شاه عباس یکم
شاه عباس یکم (زادهٔ ۱ رمضان ۹۷۸ ه.ق – درگذشتهٔ ۱ جمادیالاول ۱۰۳۸ ق / ۲۷ ژانویه ۱۵۷۱ – ۱۹ ژانویه ۱۶۲۹م)، معروف به شاه عباس کبیر، پنجمین شاهنشاه ایران از دودمان صفوی و نامدارترین فرمانروای این سلسله بود. وی که فرزند و جانشین شاه محمد خدابنده بود، از سال ۹۹۶ ه.ق تا زمان مرگش، به مدت بیش از ۴۱ سال خورشیدی بر ایران حکومت کرد. شاه عباس به معماری، موسیقی، نقاشی و شعر علاقه داشت و میدان نقش جهان، عالیقاپو، بخشهایی از عمارت چهلستون، چهارباغ و سیوسهپل از آثار بهجای مانده از دوران سلطنت وی هستند.[2]
شاه عباس یکم صفوی | |||||
---|---|---|---|---|---|
شاهنشاه ایران | |||||
سلطنت | ۹۶۵ - ۱۰۰۷ خورشیدی ۹۹۶ - ۱۰۳۸ قمری ۱۵۸۷ - ۱۶۲۹ میلادی | ||||
تاجگذاری | شنبه ۹ مهر ۹۶۷ (خورشیدی) ۱۰ ذی القعده ۹۹۶ قمری ۱ اکتبر ۱۵۸۸ میلادی | ||||
پیشین | محمد خدابنده | ||||
جانشین | صفی یکم | ||||
زاده | ۷ بهمن ۹۴۹ خورشیدی ۱ رمضان ۹۷۸ (قمری) ۲۷ ژانویه ۱۵۷۱ (میلادی) هرات، امپراتوری صفوی | ||||
درگذشته | جمعه ۳۰ دی ۱۰۰۷ خورشیدی ۲۴ جمادیالاول ۱۰۳۸ (قمری) ۱۹ ژانویه ۱۶۲۹ (میلادی) باغ چهلستون اشرف، بهشهر مازندران | ||||
آرامگاه | |||||
همسر(ان) | مهدعلیا بیگم اغلانپاشا بیگم یاکهان بیگم فخرجهان بیگم لیلا سلطان بیگم | ||||
فرزند(ان) | (فهرست را ببینید) | ||||
| |||||
دودمان | صفویان | ||||
پدر | محمد خدابنده | ||||
مادر | خیرالنساء بیگم | ||||
دین و مذهب | اسلام، شیعه دوازدهامامی |
شاه عباس هنگامی به سلطنت رسید که غرب و شمال غربی ایران در تصرف دولت عثمانی بود، همچنین در شمال شرق ایران نیز خراسان جولانگاه ازبکها شده بود و در داخل کشور نیز طی ۱۲ سال پس از مرگ تهماسب یکم و دوران پادشاهی اسماعیل دوم و محمد خدابنده قدرت شاه کاهش پیدا کرده بود و دستهبندیهای قبیلهای قزلباشان مجدداً به شکل افزایندهای بروز کرده و دوگانگی میان قزلباشان ترکمان و تاجیکان (مردم غیر ترک) در دربار شدت پیدا کرده بود. در نتیجه این چند دستگی، هر یک از مقامات دولتی در اندیشه منافع و قدرت خویش بود و کشور دچار هرج و مرج گردیده بود. شاه عباس با اولویت بندی مشکلات متعدد توانست در طول سلطنتش سلسله صفویه را به اوج قدرت برساند.[3]
عباس میرزا به همراه علیقلیبیگ گورکان شاملو در جنگهای خراسان،[4][5][6][7] محاصره قلعه نیشابور، محاصره قلعه تربت و نبرد تیرپل علیه پدرش شاه محمد خدابنده (شاه وقت) جنگید.[8] وی در هجده سالگی قزوین را متصرف شد و در نهایت خود را شاه ایران خواند.
شاه عباس در ابتدای پادشاهی، برای آنکه خیالش از حمله پیشدستانه امپراتوری عثمانی به قلمروهای ایران آسوده گردد، پیماننامهٔ صلح با آن کشور بست و مناطقی کردنشین در عراق و سوریه کنونی را به آنان واگذار کرد. سپس به بهینهسازی امور درون کشوری و فرونشاندن شورش استانها پرداخت. او نخست ازبکان را شکست داد و سپس به جنگ با دولت عثمانی درآمد. او در سه نوبت با عثمانیها جنگید. همچنین دو بار به گرجستان حمله کرد. از واپسین لشکرکشیهای او میتوان فتح قندهار نام برد. در زمان شاه عباس درآمد دولت ایران بالا رفت و بازرگانی با کشورهای اروپایی و چین افزایش یافت. او بناهای بسیاری ساخت که هنوز برخی از آنها پابرجاست.
برای وی راه رسیدن به پادشاهی ساده نبود. تجربیات سالهای کودکی و نوجوانی وی باعث سوظن بیمارگونهای در وی گردید؛ که تأثیر آن تا پایان عمر بر روابطش با دیگران و حتی پسرانش سایه افکند.[9] شاه عباس درگذار زندگی یکی از فرزندانش را کشت و دو تن دیگر را کور کرد و دو پسر دیگرش نیز در کودکی مردند؛ حتی گفته شده که یکی از پسران شاه عباس از دربار گریخت و در تاریخ محو شد بدین شیوه در هنگام مرگ جانشین شایستهای از خود بازنگذاشت و به ناچار نوه او با نام شاه صفی به پادشاهی رسید.
نام اصفهان پیوسته با اسم شاه عباس همراه بوده و اغلب آثار باستانی و عمرانی شهر اعم از آب انبارها، مادیها، پلها، خیابانها، تفرجگاهها، کاخها، مساجد، مدارس، معابد، بازارها و باغها و میدانها به نام شاه عباس ثبت شدهاست[10]
زندگینامه
کودکی تا تاجگذاری
عباس میرزا شب دوشنبه اول ماه رمضان سال ۹۷۸ هجری قمری(۲۷ ژانویه ۱۵۷۱ میلادی) در هرات از فخرالنساء بیگم (دختر میرعبدالله خان والی مازندران) زاده شد. شاه قلی سلطان یکان استاجلو در نامه ای که از جانب محمد میرزا به شاه تهماسب یکم نوشت، ولادت نوزاد را خبر داد و از پادشاه صفوی خواست که برای نوه خویش نامی برگزیند. روزی که قاصد از خراسان به قزوین رسید اتفاقاً این بیت از بامداد مکرر بر زبان شاه جاری شده بود و شاه طهماسب با الهامگرفتن از بیت زیر نام نوزاد را عباس نهاد:[12][13]
عباس علی است شیر غازی | سر دفتر لشکر حجازی |
شاه عباس در کودکی «عباس میرزا» نام داشت و در دو سالگی والی هرات شد.
مسیر عباس برای تکیه بر تخت شاهی هموار نبود و آنچه او در سالیان اولیهٔ زندگی تجربه کرد از عوامل جنبهٔ بهطور بیمارگونه بدگمان سیرت او بود، که روابط او با پسران خودش را تلخ کرد. تنها یک اتفاق تاریخی بود که باعث شد عباس از دچار شدن به سرنوشت عموها و دیگر خویشانش که حداقل نه تن از آنان توسط عموی تاجدارش اسماعیل دوم کشته یا کور شده بودند، نجات یابد. در واقع او دستور قتل عباس، که در هرات بود را داده بود که خود توسط گروهی از امرای قزلباش در ۱۳ رمضان ۹۸۵/ ۲۵ نوامبر ۱۵۷۷ ترور شد. پیک دومی گسیل شد تا حکم اول را فسخ کند؛ به هر روی اگر علی قلی خان شاملو والی هرات، که بعدتر نگهبان و للهٔ اسماعیل شد جرأت نکرده بود حکم را تا جایی که میتوانست به تأخیر بیندازد، پیک هم بیش از حد دیر رسیده بود. سلطان محمد شاه پدر عباس جانشین اسماعیل دوم شد. او مردی غیردنیایی، کنارهگیر و دچار ضعف بینایی بود که تحت سیطرهٔ همسرش مهد علیا و دستهای از سران ترکمان و قزلباشان تکلو قرار داشت. در ربیعالاول ۹۸۹/ آوریل-مه ۱۵۸۱ که عباس ده سال داشت، گروهی از امرای قزلباش رقیب از طوایف استاجلو و شاملو به شاهزادهٔ جوان سوگند وفاداری خوردند و در خراسان علم طغیان برافراشتند. به نام عباس سکه زده شد و نام او در خطبه برده شد. با رسیدن یک سپاه شاهی به خراسان ائتلاف شورشیان شکسته شد و علی قلی خان شاملو دگربار به شاه و جانشین او حمزه میرزا، برادر عباس سوگند وفاداری خوردند.
در ۹۹۳/۱۵۸۵ رهبر جاه طلب قزلباش مرشد قلی خان استاجلو، والی خواف و باخرز، مشهد را تسخیر کرد. وقتی علی قلی خان شاملو به مقابله برخاست، او به نزاع پرداخت و در جریان نبرد، شاهزاده عباس جوان را ربود. تلاشی برای کودتا در پایتخت، قزوین، از سوی جناح ترکمان-تکلو به نیابت از طهماسب دیگر برادر عباس توسط حمزه میرزا سرکوب شده بود. در پی ترور حمزه میرزا حین نبرد علیه عثمانیها، جناح استاجلو در قزوین ادعاهای ابوطالب دیگر برادر عباس را به عنوان وارث تاج و تخت قبول کرد ولی تلاشی برای گماردن او بر تخت نیز بیثمر ماند.
در این زمان، مرشد قلی خان استاجلو نظرات امرای قزلباش در قزوین را در خصوص میزان حمایت احتمالیشان از عباس به عنوان نامزدی برای تصدی تاج و تخت جویا شد. امرا نسبت به این ایده مشتاق بودند ولی شک داشتند خودشان اجرایش کنند. وقتی مرشد قلی خان در حال بحث بر سر قبول کردن ریسک لشکرکشی به قزوین برای انتصاب عباس میرزا بر تخت بود، اشغال بیشتر خراسان توسط ازبکان در محرم ۹۹۶/ دسامبر ۱۵۸۷ موضوع را فیصله داد. مرشد قلی خان که میترسید اگر ازبکان خراسان را تسخیر کنند او ممکن است مهره خود عباس را از دست بدهد، به آرامی به سوی غرب لشکرکشی کرد و در مسیر حمایت ترکمانان سمنان، کاشان، و همدان، افشارهای یزد، ابرقو و کرمان و ذوالقدرهای فارس را که (بعدها با رسیدن عباس به پادشاهی از قدرت آنها کاست و به زنجان کوچاند که تا اوایل دهه سی قرن سیزدهم هـ. ق هم آنجا از نوادگانشان به صورت محسوس باقی مانده بودند) به دست آورد. وقتی او به قزوین رسید، نمایش حمایت مردمی از عباس باقیمانده شکاکان را نیز با خود همراه کرد و در ۱۰ ذیالقعده ۹۹۶/ ۱ اکتبر ۱۵۸۸ سلطان محمد شاه سلطنت را به پسر هفده ساله اش که با نام شاه عباس اول تاجگذاری کرد، واگذار کرد. مرشد قلی خان استاجلو، که او تاج را به وی مدیون بود، به عنوان وکیل دیوان عالی (نایب دربار) صله داده شد که او را قدرتمندترین فرد در حکومت کرد.[14]
سالیان آغازین
در سال ۱۰۰۷ هجری قمری (۱۵۹۸) دو نفر از نجیبزادگان انگلیسی به نام آنتونی شرلی و رابرت شرلی به همراه بیست و پنج نفر انگلیسی دیگر از راه ونیز و حلب و بغداد به قزوین وارد شدند. هیئت نامبرده از سوی دولت ایران به گرمی پذیرفته شد و شاه عباس از وجود آنان برای تجهیز و ایجاد نظم قشون ایران استفاده کرد. همچنین توسط آنها روابط ایران و ممالک اروپایی را با داشتن یک وجه مشترک، یعنی دشمنی با عثمانی گسترش داد.
