۱۵۰ تا ۱۴۸ق. م در برابر پادشاه خود خوانده مقدونی به نام آندریسکوس رخ داد، کسی که مدعی بود فرزند پرسئوس است و می‌خواست پادشاهی قدیم مقدونی (که اکنون تبدیل به چهار جمهوری شده بود) را احیا کند.[64] رومیان به سرعت وی را در نبرد دوم پیدنا شکست دادند و در ۱۴۶ق. م آنرا به صورت یکی از ایالات رومی به خود منضم کردند.

اتحادیه اخائیه (که بر خلاف اتحادیه ایتولی از دشمنان روم بود) فرصت را برای جنگ با روم مغتنم شمرد اما این هم به سرعت شکست خورد. در ۱۴۶ق. م، (همان سالی که امپراتوری کارتاژ در سومین جنگ پونی نابود شد) رومیان در نبرد کورینت این شهر را محاصره و با خاک یکسان کردند و بدین گونه اتحادیه مزبور نیز تسلیم شد[65] و رومیان آنرا به صورت ایالت رومی آخیا درآوردند.

سومین جنگ کارتاژ (۱۴۶–۱۴۹ پیش از میلاد)

کارتاژ پس از شکست در دومین جنگ پونی هیچگاه از لحاظ نظامی بازسازی نشد، امّا اقتصاد خود را به سرعت بازسازی کرد. جنگ سوم کارتاژ در حقیقت صرفاً تنبیهی بود که کارتاژیان علیه همسایه نومیدیایی خود ــ که با روم متحد شده و بازرگانان کارتاژی را مورد راهزنی قرار می‌دادند ــ اِعمال کرد. معاهدات [ــِـ صلح] هرگونه جنگی با متحدین روم را منع کرده بودند، و برای همین دفاع در برابر راهزنان/دزدان دریایی به عنوان «اقدامی جنگی» تلقی می‌شد. در میان رومیان، جناحی وجود داشت که از نابود سازی کامل رقیب آفریقایی طرفداری می‌کرد؛ یکی از این افرادِ خواهان جنگ با کارتاژ، کاتوی بزرگ بود که تمامی سخنرانی‌هایش را با گفتهٔ معروف «Ceterum censeo Carthaginem delendam esse» (و البته من معتقدم که کارتاژ باید نابود شود) به پایان می‌برد.[66] بهانهٔ لازم برای جنگ سوم پونی را ماسینیسا ــ پادشاه نومیدیه ــ به رومیان داد؛ کسی که از مدتها پیش حوزه نفوذ خود را به زیان کارتاژ گسترش می‌داد. در ۱۵۰ق. م کارتاژ تصمیم گرفت به حملات ممتد نومیدیان پاسخ گوید، درحالیکه می‌دانست این اقدام نقض شروط صلحی محسوب می‌شد که رومیان تحمیل کرده بودند. این اقدام کارتاژ بهانه ای شد تا روم در سال بعد به کارتاژ اعلان جنگ دهد. سنا که در واقع توسط کاتو تهییج شده بود، تصمیم گرفت به کارتاژ حمله کند، و در ۱۴۷ق. م کنسول شیپیو امیلیانوس (پسر خواندهٔ پسر شیپیو آفریکانوس) را به آفریقا گسیل داشتند. وی پس از یک محاصره طولانی، در ۱۴۶ق. م، شهر کارتاژ را نیست و نابود کرد. جنگ سه سال در خاک آفریقا به طول انجامید (۱۴۶–۱۴۹ق. م) و با شکست قاطع کارتاژ پایان یافت. رومیان خواستار تسلیم کامل و جایگیری شهر در صحرا و دور از هرگونه منطقه ساحلی یا بندری شدند، امّا کارتاژی‌ها این درخواست را رد کردند. رومیان نیز شهر را محاصره کرده، شکست داده و با خاک یکسان کردند. قلمروهای باقی ماندهٔ کارتاژ ضمیمه روم، و بازسازی شدند تا بخشی از ایالت رومی آفریکا شوند.[67][68] به علاوه، قلمروهای کارتاژ در ایبری نیز توسط روم تصاحب شد و کارتاژ دیگر یک «امپراتوری» نبود بلکه اتحادیه ای از مستعمرات پونی(شهرهای بندری در مدیترانه غربی) بود.

گسترش‌های تازه در مدیترانه: هیسپانیا و آسیای روم (۱۲۹–۱۳۳ پیش از میلاد)

جمهوری روم در دوران پس از جنگ‌های دوم پونی (به رنگ سبز)، و سپس در حدود سال ۱۰۰ پیش از میلاد (به رنگ نارنجی). پادشاهی پرگامون که آتالوس سوم برای روم به ارث گذاشت، در انتهای راست نقشه با عنوان آسیا دیده می‌شود.

پس از آنکه کارتاژی‌ها و مقدونیان ناچار به تسلیم شدند، روم تصمیم گرفت یکبار برای همیشه مسئله اسپانیا را حل کند؛ مسئله ای که از دهه‌ها پیش سربرآورده بود. رومیان پس از آنکه کارتاژی‌ها را در دومین جنگ پونی شکست دادند، از سال ۱۹۷ق. م قلمرو اسپانیا را به دو بخش تقسیم کردند، یکی هیسپانیا سیتریور (اسپانیای نزدیکتر) و دیگری هیسپانیا اولتریور (اسپانیای دورتر)، پایتخت‌های آنان به ترتیب تاراگونا و کوردوبا بود. سوءمدیریت لجام گسیخته و استثمار خشن سبب شورشی شد که به قبایل همسایه لوزیتانی‌ها و سلتیبری‌هانیز سرایت نمود. پس از نتایج متفاوت و نبردهای خونین و تلفات سنگین از حیث نیروی انسانی و منابع مالی، سرانجام این شورش‌های محلی با کشته شدن سرکرده لوزیتانی‌ها، ویریاتوس(۱۳۹ق. م) پایان یافتند. از سوی دیگر، در سال ۱۳۳ق. م اوضاع و احوال به گونه ای بود که به انضمام پادشاهی پرگامون به جمهوری روم نیز منجر شد که در ۱۲۹ق. م تبدیل به یکی از ایالات روم به نام «آسیا» شد. پادشاه آتالوس سوم قلمرو پادشاهی خود را برای رومیان به ارث گذاشت، امّا سه سال وقت نیاز بود تا رومیان بتوانند مستقیماً بر آن سرزمین تسلط یابند، چراکه تحت هدایت ایومنس سومشورش توده ای خشنی بر ضد رومیان درگرفته بود که به زحمت سرکوب شد. اکنون روم می‌توانست خود را قدرت مسلط مدیترانه بداند.

تضادهای اجتماعی و نخستین جنگ داخلی (۶۰–۱۴۶ پیش از میلاد)

دورانی که از تشنجات حاصل از فعالیت‌های سیاسی برادران گراکوس تا تسلط لوکیوس کورنلیوس سولا را در برمیگیرد، نشانگر آغاز بحران‌هایی است که، تقریباً یک سده بعد، جمهوری آریستوکرات را به فروپاشی کامل دچار کردند. تاریخ‌نگاری به نام رونالد سیمهدوران گذار از جمهوری به پرینکیپاته‌ی آگوستی را «انقلاب روم» نام نهاده‌است؛ البته جورجو روفولو آن را تعریفی نامناسب می‌داند، چراکه «انقلاب‌ها با سرنگون کردن پادشاهی‌ها رخ می‌دهند نه با تأسیس کردنشان»[69]

مشخصه این دوران، ظهور مردان نیرومندی چون ماریوس، سولا، پومپیئوس کبیر، کراسوس، و جولیوس سزار می‌باشد، کسانی که موفقیّت‌های نظامی خود را وارد عرصه سیاسی کردند.

اصلاحات برادران گراکی (۱۲۱–۱۳۳ پیش از میلاد)

تیبریوس سمپرونیوس گراکوس (راست) تریبون سال ۱۳۳ پیش از میلاد و برادرش گایوس، تریبون سال‌های ۱۲۳ و ۱۲۲ق. م که در مجمع پلبی‌ها حاضر شده‌است. گفتنی است آنان نوه‌های شیپیو آفریکانوس بودند.

گسترشی تا بدین حد وسیع و سریع در حوضه مدیترانه در حقیقت جمهوری را ناچار کرد با چالش‌های عظیم و از جنس متفاوتی روبرو شود: نهادهای رومی تاکنون برای ادارهٔ دولتی کوچک پیش‌بینی شده بودند درحالی‌که اکنون ایالات از شبه‌جزیره ایبری تا شمال آفریقا، یونان، و آسیای صغیر گسترش یافته بودند.

از زمان اصلاحات ارضی-کشاورزی که یک تریبون مردم به نام تیبریوس سمپرونیوس گراکوس در ۱۳۳ق. م پیشنهاد کرد، تشنجات سیاسی بیش از پیش سنگین شده و به یک سری از دیکتاتوری‌ها، جنگ‌های داخلی و آتش‌بس‌های موقت مسلحانه در سدهٔ بعد انجامیدند. اهداف و مقاصد گراکوس در اصل محافظه‌کارانه بودند. وی از فقر مردانی که در نقاط مختلف ایتالیا مشاهده کرده بود بیم داشت و متقاعد شده بود که در این شرایط حفظ انسجام اجتماعی به عنوان اسکلت‌بندی ارتش امری غیرممکن خواهد بود. وی پیشنهاد کرد که با توزیع وافر زمین به شهروندانِ دارای ثروت کمتر، روح تازه ای به قشر خُرده زمیندار بدهند، قشری که از یک سو بر اثر «مالیات» جنگ‌های پیاپی و از سوی دیگر بر اثر فشار زمینداران بزرگ (که یا با اخراج مستأجرانِ ناتوان از پرداخت بدهی خود یا با خرید سرمایه‌هایشان اقدام به ازدیاد نفوذ خود می‌کردند) دچار مضیقه بزرگی شده بودند.[70] جنگ‌های متوالی در داخل و خارج، در حقیقت، از یک سو زمیندارانِ خُرده مالک را برای سال‌ها وادار به رها کردن زمین‌هایشان جهت حضور در خدمت نظامی کرده و از دیگر سو، برای روم مقادیر هنگفتی کالا و اسیر به قیمت مناسب (بر اثر غارت غنایم و متصرفات) به ارمغان آوردند؛[71] این اسیران معمولاً در کارهای کشاورزی پاتریسی‌های روم به کارگرفته می‌شدند که خود پیامدهای خطرناکی برای بافت اجتماعی روم داشت، چراکه زمین‌های کوچک در حد و اندازهٔ رقابت با زمین‌های بزرگی که بردگان را در آن به کار می‌گرفتند (زمین‌هایی که عملاً با هزینهٔ صفر محصول تولید می‌کردند)، نبودند. تمامی خانوارهایی که بر اثر بدهی ناچار به ترک شهرستان‌ها شدند به روم کوچ کردند، جایی که مفهوم پرولتاریای شهری تولد یافت: توده ای از افراد که بیکار بوده و چیزی برای سیر کردن شکم نداشتند. این امر تنش‌های اجتماعی اجتناب ناپذیر و خطرناکی در خود داشت.

در همین زمینه، تیبریوس گراکوس که به عنوان تریبون در ۱۳۳ پیش از میلاد برگزیده شد، کوشش کرد قانونی تصویب کند که مقدار زمینی که هر شخص می‌توانست در تملک داشته باشد را محدود کند. آریستوکرات‌ها، که نزدیک بود مقدار زیادی از دارایی شان را از دست دهند، با این پیشنهاد قویاً به مخالفت برخواستند. تیبریوس این قانون را به مجمع پلبی‌ها تسلیم کرد، امّا توسط تریبون همکارش، مارکوس اکتاویوس (که احتمالاً توسط آریستوکرات‌ها و سناتورها خریده شده بود)، وتو شد. تیبریوس سپس اکتاویوس را در مجمع مزبور استیضاح کرد. این قانون تصویب شد امّا تیبریوس به همراه ۳۰۰ تن از هواخواهانش زمانی که می‌خواست (بر خلاف عرف رایج) بار دیگر برای سال ۱۳۲ق. م به منصب تریبونی انتخاب شود تا اصلاحات خود را تکمیل کند، توسط دسته‌ای از سناتورها کُشته شد.[72]

برادر وی با عنوان گایوس گراکوس در ۱۲۳ق. م به منصب تریبونی مردم انتخاب شد. هدف نهایی گایوس، تضعیف سنا و تقویت جناح دموکرات بود.[73] در گذشته، سنا رقبای سیاسی خود را یا بوسیلهٔ تأسیس کمیسیون‌های قضایی یا با صدور یک senatus consultum ultimum (فرمان نهایی سنا) حذف می‌کرد. دو ابزار نامبرده سنا را قادر می‌ساخت رویه قضایی معمول را دور بزند. گایوس گراکوس کمیسیون قضایی را غیرقانونی خوانده و فرمان نهایی سنا را نیز معارض با قانون اساسی اعلام کرد. گایوس سپس قانونی به مجمع پلبی‌ها پیشنهاد کرد که حقوق شهروندی به متحدین ایتالیایی روم اعطا می‌کرد. این آخرین پیشنهاد به مذاق پلبی‌ها خوش نیامد و پشتیبانی از وی را قطع کرد.[74] وی کوشید بر خلاف عرف رایج برای سومین بار در ۱۲۱ق. م در انتخابات تریبونی حاضر شود، امّا شکست خورد و به همراه ۳٬۰۰۰ تن از حامیانش توسط نمایندگان سنا در تپه کاپیتول روم به قتل رسید.[75]

ژوگورتا، ژرمن‌ها و ظهور گایوس ماریوس (۱۰۰–۱۱۲ پیش از میلاد)

در سال‌های بعد، مشخصهٔ بارز فضای سیاسی روم جدال میان دو جناح سیاسی پوپولارها و اپتیمات‌ها بود. در این حال و احوال بود که یک انسان نوین، شهروندی رومی برخواسته از شهرستان، وارد تاریخ روم شد: گایوس ماریوس.

