فهرست واژه‌های عربی با ریشه فارسی

واژگان عربی با ریشه پارسی یا واژه معرب از پارسی به واژگانی گفته می‌شود که در زبان و ادبیات عربی بکار گرفته می‌شوند و ریشهٔ پارسی دارند.[1] بیشتر این واژه‌ها در زمان ساسانیان[2] وارد زبان عربی کهن شده و برخی فراموش شده‌اند، ولی برخی هنوز از واژه‌های پرکاربرد این زبان هستند؛ مانند: ادب، دین، ازل، هوس،سراج(چراغ)، ورق و ورقه (برگ و برگه) و بسیاری دیگر.

گونه‌های عربی سازی

اعراب در واژه‌های بیگانه دگرگونیهای بسیار و شگفت‌آوری انجام می‌دهند که از آن دست است:

  1. واج یا واجهایی از آغاز یا میان یا پایان ساختمان واژه بیگانه می‌اندازند. برای نمونه بیمارستان را مارستان، پیشپاره[3] را شفارج، نشخوار یا نشوار، چلغوزه[4] را جِلّوز، سوه کاریز را سوهقه، و هزار دستان را هزار گویند.
  2. واج یا واجهایی به ساختمان واژه بیگانه می‌افزایند چنان‌که ستو را تستوق،[5] راه را تُرَّهات،[6] پنجه را فنزج و پاچه را بالِغا گویند.
  3. واجهای واژه بیگانه را به واجهایی دیگر می‌گردانند و برای معرَّب سازیِ واژه‌های بیگانه بیشتر همین روش را به کار می‌برند. برای نمونه ن و ر را به ل، گ را به ج، خ را به ح، پ را به ف یا به ب، ک را به ق، چ را به ص یا به ش، س را به ص، ت را به ط، الف را به ع یا به ح، ش را به ز و ز را به ذ جایگزین می‌کنند و در این راه هیچ آیین و رویه ای را دنبال نمی‌کنند؛ از همین رو برای برخی از واژه‌های بیگانه بیش از یک گونه آواسازی گفتاری و سیمای نوشتاری دارند. پس زَریون[7] را به جریال، گرده بال را به جردبیل، شَنبک[8] را به شَفَلَّقه، گنده پیر را به قندفیل، ژاغَر[9] را به زَقَلَّه، خُربا[10] را به حَرباء، گرم را به جرم، پَرَند را به فرند یا برند، کُرته[11] را به قرطق، چوبه[12] را به صوبج یا شوبق و اُبره[13] را به حباری جانشین می‌کنند.
  4. در پایان واژه‌های عربی شده ج یا ق می‌افزایند و این روش را بیشتر دربارهٔ واژه‌های پایان یافته به ه برمی‌گزینند؛ مانند دگرش تازه به طازج، نموده (نمونه) به نموذج، برنامه به برنامج و کُربه[14] به قربق یا قربج.
  5. گاهی واژه ای را به ساختارهای جورواجور عربی می‌کنند به گونه ای که نزدیکی اندک یا بسیاری با واژه بیگانه دارد؛ مانند زونکل[15] که آن را زَوَنکل، زَوَترَک، زونَّک، زوّاک، زوّن و زَون، تنبل[16] که آن را تَنبور،[یادداشت 1] تِنبَل، تِنبال، تَنبول و تِنتَل و کِهتر که آن را جَیتَر، جَیدر، جَعدر، جَیدَری، جعبر و جِعطار گویند.
  6. نه تنها فعل (کارواژه) را از واژه عربی شده مشتق می‌کنند، که گاهی درست همانگونه که هست از واژه‌های بیگانه وام می‌گیرند، به زبان دیگر از واژه عربی ناشده فعل می‌سازند؛ همچون از بوسیدن باسَ یَبوسُ، از کوشیدن کاشَ یَکوشُ، از زینهار[17] زَنهَرَ یُزَنهِرُ ساخته‌اند.[18]

