پردهخانه
پردهخانه نمایشنامهٔ بلندی از بهرام بیضایی است از مهر ماه ۱۳۶۳.
پردهخانه | |
---|---|
نویسنده | بهرام بیضایی |
شخصیتها |
|
زبان اصلی | فارسی |
از سلسله مقالات دربارهٔ |
فهرستهای کارها |
---|
دیـگر |
|
|
متن
این نمایشنامه در مهر ماه ۱۳۶۳ نوشته شد[1] و تابستان ۱۳۷۲ در انتشارات روشنگران در تهران با عکس نگارهٔ بازیخانهٔ زنان در پردهخانهٔ سلطان حسین بایقرا کارِ کمالالدّین بهزاد بر جلد به چاپ رسید.[2][3]
موضوع
نمایش در بازیخانهٔ حرم یک سلطان – که از جنگی بازگشته که به صلح انجامیده – میگذرد:
خلاصه
در بازیخانهٔ یکی از حرمسراهای سلطنتی، شماری از زنان، با مذاهب و نژادهای گوناگون، به کارِ بازیگری اشتغال دارند. این زنان که هر یک بغضی از اندوه در گلو دارند، بیشتر به اسیران دربار میمانند تا همسران سلطان. یکی را به خونبها به دربار آوردهاند، دیگری را پس از غارت و تخته قاپوکردن ایل به اسارت گرفتهاند و آن دیگری وزیرزادهای است که برای استوار ساختن موقعیت خاندان وزارت، به اجبار به عقد سلطان درآمده است. در این میان، گلتن که سِمَتِ مربی زنان را دارد، فرزند مادری اسیر است که از شش سالگی در حرمسرایِ سلطنتی زیسته و پس از مادر به عقد سلطان درآمده است. او که وصف دنیا را تنها از زبانِ کتابها شنیده، پیوسته آرزوی رهایی را در سر میپرورد. زنان در چنبرهٔ خواجگان دربار اسیرند و هر روز فاجعهای را انتظار میکشند. در این میان، خبر میرسد عروسی تازه در راهِ حرم خانهٔ شاهی است و برادر، پدر و نامزد او (ریکا جان) که کمین کردهاند تا با قتلِ سلطان عروس را برهانند، به مرگ محکوم شدهاند. زنان از سرِ شوخی از سلطان میخواهند تا قتل آن سه خونی را به آنان وانهد. سلطان میپذیرد و زنان در حلقهٔ غلامان و خواجگان دربار، سه مرد را در برابرِ چشمانِ عروس (نوسال) میکشند. نوسال خنجر آنان را میگیرد و در قلب ریکاجان فرو میبرد تا بیش از این شاهد دردکشیدن وی نباشد. در این میان، تنها دامنِ گلتن که زنی باسواد، سیاستمدار و آگاه است، از جنایت زنان پاک میماند. او پس از این که «صدگیس» ـ از زنان بازیخانه ـ را به عنوان پیشکش ملوکانه به «غانم خان» ــ دشمن دیروز و چاکر امروز سلطان ـ میبخشند، رازِ نامهای را که به مُهر سلطنتی تأیید شدهاست، برای زنان افشا میکند. در آن نامه، سلطان به غلامان فرمان داده تا پس از مرگ او همهٔ زنان و فرزندان دختر را از دم تیغ بگذرانند و فرزندان پسر را بر مرکبی سوار کنند و بگریزانند. زنان به تکاپو میافتند و گلتن رهبری آنان را بدست میگیرد. سلطان به پیشنهاد حکمایِ دربار قرار است در ساعتی سعد که چهاردهم ماه تشخیص داده شده، با «نوسال» ازدواج کند. دخترک را به گلتن سپردهاند تا او را آداب بیاموزد و او از نوسال میخواهد تا در شب عروسی خنجری با خود ببرد و سلطان را به قتل برساند. این خنجر را گلتن در شب عروسی خود دزدیده بودهاست تا در چنین روزی آن را بکار گیرد. نوسال از انجام خواستهٔ او سر باز میزند و هرچه گلتن