شاه عباس اندک زمانی پس از رسیدن به پادشاهی عزمش را برای حکومتگری دو فاکتو علاوه بر دو ژور نشان داده بود، ولی زمان نیاز بود تا ارتش را به حد کافی بسازد تا بتواند علیه دشمنان اصلی دولت صفوی، ازبکان در شرق و عثمانی در غرب، حمله کند. در شرق، صفویان دچار شکست از پی شکست بودند؛ مشهد سقوط کرده بود، سیستان دچار تاخت و تاز بود، قندهار که از ۹۴۳/۱۵۳۷ در دست صفویه بود در ۹۹۹/۱۵۹۰–۹۱ به دست مغولان افتاد. در ۱۰۰۶/۱۵۹۸ پس از مرگ عبدالله خان رهبر برجسته ازبک، و درگیری درونی این سلسله را تضعیف کرد. شاه عباس حمله کرد ازبکان را در محرم ۱۰۰۷/ اوت ۱۵۹۸ تار و مار کرد و هرات را که ده سال در دست دشمن بود باز به چنگ آورد. تازه در ۱۰۱۴/ ۱۶۰۵–۰۶ بود که به حد کافی احساس قدرت کرد که با عثمانی ستیز کند و آنگاه سریع و موفق این کار را انجام داد. در پی حصول یک پیروزی بزرگ در صوفیان در نزدیکی تبریز، او کارزارهای پیاپی را ادامه داد تا آخرین سرباز عثمانی را از خاک ایران طبق پیمان آماسیه (۹۶۲/۱۵۵۵) بیرون کند و در سراب با عثمانیها در ۱۰۲۷/۱۶۱۸ قرارداد صلح را امضاء کند. شاه عباس در نبرد صوفیان خود را به عنوان فرماندهی با قابلیت کامل نشان داد، به خوبی از نیروهایش که در شمار و تسلیحات از عثمانیها پایینتر بودند استفاده کرد و در لحظههای بحرانی نیروهای ذخیره اش را به میدان فرستاد.[14]
اصلاح سازمانهای لشکری و دیوانی
مشخصهٔ سالهای شکلگیری قدرت شاه عباس جناح گرایی عشایر قزلباش است. شاه جوان دیده بود که امرای رقیب چگونه او و سه برادرش را چون مهرهای برای پیشبرد جاه طلبیهایشان به کار برده بودند. او نمیتوانست در خصوص بی رحمی آنان تردید کند. او قتل نگهبانش که او را در سن شش سالگی بی دفاع گذاشته بود را دیده بود؛ او دیده بود آنان مادرش را در ۹۸۷/۱۵۷۹ و میرزا سلمان وزیر را که قدرتشان را به چالش کشیده بود، در ۹۹۱/۱۵۸۳ در غوریان کشته بودند. این واقعیت که در این هنگام شاه و ولیعهد و برادرش حمزه میرزا قدرتی برای دفاع از وزیر در برابر کینهٔ قزلباشها نداشتند باید تأثیری فراموش ناشدنی بر شاهزاده گذاشته باشد. شاه عباس از لحظهٔ به دست گرفتن قدرت، فهمید که باید اقتدارش را بر قزلباشان اعمال کند یا ابزار آنان باقی بماند؛ ولی قزلباشان همچنان بدنهٔ استحکام نظامی دولت صفوی بودند، اگر او تضعیفشان میکرد، دولت را تحلیل میبرد. او نمیتوانست در زمانی که عثمانیها مناطق وسیعی از خاک ایران در شمال غرب را در اختیار داشتند-مناطقی که در دورهٔ دو تن از پیشینیانش تسخیر کرده بودند- از پس چنین اقدامی برآید. راه حل او تشکیل یک ارتش منظم نوین متشکل از استخدام شدگان از ردههای غلامان خاصه شریفه (غلامان شاه) بود. این غلامان مسیحیان گرجی، ارمنی و چرکسی بودند که در لشکرکشیهای صفوی به قفقاز اسیر شده بودند (شمار اندکی از اشراف گرجی داوطلبانه به سپاه صفوی پیوسته بودند)، به اسلام گرویده بودند و در دربار و دولت برای خدمت تربیت شده بودند. غلامان از نظرات گوناگون مشابه کاپی کولاری عثمانی بودند با این تفاوت که از طریق استخدام معمول به کار گرفته نشده بودند. وفاداری علامان به شخص شاه بود، نه به یک قبیله و نتیجتاً در منازعات شاه با قزلباشان حمایت ارزشمندی از وی به عمل میآوردند. مثلاً غلام الله وردی گرجی موافقت کرد در ترور مرشد علی قلی خان استاجلو که بیش از حد قوی شده بود، شرکت جوید؛ و با این کار نخستین گام را در راه تبدیل شدن به قویترین مرد در حکومت صفوی پس از شاه برداشت. ایجاد سپاه غلامان، در کوتاه مدت راه حل مؤثری برای مشکل شاه بود. در بلند مدت، منشأ ضعف حکومت از آب درآمد، زیرا غلامان در تحلیل نهایی، از کیفیتهای جنگی قزلباشان برخوردار نبودند.[14]
ایجاد یک ارتش دائمی باعث بروز مشکلات مالی شد. نیروهای قدیمی قبیلهای به هنگام نیاز توسط سران قبایلشان که همزمان والی ولایات نیز بودند و مجاز بودند از درآمد ولایات برای پرداخت هزینهٔ تجهیز جنگجویان مورد نیاز استفاده کنند فراخوانده میشدند. تنها بخش اندکی از مالیاتهای پرداخت شده در ولایات به خزانه شاهی میرسید. شاه عباس این بار نیز راه حلی کوتاه مدت یافت، ولی در بلند مدت این کار بدل به یکی از عوامل اصلی افول صفویه شد. شاه شمار تعداد بیشتری از ولایات ممالک را بدل به اراضی خاصه (تاج) کرد تا بودجهٔ کافی برای سپاهیان جدید فراهم آید؛ در اراضی خاصه او مباشرین مالی برگمارد که مالیات جمعآوری کرده مستقیماً به خزانهٔ شاهی واگذار میکردند. این سیاست، که توسط جانشینانش ادامه یافت، توازن بین قزلباشان و غلامان را برهم زد و بدین ترتیب استحکام نظامی پادشاهی را بهطور جدی تضعیف کرد.
ایجاد نیروی غلامان به عنوان نیروی سوم امکان شاه برای مدیریت بین عناصر رقیب قزلباش و تاجیک (فارس) در حکومت را افزایش و منجر به بازسازماندهی قابل توجه نظام دیوانی صفوی شد. تا پایان حکومت شاه عباس، غلامان حدود یک پنجم مناصب عالی اداری را اشغال کرده بودند و این نسبت در دورهٔ جانشینان او افزایش پیدا کرد. مناصب جدید بازتاب دهنده اهمیت فزایندهٔ غلامان بود. دارندگان دو تا از این مناصب قوللر آقاسی (فرمانده هنگ غلامان) و تفنگچی آقاسی (فرمانده هنگ تفنگداران) در بین شش مقام بالای حکومتی بودند. شاه عباس به جای منصب امیرالامرا منصب سردار لشکر را ایجاد کرد؛ نامی که مؤید غلبهٔ عناصر فارسی در حکومت صفوی است، ولی این منصب در آغاز بهطور طعنه آمیزی به غلام گرجی الله وردی خان واگذار شد. بعدتر، شاه عباس عنوان باستانی ایرانی سپهسالار را احیا کرد تا نشانگر فرمانده کل نیروهای مسلح باشد، این بار نیز یک غلام – قارچاقای خان ارمنی-بدین سمت منصوب شد. شاه عباس با این سیاست توانست نیروهای مسلح را بار دیگر به صورت یک بدنه پیوسته متحد کند و از اختلافاتی که ممکن بود در نتیجه انتصاب یک ترک یا فارس به منصب فرمانده کل بهطور اجتناب ناپذیری رخ دهد جلوگیری کند.
دیگر تغییرات دارای اهمیت نسبی در دوره حکومت شاه عباس عبارت بودند از افزایش تمرکز امور دیوانی یا جدایی بیشتر نهادهای سیاسی و دینی. مثلاً جایگاه وزیر، رئیس دیوان سالاری و نمایندهٔ اصلی عناصر فارسی در دولت مرکزی ارتقاء پیدا کرد؛ مشخصهٔ این تغییر گرایش به اطلاق عناوین تشریفاتی چون اعتمادالدوله یا صدر اعظم به وزیر بود. در مقابل، عنوان وکیل (در اصل وکیل نفس نفیس همایون) که منشأش به ریشههای تئوکراتیک اوایل حکومت صفوی برمیگشت و به صاحب آن یک جایگاه ویژهٔ خاص به عنوان یار غار شاه میداد پس از ترور مرشد قلی خان استاجلو به مرور از رده خارج شد. از اهمیت منصب صدر، که در اصل توسط شاه اسماعیل برای تابعِ اقتدار سیاسی نگاه داشتن طبقات مذهبی طراحی شده بود، کاسته شد؛ در نتیجه، به قدرت مجتهدان افزوده شد.[14] دیوان بیگی وظیفهٔ وزیر دادگستری را به عهده داشت. واقعهنویس مأمور تحریر فرامین سلطنتی و نگهداری سوابق مکاتبات با سلاطین خارجی بود، ایشیک آقاسی باشی ریاست تشریفات سلطنتی دربار را به عهده داشت. قورچیباشی، قوللر آقاسیباشی و تفنگچیباشی امرای ارشد ارتش بودند.
اصلاحات دیوانی شاه عباس به دولت صفوی استحکام و نیرو بخشید. توازن ظریفی که او بین افراد یا عناصر گوناگون در نظام- ترکها، فارسها، و قفقازی ها-ایجاد کرد رمز موفقیت او بود. گرچه پیشینیانش نتوانسته بودند این توازن را برقرار کنند، شاه عباس با نتایجی نهایتاً فاجعه بار، حکومت را در چنان جایگاه استواری قرار داد که تشکیلاتش، به مدت حدوداً یک قرن پس از مرگش، بیشتر به دلیل جنبشی که او پدیدآورده بود به کار کردن ادامه دادند.[14]
ارتش صفوی در دوره شاه عباس به اوج قدرت خود رسید. شاه عباس نخستین کسی بود که به تشکیل رستهٔ «منظمی» از تفنگچیان پرداخت که بخشی از ارتش دائمی محسوب میشدند. رسته تفنگچیان از ۱۲ هزار نفر تشکیل میشد که هم از پیادهنظام و هم سواره نظام بودند. شاه عباس دو رسته جدید را هم وارد سپاه دائمی ایران میکرد که شامل رسته «توپچیان» متشکل از ۱۲ هزار نفر و رسته «غلامان خاصه شریف» متشکلی از ۱۰ تا ۱۵ هزار نفر سواره نظام گرجی و چرکسی مسلح به تفنگ میشد. برخی نویسندگان گفتهاند برادران شرلی دو نظامی مزدور انگلیسی در دوره شاه عباس صفوی برای اولین بار توپخانه را به ایرانیان شناساندند، در حالی که شواهد متعدد تاریخی از کاربرد توپ و تفنگ در سپاه ایران در دوره شاه اسماعیل و شاه طهماسب و حتی پیش از آن وجود دارد. سلاحهای آتشین مرسوم در دوره صفوی شامل توپ و تفنگهای فتیلهای، شمخال و قرابینهای میشد که همه را تفنگ مینامیدند.[15]
هنگامی که شاه عباس به شاهی رسید عده قزلباشان شصت هزار نفر بود که وی آن را به سی هزار نفر کاهش داد.
در مقابل قزلباشها که جز از رؤسای خودشان از هیچکس اطاعت نمیکردند، با مشورت برادران شرلی نیرویی مرکب از دههزار سواره نظام و دوازده هزار پیادهنظام از افراد گرجی و ارمنی که مسلمان شده بودند، تأسیس نمود و نام آنها را «شاهسون» (یعنی شاه دوست) گذاشت و فرماندهی آن را خود به عهده گرفت. عده شاهسونها تا هنگام مرگ شاه عباس به یکصد هزار رسید.