آ

ب

  • باله : روپوش پشمی؛ جوراب؛ کیسه عطر
  • بالقه : چهار دست‌ و پای جانور و دستهای مردمان؛ از بالگ
  • بان : نام جویباری از دجله؛ از آبان (ایزد نگهبان آبها)
  • بانوقه : بانو؛ از بانوگ
  • بانوقه باهش : باهوش[56]
  • بایدار :رکاب؛ از پایدار فارسی[57]
  • بلید : کودن، کم‌هوش
  • ببر : ج: ببور؛ گربه‌سان آشنا
  • ببغا : طوطی
  • بَتّ : روپوش کلفت پشمی؛ همریشه با پتو
  • بتو : پتو [58]
  • بج : جوجه هر پرنده؛ بچه
  • بجاز : بسد، یاقوت سرخ، کهربا؛ بیجاد، بیجاده
  • بیجازی بجاذ
  • بخ‌بخ : به‌به
  • بخت : بخت؛ از همین واژه بختیّاً و مبخوتاً [59]
  • بُختَج : پختگ، پخته در واژگان پزشکی
  • بختی : شتر خراسانی، شتر بزرگ کوهاندار
  • بَختیَر : خوش‌اندام و زیبا؛ بختیار
  • بخجله : سه‌تار
  • بخس : زمین کشت دیم، کشتزار دیم
  • بُخشیش : بخشش[60]
  • بخنق : دستمالی که خدمتگاران به سر بردند و زیر چانه گره زنند تا سرشان به روغن و گرد و خاک آلوده نگردد.
  • بُد : بت
  • بَدره : کیسه ده‌هزار سکه ای
  • بذّ : نام کوه و شهرستانی در آذربایگان زیستگاه بابک
  • بذج : بره
  • بذرقه : بدرقه
  • بذات : بدذات[61]
  • بذسکان : بدکسگان؛ نام یک دارو
  • بذاسکان : بذسکان
  • بداسقان : بذسکان
  • بذنج : بادنجان
  • برا : تراشید و برید
  • براتَق : برات
  • برازالزور : شهری در شمال شرقی بلاش‌آباد (نهروان) در عراق
  • برامکه : برمکیان؛ از خاندان سرپرست آتشکده نوبهار بلخ
  • بُرایه : براده
  • بَربَط : گونه‌ای ساز، بربَت (پهلوی کَلَنگ))
  • بَربند : باربند، ابزار بالارووی از درخت خرما
  • بَرت : راهنما؛ سردرگمی
  • بُرت : تبرزد
  • بِرت : تکه، پاره؛ از پِرت
  • بُرجاس : آماج، نشان، هدف
  • بَرجَد : روپوش خطدار
  • بَرجیس : ستاره مشتری؛ برگیس
  • بَرخاش : پرخاش و جنجال
  • بَرخداه : زن نیک‌اندام؛ از برخوردار
  • بَردار : پرده‌دار
  • بَردج : برده، اسیر؛ از بردک
  • بَردَس : پرداس؛ ستیزه
  • بردَیس : بردس
  • بردسیر : به‌اردشیر؛ نام کهن شهر کرمان و امروزه بخشی در جنوب شهرستان کرمان
  • برده : پرده در موسیقی
  • بُرذَج : دم (در برابرِ بازدم)، فرو بردن نفس؛ از بُردگ
  • بَرذَعه : جُل اسب
  • بَرذَون : یابو
  • بَرزل : مرد ستبر و درشت‌اندام
  • بَرزه : عروس و نگار او؛ از برزه و برازیدن فارسی
  • بَرزغ : کودک پرشور و شنگول؛ از پُرجیغ (جیک) : پرسروصدا
  • بَرذیق : شاخه‌هایی راه راسته، دسته پیادگان؛ از بردیگ: راه سنگلاخ و کوره‌راه
  • بَرزی : خردمند و پرهیزگار؛ همریشه برزین و فرزین
  • برزین : کاسبرگ گل خرما که مانند نیامی بریده‌ می‌شود.
  • برس : پنبه
  • برِسام : بیماری سینه‌پهلو
  • برسان : برسُنب؛ دگرگونی همانند «گنب/گامِ» امروزی
  • برسیندار : برشین‌دارو
  • برشاوشان : پرسیاوشان؛ گیاه دارویی
  • برستوک : پرستوک؛ نامگذاری بومی گونه‌ای ماهی در خلیج فارس
  • برشم : پرچم؛ نوارهایی که از نوک نیزه بجای بیرق می‌آویختند.
  • برشوم : گونه‌ای خرمایی خشک
  • برطاش : چارچوب در؛ از برداس : استوار و پابرجا کردن
  • برطیل : (پرکاربرد) رشوه؛ ابزار آهنی برای تیزکردن سنگ آسیا؛ رشوه نیز چون برای تیز کردن دندان رشوه‌گیری است با این واژه نمود یافته.
  • بَرفیر : رنگ ارغوانی
  • بَرغَشت : گیاهی دارویی؛ قنابری، تملول
  • بُرغی : سرپیچ؛ برغو
  • بَرق : بزغاله/ بره؛ «برگ» (از سیمای کهنتر به عربی رفته)
  • برقول : کمان؛ کشتی کوچک؛ کوزه شیشه‌ای قمقمه‌مانند؛ از «برکول» (بر: فراز + کول: دوش) مانند کشکول
  • برقول : برقول
  • برکار : پرگار
  • بی‌کار : پرگار
  • برکارالسرن : پره‌های چرخ دولاب و آسیاب که آب در آنها زند و چرخ را گرداند؛ «سرن» واژه فارسی برابر توربین فرنگی است: چرخی که با فشار آب می‌گردد و چرخهای دیگر را می‌گرداند.
  • بَرکان : رختی بافته از پشم یا درست کرده از پوست؛ امروزه «برک» نام پارچه‌ای پُرزدار از کُرک شتر، شناخته‌شده در مشهد است.
  • بُرمه : دیگ سنگی
  • بِرَنج : برنگ، آبرنگ؛ گیاه دارویی کابلی سودمند برای سینه‌درد
  • برنج : کاسه سفالین آبخوری
  • برنجاسف : برنج‌اسپ؛ بومادران، گیاهی دارویی برای راندن حشره‌ها
  • برند : پارچه ابریشمی؛ پرند: پارچه ابریشمی ساده در برابرِ «پرنیان» که نقشدار است.
  • بُرُنس : کلاه ویژه دادرسان و نویسندگان دوره عباسی
  • برنی : گونه‌ای رطب خوب؛ سبک‌شدهٔ «بار نیک»
  • برنیه : جای چاشنی و ادویه، ظرفی سفالین در آشپزخانه؛ برنی