ماریوس، پس از آنکه صلاحیت‌های نظامی خود را در هیسپانیا اولتریور نشان داد، با هدف تصدی منصب سیاسی مناسبی بر مبنای سلسله مناصب ــ که وی را واجد صلاحیت کنسولی می‌کرد ــ به روم بازگشت. در روم با جولیا، خواهر گایوس ژولیوس سزار (پدر ژولیوس سزار معروف) ازدواج نمود. در ۱۰۹ق. م به عنوان لگاتوس به آفریقا فرستاده شد تا در جنگ علیه ژوگورتا شرکت جوید. در ۱۰۸ق. م بار دیگر به روم بازگشت تا نامزد تصدی منصب کنسولی شود، منصبی که در ۱۰۷ق. م بدان برگزیده شد، البته به لطف اتهامات و ناخرسندی‌هایی که متوجه توانائی‌های نظامی اشرافیت بود. به عنوان کنسول، وی موفق شد نبرد علیه ژوگورتا را به پایان برساند.

جنگ‌های ژوگورتیمیان سال‌های ۱۱۲ تا ۱۰۶ پیش از میلاد میان روم و ژوگورتا، پادشاه حکومت شمال آفریقایی نومیدیه، درگرفت. حادثه از آنجایی شروع شد که در ۱۱۸ پیش از میلاد، میسیپسا، پادشاهِ پادشاهی نومیدیه (متحد وفادار روم در خلال جنگ‌های کارتاژ؛[76] امروزه در الجزایر و تونس)، درگذشت. دو فرزند مشروع وی به نام‌های آدربال و هیمپسالو یک فرزند نامشروع به نام ژوگورتا به مقام جانشینی وی رسیدند. میسیپسا پادشاهی خود را میان سه فرزند نامبرده تقسیم کرده بود، امّا ژوگورتا هیمپسال را کشته و آدربال را به خارج از نومیدیه فراری داد. آدربال به روم گریخت تا تقاضای کمک نماید؛ در ابتدا روم میان دو برادر میانجی‌گری نمود. درنهایت، ژوگورتا به حملات خود ادامه داد تا منتج به جنگی طولانی و بی‌نتیجه با روم شود. وی همچنین پیش از جنگ و در طول آن، به بسیاری از فرماندهان رومی و حداقل دو تریبون رشوه داد. گایوس ماریوس، که در آن زمان یک لگاتوس برخواسته از خانواده‌ای مشخصاً ناشناختهٔ شهرستانی بود، از جنگ نومیدیه به روم بازگشت و در ۱۰۷ق. م در میان مخالفت سناتورهای محافظه‌کار به منصب کنسولی انتخاب شد. سپس به نومیدیه حمله برد و به‌فوریت به جنگ خاتمه داد و به کمک سولای جوان ژوگورتا را دستگیر نمود. این جنگ آخرین ثبات‌سازی روم در منطقه شمال آفریقا بود و پس از آن‌که در این جنگ رومیان موانع طبیعی صحرایی و کوهستانی را تصرف کردند، غالباً به گسترش و توسعهٔ خود در قاره آفریقا خاتمه دادند.[77] این ناتوانی مشهود سنا و نیز استعداد ماریوس به روشنی دیده شد.[78] جناح پوپولارها با نزدیک شدن به ماریوس از این فرصت سود فراوان برد.

نقشه حرکت کیمبری‌ها و توتون‌ها (پیروزی آنان در نبرد آراوسیو به رنگ سبز و شکست آنان در نبردهای آکوای سکستیای و ورکلای به رنگ قرمز نشان داده شده‌است)

امّا جنگ‌های کیمبری (۱۰۱–۱۱۳ پیش از میلاد) چالشی بسیار جدی‌تر بود. قبایل ژرمنی کیمبری و توتونی از اروپای شمالی به سوی مرزهای شمالی روم کوچ کردند[79] و با رومیان و متحدین آنان درگیر شدند. در ۱۰۷ق. م، ارتش کنسول لوسیوس کاسیوس لونگینوس در گل ناربونی شکست خورده و خودش نیز کُشته شد. امّا شکست سهمگین دیگری در ۱۰۵ق. م در آراوسیو به رومیان تحمیل شد، شکستی که با نابودی ۱۲۰٬۰۰۰ نفر از رومیان همراه بود و آنان را متوحش و پریشان ساخت.

در این اوضاع سهمناک ماریوس، که به عنوان تنها ژنرالی نگریسته می‌شد که قادر به سازماندهی ارتش در برابر ژرمن‌هاست، از سال ۱۰۴ تا ۱۰۰ پیش از میلاد (که خطر یورش ژرمن‌ها با پیروزی در نبردهای آکوای سکستیایو ورکلایرفع شد) برای پنج مرتبه متوالی به منصب کنسولی برگزیده شد. ماریوس در برابر توتون‌ها و کیمبری‌ها ارتشی جدید ایجاد کرد که محصول اصلاحات خود وی بود. ارتش‌های سابق از شهروند-دهقان‌هایی که منتظر بازگشت به مزرعه خود پس از پایان جنگ بودند تشکیل شده بود، امّا ارتش جدید حاصل از اصلاحات ماریوس ارتشی دایمی و ثابت بود که از داوطلبان آموزش دیده و تقریباً برای بیست سال خدمت تشکیل شده بود؛ بدین معنا که متشکل از افرادی حرفه‌ای بود که نه تنها مشتاق حقوق و مستمری خود بوده، بلکه در رؤیای غارت و غنیمت و نیز وعده دریافت زمین در پایان خدمت نظامی نیز بودند. پرولترها و بیچارگان شهری به صورت توده‌ای به ثبت نام در ارتش روی آوردند. این ارتشی بود که نه از شهروندانی که احساس وظیفه کنند، بلکه برعکس، از سربازانی که به فرماندهٔ خود وفادار بودند، تشکیل شده بود.[80]

به هر روی، در نبرد آکوای سکستیای (۱۰۲ق. م) و نبرد ورکلای (۱۰۱ق. م) هر دو قبیله توسط ارتش ماریوس مضمحل شدند تا تهدیدشان علیه شمال ایتالیا رفع شود.

در تمامی این دوران، چه در نبرد مقابل ژوگورتا و چه ژرمن‌ها، ماریوس جوانی اشرافی را در کنار دست خود داشت، کسی که شایستگی‌های نظامی‌اش را تحسین می‌کرد و البته بعدها دشمن خودش نیز شد و اولین جنگ داخلی را به راه انداخت: لوکیوس کورنلیوس سولا.

نخستین جنگ داخلی (۹۱ تا ۸۸ پیش از میلاد)

از زمان برادران گراکوس پیشنهادها و لوایحی مبنی بر تعمیم حقوق شهروندی به دیگر اقوام ایتالیایی متحد روم ارائه شده و مورد بحث قرار گرفتند امّا تلاش‌ها به نتیجه‌ای نرسید. در ۹۱ق. م زمانی که تریبون مارکوس لیویوس دروسوس، که مشغول تهیه و تدارک لایحه‌ای برای اعطای حق شهروندی به متحدین ایتالیایی بود به قتل رسید، بر خیلی‌ها ثابت شد که حکومت روم ذاتاً قصد اعطای شهروندی به آنان را ندارد. اینچنین بود که جنگی داخلی که از ۹۱ تا ۸۸ پیش از میلاد به طول انجامید، میان ارتش روم و متحدین ایتالیایی به وقوع پیوست.

سامنیت‌ها آخرین ایتالیایی‌هایی بودند که تسلیم ارتش روم شدند، ارتشی که تحت فرماندهی سولا و گنایوس پومپیئوس استرابو (پدر گنایوس پومپیئوس کبیر) بود. هر چند در پایان این جنگ‌ها متحدین ایتالیایی به لحاظ نظامی شکست خوردند امّا موفق شدند شهروندی روم را کسب کنند.

ظهور سولا و دیکتاتوری او (۸۸ تا ۷۸ پیش از میلاد)

لوکیوس کورنلیوس سولا، رهبر جناح اپتیمات‌ها (راست) و گایوس ماریوس، رهبر جناح پوپولارها و ماریان‌ها.

در سنا، نزاع سیاسی میان دو جناح متخاصم، اپتیمات‌ها که «قهرمان نظامی» خود را در لوکیوس کورنلیوس سولای اشرافی می‌جُستند، و پوپولارهایی که توسط ژنرال و انسان نوینی به نام گایوس ماریوس رهبری می‌شدند روزبه‌روز شدیدتر و رادیکال‌تر می‌شد. اینجا بود که آشوب و ناآرامی‌های داخلی با جنگ‌های داخلی سولا که از سال ۸۸ق. م میان این دو ژنرال رخ دادند، به بیشینهٔ خود رسیدند.

سولا در سال ۸۸ پیش از میلاد، به منصب کنسولی برگزیده شد و با فرمان سنا به فرماندهی یک ارتش رومی گماشته شد تا جنگ علیه قدرت آسیایی نوظهور مهرداد ششم، پادشاه پنتوس، را عهده‌دار شود. ماریوس و پوپولارها به‌واسطهٔ یک تریبون، فرماندهی سولا در جنگ علیه مهرداد را ملغی کردند. سولا درپاسخ ارتش خود را به ایتالیا بازگردانده و در اقدامی بی‌سابقه در روم رژه رفت. وی به قدری از اقدام تریبون خشمناک بود که قانونی را از تصویب گذراند که برای همیشه منصب تریبونی را تضعیف می‌کرد.[81] پس از اینکار باردیگر روانهٔ جنگ خود با مهرداد شد. بلافاصله پس از آنکه وی روم را ترک کرد، پوپولارها به رهبری ماریوس و لوسیوس کورنلیوس کینا کنترل شهر را بدست گرفتند.

در طول مدتی که جناح پوپولارها شهر را در کنترل خود داشت، آنان ماریوس را به منصب کنسولی گماشتند،[82] همچنین با انتصاب افراد فاقدصلاحیت به مناصب گوناگون کلانتری، به الیگارشی باسابقه دهن‌کجی کردند. از دیگرسو، سولا مهرداد را شکست داد و در ۸۵ق. م با وی معاهده صلحی منعقد کرد و با شتاب روانه روم شد. در ۸۳ق. م به روم رسید تا دومین جنگ داخلی سولا (۸۳ تا ۸۱ق. م) آغاز شود. در نوامبر ۸۲ق. م در نبرد پورتا کولینا که درست در نزدیکی دروازه‌های روم به وقوع پیوست، ارتش تحت امر سولا بر ارتش طرفداران ماریوس و کینا پیروز شده و باردیگر وارد شهر روم شده و رژه رفتند.[83] این اقدام سولا خود نقطه آغازی (عطفی) بود که در نظامیان رومی این عادت را ایجاد کرد بر علیه مخالفان داخلی خود به جنگ دست یازند؛ امری که خود آغازگر مجموعه جنگ‌های داخلیی شد که نهایتاً جمهوری روم را به فروپاشی دچار کرده تا تبدیل به امپراتوری روم شود.

به‌هرحال، سولا و حامیانش، بیشتر حامیان ماریوس را از دم‌تیغ گذراندند. وی که پیامدهای خشونت‌آمیز اصلاحات رادیکال پوپولارها را دیده بود، طبیعتاً یک محافظه‌کار (اپتیمات) بود و برای همین دست به اقداماتی برای تقویت آریستوکرات‌ها و افزایش کرسی‌های سنا زد.[84] وی همچنین خود را دیکتاتور ساخت و پس از آن‌که یک‌سری اصلاحات سیاسی اعمال کرد، در سال ۸۰ق. م به عنوان کنسول نیز خدمت کرده و در ۷۹ق. م به‌طور خودخواسته از دیکتاتوری مستعفی گشت. وی در ۷۸ پیش از میلاد به مرگ طبیعی درگذشت.