کاستن از اهمیت صوفیه
مشکل چگونگی داخل کردن سازمان صوفی طریقت صفویه؛ که شاه مرشد کامل (هدایتکنندهٔ عالی معنوی) اش بود، در حکومت از آغاز حکومت صفوی در ۹۰۷/۱۵۰۱ حاد باقیمانده بود. از آنجا که پیشینیان شاه عباس نتوانسته بودند این نظام مذهبی را در دیوان سالاری دولتی ادغام کنند، سازمان صوفی بدل به چیزی مربوط به گذشته شده بود که به طرزی فزاینده معنای خود را از دست میداد. اعتبار خلیفه الخلفا، رئیس این سازمان پس از شاه که گاهوبیگاه اقتدار شاه را به چالش میگرفت نیز چنین بود. چنین چالشهایی معمولاً با توسل شاه به اصول صوفیگری حل میشد و آزمونی از وفاداری به خود او بود؛ بنابراین شاهان صفوی تبعیت تلویحی مرید از پیر را از صحنهٔ مذهبی به سطحی سیاسی، به صورتی از رأی اعتماد به خودشان به عنوان پادشاه، منتقل کرده بودند. در اوایل حکمرانی شاه عباس اول (۹۹۸/۱۵۹۸–۹۹) صوفیان آخرین چالش جدی خود را نسبت به اقتدار شاه وارد کردند و سرکوب شدند. شاه زان پس تلاش کرد اهمیت شان را با نادیده گرفتنشان و تحقیر آنان کم کند.[14]
نبردهای شاه عباس
حملات به گرجستان و قتلعام و تبعید گرجیها
→ جنگهای شاه محمد خدابنده
۱۵۸۰ | جنگهای خراسان | |
۱۵۸۱ | محاصره قلعه نیشابور | |
۱۵۸۲ | محاصره قلعه تربت | |
۱۵۸۳ | نبرد تیرپل | |
۱۵۹۲ | جنگ ایران با ازبکها | |
۱۵۹۵ | جنگ ایران با ازبکها | |
۱۵۹۹ | جنگ ایران با ازبکها | |
۱۶۰۳ | فتح تبریز | |
۱۶۰۴ | نبرد ایروان | |
۱۶۰۴ | نبرد ارومیه | |
۱۶۰۵ | محاصره قندهار | |
۱۶۰۷ | فتح شماخی | |
۱۶۰۹ | نبرد قلعه دمدم | |
۱۶۱۶ | فتح تفلیس و نبرد گوگجه | |
۱۶۱۸ | نبرد تبریز | |
۱۶۲۲ | فتح هرمز | |
۱۶۲۲ | جنگ صفویه با گورکانیان | |
۱۶۲۳ | فتح بغداد | |
۱۶۲۵ | نبرد بغداد | |
۱۶۲۵ | نبرد مارتقوپی * | |
۱۶۲۵ | نبرد مارابدا * |
از سال ۱۰۱۳ تا ۱۰۳۴ هجری قمری، شاه عباس و سردارانش ۱۰ مرتبه به گرجستان حمله کرده و (طبق منابع فارسی) طی این حملات ۹۰٬۰۵۰ یا ۱۰۰٬۰۵۰ گرجی را قتلعام کرده و ۱۸۱٬۵۰۰ گرجی را به اسارت گرفته و به ایران تبعید کردند؛ که ۷۰٬۰۰۰ یا ۸۰٬۰۰۰ تَن از کشتهها و ۱۳۰٬۰۰۰ تَن از اسرای تبعید شده به ایران مربوط به حملهٔ شاه عباس به گرجستان در سال ۱۰۲۵ هجری/۱۶۱۶ میلادی است.[16][17][18][19][20][21][22] (در منابع گرجی، تعداد کشتهها ۱۰۰٬۰۰۰ و تعداد اسرا ۱۵۰٬۰۰۰ ذکر شدهاست)
اسکندر بیک ترکمان دربارهٔ حملهٔ سال ۱۶۱۶ میلادی اینگونه نوشتهاست: «آنچه از قتل و غارت و نهب اسرا و خرابی الکائ و ویرانی بیوت و مساکن بر سر نصاری کاخت آمد معلوم نیست که از ظهور اسلام الی الان در زمان هیچیک از پادشاهان ذیشوکت دیار اسلام ایشان را چنین حادثه پیش آمده باشد و آن ملک بدینسان ویران شده باشد.»[19]
گارسیا د سیلوا در سفرنامهٔ خود اینگونه نوشتهاست: «این پادشاه به هیچ دینی پایبند نیست زیرا اوست که پس از ویران کردن گرجستان ساکنان بینوای آن را به بردگی اینچنین رسوا کشانیدهاست.»[23]
پیترو دلاواله نیز در سفرنامهٔ خود نوشتهاست: «حقیقتاً مشاهدهٔ سرنوشت مردمان بیچارهای که از هر دو طرف (ایران و عثمانی) دائماً کشته میشوند یا به اسارت میروند و وجود این همه بدبختی و بیچارگی موجبات کمال تأثر انسان را فراهم میکند.»[24]
جنگ با ازبکان
در زمان صفویه ازبکان پیوسته به خراسان میتاختند و آنجا را غارت میکردند. وقتی شاه عباس به سلطنت رسید ازبکان مشهد را تصرف کرده و دوباره به درون خاک ایران میتاختند[25] و تا اسفراین پیشروی کردند.[26]
در این گیر و دار ناگهان عبدالله خان ازبک درگذشت و پسرش عبدالمومن خان نیز به قتل رسید.[27] بدین ترتیب شاه عباس در ۲۵ ذیالحجه سال ۱۰۰۶، «برهنه پای و گشاده پیشانی به همراه سپاهیان وارد مشهد شد».[28] با این وجود هنوز ازبکان به قصد غارت به سر حدات شمال شرقی ایران میتاختند تا این که ارتش ایران در نواحی هرات آنان را در هم کوفت. همچنین سر مقتولین را به قزوین فرستادند[29] که تعداد آنها را از ۱۷۰۰ سر تا ۲۰۰۰۰ سر نوشتهاند.[30]
شاه عباس برای ایجاد مانع بر سر راه ازبکان چندین هزار خانوار کرد را از آذربایجان غربی و کردستان به خراسان کوچاند.[31] پس از چندی باز ازبکان به جانب خراسان هجوم آوردند و این بار شاه عباس با هفتاد هزار نفر به خراسان لشکرکشید.
پس از چندی تألم خان برادرزاده عبدالله خان به سرکردگی ازبکان رسید و با سیصد هزار نفر به خراسان حمله کرد و در هرات مقر ساخت؛ بنابراین سپاه ایران با یکصد هزار نفر سپاهی به هرات حمله کرد و در این نبرد ازبکان شکست خوردند و تألم خان کشته شد. همچنین دوازده هزار نفر از مردان و زنان ازبک به دست ایرانیان اسیر شدند.[32]
شاه عباس در سال ۱۰۳۰ به منظور تصرف قندهار به خراسان آمده و همین که شاه به خراسان نزدیک شد ازبکان طلب عفو کردند و شاه با این شرط که آنان تا ابد از در دوستی با ایران وارد شوند آنان را بخشود.
- انتقال پایتخت به اصفهان
شاه عباس پس از پیروزی بر ازبکان در ۱۰۱۷/ ۱۵۹۸ پایتختش را از قزوین به اصفهان که آن را به شکل یکی از زیباترین شهرهای جهان دگرگون کرده بود، منتقل کرد. از جنوب شهر شاهراهی بدان وارد میشد که از میان باغها و عمارتهای مشهور به هزارجریب میگذشت، که بسیاری از اشراف در آن سکونت داشتند. پس از گذر از زاینده رود و پل الله وردی خان از خیابان عظیم پردرخت چهارباغ میگذشت، به میدان عظیم مستطیلی شاه میرسید که کاخ عالی قاپو و دو تا از بزرگترین شاهکارهای معماری ایرانی، مسجد شیخ لطفالله و مسجد شاه بدان مشرف بود. این شهر زیبا غالباً مورد بازدید سفرای اروپایی، تجار خواهان امتیازات تجاری، مبلغین کاتولیک خواهان مجوز افتتاح صومعه و فعالیت تبلیغی، سیاحانی چون برادران شرلی و مسافرینی چون پیترو دلا واله که شرحهای ارزشمندی از ایران صفوی برجای نهاده، قرار میگرفت.[14]
معاهده صلح استانبول
ترکان عثمانی که با بهره جویی از آشفتگی پس از قتل حمزه میرزا به خاک ایران دست اندازی نمودند و نواحی ارزروم؛ عراق عرب؛ کردستان؛ ارمنستان؛ گرجستان؛ بخشهایی از آذربایجان و حتی لرستان و خوزستان را زیر پنجهٔ خویش درآوردند و تا کرانهٔ نهاوند و همدان پیشروی کردند. شاه عباس که از همکاری سرداران قزلباش و پشتیبانی دولتهای هند و روسیه دلسرد شده بود، ناچار تن به پذیرش شرایط سنگین عثمانیها داد و حاضر به برنهادن پیماننامهٔ صلح شد. شاه عباس با این تاکتیک چند سالی برای نوینسازی نیروهای ایران و بازپسگیری سرزمینهای از دست رفته زمان خرید. مذاکرات دربارهٔ برنهش پیمان صلح سه ماه به درازا انجامید و سرانجام به امضای پیماننامهٔ صلح استانبول در ۲۱ مارس ۱۵۹۰ (۹۹۹ هجری قمری) فرجامید. به موجب این قرارداد شهر تبریز با بخش باختری آذربایجان و استانهای ارمنستان و شکی و شیروان و گرجستان و قراباغ و قسمتی از لرستان با قلعه نهاوند در دست عثمانیها به جا ماند و چنین برنهاده شد که از آن پس ایرانیان از لعن خلفای سهگانه خودداری کنند و شاهزاده حیدر میرزا به عنوان گروگان در دربار عثمانی باقی بماند.[33] سپس شاه عباس با بهرهجویی از فرصت پیش آمده اوضاع آشفته ایران را سر و سامان داد.
کشتار نقطویان
نقطویان، پیروان محمود پسیخانی گیلانی بودند و او خود ابتدا از مریدان سید فضلالله استرآبادی مؤسس فرقه معروف حروفیه بود و پس از این که از سوی فضل به دلیل خودپسندی و نافرمانی طرد شد، به «محمود مطرود و مردود» نیز شهرت یافت. اگر چه از او و پیروانش در کتب تاریخی عصر او یادی نشده ولی تحقیقات بعدی، او را مردی پرهیزگار، دانشمند و زیرک معرفی کردهاند. او با تیمور لنگ معاصر بودهاست. محمود شانزده کتاب و هزار و یک رساله نوشته و هر یک را نامی مخصوص دادهاست.[34]
بنابر عقاید ایشان: «مادر و برادر و خواهر و پسر و دختر و تمام منهیات مباح دانسته شدهاند.»[35][36]
تعقیب و کشتار آنان از زمان سلطنت شاه تهماسب اول شروع شده و در زمان شاه عباس به اوج خود رسید. شاه عباس آنقدر در کشتار آنان افراط کرد که جلال الدین محمد اکبر، پادشاه هندوستان، برای آنان میانجی شده ولی سودی نداد.
شورش خان احمد گیلانی
خان احمد گیلانی که در لاهیجان خراجگزار شاه بود علم طغیان برافراشت. بدین ترتیب شاه با سی هزار نفر به گیلان لشکر کشیده و آنجا را گرفت.[37] خان احمد نیز به عثمانی پناهنده شد و در سال ۱۰۰۵ هجری در بغداد درگذشت.[38]
شورش میرشاهوردی خان لر
میرشاهوردی خان والی لرستان نسبت به شاه عباس طغیان کرد و خراج نپرداخت. شاه عباس در رأس سی هزار سوار به منطقه تاخت و آنجا را تصرف کرد. سپس دوازده هزار گرجی تازه مسلمان را مأمور یافتن شاه وردی خان کرد. آنان والی لرستان را یافته نزد شاه آورده و او به دستور شاه اعدام شد.