  • برواز : چارچوب، چهارچوب
  • بروانی : نام گیاهی در فرآوریِ پوست‌
  • بروانه : پروانه (پیشران کشتی یا هر گونه شناور) [62]
  • بَرَه : زیبایی
  • بُرهان : از «پروهان»؛ پیدا، آشکار
  • برنامج : برنامه
  • بَراهِمه : سیمای جمع از برهمن: پیشوای کیش هندو
  • برش : بریدن [63]
  • برغل : بلغور [64]
  • بریان بریانی [65]
  • بریج : همریشه بریجن: تنور کماج؛ بریزن؛ همگی از ریشه «بریزیدن» برابر تافتن و سرخ‌ کردن
  • برید : پیک؛ از بریده‌دم دانسته‌اند
  • بَزّ : پارچه کتانی یا پنبه‌‌ای؛ بزّار را از همین ریشه ساخته‌اند
  • بَزَجَ : به کسی بالیدن وسربلند بودن؛ از «بزک»
  • بزد : نیام شمشیر
  • بزر : تخم و دانه؛ از آن فعل نیز ساخته‌اند.
  • بُزُرجسابور : بزرگ‌شاپور؛ نام بخشی مالیاتی در دوره ساسانی از تسوکهای استان شادهرمزد پیرامون بغداد
  • بُزُرک : بزرگ؛ کوتاه‌شدهٔ نوروز بزرگ از دستگاه زیرافکند در موسیقی ایرانی
  • بَزماورد : هنگام جنگ یا پیشامدِ رویدادهای بزرگ شاهان ساسانی خوان‌چینی را قدغن نموده از این خوراک می‌خوردند؛ خوراک گوشت و تخم مرغ پیچیده در نان نازک (چیزی همانند ساندویچ امروزی)؛ در بزمهای مِیگساری مزهٔ مِیخواری بود.
  • بَزمه : یک نوبت خوراک؛ زخمه زدن بر سیم تار با سرانگشت برای کوک کردن
  • بُزل : بز ماده
  • بَزوله : پستان؛ پژوله
  • بزیون : پارچه نازک ابریشمی بی تارِ زر یا سیم (نقره)
  • بِس : گربه، آوای راندن گربه؛ از پیش، پیشی
  • بَس : (پرکاربرد) بس (کافی)[66]
  • بسباسا : درختی با برگ کوچکتر و خوشبوتر از بید
  • بسباسه : جور بویا یا پوست آن؛ بسپاسه، گیاهی دارویی
  • بُست : پیمانه‌ای برای ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سنجش آب قنات با یک شعیر درازا و پهنای (شعیر/جو: پهنای شش تار موی دم استر کنار هم؛ هنوز در زبانزد «یک جو عقل داشتن» به‌کار‌می‌رود.)
  • بَستا : گوشه‌ای در آواز اصفهان و دستگاه سه‌گاه؛ کوتاه‌شدهٔ «بسته‌نگار» نیز دانسته‌اندش
  • بستان : بوستان[67]
  • بستان‌ابروز : بستان‌افروز؛ گیاه تاج‌خروس؛ گل یوسف
  • بستانَج : بستانگ؛ گیاهی به نام خلال
  • بستانی : بوستانی؛ نگهبان بوستان (در عربی)
  • بستح : بستک؛ کندر؛ انگُم درخت پسته
  • بَستَق : بستگ؛ نوکر؛ وابسته
  • بستقان : دارندهٔ باغ؛ ناتور باغ
  • بستندود : بستان‌داد؛ گونه‌ای خوراکی
  • بستوقه : بستوک؛ خمچهٔ گنبدسانِ بی‌دستهٔ سرتنگ برای نگهداری انگبین
  • بستیناج : گیاهی دارویی؛ بستاناگ
  • بستنی : بستنا؛ برگ گیاه دارویی مرزنگوش
  • بُسِذّ : بسد؛ مرجان
  • بسفاردانج : بسفاردانه؛ گیاهی دارویی
  • بسفایج : بس‌پایک؛ ریشهٔ گیاهی دارویی که اگر در شیر بریزند بندد.
  • بَسنج : بسنگ؛ گونه‌ای انگُم
  • بَشبش : برگ خیار گرک
  • بُشت : پشت؛ سبک‌شدهٔ پشتواره (کول‌ِپشتی)/ پست‌بست که برزیگران چیزی در آن نهاده بر پشت نهند.
  • بشتخته : گنجهٔ کوچک که فروشنده پیش دست خود گذاشته ترازو بر آن نهد؛ پیش‌تخته
  • بِشخانه : پیش‌خانه؛ پشه‌بند؛ پردهٔ پیش درگاه خانه
  • بِشرون : پیشرون؛ از پیشران؛ در موسیقی ترانه یا آهنگی که در بزمها برای مایه‌دادن به خواننده یا نوازنده، خوانده یا نواخته می‌شد؛ برابر با پیش‌درآمد
  • بَشَغ : نم‌نم باران؛ پشگ
  • بِشکول : سخت‌کوش و پرکار و آزمند
  • بَشَم : دل‌پری، تخمه
  • بَطّ : کَلَنگ؛ شیشه مانند غاز که از پشت آن شراب ریخته و از دهان آن سوراخی بود که مِی در پیاله می‌ریخت.
  • بطاقه : (پرکاربرد) کارت ویزیت؛ نوشته و نامه؛ بَتَک
  • بطانیه : پتو [68]
  • بطیارج : خانه و بال ستاره در هر برج
  • بغبور : پادشاه چین؛ بغپور؛ بغ (خدا) + پور (پسر)
  • بغداد : بغداد [69]
  • بُغره : خوراکی است
  • بقچه : بقچه؛ بُق: برآمدگی
  • بقلاوه : باقلوا [70]
  • بلاذور : دانه‌ بلادور، ماده‌ٔ مخدّر کهن؛ نویسنده فتوح‌البلدان را گفته‌اند ناآگاهانه از آن خورده و به دیوانگی افتاده در تیمارستان درگذشته است.
  • بِلاس : پلاس؛ زیرانداز پشمین؛ گستردنی پشمین
  • بَلبوس : پیازی مانند نرگس
  • بُلبُله : کوزه لوله‌دار مانند گلاب‌پاش
  • بَلَخش : ولخش؛ بدخش؛ سنگ بهاداری مانند یاقوت؛ لعل بدخشان
  • بُلُس : پلاس؛ بالاپوش پشمی
  • بَلسان : عدس
  • بِلسَک : پرستوگ؛ پرستو
  • بلش (بلشت) : پلشت، در عربی کاربردی برابر دزد و زورگیر دارد.[71]
  • بلغم : بلغم
  • بلکونه : بالکانه [72]؛ بالاخانه
  • بلم : بلم، کلک، کرجی، قایق کوچک [73]