جنگ‌های مهردادی (۸۸ تا ۶۳ پیش از میلاد)

نقشه آناتولی پیش از آغاز جنگ مهردادی یکم: نواحی تحت تسلط روم (صورتی پُررنگ و با عنوان Asia)، نواحی تحت تسلط متحدین روم (صورتی کم‌رنگ)، پادشاهی پنتوس (آبی روشن و با عنوان Pontus)، و متحدین پنتوس (آبی کم‌رنگ)

جنگ مهردادی یکم (۸۵–۸۹ ق. م)

در ۱۱۱ پیش از میلاد، مهرداد ششم، فرزند مهرداد پنجم مقتول، به تخت پادشاهی پنتوس رسید. این پادشاه جوان فوراً سیاستی گسترش‌طلبانه در حوزه دریای سیاهدر پیش گرفت و تمامی نواحی از سینوپ (شمال ترکیه) تا حوزه دانوب مشتمل‌بر کولخیس، تاوریس، شبه‌جزیره کریمه را متصرف شد و سپس اقوام همسایهٔ سکاها، سرم‌ها و رخش‌الان‌های ایرانی‌تبار را مطیع ساخت.[85] سپس این شاه جاه‌طلب علایق خود را معطوف شبه جزیره آناتولی ساخت، جایی‌که اقتدار روم در آن به‌طور مداوم رو به رشد بود. وی آگاه بود که درگیری با جمهوری روم به قیمت نابودی یکی از طرفین خواهد انجامید.

جنگ مهردادی یکم در پایان ۸۹ ق. م آغاز شد. خصومت‌های میان مهرداد و رومیان با دو پیروزی این پادشاه بر متحدین روم شروع شد؛ ابتدا پادشاه بیتینی، نیکومدس چهارم و سپس ژنرال رومی مأمور آنجا به نام مانیوس آکوئیلیوس را شکست داد. سال بعد مهرداد تصمیم گرفت پروژه تصرف کل شبه‌جزیره آناتولی (ترکیه امروزی) را ادامه دهد و برای همین از فریگیه (در مرکز آناتولی) آغازید. پس از آن به آن بخش‌هایی از آسیا (استان روم) که در تسلط رومیان بود دست یازید. سپس مأموران خود را به استان‌های مجاور فرستاد و لیکیه، پامفیلیه، و ایونیا را مطیع ساخت.[86]

مدّتی چندان نگذشته بود که مهرداد توانست فرستاده ارشد رومیان در آسیا (استان روم) به نام مانیوس آکوئیلیوس را اسیر کند و سپس او را به‌شیوه‌ای وحشیانه به قتل برساند.[87] ظاهراً از این‌جا به بعد، بخش اعظم شهرهای استان آسیا خود را تسلیم این فاتح پونتوسی کردند، و از وی همچون آزادی‌بخش خود از یوغ رومیان استقبال کردند. تنها رودس بود که به روم وفادار ماند.

به محض آنکه این اخبار به روم رسیدند، سنا علیه مهرداد ششم اعلان جنگ داد، هرچند که در روم میان دو جناح سیاسی اصلی جمهوری (اپتیمات‌ها و پوپولارها) شکاف‌های بزرگی وجود داشت و جنگ اجتماعی نیز به پایان نرسیده بود. اینچنین بود که فرمان داده شد یکی از کنسولهای آن سال، به حکومت استان آسیا گماشته شود، و این مأموریت نصیب کسی نشد جز لوکیوس کورنلیوس سولا.

در این میان مهرداد ششم اکثر آسیای صغیر را تصاحب کرده بود، و دستور داد تمام آنانی که، خواه آزاده خواه بَرده، به یکی از زبان‌های ایتالی تکلم می‌کردند، باقساوت کُشته شوند. اینچنین بود که نه تنها معدود سربازان رومی که برای حفاظت از پادگان‌های محلی باقی‌مانده بودند بلکه ۸۰٬۰۰۰ نفر از شهروندان رومی در دو استان سابقاً رومیِ آسیا و کیلیکیه قتل‌عام شدند.[88][89]اوضاع برای رومیان زمانی بدتر شد که متعاقب شورش در این استان‌های آسیایی، استان آخیا در یونان نیز علیه حُکام رومی خود شورید. پادشاه پنتوسی (مهرداد) در چشم اینان به مثابه آزادیبخش یونان نگریسته می‌شد؛ تقریباً یک اسکندر کبیر جدید.

با رسیدن لوکیوس کورنلیوس سولا به یونان در ۸۷ ق. م سرنوشت جنگ علیه مهرداد به سود رومیان تغییر کرد. وی ابتدا آتن را محاصره کرد و بعد پیرئاس را متصرف شد. این فرمانده رومی دو پیروزی تعیین‌کننده دیگر در جنگ بدست آورد: ابتدا در نبرد خایرونیا در ۸۶ ق. م، جایی‌که به گفته تیتوس لیویوس ۱۰۰٬۰۰۰ نفر کُشته یا اسیر از پادشاهی پنتوس گرفت،[90] و سپس در ارکومنوس.[91]

همزمان، در ابتدای سال ۸۵ ق. م فرمانده سواره‌نظام رومی، گایوس فلاویوس فیمبریا، در رأس دومین ارتش رومی روانه رویارویی با مردان مهرداد در استان آسیا شد و چند بار پیروز شد و حتّی موفق شد پایتخت جدید مهرداد، پرگامون را متصرف شود و تنها اقبال بد او این بود که نتوانست خودِ مهرداد را نیز اسیر کند.[92] از دیگر سو، سولا هم به پیشروی در مقدونیه (استان روم) ادامه می‌داد و تراکی‌هایی که در سرراهش مقاومت می‌کردند را قتل‌عام کرد.[93] بدین‌گونه وی شورش یونانی‌ها را فروخواباند و آنان را بار دیگر مطیع روم ساخت.

پس از یک رشته مذاکرات مقدماتی، مهرداد و سولا در تابستان ۸۵ ق. م با یکدیگر برای صلح به توافق رسیدند (معاهده داردانوس)؛ که مهرداد را واداشت از تمامی فتوحات پیش از جنگ خود در آناتولی همچون بیتینی، فریگیه، پفلاگونیا، و کاپادوکیه عقب‌نشینی کند[94] و دو هزار تالنت به عنوان خسارت بپردازد. حال سولا توانست به روم بازگردد تا حساب دشمنان داخلی‌اش را برسد (نگاه کنید به دومین جنگ داخلی سولا). بدین‌صورت اولین جنگ مهردادی به پایان رسید.

در ۷۴ ق. م هنگامی‌که نیکومدس چهارم پادشاهی خود، بیتینی، را برای روم به ارث گذاشت، این پادشاهی بدل به یک استان رومی به همین نام شد.

جنگ مهردادی دوم (۸۱–۸۳ ق. م)

جنگ مهردادی دوم توسط ژنرال رومی لوسیوس لیسینیوس مورنا هدایت شد، این جنگ بیشتر به‌سبب جاه‌طلبی‌های روم به‌وقوع پیوست تا بخاطر نیاز ضروری. این جنگ کوتاه با شکست هرچند نه چندان شدید رومیان پایان یافت.

جنگ مهردادی سوم (۶۳–۷۴ ق. م)

نقشه آناتولی در پایان جنگ مهردادی سوم: نواحی تحت تسلط روم (به رنگ صورتی روشن) و متحدین آن (صورتی کم‌رنگ). استان‌های سوریه، کیلیکیه، و بیتینی در پایان این جنگ‌ها به جمهوری منضم شدند.

درحالی‌که لوکیوس لیکینیوس لوکولوس همچنان در برابر مهرداد ششم و تیگران دوم درگیر بود، گنایوس پومپیئوس کبیر موفق شد در ۶۷ ق. م تمامی حوضه مدیترانه را از لوث وجود دزدان دریایی پاک سازد و جزیره کرت، سواحل لیکیه، پامفیلیه و کیلیکیه را از آنان بگیرد و بدین‌صورت دیسیپلین و استعداد سازمان‌دهی فوق‌العاده خود را ثابت کند. حال کیلیکیه که برای بیش از چهل سال لانهٔ دزدان دریایی بود، اینچنین با اقتدار مطیع روم شد. در ادامهٔ این وقایع، شهر طرسوس مبدل به پایتخت استان رومی تازه تأسیس کیلیکیه شد. سپس ۳۹ شهر جدید ساخته شدند. سرعت این جبهه نشان داد که پومپیئوس به عنوان یک ژنرال، در دریا نیز دارای نبوغ لوجستیک بسیاری است.[95]

پس از تسویه حساب با دزدان دریایی در مدیترانه، حال پومپیئوس به لطف قانون موسوم به مانیلیا که سزار و سیسرون به لحاظ سیاسی آنرا پشتیبانی کردند، مأمور هدایت جبهه تازه‌ای علیه مهرداد ششم شد (۶۶ ق. م).[96] این قانون به پومپیئوس اقتدار و اختیار مطلقی برای فتح و سازماندهی سرتاسر مدیترانه شرقی داد، پومپیئوس از حالا می‌توانست تکلیف کند که چه کسانی دوستان روم‌اند و چه کسانی دشمنان آن؛ وی جواز چنان قدرت نامحدودی را گرفته بود که تا آن هنگام به هیچ‌کس دیگری واگذار نشده بود، و تمامی نیروهای نظامی روم در خارج از ایتالیا تحت امر وی نهاده شد.[97]

در سال‌های بعدیِ جنگ (۶۶ تا ۶۳ ق. م) و در پایان آن، پومپیئوس که شورش یهودیان را هم فروخوابانده بود به استان تازه تأسیس سوریه رفت و مهیای از نو سازمان‌دادنِ کل سرزمین‌های شرقی روم شد: در این ساختار جدید، معاهده‌ای میان جمهوری روم و شاهنشاهی اشکانی منعقد شد که بر مبنای آن، رود فرات از این به بعد مرز میان دو دولت شناخته می‌شد،[98] ارمنستان بزرگ نصیب تیگران دوم شده و فارناک دوم (فرزند مهرداد ششم متوفی) نیز پادشاهی بسفور، آریوبرزن هم کاپادوکیه، و آنتیوخوس یکم هم زیوگما (کوماژن) و بخش‌هایی از بین‌النهرین را صاحب شدند.

گنایوس پومپیئوس همچنین تصمیم گرفت چند شهر جدید (ظاهراً طبق گفتهٔ دیون کاسیوس، هشت شهر[99]) تأسیس کند، همچون نیکوپولیوس (به معنای «شهر پیروزی» که یادآور پیروزی وی در برابر مهرداد ششم بود)؛ سپس شهر اوپاتور را با عنوان جدید مانیوپولیس بازسازی نمود، شهری که توسط مهرداد تأسیس شده و به نام او نیز نام‌گذاری شده بود امّا بعدها به‌علت پذیرایی و استقبالی که از رومیان به‌عمل آورد، آنرا ویران کرده بودند. در کاپادوکیه نیز شهر قیصریه را از نو ساخت، شهری که بر اثر جنگ کاملاً ویران شده بود. متعاقباً شهرهای بسیارِ دیگری در پونتوس، فلسطین، و سوریه هم بازسازی کرد و کیلیکیه (جایی که بخش اعظم نبرد خود در برابر دزدان دریایی را انجام داده بود و تا آن زمان با عنوان صولی نامیده می‌شد) را به عنوان تازه پومپیئوپولیس (شهر پومپیئوس) تغییر نام داد.[100]

به پاس این دستاوردها، سنای روم برای وی مراسم تریومف شایسته‌ای در ۲۹ سپتامبر (زادروز خودش) سال ۶۱ پیش از میلاد برگزار کرد و او را به لقب مانیوس به معنای کبیر مفتخر ساخت.[101][102] در بالاتر اشاره شد که نیکومدس چهارم، واپسین شاه بیتینی، قلمرو خود را در ۷۴ ق. م برای روم به ارث گذاشت؛ حال با پایان یافتن جنگ مهردادی سوم، قلمرو پادشاهی پنتوس نیز به همراه قلمرو بیتینی متفقاً به عنوان استان جدیدی تحت نام بیتینی و پنتوس به جمهوری روم منضم شدند.