لشکرکشی شاه عباس به طبرستان
در سال ۱۰۰۵هجری که سال دهم جلوس شاهعباس بود، شاه عباس که از طرف مادری شجرهنامهاش به میر قوامالدین مرعشی آملی میرسید، طبرستان را ملک موروثی خود میدانست برهمین اساس تصمیم گرفت که سراسر آن سرزمین را به اختیار خود درآورد.[37] شاه عباس به نقل از کتاب عالم آرای عباسی چنین میپنداشت: «چون طبرستان که مشمول مازندران بهشت نشان است ملک طلق شرعی موروث اولاد و احفاد میر عبدالله خان جد مادری حضرت اعلی شاهی ظلاللهی است که نسبت او به سید قوامالدین معروف به میربزرگ که در طبرستان خروج به سیف کرده مالک آن مملکت گردید در صدر صحیفه اول رقم تسطیر یافته و در این عهد و اوان از آن سلسله رفیعه اولاد ذکور که شایسته تصرف ملک موروث باشد نبود لاجرم آن عرصه ارم تزیین ارثاً و اکتساباً شایسته تصرف شهریار سعادت قرین و حق شرعی سلطان با داد و دین است که در میانه جمعی از امراء آن ولایت به تخصیص سید مظفر مرتضایی(ساری) و الونددیو(سوادکوه) و ملک بهمن پادوسبانی انقسام یافته بود و به مکرر از ایشان بیادبیها و کفران نعمت به ظهور رسیده هرکدام به ولایتی رقم اختصاص کشیده به تغلب متصرف بودند…» در پایان این جملات نیز مؤلف اینگونه نگاشته که شاهعباس میخواهد سرزمین آباء و اجدادیش را پس بگیرد.[39] البته در این نگاشته و پنداشتهها نقوص بسیار است چنانچه پادوسبانیان صدها سال پیش از مرعشیان در غرب طبرستان ساکن شدند و اصلاً مرعشیان بر سوادکوه واقف نبودند و… که اینها نشا از بیاطلاعی شاه و بزرگان ایران در آن روزگار میدهد و شاهعباس فقط غارت طبرستان (که در نگاشتههای بالا آن را بهشت نشان خوانده) را در سر داشته و نسبتش از سمت مادر به مرعشیان تنها بهانهای برای این عمل بوده.[40]
ملک بهمن دوم
در عالم آرای عباسی آمدهاست: وقتی فرهادخان که بزرگ لشکر شاهعباس بود به آمل رسید، مردم عوام آن شهر جهت استحکام قلعه آماده شدند و از قلعه شهر محافظت نمودند. این زمان ملک بهمن پادشاه آن روزگار سلسله پادوسبانیان که در لارجان بود، اعلام کرد که نمیخواهد قلعه را نگهدارد چون آمل از ممالک موروثی وی نبوده و نیاکانش آمل را در اختیار نداشتند؛ ولی در حقیقت به ملازمانش که در قلعه بودند پیغام میداد که دربرابر قزلباشان مردانه دفاع کنند تا پای آنها به لاریجان نرسد. با اینحال مردم طایفهٔ تکلو در نگهداشتن قلعه اصرار میکردند. سید مظفر که یکی از بزرگان شهر ساری بود و گویند به افیون معتاد بود به همراه فرهادخان به محاصره آمل رفته بود در اینحال که قلعه فتح نمیشد وی اردوگاه را ترک کرد و به قلعه شخصیاش (ازدارهکله) رفت ولی چون به افیون معتاد بود، به اجبار به جنگل رفت و درآنجا بر اثر مریضی و اسهال مُرد. الونددیو نیز که میدید قزلباشها میخواهند سراسر طبرستان را فتح کنند بر سر دوراهی ماند که به لشکر ملک بهمن اضافه شود یا با شاهعباس متحد گردد. بر همین اساس شاهعباس به این نتیجه رسید که تا وقتی شاهان پادوسبانی در مازندران و حتی در شهری حکومت کنند نمیتواند اتحاد مردم را از بین ببرد و طبرستان را فتح کند. پس از مدتی با تلاشهای فراوان فرهادخان قلعه فتح شد و به دستور شاهعباس قزلباشها به همراه فرهادخان به سمت لاریجان یورش بردند. بعضی از بزرگان شهر لاریجان از ترس جانشان به فرهادخان تسلیم شدند و ملک بهمن که آنها را در حال خیانت دید همه ریشسفیدان را به سیاهچال انداخت. مردم لاریجان که از طرفداران این امراء بودند و اصلاً به خاطر ایشان از ملک بهمن پیروی میکردند، حال با او از در دشمنی برآمدند و راههای مخفی قلعه را به قزلباشها نشان دادند. ملک بهمن که فردی چربزبان و حیلهگر بود به اجبار تسلیم شد و فرهادخان و قزلباشها را به مهمانی دعوت نمود ولی فرهادخان قبول نکرد و او را در تاریخ بیست و سوم مرداد ماه سنه ۱۰۰۶هجری نزد شاهعباس در اصفهان برد و سرانجام ملک سلطان حسین لواسانی (که خود از فامیلان بسیار نزدیک بهمن بود) به انتقام برادرش (ملک سلطان حسن) ملک بهمن را در نقش جهان اصفهان سربرید. طایفهٔ تکلو که از دوستداران پادوسبانیان بودند پیش از به راه انداختن قیام توسط قزلباشها کشته شدند.[40]
خویشاوندان ملک بهمن
هنگامیکه ملک بهمن عازم اصفهان و در حال ترک جهان بود اولاد او در قلعه دشمنکور بودند. ملک بهمن همه ثروتش را در این قلعه پنهان کردهبود. پسر ملک بهمن که کیخسرو نام داشت آن زمان ۱۷ساله بود و آخرین بازماندهٔ ملکان لاریجان بود. وی نیز تسلیم شد و سرانجام در قزوین بدست شاهعباس بهقتلی ناجوانمردانه رسید.[40]
ملک جهانگیر چهارم
دیگر شاخه سلسله پادوسبانیان ملکان کجور نام داشت. در زمان حکومت شاهعباس شاه این شاخه ملک جهانگیر لقب داشت. شاهعباس پس از رسیدن به لاریجان و آمل به فکر برانداختن کامل سلسله پادوسبانیان و نابودی آخرین شاه این سلسله افتاد بنابرین لشکری به سرکردگی اللهقلی بیکقورچی باشی را از قزوین به سمت رستمدار روانه ساخت.[39] پس از مدتی محاصره بودن رستمدار عدهای از مردمان شهر نزد قورچیباشی رفته و تسلیم شدند و هر روز برای سپاهیان ایران اطعام فراوان آماده میکردند و به آنها خدمات بسیار ارائه میداشتند. قورچیباشی همان ابتدا نامهای به شاه نوشت و او را از شرح ماجرا اطلاع داد. شاه نیز در جواب نوشت که باید بسیار مراقب باشید چون رستمداریها هیچگاه تا به حال از شاهان خود دست نمیکشند و شاید حیلهای در کار باشد ولی قورچیباشی پس از مشاهده خدمات ایشان به آنها معتمد شد. روزی که قورچیباشی به حمام رفته بود، رستمداریها اسلحه تهیه کردند و در نزدیکی حمام آماده میشدند در این وقت سربازان از این اعمال اطلاع یافتند و همهکس را دستگیر نمودند. سپس فرمان مرگ همهٔ آنها صادر شد و همهٔ آنها بهقتل رسیدند. پس از این ملک جهانگیر مخفیانه قلعه را ترک کرد و به قلعهٔ دیگری شتافت و از آنجا نیز به بیشه گریخت. روزی که او و چندی از معتمدانش در بیشه میگشتند، عدهای صوفی آنها را دیده و شناختند. همراهان ملک همگی کشتهشدند و ملک گریخت سرانجام پس از تعقیب او یکی از صوفیان او را به بند کشید و به نزد قورچیباشی بُرد و وی نیز ملک را در قزوین به نزد شاهعباس برد و در تاریخ یکشنبه بیستودوم جمادیالثانی سال ۱۰۰۶هجری سلسله ۹۸۴سالهٔ پادوسبانیان منقرض گشت.[40]
ایجاد نظام چریکی در بین کردها و افغانها
شاه عباس به خوبی میدانست گام نخست جنگ با عثمانی و ازبکان ایجاد یک سپاه سازماندهی شده و منظم است ولی شاه به این بسنده نکرد و میدانست یکی از معمولترین روش حملهٔ عثمانیان و ازبکان، یورش غافلگیر کنندهٔ آنهاست. شاه عباس تنها راه حلی را که بتوان از این رویداد جلوگیری کرد را در یک چیز دید. تشکیل چند گروه چریکی و سازماندهی شده که متشکل از کردها و افغانها بودند. کردها به دلیل نزدیک بودن به حکومت عثمانی و آشنا بودن با شرایط کوهستانی و سخت و شرایط اقلیمی و جغرافیایی مرز بین دو امپراطوری، به راحتی میتوانستند به چند گروه تقسیم شده و در جاهای مشخصی که در مسیر حرکت قشون عثمانی بود کمین کرده و به ناگهان به آنها حمله کنند. این حملههای غافلگیرکننده و پی در پی گروههای چریکی کردها در مرز امپراطوریهای صفوی و عثمانی، سبب تحلیل رفتن قوا و انرژی قشون و از بین رفتن تعدادی از سربازان عثمانی میشد. این نقشه در بین گروههای چریکی افغان در مقابل حملات ازبکان نیز استفاده میشد. این نقشهها در خیلی از جنگها مانند جنگ تبریز (۱۶۱۸) برای شاه عباس پرفایده بود.
جنگ اول با عثمانی
شاه عباس نه تنها دشمنی دیرینه بین حکومت صفویه و عثمانی را ادامه میداد بلکه از دولت عثمانی کینهٔ بسیار شدیدی در دل داشت. حکومت عثمانی پس از فتح تبریز، قزل باشان را تحریک کرده و باعث شدند که قزل باشان به قتل (خیر النسا بیگم) مادر شاه عباس دست بزنند. گرچه شاه عباس در این واقعه کوچک بوده ولی همواره سعی داشتهاست که انتقام این واقعه را از عثمانیها بگیرد. واقعهای دیگر که در رفتار عباس با ترکان عثمانی نقش داشت، ارتباط آنها با یورش ازبکان به هرات و قتل خان استاجلوها (پدر خواندهٔ شاه عباس) بود. (منبع = شاه عباس اسطورهٔ ایرانی اثر دیوید بلو) شاه پس از آرام ساختن مرزهای شمال شرقی و اصلاحات در ارتش، شرایط را برای باز پسگیری غرب ایران از عثمانیان مساعد دید. ابتدا با روسها ارتباط برقرار کرد و درخواست عملیات همزمان علیه عثمانی نمود که روسها به دلیل جنگ لیون با این خواسته موافقت نکردند و تنها به چند عملیات ایذایی در مرز داغستان دست زدند.[41] در این زمان مردم غرب (نهاوند، تبریز، ماکو و…) نیز شکایت از ستم عثمانیان به دربار ایران روانه ساختند.[42]
بدین ترتیب شاه عباس تصمیم گرفت با عثمانی وارد جنگ گردد. پس از تشخیص ساعت سعد توسط جلال الدین محمد یزدی منجم باشی، ارتش ایران در ۷ ربیعالثانی سال ۱۰۱۲ از اصفهان حرکت کرد. در راه سپاه قزوین و اردبیل به شاه پیوست. شاه عباس با یک حرکت غافلگیرانه به تبریز هجوم برد و آن را متصرف شد.[43] سپس از تبریز به ایروان تاخت؛ زیرا عثمانیان در آنجا تجمع کرده بودند. وقتی سپاه به حوالی ایروان رسید عثمانیان به سوی ایرانیان توپ شلیک کردند و سپاه ایران در جنگلهای اطراف موضع گرفت. در این مدت قلعه کوزچی فتح شد. همچنین سلطان محمد سوم عثمانی درگذشت و پسر شانزده سالهاش (سلطان احمد اول) به سلطنت رسید. در همین اوان، الکساندر امیر گرجستان کاختی و گرگین خان امیر گرجستان کارتلی نیز به اردوی شاهی آمدند و اظهار فرمانبرداری کردند. سپاه ایران پس از چندی به قلعه ایروان حمله برد و پس از کشتن دو هزار نفر آن را متصرف شد. قلعه عتیق نیز که مقر اصلی عثمانیان به رهبری شریف پاشا بود تسلیم شد.[44]
شاه عباس یکسال بعد (بهار ۱۰۱۵) به گنجه حمله برد و آن را تصرف کرد.[45] سپس با این که عثمانیان پل جوادوا بر رود کر را تخریب کرده بودند، از رود کر گذشت و به سوی شماخی رفته و آن را به محاصره گرفت. قلعه شماخی دارای برج و باروی بزرگی بود و دور تا دور قلعه را خندق کنده بودند و دروازه قلعه نیز پل متحرکی بود که آن را به هنگام هجوم دشمن میبستند. سپاه ایران برج و باروهای قلعه را با توپ و سنگ انداز - که سنگهای سی منی میانداخت - در هم کوفت و پس از آن که عثمانیان حدود ۳۰۰۰ نفر تلفات دادند، شهر به دست ایرانیان افتاد. همچنین از اهالی شهر شش هزار تومان پول جمع شد و بین نظامیان تقسیم گردید.[46]
هنگامی که شاه عباس تصمیم به بازگشت به اصفهان گرفت، دست به کار دوراندیشانهای زد. به این ترتیب که مناطق ارمنستان و نخجوان را به بیابان لم یزرع و خشک تبدیل کرد و چشمهها را مسموم ساخت. این عمل باعث میشد که هرگاه عثمانیان از طریق ارزروم به ایران حمله کنند، دچار کمبود آذوقه گردند.[47]
جنگ دوم با عثمانی
سلطان احمد اول عثمانی در سال ۱۰۲۶ به خلیل پاشا فرمان داد به دیاربکر رود و به جمعآوری سپاه برای حمله به ایران بپردازد. پس از چندی در ۲۲ ماه ذیالقعده همان سال، سلطان درگذشت و برادرش سلطان مصطفی به سلطنت انتخاب شد. سلطان جدید در نظر داشت که با ایران صلح کند و بدین منظور سفیر زندانی شده ایران را آزاد کرد.[48]
هنگامی که خبر جمعآوری سپاه در دیاربکر توسط خلیل پاشا به شاه عباس رسید، به قرچغای بیگ، امیر توپخانه و سردار تفنگچیان سپاه، دستور داد ولایات ارزروم و وان را غارت کرده تا سپاه عثمانی با مشکل آذوقه مواجه گردد که این کار به خوبی انجام شد.[49]
دیری نگذشت که سران عثمانی سلطان مصطفی را از سلطنت برداشتند و پسر بزرگ سلطان احمد اول (سلطان عثمان) را که دوازده ساله بود به سلطنت نشاندند. این سلطان نامهای دوستانه برای شاه عباس فرستاد که شاه آن را نپذیرفت.[50]
در سال ۱۰۲۷ هجری قمری خلیل پاشا در رأس سیصد هزار نفر به آذربایجان هجوم برد. قرچغای خان که توان مقابله با او را نداشت به تبریز عقب نشست و به فرمان شاه تبریز را ویران کرده و به طرف اردبیل عقبنشینی کرد. خلیل پاشا تبریز را گرفت و به سوی اردبیل پیش راند. قرچخای خان دستور مبارزه با دشمن نداشت و در این زمان خلیل پاشا ۳۵۰۰۰ سپاهی ترک و ۱۵۰۰۰ سپاهی تاتار را مأمور حمله شبانه به اردوی ایران کرد. در این هنگام یکی از سربازان عثمانی به نام علی بیگ که اصلاً ایرانی بود، این خبر را به ایرانیان رساند. قرچغای خان با سی هزار نفر به مقابله عثمانیان رفت و در یک حمله غافلگیرانه قوای آنان را در هم شکست و حدود هشتاد تن از سرداران ترک و تاتار را به اسیری گرفت.[51]
خلیل پاشا پس از این شکست تصمیم به صلح گرفت. همچنین دستوری مبنی بر بازگشت به استانبول از جانب سلطان به او رسید. سپاهیان عثمانی درخواست عبور از مراغه و کردستان را برای بازگشت به کشورشان داشتند که با مخالفت شاه عباس مواجه گشت. سرانجام سپاهیان عثمانی از همان راهی که آمده بودند، بازگشتند.