  • بَلَندی : پهن؛ از «بلند»
  • بلوص : بلوچ
  • بلوط : بلوت
  • بلور : بلور
  • بلیج : گونه‌ای کشتی
  • بلید : پلید
  • پلید
  • بلیلج : بلیله
  • بم : کلفت‌ترین سیم بربت
  • بنارک :
  • بناست :
  • بناله :
  • بنانه :
  • بنبک :
  • بنج : بنگ[74]
  • بنجکاه : پنجگاه؛ از دستگاههای موسیقی ایرانی
  • بنجره : سوراخ لولهٔ توپ؛ پنجره
  • بنجکشت : پنج‌انگشت؛ میوهٔ آن سپستان است که کاربرد پزشکی دارد.
  • بنجکسوان : بنجگشت زبان، زبان‌گنجشک؛ گیاهی دارویی
  • بَنجَکیّه : پنج‌ تیرانداز؛ از پنجک
  • بند : بند، زردپی[75]؛ سپاه ده‌ هزار تنی؛ درفش؛ دریاچه؛ یک. بخش از هر نوشته؛ زنجیر؛ فریب و کلک
  • بُندار : همریشه با بنکدار؛ مالدار، انباردار؛ ج: بنادر
  • بندر : بندر؛ جایی ساخته بر کناره دریا برای لنگ انداختن و پناه آوردن کشتیها؛ ج: بنادر
  • بندق : (پرکاربرد) هر گلوله؛ میوهٔ فندق؛ کاروانسرا؛ در کاربرد گلوله از «پندک»؛ در فندق از «بندگ»
  • بندقیه : خوراکی از گوشت و فندق مانند فسنجان
  • بندنیجین : شهر مندلیج در عراق؛ بندنیگان
  • بَنِّش : بنشین
  • بنفسج : بنفشه
  • بنفسجی : بنفشه[76]
  • بنفسجیات : بنفشه سانان؛ فرهنگستان دمشق برابر با خانواده ۲۵۰ گونه‌ای بنفشه Violaceae نامیده است.
  • بُنَک : بن و مایهٔ هر چیز؛ بُنکدار از همین واژه گرفته شده است.
  • بَنکام : ساعت (گاه‌سنج) ریگی
  • بِنّی : گونه‌ای ماهی جنوب مانند ماهی سپید دریای کاسپین
  • بُنیقه : نوارهایی آویخته برای آراستن یخهٔ پیراهن زنانه از ابریشم ارزان (کج)؛ بُنیک
  • بوت : درخت جنگلی مانند زالزالک
  • بوتقه : بوته ریخته‌گری
  • بوداردشیر : نام کهن شهر موصل
  • بودقه : همان بوتقه
  • بورانیه : برانی باذنجان
  • بورق : بوره
  • بورنک : باذروج؛ بورنگ، یک گونه ریحان کوهی
  • بوریا : حصیر بافته از تراشهٔ نی
  • بوز : پوز، دهان جانور
  • بوزه : گونه‌ای خوراکی مانند بستنی
  • بوزی : شیرینی از شیر و شکر
  • بوزیه : بوزی
  • بوزیدان : گیاهی دارویی
  • بوس : بوسه
  • بوسه : بوسه[77]
  • بوسَلیک : بوسُلیک؛ گوشه ای در دستگاه موسیقی ایرانی
  • بوش : پوش دربندی؛ گیاهی دارویی؛ پوش شاخهٔ خشک درخت است و پوشال از همین.
  • بوصّی : گونه‌ای کشتی
  • بوطقه : بوتهٔ ریخته‌گری؛ نقش گرد در پارچه‌ها
  • بودقه : نقش گرد در پارچه‌ها
  • بوط ابر بوط :
  • بوم : جغد
  • به‌به : به‌به [78]
  • بهادور : پهلوان
  • بهار : یکای وزن؛ بهارنارنج؛ گل هر رستنی
  • بهافریذیه : پیروان به‌آفرید، بازآفرین و بازنگر دین زرتشتی در خراسان و فراخوان به بیرون راندن عربها و خلافت عباسی
  • بهرام : بهرام؛ نام فارسی مریخ
  • بَهت : سنگی سفید؛ باهت
  • بَهَت : خوراکی از شیر و برنج؛ (از هندی بهتا)
  • بهرَج : سکهٔ ساختگی؛ در عربی آشفتگی میان «بهرگ» و «نبهرگ» رخ داده و هر دو را برابر به کار برده‌اند با آنکه «بهرگ» همان «عیار» است و نبهرگ سکه ساختگی با عیار پایین است؛ رسد؛ بهره
  • بهرجات : گوشه‌هایی از یک دستگاه موسیقی
  • بَهرَسیر : شهر ویه‌اردشیر؛ در نزدیک تیسپون از شهرهای هفتگانهٔ پایتخت
  • بهرمان : رنگ سرخ؛ از نام بهرام (مریخ) که سرخرنگ است گرفته شده
  • بهزر : پاک‌سرشت
  • بَهش : میوهٔ تازهٔ درخت مقل
  • بهقان : گونه‌ای بیماری پیسی
  • بهلوان : از پهلوان؛ پهلوان نما (در عربی امروزی) [79]
  • بهلوانیات : فرصت طلبی سیاسی؛ بل‌بگیری؛ خود را نیرومند وانمود کردن از راه لاف و گزاف
  • بهمن : گیاه دارویی نیروزا باه‌افزا که در بهمن گل می‌دهد
  • بهمی : گیاهی دارویی مانند جو با بوتهٔ کوتاه‌تر و میلهٔ خوشهٔ باریک‌تر و تیزتر
  • بهنانه : زن شاد و پرخنده
  • بیادق : پیاده؛ نیز نام روستایی میان بیابانک و جندک
  • بیاله :پیاله [80]
  • بَیاب : آب‌آور در مهمانی؛ پای‌آب
  • بیب : سوراخ ته حوض(آبدان)؛ پایاب
  • بَیت : خوراک؛ از پاییدن (ماندن)؛ همریشه بیات (شب مانده)
  • بَید : زشت؛ از «بد»
  • بَیذُخت : ناهید (زهره)
  • بیدر : خرمنگاه؛ از «پادر»
  • بیدری : سخن درست و استوار؛ از «پادری»
  • بیدق : پیاده (در شطرنج)
  • بیرقدار : پرچمدار سپاه
  • بیرم النجار : اهرم
  • بیزار :
  • بیشه :
  • بیک :
  • بیکار
  • بیلج
  • بیمارستان : بیمارستان
  • بیهوش : بیهوش، کودن[81]
  • پاچه : کله پاچه[82]
  • پاشا : پاشا؛ پادشاه[83]
  • پایه : پایه، جایگاه، رده [84]
  • پرده : پرده[85]
  • پُلک : پولک[86]
  • پنج : پنج[87]
  • پوشیه : پوشیه [88]