شورش اسپارتاکوس (۷۱–۷۳ پیش از میلاد)

تندیس اسپارتاکوس، رهبر بَردگان شورشی، واقع در موزه لوور، پاریس

پیش زمینه

خصیصه اوضاع سیاسی در سده یکم پیش از میلاد، یک ناآرامی و تنش مستمر میان جناح‌های سیاسی پوپولارها (عوامیون) و اپتیمات‌ها (مهتران) بود: پس از جنگ داخلی میان حامیان انسان نوینی به نام گایوس ماریوس و آریستوکراتی به نام لوکیوس کورنلیوس سولا که به انتصاب دومی به مقام دیکتاتور انجامید، تسلط اپتیمات‌ها تحکیم شد و آنان به حاکم بلامنازع سنا و سپهر سیاسی روم بدل شدند.[103] سپس در ۸۰ ق. م شورش یکی از پوپولارها به نام کوینتوس سرتوریوس شروع شد: وی آن دسته از ماریان‌ها که از تعقیب و آزارهای سیاسی سولا گریخته بودند را به دور خود جمع نمود و به هیسپانیا پناهنده شد، جایی که با قبایل لوزیتانی، که هیچگاه تماماً تحت تسلط رومیان درنیامده بودند، نیز متحد شد. در برابر این دولت شورشیِ سرتوریوس که به لطف جریان مستمر ورود تبعیدیان سیاسی از روم برپا شده بود، گنایوس پومپیئوس در سال ۷۶ ق. م به هیسپانیا فرستاده شد تا دولت شورشی سرتوریوس را سرکوب کند؛ و او تنها هنگامی توانست دست برتر را داشته باشد که کنفدراسیونی که سرتوریوس آنرا شکل داده و اداره می‌کرد در ۷۲ ق. م از هم‌پاشید.[104] همزمان با این شورش در جبهه باختری، رومیان در جبهه خاوری نیز درگیر جنگ مهردادی سوم در برابر مهرداد ششم بودند و توسط لوکیوس لیکینیوس لوکولوس رهبری می‌شدند.[105] همین جنگ دو جبهه‌ای در حقیقت حضور نیروها در ایتالیای رومی را کاهش داده بود و سپاه موجود در پایتخت را ناکافی کرده و به شورش اسپارتاکوس اجازه داد موفقیت‌های اولیه‌اش را کسب کند.[106][107]

«آنان از حیث سربازان آموزش‌دیده و نیز ژنرال‌های مجرب دچار کمبود بودند. کوینتوس متلوس و گنایوس پومپیئوس در اسپانیا، مارکوس لوکولوس در تراکیه، و لوکیوس لوکولوس نیز در آسیای صغیر درگیر بودند؛ و هیچ‌چیز در دسترس نبود مگر سربازانی آموزش‌ندیده و، بالاتر از همه، افسرانی ناشی.»

 Theodor Mommsen، Storia di Roma antica, libro V, pp. 657-658

انگیزه دیگری که شورش بردگان را برانگیخت (شورشی که بر خلاف اولین و دومین جنگ بردگان بیش از آنکه محلی باشد، کلی و سراسری بود) همانا موفقیّت اقوام محلی ایتالیایی بود،[108] کسانی که به قیمت یک «جنگ اجتماعی» سه ساله (۸۸–۹۱ ق. م) موفق به گسترش حقوق شهروندی خود شده بودند.

کشاورزی در شبه‌جزیره ایتالیا در مقیاسی عظیم به استثمار بردگان در زمین‌های بزرگ متکی بود. شرایط خشنی که بردگان در آن نگه‌داری می‌شدند، خود اغلب دلیلی بر شورش‌های خونین بود؛ شورش‌هایی که در دهه‌های پیش از شورش اسپارتاکوس هم مشکلات متعددی ــ به‌ویژه در سیسیلــ برای رومیان به‌بار آورده بودند.

شورش

اسپارتاکوس بَرده‌ای اهل تراکیه بود و به عنوان گلادیاتور آموزش دید. در ۷۳ پیش از میلاد به همراه تنی چند از همراهانش، در کاپوآ شورش کرد و به سوی وزوویوس گریخت. شمار شورشیان به سرعت تا ۷۰٬۰۰۰ تن رسید، شورشیانی که غالباً متشکل از بردگان تراکیه‌ای، گالی، و ژرمن بودند. در ابتدا، اسپارتاکوس و نفر دوم شورش یعنی کریکسوس موفق شدند لژیون‌های متعددی که در برابرشان فرستاده می‌شدند را شکست دهند. هنگامی‌که فرماندهی رومیان تحت امر مارکوس لیکینیوس کراسوس ــ که شش لژیون در اختیار داشت ــ یکپارچه شد، شورش در ۷۱ ق. م سرکوب شد و حدود ده‌هزار برده از میدان نبرد گریختند. بر طبق گفتهٔ پلوتارک، اسپاراکوس با دزدان دریایی کیلیکیه به توافق رسیده بود تا او و ۲٬۰۰۰ تن از مردانش را به جزیره سیسیل ببرند، جایی‌که قصد داشت بَردگان آنجا را نیز بشوراند و بدین ترتیب نیروهای تقویتی دریافت کند. با این‌حال دزدان‌دریایی به وی خیانت کردند، و پولی که اسپارتاکوس به آنان داده بود را دریافت کرده امّا او و بَردگانش را رها کردند. منابع خُردتر می‌گویند که اسپارتاکوس در حقیقت تلاش‌های متعددی انجام داد تا تنگه مسینا را با کلک یا تشکیل ناوگان دور بزند و به سیسیل برسد، امّا کراسوس اقدامات نامعلومی انجام داد تا اطمینان یابد که بَردگان نتوانند به سیسیل برسند، و بدینگونه تمامی تلاش‌های اسپارتاکوس را نقش بر آب کرد.[109] حال گنایوس پومپیئوس که در حال بازگشت از اسپانیا بود نیز به کراسوس ملحق شد تا متفقاً بردگان را سرکوب کند. در پایان شورش ۶٬۰۰۰ بَرده در طول جاده آپیا از کاپوآ تا روم مصلوب شدند.[110][111][112]

پومپیئوس و کراسوس پس از سرکوبی شورش مزبور با لژیون‌های خود به روم بازگشتند، و از خلع سلاح لژیون‌هایشان خودداری کرده و آنان را درست در خارج دیوارهای شهر روم اردو زدند.[113] این دو ژنرال توانستند به‌طور تمام و کمال، ثمرات سیاسی پیروزی خود بر شورشیان را درو کنند: هر دو خود را برای سال ۷۰ ق. م نامزد تصدی منصب کنسولی کردند، آن‌هم با وجود آنکه پومپیئوس به سبب سن جوان خود و این حقیقت که بر خلاف ترتیبات لازمهٔ سلسله مناصب هنوز به عنوان پرایتور یا کوایستور خدمت نکرده بود، واجد شرایط تصدی سمت کنسولی نبود. با این وجود، هر دو به سمت کنسولی انتخاب شدند،[114]آنهم به لطف تهدید ضمنی لژیون‌های مسلحی که خارج از روم اردو زده بودند.[115]

پیامدها

این شورش مشخصاً مردم رومی را به وحشت افکنده بود، مردمی که بر اثر این خوف و دهشت ظاهراً «شروع به رفتار ملایم‌تری نسبت به گذشته با بردگان خود کردند».[116] زمینداران ثروتمند شروع به کاهش شمار بردگانِ شاغل در کشاورزی کردند، و در عوض برخی زمینداران خُرده‌مالک سابق که زمین‌هایشان از آنان سلب شده بود را با عنوان «متسادرو» در زمین خود استخدام کردند.[117] حتّی وضع قانونی و حقوقی بَردگان نیز رو به تحول نهاد. بعدها در دوران امپراتوری روم و در زمان حکمرانی امپراتور کلودیوس (۵۴–۴۱ پس از میلاد)، از قانون اساسیی رونمایی شد که کُشتن یک بَرده سالخورده یا بیمار را به مثابه قتل می‌انگاشت و مجازات برای آن قائل می‌شد، و همچنین به بردگانی که توسط اربابانشان آزاد می‌شدند آزادی می‌بخشید.[118] در طول حکمرانی آنتونینوس پیوس (۱۶۱–۱۳۸ پس از میلاد)، حقوق بردگان بیش از پیش توسعه یافت، و اربابان مستقیماً مسئول قتل بَردگانشان پنداشته می‌شدند، و در همان حال بَردگانی که اثبات می‌کردند مورد سوءرفتار واقع شده‌اند، می‌توانستند رسماً و قانوناً خود را در معرض فروش بگذارند؛ همزمان نهادی [قضائی] و به لحاظ نظری مستقلی تأسیس شد که بردگان می‌توانستند در آن دادخواهی کنند.[119] هرچند که این تغییرات حقوقی در چنان مدت طولانیی بعد از شورش اسپارتاکوس رخ دادند که نمی‌توان به سهولت آنان را پیامد بلافاصلهٔ این شورش دانست، با این حال این تغییر و تحولات حقوقی ترجمانی از تغییر رویکرد رومیان نسبت به بَردگان در طول دهه‌ها هستند.

سیسرون با نطق خود کاتیلینا را محکوم می‌کند. نگاره از چزاره ماکاری، نقّاش سده نوزدهم ایتالیایی

توطئه کاتیلینا

در ۶۳ ق. م، لوکیوس سرگیوس کاتیلینا پس از آنکه برای چندمین مرتبه از تصدی منصب کنسولی منع شد، تصمیم گرفت توطئه‌ای شکل دهد و جمهوری را براندازد. امّا کنسول آن سال، مارکوس تولیوس سیسرون، موفق شد توطئه را برملا کرده و نظم را (هرچند موقتی) به روم بازگرداند.[120] کاتیلینا بیش از هرچیز متکی به حمایت پلبی‌ها ــ که بدانان اصلاحاتی رادیکال پیشنهاد می‌کردـ و نیز اشرافیان مضمحل شده‌ای بود که به آنان براندازی نظم فعلی (جمهوری) و محتملاً ایجاد یک نظام پادشاهی قدرتمند یا چیزی شبیه به آن را القا می‌کرد.[121] سیسرون به لطف اخطار پنهانی مبنی بر در خطر بودن دولت که فولویا، معشوقه یکی از توطئه‌گران به نام کوینتوس کوریوس، در اختیارش نهاد از توطئهٔ در شرف وقوع مطلع شد،[122] و یک فرمان نهایی سنا برای دفاع از جمهوری از سنا گرفت که به موجب آن، قدرت و اختیارات ویژه‌ای به دو کنسول تفویض می‌شد.[123][124] سیسرون که از یک تلاش ترور از سوی توطئه‌گران‌جان سالم به در برده بود،[125] نشست سنا را در معبد ژوپیتر فراخواند، و با اولین نطق از مجموع چهار نطق موسوم به «خطابه‌های علیه کاتیلینا» اتهامات سختی به کاتیلینا زد.[126][127] کاتیلینا که نقشه‌های خود را نقش بر آب می‌دید، ناچار شد روم را ترک کند تا با حامی‌اش گایوس مانلیوس به اتروریا عقب‌بنشیند، و در همین حال رهبری توطئه را به برخی از مردان مورد اعتمادش یعنی لنتولوس سورا و گایوس کِتِگوس سپرد.[128][129]

این اتهام وارد است که کاتیلینا کوشیده بود قوم جنگجوی آلوبروگ (اهل گالیا ترانس‌آلپینا) را در این توطئه شرکت دهد. توطئه‌گران به سران این قوم نامه‌هایی مکتوب فرستاده بودند که در آن در صورت پشتیبانی‌شان از کاتیلینا بدان قوم امتیازاتی بزرگ وعده داده بودند، امّا سیسرون که با این گل‌ها همکاری داشت نامه‌های مزبور را ضبط کرده و توانست لنتولوس و کتگوس و سایر توطئه‌گران را هم به سنا بکشاند. امّا هنگام بحث بر سر اینکه چه مجازاتی برای آنان باید صادر شود، بحث داغی درگرفت: پس از آنکه بسیاری از سناتورها از حکم اعدام طرفداری کردند، گایوس ژولیوس سزار جوان طی نطقی پیشنهاد کرد که توطئه‌چینان با تبعید و ضبط دارایی مجازات شوند. نطق سزار غوغا و آشوبی برانگیخت، و چه بسا اگر نطقِ به همان اندازه آتشینِ کاتوی کوچک در حمایت از مجازات اعدام نمی‌بود، سناتورها را قانع به مجازات تبعید می‌کرد. بدین‌گونه توطئه‌گران محاکمه شده، و سیسرون مرگ آنان را با جمله ملایم «زندگی کردند»به مردم اعلام کرد. کاتیلینا هم که از روم گریخته بود، در ژانویه ۶۲ ق. م در نبردی به همراه ارتش خود شکست خورده و کشته شد.

سیسرون که از فخر کردن به نقش کلیدی خود در سلامت نگه داشتن جمهوری و سرکوبی توطئه کاتیلینا دریغ نمی‌کرد، چنان اعتبار والایی کسب کرد که مفتخر به لقب «پدر میهن» شد.

