لامارکیسم

بنا به نظرِ لامارک (۱۷۴۴–۱۸۲۹) و بسیاری از زیست شناسان همزمانِ او و پس از وی، عواملِ گوناگونی که در طولِ زندگی فرد بر وی اثر می‌گذارند، در سرشت فرزندانِ او نیز مؤثر واقع می‌شوند. این دیدگاه که امروزه تحت عنوانِ لامارکیسم (به انگلیسی: Lamarckism) شناخته می‌شود، در حال حاضر به کلی منسوخ شده‌است. لامارکیست‌ها عقیده داشتند در صورتِ زیاد بکاربردنِ یک اندام، آن اندام رفته رفته تقویت می‌شود و شکلِ جدیدی مناسب با عادتی که کسب کرده حاصل می‌کند. به عنوان مثال، بنابراین نظر، دراز شدنِ گردن و پاهای زرافه به همین روش صورت گرفته‌است. از طرفی، چنانچه از یک اندام استفاده نشود، آن اندام رفته رفته تحلیل می‌رود و کوچک می‌شود، تا جایی که ممکن است به کلی از میان برود. به نظر لامارک، نبودِ چشم در جاندارانِ ساکنِ غارهای تاریک یا همچنین نبودِ دست و پا در مارها به همین سبب بوده‌است.[1]

لامارک به موروثی بودنِ صفاتِ اکتسابی معتقد بود. به عقیدهٔ او تمامی تغییراتی که به دلیلِ اکتساب (سازش) در طولِ دورهٔ زندگی در ساختارِ افراد ظاهر می‌شوند، در طی زادآوری حفظ شده و به نسلهای بعد منتقل می‌شوند. مثلاً فرزندانِ یک آهنگر صاحبِ بازوانِ قوی خواهند بود چرا که پدر آن‌ها از بازوانش کار بسیار کشیده‌است. این اصل معروفترین اصل در نظریهٔ لامارک است که به رواجِ لامارکسیم انجامید.[1]

رد لامارکیسم

بر خلاف نظرِ لامارک و همفکرانش، امروزه می‌دانیم که صفاتِ اکتسابی به ارث نمی‌رسند، زیرا ناشی از اثراتِ محیط و رشدِ جاندارند، نه اثراتِ ژنهای جاندار. فقط صفاتِ وابسته به ژن‌ها می‌توانند از نسلی به نسل بعد منتقل شوند، آن هم به شرطی که ژن‌های کنترل‌کنندهٔ آن صفات در سلول‌های «جنسی» (گامتها) موجود باشند.[2] هرگونه تغییری که بر اثر بکار بردن یا به کارنبردنِ اندام، یا به هر علت دیگر، در سلولهای دیگرِ بدن، غیر از سلول‌های جنسی رخ دهد، تاثیری در صفاتِ نسلِ بعدی نخواهد داشت. آزمایش‌هایِ بسیاری در این زمینه صورت گرفته‌است. مثلاً برای آزمودنِ اثرِ عدمِ استعمالِ یک اندام، آزمایشی ترتیب داده شد که در آن مگسها تا ۶۹ نسل در تاریکی جفت گیری کردند، در پایان مشاهده شد که بینایی نسلِ آخر آسیبی ندیده و واکنش افرادِ آن در مقابلِ نور کاملاً طبیعی است.[2]

تاریخچه اولیه

منابع

وراثت ویژگی های اکتسابی در دوران باستان ارائه شده بود و برای قرن های زیادی به عنوان ایده ای متداول باقی مانده است. کنوی زیرکه، تاریخ نویس در سال 1935 بدین شکل نوشت که:

(نظریه‌ی قدیمی و مردود وراثت) نظریه همه زایی داروین

کتاب چارلز داروین درباره منشاء گونه ها، انتخاب طبیعی را به عنوانن مکانیسم اصلی برای توسعه گونه ها پیشنهاد کرد، اما نوعی از لامارکیسم را به عنوان مکانیسم تفکیکی مردود اعلام نکرد.