ت

  • تابل : چاشنی خوراکیها
  • تاج : تاگ
  • تاچینه : ته چین[89]
  • تاختج : تخته، تختگ (قواره)؛ یکای اندازه‌گیری پارچه
  • تازه : تازه [90][91]
  • تازج : تازه
  • تاریخ[یادداشت 2]
  • تاساه : او را کوچک و خوار شمرد؛ تاسا: اندوه، دل‌آزردگی
  • تامور : دل، خون دل، انگُم(صمغ) سرخ
  • تامول : تنبول؛ درختی که هندیان برگش را با میخک و آهک می‌جوند و به آن پان می‌گویند.
  • تاوه : تابه[92]
  • تباشیر : سپیدی[93]
  • تُبان : شلوار کوتاه، تنبان؛ تنب هر گونه برآمدگی و اینجا سرین است، و تنبان نگهدار آن
  • تَبلیا : ابزاری برای بالا رفتن از درخت خرما
  • تبوذک : فروشنده تودلی پرندگان
  • تجباب : سنگ سیم که پس از یکبار گداختن کمی سیم در آن مانده باشد.
  • تجفاف : تکباف؛ تنبوش آهنین؛ جامه آهنین ساخته از چند تخته نازک آهن
  • تخ : شیرهٔ کنجد، خمیر ترش
  • تخاتج : تخته‌ها
  • تخت : صندلی؛ تخت خواب؛ جایگاه سخنرانی[94]
  • تخت : تخته گوشت، تخت و ... [95]
  • تخریص : تریز؛ در «به تریز قبایش برخورد.»
  • تخم ریشه و بُن مایه هر چیز [96]
  • تدرج : تذرو، تدروگ، تورنگ، قرقاول
  • تُرّ : ریسمان کارگران ساختمان‌سازی (بنّایی)
  • تربامان : گیاهی دارویی؛ ریشهٔ یونانی
  • تَربُخت : اسب اخته‌شده
  • تَربد : گیاهی دارویی
  • تُربَه : ترب، تربچه
  • ترجمان : خوابگزار، فرستاده (سفیر)
  • تُرس : سپر
  • ترسخانه : انبار جنگ‌افزار؛ جای ترسناک
  • تَرَشَ : ترشرویی کرد
  • تَرفاش : گونه‌ای قارچ
  • تَرقین : خطی که در پایان هر بند (جمله) در نامه یا نوشته‌ای می‌کشیدند؛ کاربردی مانند نقطهٔ امروزی
  • تَرک : کلاهخود
  • تَرکَش : تیردان
  • تُرمس : گیاهی ترش‌مزه
  • ترنج : ترنج؛ گونه ای میوه[97]
  • ترنج : ترنج
  • ترمن : باقلای مصری
  • تُرنجان : بادرنگبویه
  • ترنجبین : ترانگبین (عسلِ تر)
  • ترنوق : گل تر در کنار جویبارها
  • تُرّهه : کوره‌راه؛ ج: ترّهات: سخنان پریشان؛ ترّ (ردپا و رد کشیده شدن چیزی روی زمین) + ره (کوتاه‌شدهٔ راه)
  • تریاق : تریاق؛ پادزهر [98]
  • تریاک : تریاک[99]
  • تستر : شوشتر
  • تَشتیوار : بسفایج
  • تَشمیزَج : چشمیزک؛ چشمک؛ گیاهی دارویی برای درمان چشم‌درد
  • تُفّ : چرک ناخن؛ نقطه‌های سفید روی ناخن؛ تپ: نقطه‌ای از رنگی بر رنگی دیگر
  • تُفّاح : سیب؛ توپا
  • تَفاریج : شبکهٔ کنارهٔ پلکان؛ جمع مکسر از تَفرَج (تَبرَک فارسی)
  • تفال :(مفرد: تفله) آب دهان[100]
  • تفتون : نان تافتون (تفتان)[101]
  • تفسیا : انگُم سداب (گیاهی دارویی)
  • تفکه : تفنگ[102]
  • تَفّفهُ : به او گفت تف بر او
  • تَفی : خشمگین و برافروخته شد؛ از تفتیدن
  • تک : تک، یگانه، یکه[103]
  • تَکَّ : تکیده‌شد، لاغر شد
  • تکه : یک تکه خوراکی [104]
  • تَکّهُ : او را پاره‌پاره کرد
  • تِکّه : بندتُنبان
  • تلام : شاگرد زرگر
  • تَلکَش : ترکش
  • تِلمیذ : شاگرد
  • تلّیسه : کیسه از برگ خرما
  • تمبل : تنبل [105]
  • تُملول : گیاهی خوراکی مانند اسفناج؛ برغست
  • تِنّ : کَس، تَن، پیکر، کالبد
  • تنک : تنگی نفس، تنگدمی [106][107]
  • تُنبور : کوتاه‌قد؛ تُنب (برآمدگی)+ ور: گندهٔ کوتاه؛ بادکرده
  • تنبال : تنبل
  • تنبل : تنبل[108]
  • تنبول : تنبل؛ تن+بال
  • تُنک : تُنگ [109]
  • تَنک : تَنگی؛ آستانه ترکیدن از خشم؛ خشم فراوان[110]
  • تُنُک : تختهٔ نازک آهنی؛ پیت
  • تِنکار : گونه‌ای فلز
  • تنوره : دامن [111]
  • توبا : توپال؛ ریزهٔ مس و آهن که هنگام چکش‌کاری از فلز می‌پرد.
  • توبال : گونه‌ای سنگ مس داروی چشم که بهترین آن از قبرس می‌آمده است؛ توپال؛ بُرادهٔ مس و سیم (نقره) و آهن
  • توت : درخت توت
  • توت‌الشامی : توت سیاه ترش
  • توتیا : دارویی برای چشم‌درد
  • تُوَّج : شهری در فارس، شهرستان شاپورخوره، ۱۲ فرسنگی دریا، شمالِ گناوه
  • توخاز : فرورونده؛ توخاست
  • تودری : گیاهی دارویی
  • تور : کیسه؛ کیسهٔ توربافت برای بردن کاه و مانند آن
  • توز : پوست درخت خدنگ
  • توَی : تباه شد
  • تَیک : تاک؛ طاق؛ تا
  • تَیدَم : زرگر؛ شاگردان زرگر
  • تیر : پایهٔ خیمه؛ تیر سقف اتاق
  • تیرَه [112]
  • تیزاب تیزاب؛ جوهر نمک/جوهرنمک/اسیدنیتریک که برای پاک کردن به کار می رود.[113]
  • تیشَه : تیشه سنگتراشی و درودگری(نجاری)[114]
  • تیغ : تیغ ریش تراش [115]
  • تیغَه : دیوارجداکننده؛ دسته چاقو یا شمشیر[116]
  • تیغار تغار؛ ظرف خمیرگیری
  • تیله : تیله؛ از تیل برابر با نقطه، نشانه، خال [117]
  • تیما : بیابان