از تریوم‌ویرات اول تا گذر از روبیکن

جهان رومی اکنون شروع به چنان گسترشی کرده بود که برای نهادهای جمهوری بیش از حد بزرگ می‌نمود. ناتوانی این نهادها، به‌ویژه سنا و طبقهٔ آریستوکراتی که سنا آن را نمایندگی می‌کرد، اکنون در شرایط تریوم‌ویرات اول عیان شده بود. تریوم‌ویرات معاهده‌ای غیررسمی میان سه تن از نیرومندترین مردان روم یعنی کراسوس، پومپیئوس کبیر، و سزار بود که بر طبق آن، این مردان حوزه‌های نفوذی را میان خود تقسیم کردند و متعهد به پشتیبانی متقابل از یکدیگر شدند (۶۰ پیش از میلاد).[130][131][132][133][134] این معاهدهٔ شخصی که در تاریخ‌نگاری امروزین از آن با عنوان تریوم‌ویرات اول یاد می‌کنند اتحادی میان سه شخص حقیقی بود که، با توجه به نفوذ این امضاکنندگان، بعدها پیامدهای بسیار قابل‌توجهی بر حیات سیاسی جمهوری گذارد.[135]

کراسوس ثروتمندترین فرد روم بود که در حقیقت منابع مالیِ کارزار انتخاباتی کنسولی سزار را تأمین کرده بود و یکی از نمایندگان برجسته طبقهٔ اکوایتس (سواران) به‌شمار می‌رفت.[136] پومپیئوس نیز پس از آنکه خط پایانی بر امپراتوری سلوکی کشید و جنگ مهردادی سوم در برابر مهرداد ششم در شرق را با موفقیّت به پایان رساند، فرماندهی نظامی با بیشترین موفقیّت در کارنامه‌اش بود. روابط میان کراسوس و پومپیئوس از نوع آرمانی‌ترین‌ها نبود امّا سزار با توانمندی دیپلماتیک تیز خود توانست آنان را با یکدیگر آشتی دهد؛ چراکه وی به اتحاد میان این دو مرد به عنوان تنها راهی که با آن می‌توانست به رأس هرم قدرت دست یابد می‌نگریست.[137] کراسوس در حقیقت نفرت بخصوصی نسبت به پومپیئوس داشت، از زمانی‌که پومپیئوس یک تریومف (جشن پیروزی) به‌خاطر پیروزی بر کوینتوس سرتوریوس در هیسپانیا و نیز پیروزی در سرکوبی سومین جنگ بردگان برگزار کرده بود. در این تریومف‌ها بیشترین نقش در پیروزی را به پای پومپیئوس نوشتند درحالیکه کراسوس، معمار حقیقی پیروزیِ پُرمشقت بر اسپارتاکوس، فقط توانست یک اوواتیو (تریومف کوچک) را جشن بگیرد.[138]

بر طبق معاهده تریوم‌ویرات، پومپیئوس متعهد می‌شد از کاندیداتوری سزار به منصب کنسولی حمایت کند و در همان حال کراسوس آنرا تأمین مالی کند.[139] در عوضِ این پشتیبانی، سزار باید کاری می‌کرد که زمین‌ها برای کهنه‌سربازان پومپیئوس توزیع شوند[140] و سنا نیز اقدامات پومپیئوس در شرق را تأیید کند. همزمان با آن، چنان‌که باب میل کراسوس و طبقه سواران بود، یک-سوم پولی که مقاطعه‌کاران مالیاتی استان آسیا باید می‌پرداختند را بدانان می‌بخشید. برای محکم کردنِ هرچه بیشتر این حکومت‌سه‌نفره، پومپیئوس با جولیا، دختر سزار، ازدواج کرد.

جنگ‌های گالی، فاز اول (تصویر راست): آغاز نبرد در سال ۵۸ ق. م

فاز دوم (تصویر میانی): تهاجم سزار به بریتانیا و ژرمن در سال ۵۵ ق. م

فاز سوم (تصویر چپ): پس از نبرد سرنوشت‌ساز آلیزیا که با پیروزی لژیون‌های سزار به پایان رسید، سال ۵۲ ق. م

در ۵۹ پیش از میلاد که سزار برای اولین بار به کنسولی رسید، وی محبوبیت سیاسی و پرستیژ خود را در خدمت این اتحاد به کار برد تا اصلاحاتی که با دو تریومویر دیگر (کراسوس و پومپیئوس) در موردشان توافق کرده بود را پیش ببرد.[141] باوجود مخالفت‌های محکم کنسول همکار سزار (هر ساله دوکنسول انتخاب می‌شدند)، مارکوس کالپورنیوس بیبولوس، که کوشش کرد به هر قیمتی مانع ابتکاراتش شود، سزار موفق به بازتوزیع قسمتی از زمین‌های عام‌المنفعه[یادداشت 1] برای کهنه‌سربازان پومپیئوس[142] و حتّی برخی شهروندان با ثروت کمتر شد. بیبولوس هنگامی‌که متوجه شد سیاستش ــ که منحصراً متوجه پاسداری از منافع اشراف سناتوری بود ــ شکست خورده، از زندگی سیاسی کناره گرفت و با این اقدام پنداشت که اقدامات همکارش را محدود می‌کند امّا در عوض سزار توانست به شکلی کاملاً مسالمت‌آمیز برنامه انقلابی‌اش را پیش ببرد.[143]

سزار با لژیون سیزدهم خود از روبیکن گذر می‌کند و جنگ داخلی را می‌آغازد.

سزار در حقیقت برای تأسیس مستعمرات جدید در ایتالیا، همچون کاپوآ، برنامه‌ریزی کرد، و برای حفاظت از استان‌ها در برابر فساد حُکام محلی نیز قوانینی برضد باج‌گیری تصویب نمود، همچنین در همان سال ۵۹ ق. م قوانین دیگری تصویب کرد که رضایت طبقه سواران (اکوایتس) را جلب کرد: با قانون موسوم به lex de publicanis وی یک-سوم پولی که سوارکاران باید به دولت می‌پرداختند را کاهش داد و بدین‌وسیله آنان را مورد مرحمت قرار داد. در نهایت قانونی هم از تصویب گذراند که سنا را وامی‌داشت گزارش هر جلسه‌اش را بنویسد (ارائه دهد).[144] بدین‌گونه بود که سزار از پشتیبانی تمامی مردم روم اطمینان یافت و پایه موفقیّت‌های آینده‌اش را بنیان نهاد.[145]

در طول مدت کنسولی‌اش در سال ۵۹ ق. م، به لطف حمایت دو تریوم‌ویر دیگر (کراسوس و پومپیئوس)، سزار با قانون موسوم به Lex Vatinia در یکم مارس این سال مقام پروکنسولی استان‌های ایلیریکوم و گالیا کیسالپینا را به علاوه ارتشی متشکل از سه لژیون (لژیون‌های هفتم، هشتم، و نهم) برای پنج سال به‌دست‌آورد. مدت کوتاهی بعد، بر طبق یک قطعنامه سنا به وی ایالت گل ناربونی، که پروکنسول آن به‌طور غیرمنتظره‌ای فوت کرده بود، نیز اعطا شد و یک لژیون دیگر (لژیون دهم) هم به جمع لژیون‌هایش اضافه شد.[146]

در حقیقت در بدو سال ۵۸ ق. م ابتدا تنها استان ایلیریکوم با سه لژیون مستقر در آکویلیا به سزار واگذار شده بود و سپس استان‌های گالیا کیسالپینا و گل ناربونی بدان افزوده شدند؛ همین نشان می‌دهد که سزار می‌خواست با نبردهایی از فراسوی آلپ تا دانوب، به نیت جستجوی ثروت و شهرت و افزایش نفوذ نظامی‌ــ سیاسی‌اش، به گل (سرزمین) برود؛ و برای همین از تهدید فزایندهٔ قبایل داکیه که تحت امر پادشاه بوربیستا متحد شده بودند، سودجُست. در حالی که وی هنوز در روم حضور داشت، پی برد که هلوتی‌ها (ساکن در دریاچه کنستانس، رون، کوهستان ژورا، راین، و آلپ رتی) خود را آمادهٔ برگذشتن از قلمرو گل‌ناربونی می‌کردند. همچنین این خطر وجود داشت که آنان، با ورود به قلمرو روم، حملاتی انجام داده و اقوامی که در گل می‌زیستند از جمله، آلوبروگ‌ها، را بشورانند؛ و نیز ممکن بود سرزمین‌هایی که قرار بود تخلیه شوند بعدها تبدیل به شکاری برای دیگر اقوام مهاجر ژرمن شوند؛ اقوام ژرمنی که قرار بود همسایه رومیان شوند، و بدینگونه خطری در کمین بود که نباید دست‌کم گرفته می‌شد.[147] در ۲۸ مارس، سزار اخباری دریافت داشت که هلوتی‌ها ضمن سوزاندن شهرهای خود، به کرانه‌های رون رسیده‌اند، و برای همین ناچار شد با شتاب روانه گل (سرزمین) شود، جایی که پس از تنها چند روز عزیمت، در ۲ آوریل بدانجا رسید[148] و بدین‌گونه جنگ‌های گالی را آغازید.

کراسوس در سال ۵۳ ق. م نبرد حران در برابر پارتیان کُشته می‌شود، و این واقعه جاه‌طلبی‌های شخصی سزار و پومپیئوس را در برابر هم قرار می‌دهد؛ در این میان، سنای روم ترجیح می‌دهد جانب دومی را بگیرد، کسی‌که خود را به اپتیمات‌ها نزدیک‌تر نشان می‌داد و رویکرد دوستانه‌تری در قبال منافع طبقهٔ محافظه‌کاران سنا داشت. در عوض، سزار با گذر از روبیکن که مرز شمالی ایتالیای رومی به حساب می‌آمد، جنگ داخلی پنج ساله‌ای (۵۹ تا ۵۵ ق. م) را علیه پومپیئوس و سنای روم آغازید.

از گذر از روبیکن تا ترور سزار (۴۹ تا ۴۴ پیش از میلاد)

جنگی که تاکنون در درون محدوده نهادهای سنتی جمهوری همواره نهان مانده بود، اکنون در ۴۹ ق. م با فرمان سنا به سزار مبنی بر معاف کردن لژیون‌هایش (همان لژیون‌هایی که با آنان نبردهای پیروزمند گالی را پیش برده بود) و بازگشت به روم همچون یک شهروند عادی، شعله‌ور شد. سزار از سویی می‌دانست که معاف کردن لژیون‌هایش و بازگشتش به روم خطر محاکمه‌اش به خاطر جرائم گذشته یا حتی ترور وی را در پی دارد و از سویی ورود به ایتالیا بدون معاف کردن لژیون‌ها به منزلهٔ اعلان جنگ به جمهوری و سنا است و برای همین مردد بود،[149] تا اینکه در دهم ژانویه این سال، بر تردیدهایش غلبه کرد و با گفتن جمله «تاس انداخته شده‌است» با نیروهایش از روبیکن گذشت، رودی که حدود شمالی ایتالیای رومی را مشخص می‌کرد، و با این‌کار جنگ داخلی را آغازید. سنا، در عوض، خود را در کنار پومپیئوس قرار داد و برای دفاع از جمهوری تصمیم گرفت به سزار اعلان جنگ دهد. (۴۹ پیش از میلاد)

پس از تصادفات و برخوردهایی چند، دو حریف در فارسال یونان با یکدیگر رویارو شدند، جایی که سزار قاطعانه نیروهای پومپیئوس را شکست داد. پومپیئوس سپس به مصر بطلمیوسی پناهنده شد، امّا در آنجا کشته و سربریده شد (۴۸ ق. م). سزار هم که در تعقیب او بود به مصر رفت، و در آنجا درگیر جنگ جانشینی میان کلئوپاترای هفتم و برادر او بطلمیوس سیزدهم شد، او در جنگ مزبور طرف کلئوپاترا را گرفت. با پایان دادن به این جنگ جانشینی، جنگ داخلی خود را از سرگرفت و پادشاه پنتوس، فارناک دوم، را در نبرد زیله شکست داد (۴۷ ق. م). سپس روانه آفریکا (استان روم) شد، جایی که نیروهای بازمانده پومپیئوس و حامیان جمهوری تحت فرمان کاتوی کوچک بار دیگر خود را سازمان داده بودند؛ سزار آنان را نیز در نبرد تاپسوس شکست داد (۴۶ ق. م) و کاتوی کوچک دست به خودکشی زد. بازماندگان نیروهای دشمن، این بار به رهبری فرزندان پومپیئوس، گنایوس و سکستوس، به هیسپانیا پناهنده شدند، جایی که سزار در آنجا نیز آنان را در نبرد موندا شکست داد، و این بار چنان سنگین که دیگر نیروهای سنا کمر راست نکردند و جنگ داخلی پایان یافت (۴۵ ق. م).

