محمدعلی بارفروشی

محمدعلی بارفروشی (زاده ۱۲۳۸ قمری) معروف به قدوس از شاگردان سیدکاظم رشتی، از اولین گروندگان به آئین باب و نوزدهمین نفراز حروف حی واحد اول می‌باشد. ملاحسین بشرویه باب را امام زمان می‌دانست. سرانجام بارفروشی در سن ۲۷ سالگی، پس از جنگ قلعه شیخ طبرسی و بدستور سعید العلماء در سبزه‌میدان بابل اعدام شد.

بابیه

شخصیت‌های اصلی

سید علی‌محمد باب-یحیی صبح ازل
ملاحسین بشرویه-محمدعلی بارفروشی
طاهره قرةالعین-حروف حی

نوشته‌ها

کتاب بیان-قیوم الاسماء
کتاب جزآ-کتاب پنج شأن
کتاب الحیات-کتاب لعالی و مجالی

تاریخچه

شیخیه-احمد احسائی
تاریخچه دین بیانی-بابیان
بابی‌ستیزی-انشعاب بابی بهائی
یحیی («وحید») دارابی
هادی دولت‌آبادی-یحیی دولت‌آبادی
جمال‌الدین واعظ اصفهانی
احمد روحی-ابوالقاسم روحی
محمدجعفر کرمانی-محمود افضل‌الملک کرمانی
مهدی بحرالعلوم کرمانی-میرزا احمد مشرف کرمانی
ملک‌المتکلمین-جهانگیرخان صور اسرافیل
محمدمهدی شریف کاشانی-ملا علی بسطامی
ملا محمدعلی («حجت») زنجانی
حامدالملک شیرازی-میرزا محمود شیرازی
میرزا اسدالله خویی-باقر تبریزی
ملا رجبعلی قهیر-سید حسین یزدی
علی‌محمد فره‌وشی-مسیو نیکلا

تقویم

تقویم بدیع

شاخه‌ها

ازلیان
بهائیت-نقد بابیه

زندگی ملا محمدعلی بارفروشی

کودکی تا جوانی

حاج میرزا محمدعلی بارفروشی ملقب به قدوس در سال ۱۲۳۸هجری قمری (۱۸۲۲ میلادی) در آق رود شهر بارفروش (بابل فعلی) به دنیا آمد. پدرش محمد صالح، کشاورزی امی و سخت کوش و مادرش از سادات حسنی بود و نسبش به پیشوای دوم شیعیان امام حسن می‌رسید. میرزا محمد علی لذت و سعادت آغوش گرم مادر را در سنین طفولیت از دست داد و پدر، همسر دیگر اختیار کرد که او همچون مادر، قدوس را بی‌نهایت مهربان و عزیز و مهرپرور بود. محمدعلی از اوان طفولیت میل شدیدی به فراگیری علوم دینی داشت. مقدمات تحصیل را در بابل فراگرفت و در دوازده سالگی از بابل خارج شده، در ساری و سپس در مشهد در مدرسه میرزا جعفر به مدت شش سال به ادامه تحصیل پرداخت. از همان دوران نوجوانی آثار پارسایی و پاکدامنی در او دیده می‌شد که او را از سایر همسالان و دیگر شاگردان ممتاز و مشخص می‌نمود.[1](ص ۸۰)،[2](ص ۵۸)،[3](ص ۱۷)،[4][5][6](ص ۴۰۵)،[7]