ج

ح

خ

  • خاتون : خاتون (از ریشه سغدی)[143]
  • خارخار : دغدغه [144]
  • خارصینی : ماده‌ای در کیمیاگری؛ گازی بسیار گریزان که آن را تیر(عطارد) نامیده‌اند.
  • خاروک : خارک، رطب نارس
  • خاروج : خارک
  • خازباد : درد گلو؛ خاست‌باد
  • خاقان :
  • خاک : خاک [145]
  • خال : نشانه در تن
  • خام : خام[146]
  • خامیز : خوراکی است.
  • خان : خانه[147]؛ کاروانسرا؛ خانه های چترنگ (شطرنج)
  • خانقاه : خانگاه
  • خانکاه : خانگاه[148]
  • خوانک : جمع مکسّر از «خانک»
  • خانه : مقع آواز چه در زیر چه در بم
  • خبا : چادر پشمی
  • خبیاری : خایه‌بار، خاویار؛ تخم ماهی
  • خبازی : گل آفتابگردان
  • خَبَیزی : خبازی
  • خبجر : شکم‌گنده؛ کُپه‌گر
  • خبعتن : نیرومند و استوار؛ خبوه‌تن
  • خَتلَ :فریب داد؛ فریبکاری
  • خجسته : نام چند زن حدیث‌دان اصفهانی در کتابهای طبقات محدّثان
  • خُداینامه : شاهنامه؛ خداینامگ
  • خدرنق : جولاهک
  • خدنک : خدنگ
  • خدیو : بزرگ، وزیر
  • خُدعوبه : پارهٔ کدو؛ کدوبا (خورشت کدو)
  • خراج : مالیات کشاورزی
  • خراطین : گونه‌ای کرم سرخ که کوبیدهٔ آن مرهم زخم بوده.
  • خرافه : افسانه، هر سخن بی‌پایه؛ از «خرفت»
  • خَربز : هندوانه
  • خربزی : خربوز
  • خربشت خرپشته؛ اتاقک بالای پلکان در پشت‌بام
  • خربق : گل‌گاوزبان
  • خربندیه : خربندگان؛ کرایه‌دهندهٔ خر
  • خربوز : خربزه، هندوانه
  • خربوزه : خربوز
  • خربیل : زن کودن، پیرزن وارفته؛ خربال (بدقواره و سست اندام)
  • خرج : کیسه‌ای از گلبن برای بار کردن بر ستور
  • خَرخره : صدای بلند دم زدن در خواب
  • خَرّد : دختر خردسال
  • خرداذی : گونه‌ای مِی؛ از «خرداد»
  • خَردَق : خرده و تکه هر چیز
  • خردل
  • خرده [149]
  • خَردیق : خوردنی؛ خَوردیگ هم‌قالب با شهریگ (شهری)
  • خَرَشَ : خراشید؛ از «خراش»
  • خرشوم : بینی پیش‌آمده از کوه
  • خِرص : برآوردِ بارِ درخت خرما پیش از برداشت
  • خِرص : خرس
  • خَرطال : قرطمان؛ خر (بزرگ) + تار
  • خرفج : شاخ نورستهٔ درخت؛ از «خپچه»
  • خرفع : خرفه؛ پرپهن
  • خرفیٰ : سیمای شکسته دیگری از خرفه؛ تخم جلبان
  • خُرّق : خوره، خورگ؛ همان که امروزه «فره» می‌گوییم
  • خرکاهات : خرگاه‌ها
  • خرکوس : خرگوش؛ گیاهی دارویی
  • خُرَّکی : کودن، خَرَکی [150]
  • خَرّم : گیاهی دارویی؛ از «خُرم»
  • خرّمه : گیاهی مانند لوبیا با گلی کبود و خوشبو
  • خرّمیّه : پیروان بابک خرمدین
  • خُرَنباش : گونه‌ای ریحان
  • خروش : خروش [151]
  • خریش : ریشخند، مسخره کردن [152]
  • خریطه : کیف جای نامه‌ها؛ در زبان امروزی عربی: نقشه
  • خز : پارچهٔ ابریشمی، پارچه پشم و ابریشمی
  • خَزَرانق : خزرانگ؛ پارچه‌ای از سرزمین خزران در بالای دریای خزر
  • خزامی : گلی دشتی و بسیار خوشبو
  • خُزمیان : سگِ آبی
  • خُسروانی : شاهانه؛ حریر؛ ترانه؛ باده
  • خَش : خوش؛ کاربرد آری و خوب دارد
  • خَشاب : خوش‌آب؛ آب خوب و آمادهٔ کشتیرانی؛ منجنیق‌مانندهایی که در آبگینهٔ آن چراغ می‌افروختند و از کهن‌ترین فانوس‌های دریایی باستانی‌اند.
  • خُشاف : خوش‌آب؛ میوهٔ جوشانیده در آب شکر (همان کمپوتِ فرنگی)
  • خِشت : ابزاری جنگی؛ نیزهٔ کوچکی که با حلقه‌ای ابریشمی بر انگشتِ نشانه بسته و می‌توان آن را از نزدیک به‌سوی دشمن پرتاب کنند.
  • خشتَق : تکه پارچه‌ای که زیر بغل پیراهن دوزند.
  • خشخاش : گیاهی که از آن افیون گیرند.
  • خشخاشیه : گونه‌ای خوراکی که در کتاب‌الطبیخ آمده.
  • خَشسپرم : خوش‌اسپرم؛ شاه‌اسپرم
  • خَشکار : آردی که نخالهٔ آن گرفته نشده؛ خاگینه؛ یک گونه نان
  • خُشکنانَج : گونه‌ای نان روغنی؛ خشک‌نانگ
  • خشکنجبین : خشک‌انگبین؛ عسل خشک
  • خشکه : هر چیز خشک[153]
  • خَشنام : خوش‌نام
  • خشنشار : خشن‌سر؛ مرغ سپیدسر
  • خُشنوج : پنبه‌دانه
  • خَطل : سخن بیهوده؛ ختل
  • خُفت : گیاه سداب
  • خِفتان : جامهٔ جنگ؛ گژاکند (قزاکند)
  • خُفتَق : کابوس، شب‌زدگی؛ خفتگ
  • خلخال : خروش [154]
  • خلّر : دانهٔ ماش؛ گندم رومی
  • خلنج : چوب تیره رنگ با لکه‌های سیاه؛ خلنگ
  • خلنجی : دورنگه
  • خلنجیات : برابر فرهنگستان دمشق برای Ericaceae راسته‌ای از ۵۰ خانواده (تیره) و ۱۳۵۰ گونه
  • خلنجیه : گونه‌ای کاسه چوبی از خلنگ از شهر کیماک در فرارود
  • خلیج، شاخاب، از garika[155]
  • خُمّ : قفس جوجه
  • خِمار : روسری زنانه؛ از «خُمار»
  • خُماهن : دارویی از گونه‌ای سنگ آهن
  • خنجر : تیغ کوتاه؛ از «خنج زدن» (با ناخن یا نوک چنگال زخم زدن یا خراشیدن چیزی)
  • خِنخِم : گیاهی با خارهای نازک چسبنده
  • خندریس : گونه‌ای شراب؛ کندریش
  • خندق : کندک، کنده[156]
  • خنذبان : بدزبان؛ از «گندبان» (بدبو)
  • خندله : تنومند؛ «کندواله» (مرد خوش‌اندام)
  • خنذیذ : کمربلند، دلیر، سرایندهٔ خوشگو؛ از «گندواز»
  • خندلس : شتر پرگوشت چاق؛ «کندله»
  • خنفج : خُم کوچک
  • خنیاکرین : خنیاگر
  • خنیفقان : خناپگان؛ نام روستایی نزدیک فیروزآباد فارس
  • خواجا : خواجه، بزرگ
  • خُوار : پست و ناتوان؛ «خوار»
  • خوامز : لایهٔ نازک گوشت نپخته
  • خوان : سفره، سینی بزرگ
  • خوب : خوب؛ خُب، بسیار خوب[157]
  • خوذه : کلاهخود
  • خُوَر : شاخه از دریا
  • خورنق : خورنگاه[158]
  • خوش : زیبا، خوب [159][160]
  • خولنجان : گیاهی دارویی؛ ابزار (چاشنی) برای خوراک
  • خوند : آقا، بزرگ؛ سبک‌شدهٔ «خداوند»
  • خیار : خیار
  • خیارشنبر : خیارچنبر
  • خیال : از «خولیا»
  • خید : سبزه؛ از «خوید»
  • خیر : نیکی و برتری چیزی بر چیزی
  • خیری : گلی زردرنگ؛ همیشه‌بهار
  • خیزران : نی توپر هندی
  • خیسفوج : پنبه‌دانه؛خیشفوج
  • خشفوج
  • خیش
  • خیم