سزار که حالا بر جناح مقابل (اپتیمات‌ها) برتری یافته بود، عنوان دیکتاتور (روم) را کسب کرده، و قدرت و نفوذ زیادی را به خود اختصاص داد، به گونه‌ای که تقریباً پیش‌درآمدی از یک امپراتور شده بود. امّا وی امپراتور نشد، چرا که در نیمه مارس ۴۴ ق. م ضمن توطئه دسته‌ای از سناتورها به سرکردگی مارکوس یونیوس بروتوس و گایوس کاسیوس لونگینوس به قتل رسید تا جنگ داخلی دیگری آغاز شود.

پایان جمهوری (۳۱–۴۴ پیش از میلاد)

کُشتن دیکتاتور بر خلاف نیت اعلام شدهٔ سناتورها به بازتوانی جمهوری نینجامید، بلکه منتج به دور تازه‌ای از منازعات و جنگ‌ها شد. گایوس اوکتاویانوس، نوهٔ خواهر ژولیوس سزار، پس از آن‌که قاتلین سزار بیش از یک ماه روم را ترک کرده بودند در ۲۱ مه ۴۴ پیش از میلاد به شهر بازگشت، آن‌هم به لطف بخشودگیی که کنسول آن سال، مارکوس آنتونیوس، به وی اعطا کرده بود. اکتاویانوس جوان با شتاب عنوان خانوادگی گایوس یولیوس کایسار (ژولیوس سزار) را به خود نسبت داد، و عموماً اعلام کرد که میراث پدرخوانده‌اش (سزار) را می‌پذیرد، و بنابراین درخواست کرد اموال خانوادگی را صاحب شود. آنتونیوس، که در قامت کنسول و مصدر جناح حامیان سزار بود و طبیعتاً در آن هنگام کنترل اموال بازمانده سزار را در دست داشت، هرگونه انتقال اموال به اکتاویانوس را به تأخیر می‌انداخت و بر لزوم صبرکردن تأکید می‌کرد تا این‌که سنا با یک قانون موسوم به lex curiata وصیت‌نامه سزار را تصویب کرد. اکتاویانوس اکنون تصمیم گرفت پول‌هایی که سزار در وصیت‌نامه خود برجای گذاشته بود، به علاوه دارایی‌های خودش، را به مردم قرض دهد و نیز بازی‌هایی به افتخار پیروزی در نبرد فارسال برگزار کند. این‌گونه بود که بسیاری از حامیان سزار در برابر آنتونیوس (که رقیب مستقیم اکتاویانوس در جانشینی سیاسی سزار بود) جانب وی را گرفتند. سنا، و به‌طور ویژه‌ای مارکوس تولیوس سیسرون ــ که در آن هنگام وی را به سبب سن جوانش چونان تازه‌کاری خام می‌دید که قرار است بازیچه دست اشرافیت سناتوری شود و مایل به تضعیف جایگاه مارکوس آنتونیوس بود ــ وصیت‌نامه را تصویب کرد و اکتاویانوس را به عنوان وارث مشروع سزار به‌رسمیت شناخت. اکتاویانوس نیز به لطف میراث سزار که اکنون در دسترس او بودند، توانست در ماه ژوئن ارتشی شخصی متشکل از حدود ۳۰۰۰ کهنه‌سرباز ایجاد کند، و برای هر یک از آنان حقوق ۵۰۰ دناریوس تضمین کند، و در همان حال نیز آنتونیوس بر مبنای لایحه ویژه‌ای قرار بود در پایان سال کنسولی خود (۴۴ ق. م) حکومت بر گالیا کیسالپینا را که اکنون در اختیار دکیموس بروتوس بود، تصاحب کند، و در همان حال خود را مهیای به‌راه‌انداختن جنگی بر علیه قاتلین سزار می‌کرد تا رضایت جناح حامی سزار (پوپولارها) را به دست آورَد. در این موقع سیسرون به دوستش آتیکوس اطمینان خود را بابت وفاداری اکتاویانوس به جمهوری ابراز کرد و نسبت به امکان بهره‌گیری از قابلیت‌های این فرزند جوان برای حذف آنتونیوس خوش‌بینی نشان داد،[150] آنتونیوسی که از حادثهٔ مارس جان سالم به‌در برده بود و سیسرون از همین امر بسی متأسف بود. بعدها تاسیتوس گفت که در آن هنگام، این وارث سزار نسبت به جناح نو-پومپیئوس‌ها (اپتیمات‌ها) که در آن زمان توسط سیسرون رهبری می‌شد صرفاً ــ چنان‌که بعداً خواهیم دید ــ با هدف استفاده حداکثری از شرایط موجود، تظاهر به وفاداری می‌کرد.[151]

گایوس اکتاویانوس، نوهٔ خواهر و فرزندخواندهٔ ژولیوس سزار
مارکوس آنتونیوس، ژنرال ارشد و معاون سابق ژولیوس سزار که اصلی‌ترین رقیب اکتاویانوس در جانشینی سزار بود

هنگامی‌که در ماه اکتبر ۴۴ ق. م، پشتیبانی سنا از اکتاویانوس محکم‌تر شد و سیسرون نیز با نطق‌هایش موسوم به Philippicae بر آنتونیوس می‌تاخت، آنتونیوس (که در آن سال کنسول بود) تصمیم گرفت لژیون‌های مستقر در مقدونیه را به ایتالیا فرابخواند تا کنترل اوضاع را در دست گیرد. در برابر این تهدید، اکتاویانوس نیز آن کهنه‌سربازان سزار که به وی وفادار بودند را فراخواند. کنسول آنتونیوس تلاش کرد اکتاویانوس را به این دلیل که بدون داشتن صلاحیت قانونیْ دست به جمع‌آوری یک ارتش زده‌است، دشمن مردم اعلام کند، امّا این تلاش به سبب مخالفت سنا به شکست انجامید؛ و حالا کنسول آنتونیوس تصمیم گرفت گام‌هایش برای تصرف گالیا کیسالپینا را تسریع کند تا برای سال بعد (که دیگر کنسول نبود) حرفی برای گفتن داشته باشد. پس از آن‌که حاکم آنجا، دکیموس بروتوس، (که از جمله قاتلین سزار نیز بود) از واگذاری گالیا کیسالپینا خودداری کرد، آنتونیوس در مودنا رژه رفت و در آنجا وی را تحت محاصره گرفت. در یکم ژانویه ۴۳ ق. م، که کنسول‌های جدید آن سال، گایوس ویبیوس پانسا و آئولوس هیرتیوس، بر سر کار آمدند، سنا فرمان داد قانونی که به آنتونیوس حکومت بر گالیا کیسالپینا را اعطا می‌کرد ملغی گردد، و همچنین دو کنسول مزبور را مأمور کرد در معیت اکتاویانوس به جنگ با آنتونیوس بروند. در ۲۱ آوریل آنتونیوس در نبرد مودنا شکست خورد، نبردی که در آن هر دو کنسول کُشته شدند و بدین‌ترتیب اکتاویانوس تنها پیروز نبرد شد.

در نتیجه اکتاویانوس قانوناً در رأس سیاست روم قرار گرفت، و حال کوشید با حامی اصلی آنتونیوس یعنی یک کاهن اعظم به نام مارکوس امیلیوس لپیدوس ارتباط برقرار کند تا اختلافات درونی جناح حامیان سزار را حل‌وفصل کند. با حمایت‌های لپیدوس، ملاقاتی میان این دو با آنتونیوس در بونونیا (بولونیای فعلی) انجام گرفت. با این مذاکرهٔ شخصی، قراردادی میان سه تن، اکتاویانوس، لپیدوس و آنتونیوس منعقد شد که پنج سال اعتبار داشت. این معاهده به تریوم‌ویرات دوم موسوم است که بر خلاف تریوم‌ویرات اول که معاهده‌ای سِرّی و شخصی بود، توسط سنا در تاریخ ۲۷ نوامبر همان سال (۴۳ پیش از میلاد) با قانون موسوم به لکس تیتیا رسماً تصویب شد و «حکومت سه‌نفره برای تأسیس جمهوری با اتوریته کنسولی» نام گرفت.

این معاهده قلمرو جمهوری روم را به قرار زیر تقسیم می‌کرد: سوریه، ساردینیا-کورسیکا، و آفریکا نصیب اکتاویانوس شدند. همزمان، فهرست سیاهی از مخالفان و دشمنان سزار تهیه شد که به ضبط اموال و کشتار شمار زیادی از سناتورها و سواران انجامید؛ یکی از قربانیان، سیسرون بود که نطق‌هایی موسوم به Philippicae را بر علیه آنتونیوس ایراد کرده بود. حال برای کُشتن قاتلان اصلی سزار یعنی بروتوس و کاسیوس آماده می‌شدند. در اکتبر ۴۲ پیش از میلاد، آنتونیوس و اکتاویانوس، لپیدوس را به حکومت بر پایتخت گماشتند، و خود روانه جنگ با دو سناتور مزبور شدند. آنان در ناحیه فیلیپی، (واقع در استان مقدونیه شرقی کشور یونان) در دو نبرد آنان را شکست دادند. در پایان، دو قاتل سزار، بروتوس و کاسیوس، خود را کُشتند.[152][153]

اکتاویان، آنتونیوس و لپیدوس اکنون خود را سرور قلمرو خاوری روم دیدند و از نو شروع به تقسیم و تسهیم ایالات کردند: این‌بار نومیدیا و آفریقا نصیب لپیدوس، گل و گالیا کیسالپینا و روم خاوری نصیب آنتونیوس، و اکتاویانوس نیز به سهم خود صاحب ایتالیای رومی، سیسیل، شبه‌جزیره ایبری و ساردینیا-کورسیکا شد.

متعاقباً، تنش‌های جدیدی سر برآوردند: لوکیوس آنتونیوس، برادر مارکوس آنتونیوس و کنسول آن سال، در ۴۱ پیش از میلاد علیه اکتاویانوس شورش کرد، به این بهانه که اکتاویانوس برای کهنه‌سربازان سزار و خودش، زمین‌هایی را غصب و میان آنان توزیع کرده‌است، و انتظار داشت که برای کهنه‌سربازان برادرش نیز بایستی زمین‌هایی در ایتالیا اختصاص یابد، امّا در نبرد پروجا در ۴۰ ق. م شکست خورد. نمی‌توان اثبات کرد که مارکوس آنتونیوس از اقدامات برادرش (لوکیوس) مطلع بوده امّا پس از شکست برادرش، هر دو تصمیم گرفتند چندان اهمیتی به این وقایع ندهند: لوکیوس آنتونیوس بخشوده شد و حتّی به عنوان فرماندار به هیسپانیا فرستاده شد.[154]

با معاهده بریندیزی (سپتامبر ۴۰ پیش از میلاد) بار دیگر ایالات میان اعضای تریوم‌ویرات تقسیم شدند: برای آنتونیوس همچنان ایالات خاوری روم از اشکودر گرفته تا مقدونیه و آخیا باقی‌ماندند، برای اکتاویانوس نیز سرزمین‌های باختری از جمله ایلیریا باقی‌ماندند، و برای لپیدوس که هم‌اکنون از بازی‌های سیاسی برکنار مانده بود، همان آفریکا (آفریقا) و نومیدیا برجای ماند، سکستوس پومپیئوس، فرزند گنایوس پومپیئوس کبیر، نیز صاحب سیسیل شد تا شاید با این پاداش وی را ساکت گذارند تا در غرب برای اکتاویانوس دردسر ایجاد نکند. همچنین این معاهده به یُمن ازدواج آنتونیوس (که همسرش فولویا اندکی پیش درگذشته بود) با خواهر اکتاویانوس به نام اکتاویای کوچک تحکیم شد. پس از معاهده بریندیزی، اکتاویانوس اتحاد خود با سکستوس پومپیئوس را از هم گسیخت، اسکریبونیا را طلاق داد و با لیویا دروسیلا وصلت کرد، زنی که مادر تیبریوس بود و تولد دومین پسرش را انتظار می‌کشید. سکستوس پومپیئوس بدل به متحد ناخوشایندی شده بود و اکتاویانوس تصمیم گرفت کمی بعد وی را از آن‌جا (سیسیل) بیرون کند. این‌چنین بود که اولین رشته از جنگ‌هایی رخ داد که چندان هم برای اکتاویانوس آسان نبود: ناوگانی که برای هجوم به سیسیل آماده کرده بود، هم به‌دست پومپیئوس و هم به‌واسطه طوفانی شدید نابود شد.[155]