جنگ با گورکانیان هند
شاه عباس پس از سرکوب کردن ازبکان و تصرف خراسان میل داشت قندهار را نیز از هندیها طلب کند بدین منظور چندین سفیر با هدایای گرانبها به دربار هند فرستاد و قندهار را طلب کرد ولی جواب درستی به سفیران داده نشد.
شاه عباس که دانست با دوستی نمیتوان قندهار را به دست آورد، در ربیعالثانی سال ۱۰۳۱ به خراسان رفت و از آنجا به بهانه گردش و شکار عازم قندهار شد. شاه عباس پس از محاصره قندهار در مدت کوتاهی برجهای آن را با توپ در هم کوفت و شهر را در سه شنبه ۱۳ شعبان سال ۱۰۳۱ مصادف با ۲۰ ژوئن ۱۶۲۲ تصرف کرد.[52]
بازپسگیری خلیج فارس
شاه عباس پس از شکلدهی ارتشی نیرومند به نبرد با پرتغالیها که خلیج فارس و جنوب ایران را تصرف کرده بودند پرداخت فرماندهی ارتش ایران در این نبرد به عهده فرمانده دلیر امام قلی خان (گرجی) بود لشکر شاه عباس توانست بندر گمبرون (گمبرون واژهای پرتغالی به معنای خرچنگ است) را پس بگیرد امام قلی خان با حمله به جزیره هرمز و فتح کردن قصر پرتغالیها توانست پرتغال را شکست دهد.
مردم جنوب به پاس این خدمت بزرگ شاه عباس بندر گمبرون را به بندرعباس تغییر دادند تا یادگار دلاوریهای شاه عباس علیه متجاوزین پرتغالی باشد.
جنگ سوم با عثمانی
در سال ۱۰۳۱ هجری میان ینی چریها اختلاف افتاد؛ نتیجه آن که سلطان مصطفی یکم بار دیگر به سلطنت رسید و سلطان عثمان دوم پس از چهار سال سلطنت توسط ینی چریها به قتل رسید. سلطان در دور دوم سلطنت خود خواهان صلح با ایران شد.[53]
در میان این شورشها و ضعف دربار عثمانی، شخصی به نام بکرسوباشی بر بغداد حاکم شد و از اطاعت عثمانیان بیرون آمد و خواهان پیوستن به ایران شد. سلطان، حافظ احمد پاشا را برای سرکوبی شورش بغداد اعزام کرد. در این هنگام صفی قلی خان حاکم همدان شروع به پیشروی در بینالنهرین کرد و بدین ترتیب حافظ احمد پاشا ناچار به بازگشت شد ولی در حین رفتن به بکرسوباشی اطلاع داد که حکومت بغداد را به او واگذاشته و درخواست کرد مانع ورود قزلباشان به شهر گردد.[54]
در این هنگام ینی چریها سلطان مصطفی را از سلطنت برداشتند و سلطان مراد چهارم را به سلطنت نشاندند. سلطان جدید حکومت بکرسوباشی در بغداد را به رسمیت شناخت؛ بنابراین جنگی بین سپاه ایران و بکرسوباشی درگرفت و بغداد به تصرف ایران درآمد (یکشنبه ۲۳ ربیعالاول سال ۱۰۳۲ هجری).
شاه عباس از ضعف قوای عثمانی استفاده کرده به موصل لشکر کشید. پس از آن دیاربکر را متصرف شد و تا قلعه آخسقه در گرجستان پیش رفت. این فتوحات باعث شد سلطان، حافظ احمد پاشا را به جنگ صفویان بفرستد. سردار عثمانی پای قلعه بغداد از سپاهیان صفوی شکست خورد.
در سال ۱۰۳۷ هجری شاه عباس، امام قلی خان (بیگلربیگی فارس) را مأمور تصرف بصره کرد. امام قلی خان با سپاه بزرگی به سوی بصره شتافت. اهالی بصره سر به اطاعت گذاشتند و عثمانیان از ترس به قلعه شهر پناه بردند. در این زمان خبر فوت شاه عباس و انتشار آن میان قزلباشان باعث شد سپاه صفوی از بصره عقبنشینی کند.[55]
درگذشت
شاه عباس پیش از برآمدن آفتاب روز جمعه بیست و چهارم جمادیالاول سال ۱۰۳۸ هجری قمری در کاخ اشرف درگذشت.[56] عالم آرای عباسی دربارهٔ علت مرگ او مینویسد:
«چند روز قبل از آن در شکارگاه، پادشاه در خوردن و آشامیدن طعام افراط کرد و در بازگشت، به سبب سنگینی بار معده دچار تب شد و در اندک مدتی از اوج کمال به حضیض وبال رسید.»
به گفتهٔ برخی منابع شاه عباس پیش از مردن وصیت کرد که کالبدش را جایی دفن کنند که بر همه کس ناپیدا باشد.[57] برخی منابع نیز مدعیاند کالبد او به نجف آورده و در آنجا به خاک سپرده شد. اما بسیاری منابع میگویند شاه عباس در مازندران درگذشت و تصمیم بر آن بود که کالبد وی به اصفهان آورده شود ولیکن به دلایلی در میانهٔ راه کالبد در کاشان دفن شد. هماکنون نیز آرامگاهای قطعی شاه عباس در کاشان در امامزاده حبیب بن موسی برجاست و در آنجا به خاک سپردهشدهاست.[58]شاردن، جهانگرد فرانسوی که در زمان شاهعباس دوم از ایران بازدید کرد، میگوید: «رسم پادشاهان این کشور آن است که مدفون حقیقی خود را مکتوم بدارند به همین جهت هنگام تدفین اجساد سلاطین معمولاً شش تا دوازده دستگاه تابوت به اسم پادشاه معرفی و در جاهای مختلف دفن میکنند و جز دو سه نفر از نزدیکان، کسی از محل دفن پادشاه آگاه نیست.»