د

ر

ز

  • زاب: زاب (پرکاربرد) [171]
  • زاج:[172] زاگ/زاج
  • زاذ: خرمای آزاد
  • زاغ:[173] گونه ای کلاغ
  • زبازب:[174] جِ زبزب
  • زبان:[175] زبان
  • زُبانَی:[176] دو ستاره صورت فلکی کژدم با نام زبانی
  • زَبانیه: جِ زبانی: وابسته به زبانه آتش؛ دوزخی
  • زبب:[177] کفی که از پرچانگی بر گوشه لب بسته شود.
  • زبرج:[178] زیب رنگ: هر آرایشی از جواهر و نقش و زر
  • زبرجد:[179] سنگ بهادار نامدار
  • زبردج:[180] زبرجد
  • زبرقان: زبرگان؛ نام مردانه در زمان ساسانیان[181]
  • زبزب:[182] کشتی کوچک
  • زبغر: زغبر؛ گیاهی خوشبو که در کتابهای پزشکی آن را مرو سفید دانسته‌اند.[183]
  • زبنیه: ج: زبانیه: مردم سرکش و دیو[184]
  • زمان: زمان[185]
  • زبون: پست[186]
  • زجّ: زک؛ تیغه نیزه، بن نیزه؛ پیکانی با ناوک ساخته از استخوان یا شاخ[187]؛ همریشه با سک زدن (سیخونک زدن)
  • زجوک: تخم کشوت؛ گیاهی دارویی[188]
  • زجل: زنگوله[189]
  • زخ: زخم[190]
  • زخم: تباهی گوشت[191]
  • زَخمَه: زخمه، مضراب[192]
  • ذریب: گل زرد و کبود آذربایجانی،[193] دگرگون شده زریاب[194]
  • زدوار: جدوار؛ گیاهی دارویی توان افزا[195]
  • زرابیّ: جِ زربَی
  • زرابیل: جِ واژه زربول
  • زراق: گدای دروغی[196]
  • زرآوند: گیاهی دارویی[197]
  • زرآوندی: یک جور نمک از گونه بوره[198]
  • زرآوندیات: خانواده گیاهان گونه‌های زرآوند[199]
  • زربول: زیور ساق پا مانند خلخال؛ از فارسی زرپول[200]
  • زربَی: پارچه ابریشمی (زرباف)؛ گل زرد (زریاب)[201]
  • زَرَت: زرشک[202]
  • زرتک: آب گلرنگ؛ آب زعفران[203]
  • زرج: در عربی: مست: برگرفته از واژه زرجون[204]
  • زرجون: زرگون: شراب طلایی رنگ[205]
  • زَرَد: زره بافته از حلقه ها[206]
  • زردج: گلرنگ؛ عربی شده زردک[207]
  • زردمه: زردابه، صفرا[208]
  • زردَی: زرده؛ گونه ای شیرینی از برنج و عسل مانند شله زرد[209]
  • زُرفین: زلف[210]
  • زُرَّق:[211]چرخ، چرغ، چرک[212]؛ باز نرینه[213]
  • زرکشه: زرنشان، زراندود[214]
  • زَرکَشی: گوشه ای در موسیقی میان رهاوی و حسینی[215]
  • زرکشیات: گونه از خوراکیها با سرشت گرم (برپایه پزشکی کهن)[216]
  • زرمانج: لباده پشمی[217][218]
  • زرمانقه: لباده پشمی[219]؛ گرمانگه
  • زرنب: درختی خوشبو[220][221][222]
  • زرنباد: گیاهی دارویی[223][224]
  • زرنبوک: نام گیاهی است.[225]
  • زرنقه: از زرنه: رخت پوشیدن، آراستگی بسیار[226]؛ از زرنک: نو؛ گل گاومیشه[227]
  • زرنوق: ابزار آبکشی از چاه و جوی برای آبیاری زمینهای بلند[228]
  • زرنیق: زرنیخ[229][230]
  • زرنوق: نگاه شود به زرنیق
  • زرنبوری: گیاهی دارویی[231]
  • زرو: آب گلرنگ[232]
  • زری: مرد بی‌ارزش، بی آبرو[233]
  • زریاب: هر چیز زرد رنگ[234][235]
  • زریر: گیاهی برای رنگامیزی[236][237][238]
  • زُط: کولیهایی که در زمان بهرام گور به ایران آورده شدند. جُت‌ها در هندیجان (هندگان) ماندگار بوده و در دوره عباسی در مردابهای جنوب عراق راهزنی نموده و سرکوب شده؛ گروهی به شام رانده شدند.[239]
  • زعبج: ابر نازک[240]
  • زعتر: گیاه خوشبو و تند[241]
  • زغرور: نام درختی است[242][243]
  • زغرب، زرغب: بسیار آب، در خوراکها
  • زغل: دغل[244]
  • زغیر: تخم کتان[245][246]
  • زفت: قیر[247]
  • زقّ:[248] زیر لب و گنگ چیزی گفتن[249][250]؛ خیک شراب و سرکه
  • زقاق ج: ازقاق: چکاو (چکاوک)؛ فاخته[251]
  • زقله: زاغر؛ چینه دان مرغ[252]
  • زَکور: تنگ‌چشم و دزد[253]
  • زلابیه: خمیری که در پیه یا روغن سرخ گردد و در شیره بسته شود؛[254] زولبیا[255]
  • زلال: آب خوشگوار و خنک[256]
  • زلوبیا : زولبیا [257]
  • زلیّه: زیلو؛ گونه ای فرش پنبه ای[258]
  • زمّ ج: زموم: روستاهای کردان بویژه در سردسیر[259][260][261]