دوران جوانی از کربلا تا بازگشت به بابل

پس از بازگشت و اقامتی کوتاه مدت در زادگاه خویش، در سن هجده سالگی از بابل به کربلا رفت و در زمره شاگردان سیدکاظم رشتی قرار گرفت. شوقی افندی از او به عنوان محترم‌ترین شاگردان سید کاظم رشتی یاد می‌کند. چهار سال در کربلا در کلاس درس سید کاظم رشتی به یادگیری علوم دینی رایج آن زمان مشغول بود و مطابق شیوه علاقه‌مندان به عرفان در آن زمان بارها در مسجد کوفه معتکف گردید. او کمتر به علوم مرسوم علاقه نشان می‌داد و اصولاً شیفته حکمت و عرفان الهی بود اینست که ملامحمد حمزه شریعتمدار از علمای برجسته بابل در کتاب اسرارالشهادت تصریح نموده که وی درس متعارف نخوانده مگر تا سیوطی و حاشیه[6] (ص ۴۳۸). وی از کربلا به بابل مراجعت کرده و در منزل پدر اقامت گزید و اوقات را به عبادت و ریاضت و دعا و عزلت گذراند. شخصیت وی سبب اکرام و احترام بسیاری از جمله ملا محمد حمزه مذکور گردید که با وجود تقدم سنی زیادش با قدوس، در مجالس او را بر خود مرجح و گرامی می‌داشت. اما از سوی دیگر تجلیل ملا محمد حمزه سبب حسادت سعید العلماء از دیگر علمای بابل شد زیرا می‌دید جوانی با تحصیلاتی اندک بیش از وی مورد توجه و احترام قرار گرفته‌است. گرچه قدوس با ارسال نامه‌هایی سعی در کاستن حسد او نمود و سعید العلماء را با زبان شفقت و پند از رفتار نامناسبش برحذر داشت ولی اثر و ثمری حاصل نشد. (نامه‌های قدوس مفصل بوده و در کتاب ظهور الحق جلد سوم صفحات ۴۰۷ تا ۴۱۸ نقل شده‌است). چندین ماه در بابل بدین منوال گذشت تا آنکه خبر درگذشت سید کاظم رشتی (متوفی به سال ۱۲۵۹ هجری قمری) را شنید.[1](ص ۴۷)،[2](ص ۳۷۹)،[5] (ص ۱۱۸)،[6] (ص ۴۰۶)،[4][7]

ایمان به سید باب

در سال ۱۲۶۰ هجری قمری، قدوس برای رفتن به مکه و انجام حج کعبه از بابل خارج شد تا از طریق شیراز و بوشهر و با قافله حجاج از طریق سفر دریا به حجاز وارد شود. به محض ورود به شیراز در یکی از کوچه‌های آن شهر، دوست و هم مکتبی سابق خود ملاحسین بشرویه را ملاقات نمود که با فاصله‌ایی با سید باب عازم خانه ایشان بود. قدوس، ملاحسین را در آغوش کشید و از موعود شیعیان که سید کاظم رشتی خبر نزدیکی ظهور او را می‌داد پرسید. ملاحسین مطابق دستوری که سید باب به او داده بود از ذکر نام و نشان، خودداری کرد و از او خواست که ابتدا استراحت کند و از رنج سفر بیاساید و بعد در این باره گفتگو کنند. در همین اثناء سید باب به آن دو رسید و بدون نظر یا عکس‌العملی از ایشان گذشت. چون چشم قدوس بر سید باب افتاد ضمن اشاره به ایشان به ملاحسین گفت که چرا موعود را از وی مخفی می‌کند که در شرق و غرب عالم حق از این جوان برون نیست. چون ملاحسین صحبت‌های قدوس را به سید باب گفت او در پاسخ اظهار داشت که از این امر تعجب نکند زیرا در عوالمی که ناشناخته برای اکثر مردم است با قدوس گفتگو کرده و ورودش را منتظر بوده‌است. باب او را آخرین نفر از هیجده مؤمن اولیه (حروف حی) خود مقرر داشت و در پاره‌ای از نامه‌ها و نوشته‌هایش از او به اسم‌الله الآخر یاد نمود. قدوس در زمان گرویدن به سید باب ۲۲ سال سن داشت.[1](ص ۸۰)،[2](ص ۵۸)،[4][5](صص ۱۸۸ تا ۱۹۳)،[7][8](ص ۳۸)،[9](ص ۱۲۶ تا ۱۲۷)