مسئله جانشینی
شاه عباس به ظاهر به فرزندانش علاقه زیادی داشت تا اینکه قیم پسر دومش، حسن در سال ۹۹۷ ه.ق در مشهد شورش کرد. بااینکه این شورش سرکوب شد، ولی خاطره کودتا علیه پدرش برای شاه عباس تداعی شد. محمد میرزا و اسماعیل میرزا (سومین و چهارمین فرزندان) در خردسالی از دنیا رفتند ولی شرایط برای سه پسر دیگر شاه به گونهٔ دیگری رقم خورد، وقتی در سال ۱۰۲۳ ه.ق سران چرکس مورد سوءظن، همه از دم تیغ گذرانده شدند و علاوه برآن نیز محمدباقر میرزای به ظاهر بیگناه که خود جریان شورش امیران را به شاه رسانده بود، در سال ۱۰۲۴ ه.ق در رشت به دستور پدرش به قتل رسید. شش سال بعد چهارمین پسر شاه، محمد خدابنده بود، که او نیز در هنگام بیماری شدید پدرش، زودهنگام از قزلباشان درخواست حمایت کرد که سرنوشت او نیز گرفتن چشمانش بود. در سال ۱۰۳۶ ه.ق تنها دو سال مانده به فوت شاه عباس، پنجمین پسرش امامقلی میرزا در حالیکه بیش از بیست و دو سال از عمرش نمیگذشت،[59] سرنوشت مشابهی یافت. سرانجام شاه پسری که شرایط پادشاهی داشته باشد، نداشت و فرزندان شاهزادگان نیز به خاطر عدم شورش احتمالی در حرمسرا با ناز و نعمت بزرگ شدند، تا فکر شورش به ذهنشان خطور نکند.[60] بنابر این سام میرزا فرزند صفی میرزا تنها گزینه باقی مانده برای احراز مقام پادشاهی و جانشینی پس از مرگ شاه عباس بزرگ به حساب میآمد. به این ترتیب وی در سال ۱۰۳۸ ه.ق هشت روز پس از مرگ شاه عباس، در ۱۸ سالگی،[61] در کاخ عالی قاپو بر تخت پادشاهی تکیه زد.[62] از این پس سام میرزا با نام جدید شاه صفی (همانند اسم پدرش) به حکومت پرداخت.[63]
سیما
جان کارت رایت یکی از جهانگردان خارجی که در سال ۱۰۱۲ هجری قمری شاه عباس را از نزدیک دیده بود، در سفرنامه خود دربارهٔ ۳۴ سالگی شاه عباس چنین مینویسد:
«این شهریار جوان از لحاظ جسمانی و عقلانی هر دو نمونهای از کمال مطلق است. آدمی است میانه بالا، سیمایی سخت موقر و چشمانی تیز و نافذ دارد، سیه چردهاست و صاحب سبیلانی دراز. ریشش را میتراشد و ظاهرش حکایت از جنگاوری او دارد و طبعی سخت گیر دارد. چنانکه در نخستین برخورد، آدمی چنین میپندارد که جز بیرحمی و خشونت چیزی در خمیره وجود او ننهادهاند، اما در حقیقت طبعی فروتن و مهربان دارد، چنانکه به راحتی میتوان او را دید و با او سخن گفت. روش وی این است که در میان اعاظم امرای درباری آزادانه بر سر طعام مینشیند و از شکار و باز پرانی به همراه اعیان درباری و بزرگان و فرستادگان پادشاهان بیگانه حظ فراوان میبرد.»[64]
دلاواله دربارهٔ شاه در میان سالگی مینویسد:
«موی و ابرو و سبیلش تا چهل و نه سالگی نیز سیاه بودهاست و با آنکه رنگ رویش از آسیب سفرها و جنگهای بیشمار به سیاهی گراییده بود، زیباییهای صورتش بر زشتیهای آن میچربید و بر روی هم قیافهای موقر و جالب و نجیب داشت. دستهایش مثل کارگران روستایی کوتاه و ستبر و سیاه بود و آنها را به رسم زمان حنا میبست. بر اثر رنجها و تلاشهایش در میدانهای جنگ، بر اثر افراط در شراب خواری و خفتوخیز بسیار با زنان و ابتلای به بیماریهای گوناگون (مالاریا، آبله، و امراض دیگر) موهای سرش در پنجاه و دو سالگی ریخته بود.»[65]
درآمد و ثروت
در دوران سلطنت پادشاهان صفوی تمام درآمد و عواید کشور در اختیار شخص شاه و تمام مخارج نیز به فرمان و تصویب او صورت میگرفت. خزانه دولت و آنچه از مالیاتهای گوناگون و عواید مستقیم و غیرمستقیم و درآمدهای رسمی و اتفاقی به خزانه داخل میشد، به شخص شاه تعلق داشت و میان عواید دولت و سلطنت امتیاز و تفاوتی نبود.[66]
شاه از راههای گوناگونی برای خود و خزانه درآمد کسب میکرد که تعدادی از آنها به شرح زیر است:
- شاه از قلمرو استانهایی که در آن هیچ گونه علاقه ملکی نداشت، بعضی از عواید به نام «رسوم» میگرفت.[67]
- گذشته از مالیات ارضی، مقداری از بهترین محصولات هر ولایت نیز همه ساله برای شاه فرستاده میشد. مثلاً از کردستان روغن، از گرجستان شرابهای گوناگون و غلامان و کنیزان زیبا، از خوزستان اسبان عربی، از گیلان ابریشم. اینگونه هدایا به «بارخانه شاه» معروف بود.[68]
- حقوق اربابی، مثل عوارض حاصل از گلهها و عوارض پنبه و ابریشم که معادل یک سوم محصول بود.[68]
- صدور محصول ابریشم ایران و فروش آن در کشورهای اروپا در انحصار شاه قرار داشت.[68]
- ثلث عواید معادن و احجار کریمه و صید مروارید و دو درصد عواید مسکوکات و عواید حاصل از عوارض آب، مثلاً از رودخانهها و آبهای حوالی اصفهان میگرفتند و حاصل این عوارض در سال در حدود چهار هزار تومان بودهاست.[68]
- جزیه که از غیر مسلمانان چه ایرانی چه خارجی گرفته میشد. بهطور مثال هر یک از مردان ارامنه و یهود ناگزیر بودند که همه ساله مبلغی به عنوان جزیه بپردازند. میزان سرانه جزیه معادل یک مثقال طلا بود.[69]
- عوارضی که از پیشهوران و اصناف گرفته میشد و به وسیله کلانتران هر شهر وصول میشد.[69]
- حقوق راهداری که نخست برای ساختن و نگاهداری راهها و پلها وضع شد و کمکم افزایش پیدا کرده و منبع درآمد سرشاری برای خزانه گردید.[69]
- عواید سازمان گمرک که در زمره درآمدهای خاص خزانه شاهی بهشمار میرفت. مثلاً در سواحل خلیج فارس ده درصد از قیمت اجناسی را که به ایران وارد میشد به عنوان عوارض گمرکی میگرفتند.[69]
- عوارضی که از فروش تنباکو گرفته میشد. کشت تنباکو، ظاهراً در سال اول قرن یازدهم هجری در ایران متداول شد و در اوایل سلطنت شاه عباس رواج و رونقی نداشت ولی از اواسط سلطنت او کشیدن چپق و قلیان مرسوم شد. شاه عباس در سال ۱۰۲۷ هجری قمری به موجب فرمانی، کشیدن تنباکو و توتون را قدغن کرد. اما پس از مرگ او بار دیگر رونق گرفت.[69]
- درآمدهای اتفاقی دیگر مانند پیشکشهایی که از طرف سفیران بیگانه و مخصوصاً حکام و فرمانروایان ولایات ایران برای شاه فرستاده میشد، یکی از منابع سرشار خزانه شاهی بود.[69]
برای مثال، دلاواله دربارهٔ هدایای دون گارسیا دوسیلوا فیگوئروا در سفرنامه خود مینویسد:
«هدایای سفیر نزدیک به صد هزار اکوی اسپانیایی ارزش داشت و از این گذشته، سیصد بار شتر فلفل از هندوستان به رسم پیشکش آورده و در اصفهان به کسان شاه سپرده بود. هدایای او مرکب از مقداری ظرفهای طلا و نقره و بلور و احجار و جواهر قیمتی بود، از آن جمله در جعبهای شصت زنجیر گوناگون مزین به زمرد و الماس و انواع جواهر که شصت نفر حامل آن بودند، یعنی هر زنجیر را جوانی به دست گرفت، همچنین در میان هدایا، مقداری زین و لگام زر دوزی شده گرانبها و تیر و کمان و تفنگهای فتیلهای و آلات جنگی مرصع دیگر دیده میشد و از آن جمله خنجر و شمشیری تمام مرصع به جواهر گرانبها بود که پادشاه اسپانی آن را تنها در روز عروسی خویش به کمر بسته بود و نیز از جمله هدایا مقداری ادوات گوناگون که در آهن کاری و نجاری به کار میبرند، به نظر میرسید. سایر هدایا مرکب بود از انواع جوشنهای فرنگی و نیزههای هندی و لباسهای گوناگون و تصاویری چند و از آن میان تصویری از «آن دتریش» ملکه تازه فرانسه و تصویر دیگر از دختر بزرگ پادشاه اسپانی که سفیر از جانب خود تقدیم شاه کرده بود.»[70]
عالم آرای عباسی نیز دربارهٔ هدایای یوسف خان بیگلربیگی شیروان، مینویسد:
«پیشکشهای لایق از غلامان غلمان صفت یوسف لقا و حور وشان زلیخا صورت خوش سیما و اسبهای صبا رفتار و اشتران کوه کوهان باربردار و نقود وافره و اجناس و اقمشه و نفایس هر دیار و پوستینهای سمور و روسی گرانبها و تفنگهای قیمتی و امثال ذالک زیاده از احصاء و شمار از نظر اقدس گذرانیدند.»[71]
- ضبط و مصادره اموال کسانی که مورد قهر و غضب قرار میگرفتند.[72]
- استفاده از کار افراد به عنوان بیگاری، حال بدون مزد یا با مزد بسیار ناچیز، برای ساختن عمارات، کاخها، کاروانسراها. این رسم تا پایان حکومت صفویه نیز رواج داشتهاست.[73]
- سهمی که از غنایم جنگی به دست میآمد.[73] در اینباره عالم آرای عباسی دربارهٔ فتوحات گرجستان مینویسد:
«عساکر منصوره به تاخت و تاز رخصت یافتند و فوج فوج به بیشه و جنگل درآمده قریب به سی هزار اسیر و چهل هزار گاو و گوسفند به دست درآمد، و بعد از افراز خمس که به سرکار پادشاهی متعلق است، تتمه به عساکر اسلام تعلق گرفت.»[74]
اقدامات شاه عباس
اقدامات در شهرها
نیشابور
شاه عباس سه فرمان تاریخی دربارهٔ مردم شهر نیشابور صادر کرد. متن سه فرمان شامل لغو و تخفیف مالیات، رفع مزاحمت عمال دولتی از مردم نیشابور است که بر روی سنگ نوشتههایی در مسجد جامع نیشابور نصب شدهاست.[75] تعمیر و بازسازی و بنیان نهادن بناهایی در نیشابور به فرمان عباس اول صفوی بودهاست.
اصفهان
میدان نقش جهان، مسجد شاه (پس از انقلاب نام آن به مسجد امام تغییر یافت)، عالی قاپو، بخشهایی از چهل ستون، چهارباغ، پلهای رود زاینده رود، کانال کشی آبهای تونل کوهرنگ به سمت زاینده رود از آثار نیک اوست. اگرچه نزدیک به نیم هزاره از زمان او گذشتهاست ولی هنوز اصفهان به بناهای فرهنگی و هنر عصر صفوی میبالد چنانچه که در سال ۱۴۲۸ قمری «پایتخت فرهنگی دنیای اسلام» بود.
مشهد
شاه عباس همانطور که بسیاری از جهانگردان و مورخین اظهار داشتهاند فردی وطنپرست بود، برای همین و برای آنکه فرهنگ زیارت را در بین مردم قرار دهد، در سال ۱۰۰۹ پیاده عزم مشهد کرد و به دستور وی فقط ۹۹۹ کاروانسرا در آن سال و تعداد بسیار بیشتر در سالهای پس از آن احداث گردید. شاه مقرر داشت که هر یک از امرا که مایل به همراهی او در زیارت هستند میتوانند سواره بیایند. وی مشهد را بهطور رسمی «شهر مقدس ایران» قرار داد تا آنکه مردم به زیارت امام هشتم شیعیان بروند و از رنج و مشقتهای سفر حج و سختگیریهای حکام ولایات عثمانی دیگر خبری نباشد. او هرگاه در خراسان بود به زیارت امام هشتم میرفت. شب زنده داری میکرد و کارهای خدام چون جارو کشیدن فرشها و خاموش کردن شمعها را خود انجام میداد تا سرسپردگی خود را نشان دهد.[76]
مازندران
دیگر سرزمین خوش وقت مازندران است؛ زیرا شاه عباس همیشه به اینکه از طرف مادری مازندرانی بود افتخار میورزید؛ مادر او از اهالی ساری - یا به روایت برخی، از اهالی اشرف - بود. بدین سان شاه عباس در سال ۱۰۳۲ شهر اشرف (بهشهر امروزی) را به وجود آورد و عمارتهای کلاه فرنگی و بناهای زیبای عباسی را به وجود آورد و شاه که فردی گردشگر بود همیشه به آن جا برای شکار میرفت. در سال ۱۰۳۳ نیز شهر فرح آباد را احداث کرد و آن را مرکز حکومت مازندران کرد - تا پیش از آن بارفروش (بابل امروزی) مرکز مازندران بود - و برای آن شهر کوشش بسیار نهاد - که آن شهر و ساری در هجوم روسها در دوران پطر کبیر در آتش خاکستر شد و ساری باری دیگر مرکز ایالت مازندران گشت- شاه عباس از جاجرم در خراسان تا دشت مغان در اردبیل شاهراهی ایجاد کرد تا به وسیله آن مازندران به رونق سابق بازگردد. همچنین دیواری عظیم در نزدیکی بندر گز ایجاد کرد تا بهوسیله آن مازندران از هجوم ترکمنها در آرامش بسر برد؛ پیترو دلاواله در سفرنامه خویش از فرهنگ و تمدنی در مازندران وصف میکند که تا به آن زمان در هیچکجای دنیا نظیر آن را ندیده بود.
سایر نواحی ایران
وی راهها را ایمن ساخت و همچنین برای تعمیر و احداث راههای جدید همت گماشت؛ گرجیها و ارامنه را که در جنگ گرجستان به اسارت گرفت اختیار داد تا آزادانه در فرح آباد زندگی کنند و همچنین در کنار اصفهان زمین به آنها داد و آنها شهر جلفا را ساختند؛ بندر گمبرون را در سال ۱۰۲۳ و جزیره هرمز را به سال ۱۰۳۱ از تصرف پرتغالیها خارج ساخت. یکی از بزرگترین مشکلات شاه عباس بزرگ حکومت پرقدرت هه لوخان اردلان در کردستان بودکه ارتش شاه عباس نتوانست بر او غالب گردد.