در سال ۳۸ ق. م اکتاویانوس تصمیم گرفت در بریندیزی با آنتونیوس و لپیدوس ملاقات کند تا پیمان تریوم‌ویرات را برای پنج سال دیگر تمدید کنند. در ۳۶ ق. م، بالاخره اکتاویانوس موفق شد به کمک دوست و ژنرال خود مارکوس ویپسانیوس آگریپا به جنگ با سکستوس پومپیئوس خاتمه بخشد؛ کسی‌که همچنین به لطف نیروهای تقویتی که آنتونیوس برای اکتاویانوس فرستاده بود، در نزدیکی میلتو شکست سختی خورد. سیسیل سقوط کرد و سکستوس به قلمروهای خاوری گریخت، جایی که به‌دست آدم‌کُشان آنتونیوس به قتل رسید.[156]

حال لازم می‌نمود اکتاویانوس حساب جاه‌طلبی‌های لپیدوس را هم برسد، کسی که معتقد بود سیسیل (که تازه از دست پومپیئوس خارج شده بود) باید به او واگذار شود، و ضمن زیر پا گذاشتن معاهده اتحاد، به‌سوی سیسیل رهسپار شد تا آن را به تملک درآورَد. امّا سربازانش وی را رها کرده و جانب اکتاویانوس را گرفتند، و برای همین فوراً پذیرای شکست شد، و در نهایت تبعید شده و در قامت کاهن اعظم به کار مشغول شد. از این لحظه به بعد، پس از حذف تدریجی تمامی رقبا (بروتوس، کاسیوس، سکستوس پومپیئوس، و لپیدوس) در طول شش سال، حال سرنوشت جمهوری در دستان تنها دو نفر، گایوس اکتاویانوس در غرب و مارکوس آنتونیوس در شرق بود؛ و به افزایش اجتناب‌ناپذیر تنش‌ها میان این دو تریوم‌ویر انجامید. هر یک از این دو تریوم‌ویر برای دیگری باری غیرقابل تحمل بود، به‌خصوص که جنگ‌های آنتونیوس در خاور در برابر پارتیان با موفقیّت‌های اکتاویانوس در نبردهایش در ایلیریا (بالکان) در سال‌های ۳۵ تا ۳۳ ق. م و نیز شکست دادن لپیدوس برابری نکرد؛ جنگ‌هایی که تنها به تصاحب ارمنستان انجامید.

با انقضای تریوم‌ویرات در ۳۳ پیش از میلاد، این معاهده تجدید نشد و بدتر اینکه آنتونیوس، همسر خود (که خواهر اکتاویانوس بود) را با توهینی غیرقابل تحمل به اکتاویانوس طلاق داد. اکنون جنگ اجتناب‌ناپذیر می‌نمود و کافی بود اکتاویانوس بهانه‌ای برای جنگ بیابد: این بهانه با وصیت‌نامه آنتونیوس به‌دست آمد که در آن تصمیمات وی مبنی‌بر واگذار کردن قلمروهای شرقی روم به کلئوپاترای مصر و فرزندانش، از جمله سزاریون (فرزند نامشروع جولیوس سزار)، به چشم می‌خورد. پس سنای روم در پایان سال ۳۲ ق. م به کلئوپاترا اعلان جنگ داد و آنتونیوس و کلئوپاترا در نبرد آکتیوم در دوم سپتامبر ۳۱ ق. م شکست خوردند و جملگی در سال بعد خودکشی کردند.[157]

نبرد آکتیوم پایان جمهوری روم و تأسیس امپراتوری روم را رقم زد. با وجودی‌که آگوستوس رسماً برخی مناصب دوران جمهوری را عهده‌دار بود، امّا در حقیقت جمهوری روم را به پرینکیپاته گذار داده بود.

سالشمار برخی رویدادها

جستارهای وابسته

یادداشت

^ . Magna Grecia، کلمه ای ایتالیایی و به معنای «یونان بزرگ» است. اشاره دارد به بخش‌های جنوبی شبه‌جزیره ایتالیای جنوبی (به ویژه سیسیل) که از سدهٔ هشتم قبل از میلاد بدین سو، توسط یونانیان باستان مورد استعمار قرار گرفتند. اینجا

^ . Bruttians

^ . Lucani

^ . Archidamus III

^ . capo Colonna

^ . Gaius Fabricius Luscinus

^ . Cleonymus of Sparta

^ . cousin، در انگلیسی به معنای عمو زاده، دایی زاده، عمه زاده، و خاله زاده به کار می‌رود.

^ . Autokrator لقبی یونانی و به معنای «دارنده اقتدار مطلق» یا «آتش به اختیار» است. این عنوان به فرماندهین کل قوایی همچون امپراتوران بیزانس به عنوان ترجمه کلمهٔ لاتین imperator اطلاق می‌شد. در زبان یونانی مدرن به معنای امپراتور است و مؤنث آن autokrateira می‌باشد.[159]

^ . Publius Valerius Laevinus

^ . Cineas

^ . Publius Decius Mus

^ . Publius Sulpicius Saverrio

^ . Battle of Asculum، به ایتالیایی «نبرد آسکولی»

^ . Thoenon

^ . Lilybaeum

^ . Manius Curius Dentatus

^ . Antigonos II Gonatas

^ . به انگلیسی: Mamertines؛ مزدورانی با اصالت ایتالیایی بودند که در زمان آگاتوکلس (۲۸۹–۳۶۱ق. م)، جبّار سیراکوز و پادشاه خودخواندهٔ سیسیل، از کامپانیا اجیر شدند. پس از مرگ آکاتوکلس در ۲۸۹ق. م، بسیاری از این سربازان مزدور در سیسیل بیکار و عاطل شدند. بسیاری از آنان به خانه خود بازگشتند، امّا برخی از ماجراجویانی که آب و هوای آن جزیره را می‌پسندیدند، باقی ماندند. همینان بودند که نقشی اساسی در شروع اولین جنگ کارتاژ داشتند.[160]

^ . Hiero II of Syracuse

^ . Appius Claudius Caudex

^ . البته این مجمع طایفه ای مورد بحث و اختلاف نظر محافل آکادمیک است. آقای Goldsworthy معتقد است که مراد مجمع چنتوراتا بوده‌است.

^ . البته H, H. Scullard معتقد است که کائودکس پیروزمند نبوده‌است چرا که تریومفی به نام وی ثبت نشده‌است؛ و جای خود را به دشمن سیاسی اش، مانیوس مسالا، داد.[161]

^ . نوعی کشتی کارتاژی.

^ . Hannibal Gisco

^ . Gaius Dullius

^ . Marcus Atilius Regulus

^ . Gaius Lutatius Catulus

^ . Battle of the Aegates

^ . Hanno the Great

^ . Hasdrubal the Fair

^ . Karth Hadasht

^ . بهانه هانیبال برای محاصره و به زانودرآوردن شهر سائونتو (متحد روم) این بود که این شهر در جنوب رود ایبرو قرار دارد و برای همین جزو حوزه نفوذ کارتاژ است.

^ . Lucius Aemilius Paullus

^ . Gaius Terentius Varro

^ . Hieronymus of syracuse

^ . Cunctator

^ . Battle of the Baecula

^ . Battle of the Great Plains

^ . league of Punic colonies

^ . Lusitanians

^ . Celtiberians

^ . Viriathus

^ . Eumenes III

^ . Ronald Syme

^ . Giorgio Ruffolo

^ . برگردان به انگلیسی: ultimate decree of the senate

^ . Lucius Cassius Longinus

^ . Battle of the Aquae sextiae

^ . Battle of Vercelae

^ . Jugurthine War

^ . Micipsa

^ . Adherbal

^ . Hiempsal I

^ . Arausio

^ . annihilated

^ . Marcus Livius Drusus

^ . Pompeius Strabo

^  قانون مانیلیا (به لاتین: Lex Manilia) که نام خود را از پیشنهاددهنده‌اش، گایوس مانیلیوس، گرفته‌است، قانونی بود که در ۶۶ ق. م به لطف حمایت سیاسی سزار و سیسرون تصویب شد. این قانون به پومپیئوس اقتداری مطلق برای هدایت جنگ مهردادی سوم می‌داد؛ جنگی که تاکنون توسط لوکولوس رهبری می‌شد.

^  Magnopolis

^  لقب مهرداد ششم، اوپاتور (Eupator) بود.

^  Pompeiopolis

^  به لاتین magnus

^  Bythinia et Pontus

^ به ایتالیایی Zattera

^ Mezzadria (ایتالیایی) نام نوعی معاهده کشاورزی است که در آن یک زمیندار از یک سو، و یک کشاورز با عنوان متسادرو (Mezzadro) از سوی دیگر، محصولات و منافع زمینشان را (غالباً به نسبت نصف) میان خود تقسیم می‌کردند.

^  به لاتین Senatus consultum ultimum de re peblica defendenda. شایان ذکر است این فرمان ویژه در شرایط اضطراری صادر می‌شد.

^ به لاتین Orationes in Catilinam

^ Allobroges

^ vixerunt

^ Pater patriae

^ به لاتین Ovatio

^ Burebista

^ Lex Titia

^ به لاتین Triumviri rei publicae constituendae consulari potestate

^ به لاتین hostis publicus

^ به لاتین Lex de permutatione provinciarum؛ به فارسی: قانون در باب مبادله استان‌ها