سفر مکه

با اکمال هجده مؤمن اولیه (حروف حی)، سید باب برای هر یک از آن هجده نفر وظیفه‌ای را در نظر گرفت. از جمله به اولین مؤمن خود یعنی ملاحسین بشرویه مأموریت داد که به تهران سفر کند و به میرزا حسینعلی نوری (که بعدها به بهاءالله معروف شد) پاره‌ای از آیات و نوشته‌هایش را بدهد و به او تأکید کرد که تا پیش از رسیدن خبر ملاقات او با بهاءالله، عازم سفر حج نخواهد شد. پس از وصول نامه موفقیت ملاحسین، سید باب به همراهی قدوس و غلام حبشی عازم سفر حج شدند. در بوشهر سوار بر کشتی بادبانی شده و از طریق خلیج فارس به سوی مسقط و جده حرکت کردند. سفر دریا نزدیک به دو ماه به طول کشید. پس از ورود به جده لباس احرام پوشیدند و سید باب سوار بر شتر به سوی مکه عزیمت نمود. قدوس از جده تا مکه مهار مرکوب سید باب را در دست داشت و علی‌رغم اصرار سید باب برای سوار شدن بر شتر این راه را پیاده طی کرد و هرگز از خستگی راه و مشقت ناشی از سفر شکایت ننمود. پس از اتمام مناسک حج سید باب نامه‌ایی مبتنی بر قائمیت خود به شریف مکه (محمد بن عون) نوشته (دسامبر ۱۸۴۴ میلادی) و قدوس را مأمور نمود تا شخصاً نامه را به شریف مکه بدهد. پس از چند روز قدوس جهت دریافت پاسخ نزد او رفت. لکن شریف نامه را نخوانده و جوابی ننوشته بود. سید باب به همراهی قدوس از مکه به مدینه و سپس به جده بازگشت و با کشتی به بوشهر معاودت نمود.[1](ص ۵۰)،[2](ص ۷۸ و ۱۰۹ تا ۱۲۰)،[3](ص ۱۷)،[4](صص ۲۲۵ تا ۲۲۶ و ۲۲۹)،[5](ص ۱۲۰)،[7][8](ص ۴۹ تا ۶۰)،[9](ص ۱۳۲ تا ۱۴۵)

شیراز

در بوشهر قدوس پس از حدود هقت ماه (شمسی) همراهی با سید باب از او جدا شد. پیش از جدایی، سید باب با سخنان خود، به قدوس شجاعت بیشتری بخشید و از اتفاقات سختی که در زندگی آینده او رخ خواهد داد وی را آگاه ساخت. اما به او مژده داد که موهبت‌های خداوندی همواره با وی خواهند بود و در آینده بسیار نزدیک موفق به دیدار فرستاده حق خواهد شد و سرانجام به سبب ایمانش کشته خواهد شد.[1](ص ۵۱و۸۹و۱۶۱)،[2](ص ۱۲۱)،[4](صص ۲۴۷)، و نیز نامه‌ایی جهت دایی خود ـ آقا سید علی شیرازی ـ مبتنی بر خبر ورود سلامت خود نوشته به همراه یکی از آثار خود به نام خصائل السبعه (شعائر هفتگانه) به قدوس تقدیم داشت. قدوس در شیراز ابتدا به منزل دایی سید باب رفت و نامه و پیام خواهرزاده وی را به اطلاعش رساند که منجر به گرویدن وی به آیین بابی شد. از آنجا نزد ملا صادق خراسانی پیشنماز یکی از مساجد شهر که بابی شده بود رفته و دستور سید باب در شعائر هفتگانه، مبنی بر افزودن جمله اشهد ان علی قبل محمد باب بقیةالله بر فقرات اذان و خواندن قسمت‌هایی از کتاب احسن القصص بر فراز منبر را اعلام داشت. نتیجه انجام این اعمال دستگیری ملا صادق و قدوس و فردی دیگر بود که حکمران شیراز دستور حبس و زندانی کردن آن‌ها را داد. روز بعد (دوم شعبان ۱۲۶۱ هجری قمری برابر با شانزدهم اوت ۱۸۴۵ میلادی) به علامت تحقیر ریش‌های آن سه نفر را سوازنیدند و چهره‌هایشان را سیاه کردند و با غل و زنجیر و با بینی مهار شده در شهر چرخاندند. برخی از مردم نیز با لعن و نفرین و پرتاب سنگ به افزودن آزار آن‌ها پرداختند. این آزارها و شکنجه‌ها سه روز ادامه یافت تا آنکه به امر والی شیراز از شهر اخراج شدند. (شرح این رویداد چند ماه بعد در روزنامه تایمز لندن به تاریخ چهار شنبه ۱۹ نوامبر ۱۸۴۴ درج گردید)[1](ص ۵۴)،[2](ص ۱۲۲ تا ۱۲۷)،[3](ص ۳)،[4](صص ۲۴۸ تا ۲۵۳)،[5][8](ص ۷۳ تا ۷۸)،[6](ص ۱۴۸)،[9](ص ۱۵۳ تا ۱۵۷)،[10](ص ۹)،