اقدامات فرهنگی
او به شعر و نقاشی و موسیقی و معماری توجه داشت؛ و به علما و هنرمندان علاقه میورزید. ملاصدرا؛ میرداماد؛ میرفندرسکی؛ شیخ بهایی و… از فاضلان عهد وی بودند. شاه عباس مردی دیندار بود و به ویژه به علی بن ابیطالب سخت ارادت میورزید. چنان به حضرتش ارادت داشت که بر مهر خویش لقب کلب آستان علوی را برای خود برگزید. البته ممکن است برخی بگویند که این اقدام به جهت عوام فریبی بوده ولی مدرکی برای این ادّعایشان وجود ندارد.[77]
گویند نسبت به رعایا و زیر دستان مهربان بود. فرهنگ معماری هنوز نیز متأثر از آن دوره میباشد.
اقدامات مذهبی
شاه عباس برخلاف شاه اسماعیل و شاه طهماسب که نسبت به مذهب تعصب شدید داشتند، با پیروان مذاهب با محبت رفتار میکرد زیرا معتقد بود باعث کنارهگیری از ملتهای متمدن اروپایی که مسیحی هستند خواهد شد. به همین دلیل درحالیکه نسبت به ترویج مذهب شیعه و تقویت آن اهتمام داشت، نسبت به مسیحیان اظهار لطف داشت و در موقعی که عثمانیها مسیحیان را مورد شکنجه قرار میدادند، او برای آنها در جلفای اصفهان کلیسا ساخت و اجازه داد آداب مذهبی خود را به جای بیاورند. علاقه شاه عباس تا آنجا رسید که آنتونی شرلی را زا طرف خود به سفارت فرستاد و در اعتبارنامه او را برادر خود معرفی کرد.[78]
اقدامات او در پیشبرد تجارت با دول اروپایی
شاه عباس با خردمندی رقابتی بین مملکتهای اروپایی در سواحل خلیج پارس ایجاد کرد تا به وسیله آن دولت دیگری نتواند فرمانروای آنجا گردد و نیز به این وسیله بود که دست پرتغالیها را از بندرعباس کوتاه کرد؛ نه فقط آنتونی شرلی را با حسینعلی بیک راهی اروپا کرد که هیچ نتیجه نداد و آنتونی شرلی به فیلیپ سوم پناه برد، بلکه بعد از آن رابرت شرلی و سپس نقدعلی بیک را به نزد شاهان اروپا راهی کرد. او از ۱۵۸۸ تا ۱۶۲۹ به مدت بیش از ۴۰ سال سلطنت کرد. او مردم خود را متحد کرد. او جادههایی احداث کرد که تجار اروپایی را به شهرهای ایران آورد. کارگاه هائی برای تولید ابریشم، سفال و دیگر محصولات بنا کرد.
سختگیریهای شاه عباس
شاه عباس اگر چه با مردم و رعایا مهربان بود ولی آنچه که معلوم است حکایت از آن دارد که فردی دقیق و سخت گیر - به ویژه در خانوادهاش بود. پدر خویش را به زندان محبوس ساخت، دو برادرش را نابینا کرد، پسرش را به ظن آنکه علیه وی شورش کند کشت، دو پسر کوچکش را نابینا کرد و پسر دوم او نیز در زمان حیات وی مرد.
شاه عباس پس از نابودی سپاهش به دست گرجیهای جنگاور در صحرای «مارتقوپی»، مشغول جمعآوری سپاه شد و با دویست هزار مرد جنگی به گرجستان لشکر کشید و عدهای از گرجیها را قتلعام کرد و دویست هزار گرجی را (به عنوان اسیر) به داخل ایران کوچانید و مخصوصاً دستور داد که هر یک از این اقوام را به ولایتی که در آن آب و هوا و شرایط زندگی با وطن اصلی ایشان شبیه باشد انتقال دهند.[79] (به همین خاطر در ابتدای ورود گرجیها به ایران، آنها را در «مازندران» که گمان میرفت از لحاظ آب و هوایی همانند گرجستان است، سکونت دادند ولی با نامساعد بودن آب و هوا اکثر آنان به شهرستانهای داخلی ایران روانه شدند)[80]سپس عدهای از آنان را جهت حفظ پایتخت از حملات و غارتگریهای اقوام لر و کرد همچنین به دلیل آب و هوای مساعد و مزارع و شکارگاههای مناسب به فریدن (غرب استان اصفهان امروزی) مهاجرت داد، تا هم انتقام نابودی سپاهش را در مارتقوپی از جنگاوران گرجی بگیرد، و هم آنان را سدی در مقابل یورشهای اقوام لر قرار دهد، و نیز بهترین روش از بین بردن فرهنگ آنان، که آنان را در مجاورت اقوام ارمنی، لر، ترک، فارس و عرب قرار بدهد اما آنان هنوز هم زبان خود را دارند و نسل به نسل آن را حفظ کردهاند.
خانواده
شاه عباس هنگام تولد فرزندانش جشن عمومی اعلام میکرد، وقتی که در سال ۱۰۰۶ ه.ق محمدرضا میرزا، به دنیا آمد، شاه عباس آنچنان خوشحال شد که چند روز نقاره شادیانه به نوازش درآوردند و مدتی در میدان سعادتآباد چوگان بازی به راه بود.[81] بیشتر پادشاهان صفویه و افشاریه با دختران گرجی تبار ازدواج میکردند؛ که یکی از دلایل این مسئله را میتوان تقویت نسل برای داشتن لیاقت سلطنت دانست.
همسران
- مهدعلیا بیگم، (ازدواج ۹۹۶/ ۱۵۸۷) دختر، مصطفیمیرزا بود.
- اغلانپاشا خانم (ازدواج ۹۹۶/ ۱۵۸۷) دختر حسین میرزا بود.[82]
- پریشاه بیگم (ازدواج ۱۰۰۱/ ۱۵۹۱) خواهر شاه وردی خان لر بود[83]
- فخرجهان بیگم (ازدواج ۱۰۰۳/ ۱۵۹۲) دختر باگرات کارتلی بود.
- تامار خانم، (ازدواج ۱۰۰۵ / ۱۵۹۶) دختر عبدالغفار خان بود.[84]
- مهرجان بیگم (ازدواج ۱۰۱۰/ ۱۵۹۸) دختر لوانخان کاختی بود.
- یاکهان بیگم، (ازدواج ۱۰۱۱/ ۱۶۰۲) دختر خاناحمد گیلانی بود.
- مارتا خانم، (ازدواج ۱۰۱۳/ ۱۶۰۴) دختر داوودخان کاختی بود.
- لیلا سلطان خانم (ازدواج ۱۰۱۴/ ۱۶۰۵) دختر گرگین کارتلی بود.
- دختر رستم خان والی داغستانی (ازدواج ۱۰۱۶/ ۱۶۰۷)
- دختر معصوم خان والی طبرستان (ازدواج ۱۰۱۶/ ۱۶۰۷)
- خواهر قبادخان والی کردستان (ازدواج ۱۰۱۹/ ۱۶۱۰)
پسران
- محمدباقر میرزا، (تولد ۱۲ شوال ۹۹۵ / ۱۵ سپتامبر ۱۵۸۷ مشهد – مرگ ۳ محرم ۱۰۲۴ / ۲۵ ژانویه ۱۶۱۵ رشت) پسر با ماریا خانم، او دو پسر داشت؛
- سلیمان میرزا از فخرجهان بیگم
- سام میرزا (شاه صفی) از دلارام خانم
- حسن میرزا، (تولد ۹۹۷ / سپتامبر ۱۵۸۸ لاریجان – مرگ ۱۰۰۱ / ۱۸ اوت ۱۵۹۱ قزوین) پسر با مهدعلیا بیگم
- حسین میرزا، (تولد ۱۰۰۱ / ۲۶ فوریه ۱۵۹۱ قزوین – مرگ ۱۰۱۴ / ۱۶۱۲، اصفهان) پسر با مهد علیا بیگم
- محمدرضا میرزا، (تولد ۱۰ شعبان ۱۰۰۶ / ۱۸ مارس ۱۵۹۸ اصفهان – اعدام ۱۰۴۲/ اوت ۱۶۳۲ قزوین) پسر با تامار خانم زاییده شد.
- اسماعیل میرزا، (تولد ربیعالاول ۱۰۱۰ / ۶ سپتامبر ۱۶۰۱ اصفهان – مرگ ۱۰۲۲/ ۱۶ اوت ۱۶۱۳ اصفهان)
- امامقلی میرزا، (تولد ۲۷ جمادیالاول ۱۰۱۱/ ۱۲ نوامبر ۱۶۰۲ اصفهان – مرگ ۱۰۴۲/ اوت ۱۶۳۲ قزوین).[85]
دختران
- شاهزاده بیگم، با میرزا محسن رضوی متوالی مشهد ازدواج کرد. او دو پسر داشت.
- زبیده بیگم، (مرگ ۱۰۴۲ اصفهان) او در سال ۱۰۱۵ با عیسی خان صفوی ازدواج کرد و سه پسر و یک دختر داشت؛
- جهانبانو بیگم، در سال ۱۰۳۲ با سیمون خان کارتلی ازدواج کرد، او یک دختر داشتند؛
- عزشرف بیگم، در سال ۱۰۶۲ با میرزا عبدالله مرعشی ازدواج کرد، او یک پسر داشت؛
- محمد داوود میرزا صفوی، در سال ۱۱۲۵ با شهربانو بیگم دختر شاه سلیمان یکمازدواج کرد. آنها یک پسر داشتند؛
- عزشرف بیگم، در سال ۱۰۶۲ با میرزا عبدالله مرعشی ازدواج کرد، او یک پسر داشت؛
- جهانبانو بیگم، در سال ۱۰۳۲ با سیمون خان کارتلی ازدواج کرد، او یک دختر داشتند؛
- آغا بیگم، در سال ۱۰۱۷ با سلطان العلماء مشهور به خلیفه سلطانی ازدواج کرد. او چهار پسر و چهار دختر داشت؛[87]
- سید حسن میرزا، با زبیده بیگم دختر شاه سلیمان ازدواج کرد. یک پسر داشت؛
- نواب محمد باقر میرزا خلیفه سلطانی
- سید حسین میرزا، او یک دختر داشت؛
- فخرالنساء بیگم، در سال ۱۰۸۰ با محمد داوود میرزا پسر عزشرف بیگم ازدواج کرد؛ او یک پسر داشت؛
- ابولقاسم میرزا
- فخرالنساء بیگم، در سال ۱۰۸۰ با محمد داوود میرزا پسر عزشرف بیگم ازدواج کرد؛ او یک پسر داشت؛
- سید ابراهیم میرزا، با دختر شاه صفی ازدواج کرد. او یک دختر داشت؛
- صفیه بیگم، در سال ۱۱۰۸ با ابوالقاسم میرزا پسر محمد داوود میرزا ازدواج کرد، آنها یک پسر داشتند
- سید علی میرزا، او یک پسر داشت؛
- نواب مرتضی میرزا با مریم بیگم دختر شاه سلطان حسین ازدواج کرد و آنها یک پسر داشتند؛
- سید حسن میرزا، با زبیده بیگم دختر شاه سلیمان ازدواج کرد. یک پسر داشت؛
- حوا بیگم، ابتدا با میرزا رضی شهرستانی صدر و سپس با میرزا رفیع ازدواج کرد.[88]
- شهربانو بیگم، با میر عبدالعظیم پسر میر حسین خان مازندرانی ازدواج کرد.[89]
- ملکنسا بیگم با میرزا اسیر شهرستانی ازدواج کرد.[90]
شاه عباس در آثار هنرمندان
مجموعه تلویزیونی
حسن فتحی، کارگردان ایرانی، در سال ۱۳۷۸ خورشیدی مجموعه تلویزیونی روشن تر از خاموشی را از زندگی ملاصدرا شیرازی و شاه عباس صفوی ساخت که محمود پاکنیت، در آن نقش شاه عباس را ایفا نمود.
و همچنین
شهرام اسدی،کارگردان ایرانی،در سال ۱۳۸۲ خورشیدی مجموعه تلویزیونی شیخ بهایی را از زندگی شیخ بهایی ساخت که علی دهکردی، در آن نقش شاه عباس را ایفا نمود.
جدولبندی
پادشاه پیشین: شاه محمد خدابنده |
شاه عباس بزرگ ابوالمظفر شاه عباس بن شاه محمد میرزا صفوی الحسینی الموسوی شاهنشاه ایران ۱۵۸۷ – ۱۶۲۹ م |
جانشین: شاه صفی |
جستارهای وابسته
پانویس
- Buyers، The Safavid Genealogy.