^ Scribonia

پی‌نوشت

  1. مهندس فرشید (۱۳۶۱مکتب‌ها و احزاب سیاسی، اقبال
  2. Scullard، Howard H (۱۹۹۲). Storia del mondo romano. Milan: Rizzoli. ص. ۱۷۵.
  3. Scullard، Howard H (۱۹۹۲). Storia del mondo romano(تاریخ جهان رومی). Milan: Rizzoli. ص. ۱۷۶.
  4. Devoto، Giacomo (۱۹۵۱). Gli antichi Italici. Firenze: Vallecchi. ص. ۱۴۷.
  5. Attilio Levi، Mario. L'Italia nell'Evo antico. ص. ۱۹۱.
  6. پولیبیوس. Storie (Histoties). I. ص. ۶ ٫۶.
  7. Piganiol، Andre. Le conquiste dei Romani. ص. ۱۸۱.
  8. Scullard، Howard H (۱۹۹۲). Storia del mondo romano. Milan: Rizzoli. ص. ۱۷۵.
  9. Musti، Domenico. La spinta verso il Sud, espansione Romana e rapporti internazionali. ص. ۵۳۷.
  10. Musti، Domenico. La spinta verso il Sud, espansione Romana e rapporti internazionali. ص. ۵۳۸.
  11. آپیان. Storia romana, III. ص. ۱۵.
  12. دیون کاسیوس. Storia romana, IV. ص. ۳۹, ۴.
  13. دیون کاسیوس. Storia romana, IV. ص. ۳۹, ۴.
  14. آپیان. Storia romana, III. ص. ۱۵.
  15. Orosio. Historiarum adversus paganos libri septem, IV. ص. ۲.
  16. Dionysius of Halicarnassus, xix. 5, 6.
  17. Plutarch, Pyrrhus, 14.
  18. Franke, Cambridge Ancient History, vol. 7, part 2, pp. 456, 457.
  19. Cicero, Cato Maior de Senectute, 6.
  20. Plutarch, Pyrrhus, 18, 19.
  21. Franke, Cambridge Ancient History, vol. 7, part 2, pp. 466–471.
  22. Dionysius of Halicarnassus, xx. 3.
  23. Plutarch, Pyrrhus, 21 § 9.
  24. Franke, Cambridge Ancient History, vol. 7, part 2, pp. 473–480.
  25. Dionysius of Halicarnassus, xx. 8.
  26. Grant, The History of Rome, p. 80
  27. Scullard، H, H. Cambridge Ancient History. جلد۷. صص. ۵۱۷–۵۳۷.
  28. Goldsworthy، Adrian. The Punic Wars. ص. ۶۹.
  29. Polybius. Histories. جلد i. صص. ۱۱–۱۲.
  30. Scullard، H, H. Cambridge Ancient History. جلد۷. صص. ۵۴۷.
  31. Goldsworthy، Adrian. The Punic Wars. ص. ۱۱۳.
  32. Scullard، H, H. Cambridge Ancient History. جلد۷. صص. ۵۵۴–۵۴۸.
  33. Polybius. Histories. ۱. ص. ۶۳, ۱-۳.
  34. Polybius. Histories. ۱. ص. ۶۲, ۹.
  35. Polybius. Histories. ۱. ص. ۶۲, ۸.
  36. Polybius. Histories. ۱. ص. ۶۵, ۸۸.
  37. Scullard، H, H. Cambridge Ancient History. جلد۷. صص. ۵۶۹–۵۶۵.
  38. تیتوس لیویوس. Ab Urbe condita. XXI. صص. ۲, ۱.
  39. Polybius. Histories. ۲. ص. ۱, ۸-۱.
  40. آپیان. Guerra annibalica. ۷. صص. ۱, ۲.
  41. تیتوس لیویوس. Ab Urbe condita. XXI. صص. ۲, ۲–۱.
  42. تیتوس لیویوس. Ab Urbe condita. XXI. صص. ۲, ۳–۵.
  43. Polybius. Histories. ۲. ص. ۱۳, ۱-۲.
  44. آپیان. Guerra annibalica. ۷. صص. ۱, ۲.
  45. Polybius. Histories. ۲. ص. ۱۳, ۱-۷.
  46. Polybius. Histories. ۲. ص. ۳۶, ۱-۲.
  47. آپیان. Guerra Annibalica. ۷. ص. ۱–۳.
  48. Polybius. Histories. ۳. ص. ۱۳, ۳-۴.
  49. Polybius. Histories. ۳. ص. ۶, ۱-۳.
  50. Polybius. Histories. ۳. ص. ۱۶, ۶.
  51. Polybius. Histories. ۳. ص. ۱۱۷.
  52. تیتوس لیویوس. Ab Urbe condita. xxii. صص. ۴۹.
  53. Briscone. Cambridge Ancient History. صص. ۵۳–۵۲.
  54. Briscone. Cambridge Ancient History. صص. ۴۹–۵۰.
  55. Briscoe. Cambridge Ancient History. ص. ۵۹.
  56. Briscoe. Cambridge Ancient History. ص. ۵۵.
  57. Briscoe. Cambridge Ancient History. ص. ۶۰.
  58. اورلیوس ویکتور. De Viris illustribus Urbis Roma. ص. ۴۲-۵۵.
  59. آپیان. Guerra Siriaca. ص. ۱-۴۴.
  60. Grant. The History of Rome. ص. ۱۲۰.
  61. Goldsworthy. , In the Name of Rome. ص. ۷۵.
  62. Goldsworthy. , In the Name of Rome. ص. ۹۲.
  63. Matyszak. The Enemies of Rom. ص. ۵۳.
  64. Goldsworthy. , In the Name of Rome. ص. ۲۱۸.
  65. Isaac Asimov. History of Rome – The republic.
  66. پلوتارک، Life of Cato the elder, 27
  67. Scullard، Howard. H (۲۰۰۲). A History of the Roman World, 753 to 146 BC. London: Routledge. صص. ۳۱۰, ۳۱۶.
  68. Scullard، Howard. H (۱۹۵۵). "Carthage". Greece & Rome. 2 (3). صص. ۱۰۳.
  69. Ruffolo، Giorgio (۲۰۰۴). Quando Italia era una superpotenza. Einaudi. ص. ۷۲.
  70. Ruffolo، Giorgio (۲۰۰۴). Quando Italia era una superpotenza. Einaudi. ص. ۱۸.
  71. Ruffolo، Giorgio (۲۰۰۴). Quando Italia era una superpotenza. Einaudi. ص. ۱۸.
  72. Bishop, Paul. "Rome: Transition from Republic to Empire" (PDF). Hillsborough Community College. Archived from the original (PDF) on 24 September 2015. Retrieved 19 February 2014.
  73. Abbott، Frank Frost (۱۹۰۱). A History and Description of Roman Political Institutions. Elibron Classics. ص. ۹۷.
  74. Stobart, J.C. (1978). "III". In Maguinness, W.S; Scullard, H.H. The Grandeur That was Rome (4th ed.). Book Club Associates. pp. 75–82.
  75. Bishop, Paul. "Rome: Transition from Republic to Empire" (PDF). Hillsborough Community College. Archived from the original (PDF) on 24 September 2015. Retrieved 19 February 2014.
  76. Matyszak, The Enemies of Rome, p. 64
  77. Sallust, The Jugurthine War, XII
  78. Abbott, 100
  79. Matyszak, The Enemies of Rome, p. 75
  80. Ruffolo، Giorgio (۲۰۰۴). Quando Italia era una superpotenza. Einaudi. ص. ۴۹.
  81. Abbott, 103
  82. Abbott, 106
  83. Grant, The History of Rome, p. 161
  84. Abbott, 104
  85. André Piganiol (۱۹۸۹). Le conquiste dei Romani. Milano. ص. ۲۹۷.
  86. Appiano. Guerre Mitridatiche. صص. ۲۰.
  87. تیتوس لیویوس. Ab urbe condita. Periochae. ص. ۷۷٫۹.
  88. Appiano. Guerre Mitridatiche. صص. ۲۲.
  89. تیتوس لیویوس. Ab urbe condita. Periochae. ص. ۷۸٫۱.
  90. تیتوس لیویوس. Ab urbe condita. Periochae. ص. ۸۲٫۱.
  91. تیتوس لیویوس. Ab urbe condita. Periochae. ص. ۸۲٫۲.
  92. تیتوس لیویوس. Ab urbe condita. Periochae. ص. ۸۳٫۱.
  93. تیتوس لیویوس. Ab urbe condita. Periochae. ص. ۸۳٫۳.
  94. Appiano. Guerre Mitridatiche. صص. ۵۷–۵۸.
  95. Plutarch. Vita di Pompeo. ص. ۲۴-۲۹.
  96. Cassio Dione. Storia romana. XLII. ص. ۴۲٫۳-۴۳٫۴.
  97. تیتوس لیویوس. Ab urbe condita. Periochaeّ. ص. ۱۰۰٫۱.
  98. Plutarch. Vita di Pompeo. ص. ۳۳٫۶.
  99. Cassio Dione. Storia romana. XXXVII. ص. ۲۰٫۲.
  100. Cassio Dione. Storia romana. XXXVI. ص. ۳۷٫۶.
  101. Cassio Dione. Storia romana. XXXVII. ص. ۲۱٫۳.
  102. تیتوس لیویوس. Ab urbe condita. Periochae. ص. ۱۰۳٫۱۲.
  103. Emilio Gabba (۱۹۷۳). Esercito e società nella tarda repubblica romana. Firenze. ص. ۳۸۳.
  104. Mommsen. «I». Storia di Roma antica. II. ص. ۵۸۱.
  105. Mommsen. «I». Storia di Roma antica. II. ص. ۶۲۲.
  106. Howard H. Scullard (۱۹۹۲). Storia del mondo romano, vol. 2 Dalle riforme dei Gracchi alla morte di Nerone. Milano. ص. ۱۲۱-۱۲۰.
  107. Mommsen. Storia di Roma antica. ص. ۶۵۶-۶۵۹.
  108. André Piganiol. Le conquiste dei Romani. ص. cap٫ ۲۱.
  109. Cicerone. Per Quinto. ص. v٫۲.
  110. Plutarch. Vita di pompeo. ص. ۲۱٫۲.
  111. Plutarch. Vita di Crasso. ص. ۱۱٫۷.
  112. Appiano di Alessandria. Guerra civile. I. ص. ۱۲۰.
  113. Appiano di Alessandria. Guerra civile. I. ص. ۱۱۶.
  114. Plutarch. Vita di Crasso. xii. ص. ۲.
  115. Appiano di Alessandria. Guerra civile. I. ص. ۱۲۱.
  116. Davis. Readings in Ancient History. ص. ۹۰.
  117. Smitha, Frank E. «From a Republic to Emperor Augustus: Spartacus and Declining Slavery». دریافت‌شده در ۲۰۰۶-۰۹-۲۳.
  118. Svetonio. Vita di Claudio. xxv. ص. ۲.
  119. Gaius. Institutionum commentarius. ص. i٫۵۲.
  120. Sallustio. De Catilinae Coniuratione. ص. ۵.
  121. Plutarch. Vita di Cicerone. ص. ۱۰,۳-۴.
  122. Plutarch. Vita di Cicerone. ص. ۱۶,۲.
  123. Plutarch. Vita di Cicerone. ص. ۱۵,۵.
  124. Sallustio. De Catilinae Coniuratione. ص. ۲۹,۲.
  125. Sallustio. De Catilinae Coniuratione. ص. ۲۸,۱-۳.
  126. Plutarch. Vita di Cicerone. ص. ۱۶,۴-۵.
  127. Sallustio. De Catilinae Coniuratione. ص. ۳۱,۶.
  128. Plutarch. Vita di Cicerone. ص. ۱۶,۶.
  129. Sallustio. De Catilinae Coniuratione. ص. ۳۲,۱.
  130. Plutarch. Vita di Cesare. ص. ۱۴,۱-۲.
  131. Svetonio. Vite dei Cesari, Cesare. ص. ۱۹,۲.
  132. Appiano. Le Guerre Civili. II. ص. ۸.
  133. Cassio Dione. Storia romana. XXXVII. ص. ۵۵-۵۷.
  134. Cicerone. Lettere ad Attico. II. ص. ۳,۳.
  135. J. Carcopino traduzione di Anna Rosso Cattabiani (۱۹۸۱). Giulio Cesare. Rusconi Libri. ص. ۲۲۱.
  136. J. Carcopino traduzione di Anna Rosso Cattabiani (۱۹۸۱). Giulio Cesare. Rusconi Libri. ص. ۲۱۱.
  137. J. Carcopino traduzione di Anna Rosso Cattabiani (۱۹۸۱). Giulio Cesare. Rusconi Libri. ص. ۲۲۰.
  138. Luciano Canfora (۱۹۹۹). Giulio Cesare. Il dittatore democratico. "mostro a tre teste". Laterza. ص. cap٫ XI.
  139. J. Carcopino traduzione di Anna Rosso Cattabiani (۱۹۸۱). Giulio Cesare. Rusconi Libri. ص. ۲۲۱-۲۲۲.
  140. J. Carcopino traduzione di Anna Rosso Cattabiani (۱۹۸۱). Giulio Cesare. Rusconi Libri. ص. ۲۲۵-۲۲۸.
  141. Luciano Canfora (۱۹۹۹). Giulio Cesare. Il dittatore democratico. "Il primo consolato". Laterza. ص. cap٫ XI.
  142. W. Warde Fowler (۲۰۰۴). Social life at Rome in the age of Cicero. Kissinger Publishing.
  143. Luciano Canfora (۱۹۹۹). Giulio Cesare. Il dittatore democratico. "Il primo consolato". Laterza. ص. cap٫ XI.
  144. Svetonio. Vite dei Cesari, Cesare. ص. ۲۰٫۱.
  145. Luciano Canfora (۱۹۹۹). Giulio Cesare. Il dittatore democratico. "Il primo consolato". Laterza. ص. cap٫ XI.
  146. Lawrence Keppie (۱۹۹۸). (in The making of the roman army, from Republic to Empire. Oklahoma. ص. ۸۰-۸۱.
  147. Julius Caesar. Commentarii de bello Gallico. I. ص. ۶.
  148. Julius Caesar. Commentarii de bello Gallico. I. ص. ۶,۴.
  149. دان ناردو (۱۳۸۹). ژولیوس سزار، فرمانده و سیاستمدار رومی. ترجمهٔ شهربانو صارمی. تهران: ققنوس. ص. ۵۵–۵۷.
  150. Cicerone. Ad Atticum, XV. ص. ۱۲, ۲.
  151. Tacito. Annales, I. ص. ۱۰.
  152. Velleius Paterculus. Historiae romanae ad M. Vinicium libri duo. II. ص. ۱۱, ۷۰.
  153. Mario Attilio Levi (۱۹۹۴). , Augusto e il suo tempo,. Milano. ص. ۱۴۳.
  154. Colin M. Wells (۱۹۹۵). L'impero romano. Bologna.
  155. Colin M. Wells (۱۹۹۵). L'impero romano. Bologna.
  156. Colin M. Wells (۱۹۹۵). L'impero romano. Bologna.
  157. Francois Chamoux (۱۹۸۸). Marco Antonio. Milano. ص. ۲۵۴.
  158. CHRONOLOGY OF IRANIAN HISTORY PART 1 iranicaonline.org
  159. "Autokrator" (به eng).
  160. "Mamertines" (به eng).
  161. Scullard، H, H. Cambridge Ancient History. ۷. ص. ۵۴۵.

منابع

  • Scullard، Howard H (۱۹۹۲). Storia del mondo romano(تاریخ جهان رومی). Milan: Rizzoli.
  • Devoto، Giacomo (۱۹۵۱). Gli antichi Italici. Firenze: Vallecchi.
  • Polybius. Storie (Histoties).
  • Piganiol، Andre (۱۹۸۹). Le conquiste dei Romani. Milano: Il Saggiatore.
  • Musti، Domenico. La spinta verso il Sud, espansione Romana e rapporti internazionali.
  • Appian. Storia romana, III.
  • ِDion Cassius. Storia romana, IV.
  • Abbott، Frank Frost (۱۹۰۱). A History and Description of Roman Political Institutions. Elibron Classics.
  • Dionysius of Halicarnassus. Romaike Archaiologia (Roman Antiquities).
  • Matyszak، Philip (۲۰۰۴). The Enemies of Rom. Thames & Hudson.
در ویکی‌انبار پرونده‌هایی دربارهٔ جمهوری روم موجود است.
  1. به لاتین ager publicus
This article is issued from Wikipedia. The text is licensed under Creative Commons - Attribution - Sharealike. Additional terms may apply for the media files.