چارچوب تکاملی لامارک

بین سالهای 1800 و 1830، لامارک یک چارچوب نظری منظم برای درک تکامل ارائه داد. او تکامل را شامل چهار قانون میدانست:

  1. "حیات به خودی خود تمایل به افزایش حجم تمام ارگانهایی که دارای نیروی زندگی هستند را دارد، و نیروی حیات ابعاد آنها را تا حدی گسترش می دهد که آن بخش ها مانند خودشان شوند."
  2. "تولید یک قسمت جدید در بدن حیوانات، ناشی از نیازهای جدیدی است که به وجود می آید و همچنان ادامه دارد تا زمانی که خود آن قسمت دارای احساس گردد و حرکتی جدید که در انتقال به نسل بعدی و تامین و ادامه آن نیاز است را تولید می کند."
  3. " رشد اندام ها و توانایی آنها، به طور دائم در نتیجه استفاده آنها از آن اندام ها می باشد."
  4. " همه آنچه که در فیزیواوژی افراد به دست آمده در سلول زندگی می کند و از طریق پیدایش، تولیدمثل محافظت می گردد و به افراد جدیدی منتقل می شود که با کسانی که این تغییرات را پشت سر گذاشته اند، مرتبط می باشد."

بحث لامارک در مورد وراثت

در سال 1830 و جدا از چارچوب تکاملی، لامارک به طور خلاصه در بحث خود درباره وراثت به دو ایده قدیمی اشاره کرد. این ایده ها در زمان خود به طور کامل درست محسوب می شد. اولین ایده، ایده استفاده از وراثت در مقابل بیماری ها بود. او مطرح کرد که افراد صفاتی را که از آنها استفاده نمی‌کنند و یا صفاتی که داشتن آنها الزامی نبوده را از دست می دهند و در مقابل صفاتی که کاربردی هستند را گسترش می دهد.

آزمایش ویسمن

این عقیده که سلول های خطی ژرم حاوی اطلاعاتی هستند که از طریق تجربه و مستقل از سلول های جسمی (بدنی) تحت تاثیر قرار نمی‌گیرند، این ها به عنوان سد و ریسمان شناخته می شوند زیرا این امر باعث می شود که نظریه به ارث رسیدن لامارک از تغییر در بدن امری دشوار یا حتی غیر ممکن باشد.[3]

نو لامارکیسم

مفهوم

دوره تاریخ تفکر تکاملی بین مرگ داروین در دهه 1880 و پایه و اساس ژنتیک جمعیت در دهه 1920 و آغاز سنتز تکاملی مدرن در دهه 1930 توسط برخی از مورخان علم گرفتگی داروینیسم خوانده می شود.

قرن نوزدهم

نسخه های تکامل نولامارکیان در اواخر قرن نوزدهم بسیار همه گیر و گسترده بود. این عقیده که موجودان زنده تا حدی می توانند خصوصیاتی را که به ارث می برند انتخاب کنند، به آنها این اجازه را می داد که بر خلاف نظریه داروینیان تعیین کننده سرنوشت خود باشند و مورد بخشش و رحمت محیط زیست قرار بگیرند.

اوایل قرن بیستم

یک سده بعد از لامارک، دانشمندان و فیلسوفان به جستجو درباره مکانیسم ها و شواهدی در مورد صفات مورد نیاز برای وراثت ادامه دادند. گاهی برخی از آزمایشات موفقیت آمیز گزارش می شد، اما از ابتدا، این موضوع یا همیشه مورد نقد قرار می گرفت و یا اساس کار نادرست و غیر خالص شناخته می شد.

اواخر قرن بیستم

انسان شناس انگلیسی فردریک وود جونز و دیرینه شناس آفریقای جنوبیروبرت بروم در مورد تکامل انسان از دیدگاه نئولامارکی حمایت می کردند. انسان شناس آلمانی هرمان کلاتش با استفاده از الگوی تکاملی نئولامارکی سعی در توضیح خاستگاه دوپایان کرد.

پانویس

  1. تکاملِ موجوداتِ زنده – هنگامه علی بیک – نشر مروارید – چاپِ سوم – صفحهٔ ۲۳- ۲۴
  2. انسان به روایتِ زیست‌شناسی اثر آنتونی بارنت ترجمهٔ دکتر باطنی – ماه طلعتِ نفرآبادی– نشرِ نو – چاپِ سوم – صفحهٔ ۱۷
  3. Romanes, George John (1893). An examination of Weismannism. Open Court. OL 23380098M.

جستارهای وابسته

This article is issued from Wikipedia. The text is licensed under Creative Commons - Attribution - Sharealike. Additional terms may apply for the media files.