- نگاهی به نمایشگاه «شاه عباس» در موزه بریتانیا، بیبیسی فارسی
- مریم نژاد اکبری مهربان (۱۳۸۷)، «پشت جلد کتاب»، شاه عباس کبیر، زندگی و نبردهای قهرمان بزرگ ملی (ویراست دکتر مهدی افشار)، تهران: شرکت مطالعات و نشر کتاب پارسه، شابک ۹۷۸۶۰۰۵۰۲۶۶۰۳
- ... و به قزوین بازگشتند و مرتضی قلیخان پرناک نیز در مشهد از علیقلی خان شکست خورد و ... پرتال جامع علوم انسانی
- ... میان علیقلی خان و مرتضیقلی خان،... که از گذشته ... ترکمان و تکلو وجود داشت، .... به مشهد کشید و آن را محاصره ... بایگانیشده در ۹ نوامبر ۲۰۱۳ توسط Wayback Machine منوچهر پارسادوست، مجله فرهنگی هنری بخارا
- سران قزلباش علیه یکدیگر اوضاع خراسان پس از کشته شدن مهد علیا دانشنامه رشد
- نصرالله فلسفی (۱۳۹۱)، «جلد اول»، زندگانی شاه عباس اوّل، به کوشش فرید مرادی.، تهران: انتشارات نگاه، ص. ۷۹ تا ۸۱، شابک ۹۷۸۹۶۴۳۵۱۷۲۶۷
- نصرالله فلسفی (۱۳۹۱)، «جلد اول»، زندگانی شاه عباس اوّل، به کوشش فرید مرادی.، تهران: انتشارات نگاه، ص. ۷۹ تا ۸۱–۸۵ و ۸۶–۸۷، ۸۸ و ۸۹–۹۰ تا ۹۳، شابک ۹۷۸۹۶۴۳۵۱۷۲۶۷
- "عباس اول". دانشنامه ایرانیکا.
- شفقی، سیروس (۱۳۸۱). جغرافیای اصفهان. اصفهان: دانشگاه اصفهان. صص. ۲۸۷.
- مدخل جانیان در دانشنامه جهان اسلام
- نوایی، عبدالحسین؛ غفاری فرد، عباسقلی (۱۳۸۶). تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوران صفویه. سمت. ص. ۱۶۷. شابک ۹۶۴۴۵۹۶۳۱۵.
- زندگانی شاه عباس، نصرالله فلسفی، مؤسسه انتشارات نگاه 1391 ص 34.
- R. M. Savory, “'Abbas (I),” Encyclopædia Iranica, I/3, pp. 71-75; an updated version is available online at http://www.iranicaonline.org/articles/abbas-i (accessed on 10 January 2014).
- باروت/باروتخانه دانشنامه جهان اسلام
- منجّم یزدی، تاریخ عبّاسی، ۲۷۶.
- ترکمان، عالم آرای عبّاسی، ۸۷۵.
- ترکمان، عالم آرای عبّاسی، ۷۸۸.
- ترکمان، عالم آرای عبّاسی، ۹۰۰.
- ترکمان، عالم آرای عبّاسی، ۹۱۳.
- ترکمان، عالم آرای عبّاسی، ۱۰۲۱.
- ترکمان، عالم آرای عبّاسی، ۱۰۲۷.
- دن گارسیا، سفرنامهٔ دن گارسیا، ۲۳۳.
- دلاواله، سفرنامهٔ پیترو دلاواله، ۵۸.
- عالم آرای عباسی، صفحه ۲۵۶–۲۵۸
- همان، صفحه ۳۰۱–۳۰۳
- ولایتی، علی اکبر، تاریخ روابط خارجی ایران در عهد شاه عباس اول صفوی، ۱۳۷۴، تهران، صفحهٔ ۳۳
- عالم آرای عباسی، جلد ۱، صفحهٔ ۳۹۸
- معطوفی، اسدالله، تاریخ چهار هزار ساله ارتش ایران، صفحهٔ ۶۴۶
- ولایتی، علی اکبر، تاریخ روابط بازرگانی و سیاسی انگلیس و ایران، صفحهٔ ۵۸
- مهدوی، عبدالرضا هوشنگ، تاریخ روابط خارجی ایران، ۱۳۷۵، تهران، صفحهٔ ۶۳
- اروج بیگ بیات، دون ژوان ایرانی، صفحه ۲۶۱ و ۲۶۲
- هوشنگ مهدوی، عبدالرضا، تاریخ روابط خارجی ایران از ابتدای دوران صفویه تا پایان جنگ جهانی دوم، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۸۱، صفحهٔ ۵۶
- پناهی سمنانی، شاه عباس اول مرد هزار چهره، صفحهٔ ۲۰۷.
- باستانی پاریزی، محمدابراهیم، سیاست و اقتصاد عصر صفوی، ۱۳۵۷، تهران، صفحهٔ ۵۵
- دکتر کیا، نقطویان، صفحهٔ ۲۵
- اروج بیگ بیات، دون ژوان ایرانی، صفحهٔ ۲۵۳
- فلسفی، نصرالله، زندگانی شاه عباس اول، جلد ۱، صفحهٔ ۲۷۱
- عالم آرای عباسی
- گاوباریان پادوسبانی، مؤلف: چراغعلی اعظمی سنگسری، صفحات ۲۰تا۲۸
- پیگولوسکایا، تاریخ ایران از دوران باستان تا قرن هجدهم، ترجمه کریم کشاورز، ۱۳۴۹، تهران، صفحهٔ ۵۱۲
- بیانی، خان بابا، تاریخ نظامی ایران در دوره صفویه، ۱۳۵۲، تهران، صفحه ۱۴۰–۱۴۹
- شاردن، ژان، سفرنامه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، ۱۳۸۰، تهران، صفحهٔ ۴۱۹
- شاه عباس کبیر؛ به کوشش مریم نژاداکبری مهربان؛ چاپ ۱۳۸۷؛ نشر کتاب پارسه؛ تهران؛ صفحه ۹۸ و ۱۰۰
- شاه عباس کبیر؛ همان؛ صفحه ۱۰۱ و ۱۰۲
- روضة الصفا، جلد ۸، صفحه ۳۴۷ تا ۳۶۰ و ۳۷۹ و ۳۹۸
- ژان، شاردن، همان، جلد ۲، صفحه ۳۹۳–۳۹۴
- شاه عباس کبیر؛ همان؛ صفحه ۱۱۱ و ۱۱۲
- همان؛ صفحهٔ ۱۱۲
- همان
- همان؛ صفحه ۱۱۶ تا ۱۲۰
- شاه عباس کبیر؛ همان؛ صفحه ۹۱ و ۹۲
- شاه عباس کبیر؛ همان؛ صفحهٔ ۱۲۴
- عالم آرای عباسی، صفحهٔ ۷۰۲
- شاه عباس کبیر؛ همان؛ صفحهٔ ۱۲۶
- شاه عباس کبیر؛ همان؛ صفحهٔ ۱۹۹
- سفرنامه تاورنیه، صفحهٔ ۴۹۸
- «نظری به آرامگاه شاه عباس کبیر در کاشان و مدارک تاریخی آن حسن نراقی مجله هنر و مردم، مهرماه ۱۳۴۳». بایگانیشده از اصلی در ۲۵ نوامبر ۲۰۱۰. دریافتشده در ۲۸ اکتبر ۲۰۱۰.
- قزویتی، تاریخ جهان آرای عباسی، ۱۵۳.
- سیوری، ایران عصر صفوی، ترجمه کامبیز عزیزی، ۹۱.
- واله اصفهانی، ایران در زمان شاه صفی و شاه عباس دوم، ٢١.
- نوایی، مجموعه اسناد و مکاتبات تاریخی همراه با یاداشتهای تفضیلی، ۱۹۹.
- سید حسنبن مرتضی حسینی استرآبادی، به احتمام احسان اشراقی، از شیخ صفی تا شاه صفی، ۲۳۵ و ۲۳۶.
- فلسفی، نصرالله، زندگانی شاه عباس اول، به نقل از جان کارت رایت، جلد ۱، صفحهٔ ۷۳۶
- سفرنامه دلاواله، صفحه ۳۱۹ و ۳۲۰
- فلسفی، نصرالله، زندگانی شاه عباس اول، جلد ۳، صفحهٔ ۱۱۹۱
- شاردن، ژان، همان، جلد ۴، صفحهٔ ۳۳۵
- شاه عباس کبیر؛ همان؛ صفحهٔ ۲۵۲
- شاه عباس کبیر؛ همان؛ صفحهٔ ۲۵۳
- سفرنامه دلاواله، صفحهٔ ۲۲۱
- عالم آرای عباسی، جلد ۳، صفحهٔ ۶۹۶
- شاه عباس کبیر؛ همان؛ صفحهٔ ۲۵۵
- شاه عباس کبیر؛ همان؛ صفحهٔ ۲۵۶
- عالم آرای عباسی، جلد ۳، صفحهٔ ۶۱۸
- گرایلی، فریدون (۱۳۵۷). نیشابور شهر فیروزه. خاوران. ص. ۳۲۱.
- راجر سیوری، ایران عصر صفوی، نشر مرکز، چاپ نوزدهم، صفحهٔ ۹۷
- جعفریان، رسول (۱۳۸۷). صفویه از ظهور تا زوال. کانون اندیشه جوان. صص. ۲۳۳.
- حسینی، ندا (۱۳۹۰). تاریخ ایران از نگاه مورخان. نشر ژرف.
- دلاواله، سفرنامه پیترو دلاواله.
- میرمحمدی، جغرافیای تاریخی فریدن.
- قزوینی، تاریخ جهان آرای عباسی، ۱۳۸.
- شاه عباس کبیر، همان؛ صفحهٔ ۲۱۱
- شاه عباس کبیر، همان؛ صفحهٔ ۲۱۲
- شاه عباس کبیر، همان؛ صفحهٔ ۲۱۷
- سفرنامه دن گارسیا، صفحهٔ ۳۰۹
- «پرشیا - سلسله صفوی - شجرهنامه». The Royal Ark (وبسایت). دریافتشده در ۱۲ آوریل ۲۰۱۷.
- شاه عباس کبیر؛ همان؛ صفحهٔ ۲۲۵
- شاه عباس کبیر؛ همان؛ صفحهٔ ۲۲۶
- شاه عباس کبیر؛ همان؛ صفحه ۲۲۶: شهربانو بیگم تا سال ۱۰۷۳ هجری قمری نیز زنده بود.
- شاه عباس کبیر؛ همان؛ صفحهٔ ۲۲۷
متن آثارِ شاه عباس یکم در ویکینبشته |
در ویکیانبار پروندههایی دربارهٔ شاه عباس یکم موجود است. |
منابع
- "عباس اول" 'دانشنامه ایرانیکا'
- منجّم یزدی، جلال الدّین محمّد. تاریخ عبّاسی. تهران: انتشارات وحید، ۱۳۶۶.
- ترکمان، اسکندر بیک. عالم آرای عبّاسی. تهران: انتشارات امیرکبیر، ۱۳۵۰.
- سیلوا فیگوئرا، دن گارسیا. سفرنامهٔ دن گارسیا. تهران: انتشارات نو، ۱۳۶۳.
- دلاواله، پیترو. سفرنامهٔ پیترو دلاواله. انتشارات علمی، ۱۳۷۰.
- دائرةالمعارف فارسی به کوشش غلامحسین مصاحب؛ چاپ ۱۳۵۶؛ چاپخانه سپهر؛ انتشارات امیرکبیر؛ تهران؛ صفحهٔ ۱۶۶۵
- تاریخ ایران به قلم عباس اقبال آشتیانی
- جغرافیای تاریخی مازندران
- شاه عباس کبیر به کوشش مریم نژاداکبری مهربان؛ چاپ ۱۳۸۷؛ نشر کتاب پارسه؛ تهران
- ولایتی، علی اکبر، تاریخ روابط خارجی ایران در عهد شاه عباس اول صفوی، ۱۳۷۴، تهران
- سفرنامه شاردن
- "همه مردان شاه " نوشته ' استیون کینزر '
- " شاه عباس (اسطورهٔ ایرانی) " اثر'دیوید بلو'
- " تاریخ اسلام " 'دانشگاه کمبریج'، انتشارات امیرکبیر
- Buyers، Christopher (۲۰۰۹). The Safavid Dynasty, Genealogy.