دیدار با بهاءالله

پس از اخراج از شیراز قدوس به کرمان و پس از چندی به یزد و سپس به اردکان و نائین و اردستان و اصفهان و کاشان و قم و سرانجام به تهران آمد،[7] در تهران چند روزی میهمان بهاءالله بود و وعده سید باب در هنگام خداحافظی در بوشهر در مورد او به وقوع پیوست. در طی این اقامت بود که میرزا موسی کلیم، برادر بهاءالله نیز با قدوس آشنا شده وتحت تأثیر شخصیت وی قرار گرفت و از او به عنوان انسانی نمونه در پاکدامنی و پارسایی یاد نمود.[2](ص ۱۵۶)،[4](صص ۲۶۹ تا ۲۷۰)،[5](ص ۱۲۳)،[6](ص ۴۱۹)،

واقعه بدشت

بارفروشی در ماجرای بدشت نقش مخالف قره‌العین را داشت.[11] بابی‌ها اعتقاد دارند که قدوس در واقعه بدشت به صورت مصلحتی در زمان سخنرانی قرةالعین حضور نداشته و بعداً با یکدیگر مباحثه نموده صحت گفتار قرةالعین را تأیید نمودند.

اعدام

شهاب فردوسی کشته شدن بارفروش را در جنگ قلعه شیخ طبرسی مازندران می‌دانند.[12]

سرانجام بارفروشی در سن ۲۷ سالگی درسبزه‌میدان بابل اعدام شد.[13]

ادوارد براون سرانجام واقعه قلعه شیخ طبرسی و ماجرای اعدام محمدعلی بارفروشی را اینگونه شرح می‌دهد:

سعیدالعلماء و بابیان

محمد علی بار فروش یکی از روحانیون برجسته بارفروش و بزرگ جنبش بابیان در مازندران بود. یک صبح، پس از آنکه قدوس تعلیمات خود را داده بود، ملاحسین بشرویه در هنگام طلوع خورشید برخاست و به اتفاق چند تن از دوستان بابی‌اش، به طرف منزل سعیدالعلماء رفت. ملا حسین وقتی به خانهٔ وی رسید، دید که گرداگرد سعید العلماء را شاگردان و مریدانش دربر گرفته‌اند. ملا حسین پیغامش را رساند. او سعید العلماء را نصیحت کرد که «اوهام بیهوده» را از قلبش پاک کند و قدرت «دین جدید خدا» را تصدیق کند.[14]

هنگامی که سعیدالعلماء متوجه شد که شاهزاده، درخواست قدوس را برای فرستاده شدن به تهران و محاکمه شدن در نزد شاه، پذیرفته است، به شاهزاده نامه‌ای به این مضمون نوشت:

آگاه باش که در این موضوع مداخله نکنی، چرا که او ظاهری موجه و زبانی فریبنده دارد. اگر به وی اجازه داده شود تا در محضر اعلی حضرت ظاهر شود، مطمئناً وی را گمراه خواهد کرد. او را نزد من بفرست و من به تو ۱۰۰۰ تومان می‌دهم.