میکوشد تا با دستاویز قراردادنِ قتل فجیعِ بستگانِ نوسال او را به همکاری وادارد، نمیتواند. او هر روز به آموزش نوسال میپردازد و میکوشد تا از او شخصیتی همچون خود بسازد. در این فاصله، «سوگل» را به اتهام این که معشوق دوران گذشتهاش را در جامهٔ زنانه به حرمسرا آورده است میکشند و «خواجه کافور» را به جرم همدستی با او پوست میکَنَند. «شادی» را نیز به جرم یک «نه» گفتنِ ساده به سلطان، به تون حمام میاندازند و امر میکنند که زنان، خود را در آبی که با سوختنِ پیکر شادی گرم شدهاست، بشویند. در این میان سلطان از زنان بازیخانه میخواهد تا «فتح» او را به نمایش درآورند. او بیهنگام به مجلسِ تمرینِ زنان میرود و با دیدن نوسال، تصمیم میگیرد مراسم عروسی را زودتر برگزار کند. زنان به تکاپو میافتند و گلتن که تنها به رهایی میاندیشد، بیش از دیگران در جوش و خروش است. عروس را با تهدید به قتل در سحرگاهِ عروسی، به اتاق مشاطه میبرند. سلطان با گلتن درد و دل میکند و از زنی که ریش به صورت خود بسته بوده و بر سر راه سلطان نشسته و او را از مرگ به دست زنی بیدخت نام، که یک سر و چند پیکر دارد، بیم داده است، سخن میگوید. گلتن از او میخواهد برای آزمودن زنان حرمسرا، خود را به مردن بزند و واکنش زنان را با فرستادن کوتولهها به میان آنان بررسی کند. سلطان میپذیرد، اما این بسترِ نمایشیِ مرگ، براستی بستر مرگ او میشود؛ زنان بر او میتازند و وی را به زخم خنجر میکشند. پس از افشای رازِ نامهٔ سلطان، گلتن از خدمه دربار میخواهد تا در همه جا آوازه بیفکنند که سلطان به مرگ طبیعی مرده است. اما برای این که اثرِ زخمهای پیکر او را نیز توجیه کند، امر میکند تا خدمه در ادامه بگویند زخمهایی که سلطان در میدان نبرد به دیگران زده است، در بستر مرگ سر باز کردهاند. سپس زنان با استفاده از مُهر سلطنتی، دروازهها را میگشایند و گلتن میتواند – هرچند با تردید – به آن سوی دیوارها گام بگذارد: «آن سوی دیوار جادهایست؛ حتی اگر شب باشد.»[4][5][6]
نمایش
بیضایی این نمایشنامه را به نمایش درنیاوره است. از نمایشهای برجستهٔ این نمایشنامه:
- تابستانِ ۱۳۹۷ در تالار مولوی به کارگردانی شیما اسدی
نوشتههای دیگر
این نمایشنامه الهامبخش کارهای دیگری بوده است، از جمله نمایشنامهٔ خیشخانه کارِ حسین کیانی.
پانویس
- بیضایی، «پردهخانه»، شناسنامه کتاب.
- http://opac.nlai.ir/opac-prod/bibliographic/577557
- http://www.ketab.ir/bookview.aspx?bookid=90300%5Bپیوند+مرده%5D
- حسنلی، ««تحلیل شخصیت زن در نمایشنامه «پردهخانه» اثر بهرام بیضایی»»، ۶۱ تا ۶۳.
- http://fa.journals.sid.ir/ViewPaper.aspx?ID=128289
- http://www.ensani.ir/fa/content/312794/default.aspx
منابع
- حسنلی، کاووس؛ شهین حقیقی. «تحلیل شخصیت زن در نمایشنامه «پردهخانه» اثر بهرام بیضایی». پژوهش نامه فرهنگ و ادب: بهار و تابستان ۱۳۸۸، دوره ۵، شماره ۸.
- بیضایی، بهرام. پردهخانه. تهران: انتشارات روشنگران. چاپ یکم: تابستان ۱۳۷۲.