شاهزاده ۱۰۰۰ تومان (در برخی گزارش‌ها ۴۰۰ تومان) را پذیرفت و قدوس را به سعیدالعلماء تحویل داد.[15]

منابع اسلامی معتقدند که، پس از مدت چهار ماه که قلعه محاصره شده بود، افراد داخل قلعه خود را تسلیم کردند و سعیدالعلماء و دیگر علما، آن‌ها را در محکمه، محکوم و محمدعلی بارفروشی (معروف به قدوس) که از نظر بابیان محمد، عیسی و مهدی است، را اعدام کردند.[16]

سید علی محمد باب زمانیکه ۲ سال قائمیت به اتمام رسید و مقام الوهیت خود را اعلام کرد، در کتاب پنج شأن این چنین گفت:

من خلعت قائمیت را برداشتم و باید فردی از مؤمنین این لباس را به تن کند «قل قدوسُ قدوسُ قدوس»

بر همین اساس پیروان کتاب بیان اعتقاد دارند که سید علی محمد باب قائمیت را به قدوس اعطاء نموده و قدوس نیز مطابق روایت‌های اسلامی بدست سعید العلماء کشته شده‌است.

آثار

جستارهای وابسته

پانویس

  1. شوقی ربانی - ترجمه نصرالله مودت. قرن بدیع جلد ۱. مؤسسه معارف بهایی ـ انتاریو ـ کانادا.
  2. شوقی ربانی - ترجمه و تلخیص عبدالحمید اشراق خاوری (۱۳۵۶). مطالع الانوار (تلخیص تاریخ نبیل زرندی). موسسه ملی مطبوعات امری.
  3. عبدالبهاء عباس. مقاله شخصی سیاح. چاپ آلمان.
  4. محمد حسینی، نصرت‌الله (۱۹۹۵). حضرت باب. مؤسسه معارف بهایی ـ انتاریو ـ کانادا صص ۴۶۱ تا ۴۶۴. شابک ۲-۱۰-۸۹۶۱۹۳-۸ مقدار |شابک= را بررسی کنید: checksum (کمک).
  5. گهرریز، هوشنگ (۱۹۹۳). حروف حی. موسسه چاپ و انتشارات مرآت دهلی نو ـ هندوستان.
  6. فاضل مازندرانی، میرزا اسدالله. تاریخ ظهور الحق جلد ۳. چاپ طهران.
  7. نصرت‌الله محمدحسینی. «QODDUS». ایرانیکا.
  8. فاضل مازندرانی، میرزا اسدالله. تاریخ ظهور الحق جلد ۲. چاپ طهران.
  9. فیضی، محمدعلی (۱۹۸۷). حضرت نقطه اولی. لانگنهاین آلمان غربی. شابک ۳-۸۷۰۳۷-۹۳۶-۷.
  10. قدیمی، ریاض (۱۹۹۳). سلطان رسل. دانشگاه تورنتو چاپ دوم.
  11. محمدحسینی، ۴۶۱–۴۶۵.
  12. ترابیان فردوسی، محمد (۱۳۸۳). حالات و مقالات استاد شهاب فردوسی (به پارسی). ایران: صحیفه خرد. ص. ۳۱۸. شابک ۵-۵-۹۵۴۱۴-۹۴۶ مقدار |شابک= را بررسی کنید: checksum (کمک).
  13. محمدحسینی، ۴۶۱–۴۶۵.
  14. Mehrabkhani, p.154
  15. Hamadan, p.88
  16. زندگینامه و خدمات سعیدالعلماء مازندرانی؛ نویسنده: هادی لطافتی منبع: ماهنامه درس‌هایی از مکتب اسلام بایگانی‌شده در ۱۰ نوامبر ۲۰۱۳ توسط Wayback Machine مؤسسه قرآن و نهج‌البلاغه

منابع

  • محمدحسینی، نصرت‌الله. حضرت باب. نسخه اینترنتی: مؤسسه معارف بهائی. دریافت‌شده در ۱۵ دی ۱۳۹۰.
This article is issued from Wikipedia. The text is licensed under Creative Commons - Attribution - Sharealike. Additional terms may apply for the media files.