  • زماج: یک گونه پرنده شکاری[262]
  • زمان ج: ازمنه: زمان، روزگار[263]
  • زُماورد: نگاه شود به واژه بزماورد[264]
  • زمج: پرنده شکاری[265][266]
  • زمجَرَ : در سرنا دمید؛ از دَمگَر فارسی[267]
  • زمجَی : دمچه پرنده[268]
  • زمُرُّد : سنگ سبز بهادار نامی [269]
  • زُمرُد : نگاه شود به زمُرُّد
  • زَمِرّده : زن مردنما[270]
  • زمزمه : زیر لب چیزی را خواندن چنانکه درست شنیده نشود[271][272][273]
  • زمهریر : جای بسیار سرد؛ همریشه با زم، زمستان، شمیران، سمیرم، سمیران(نام کوهی در سیراف کهن)[274]
  • زنّ : دوسر؛ گونه ای گیاه که در گندمزارها می روید[275]
  • زُنابه : دنباله کژدم (عقرب)[276] از واژه دنب (دم) در فارسی
  • زُنّار : گستی[277]
  • زنانی : مردی با رفتار زنانه
  • زنبا : گیاهی دارویی رسته در ری[278]
  • زنبار : گیاهی دارویی[279]
  • زنبری : مرد گنده دیدجنب، گونه ای کشتی[280]
  • زنبق : گل زنبق[281]
  • زنبقیات : فرهنگستان دمشق آن را برابر با خانواده Liliaceae که خود واژه فرنگی از لاله فارسی گرفته شده است[282]
  • زنبل : مرد کوتاه[283]
  • زنبور : زنبور[284]
  • زنبورک : عقربه (پَرَک/شاهنگ) ساعت (گاهسنج)[285]
  • زنبیل : زنبیل (پرکاربرد) [286]
  • زنج : زنگ؛ سازی خراسانی با هفت سیم مانند چنگ
  • زنجار : زنگار[287][288]
  • زنجبیل : زنجبیل
  • زنجبیلیات : برابر نهاده فرهنگستان دمشق برای خانواده Zingiberaceae
  • زَنجَفر : گل ارمنی، خاک سرخ[289] زنگ بر (بَرنده زنگ) دچار تصحیف شده است.
  • زَنجَلج : زنگله (زنگ + لگ)[290]
  • زنجیّ : زنگی، سیاه آفریقایی
  • زنجیر : زنجیر
  • زندنجی : زندنگی، پارچه ای بافته در فرارود (ورداورد/ماوراءالنهر) که در سرتاسر خاورمیانه خریدار داشته است
  • زندبیل : فیل ماده؛ فیل بزرگ[291]
  • زندیق : زندیک[292]
  • زنفلیجه : زنبیل کوچک؛ زنبالچه[293]
  • زینفلیجه : ضبط دیگری از زنبالچه
  • زنفالجه : نوشتاری دیگر از زنبالچه
  • زنق : همان که در ذوزنقه هم هست؛ زنخ[294][295]
  • زنکوله : زنگوله؛ مقامی در موسیقی[296]
  • زنمَردَة : نرمادگی، همراهی ویژگیهای زنانه و مردانه در کسی
  • زنهر بعینه الیّ : به من چشم درانید، تیز به من نگریست، کاسه چشم برون کرد[297] از زنهار فارسی
  • زَوالی : زابلی؛ زبانزدی در موسیقی[298]
  • زُوان : تخم کتان[299]
  • زوبین : نیزه کوتاه[300]
  • زود : زود فرمان به شتافتن (شتاب کردن)[301]
  • زور : نیرو[302]
  • زورق : قایق[303][304]کلاه بزرگ درویشان
  • زوفا : گیاهی دارویی[305]
  • زَون : نام یک بت بودایی با چشمان یاقوت که مسلمانان از شهر بست افغانستان به تاراج بردند[306][307]
  • زَوَن : کوتاه و کوچک[308]
  • زوک : نگاه کنید به واژه زونکل
  • زونزک : کوتاه
  • زَونکَل : مرد کوتاه[309]
  • زوش : بنده خشمگین و پست[310]
  • زونه : زن بالغ
  • زه : به[311]
  • زهرج : زهره؛ دارویی که از شیره زرشک گرفته می شود[312]
  • زهره : هر داروی زهرآگین/زهرآلود (سمی)[313]
  • زهزه : به به گفتن[314]
  • زیّ : شیوه در رخت و آرایش[315]
  • زیبق : ژیوه[316]
  • زیج : ریسمان ساختمان سازی[317]
  • زیج الهزارات : زیج هزاره ها[318]
  • زیر : تار نازک ساز در برابر بم[319]
  • زیرافکند : پایه ای در موسیقی[320][321]
  • زیرباج : آش زیره؛ زیربا[322]
  • زیک : [323]زیگ؛ دانه های ریز گوهر که دور گوهر بزرگی نشانند؛ ریسه پارچه دور گریبان پیراهن
  • زَیلو : (ج: زلالیّ، زوالیّ) زیرانداز زیلو[324][325]

س

ش

ص

ض

ط

ع

غ

ف

ق

ک

ل

م

ن

و

ه

ی

پیوست

جستارهای وابسته

یادداشت‌ها

  1. با واژه عربی تنبور یکسان گرفته نشود که عربی شده واژه فارسی تنبور است.
  2. دربارهٔ ریشه این واژه ناسازگاری است: تاریخ#واژه‌شناسی
  3. از دیفثرا یونانی.
  4. دربارهٔ ریشه این واژه ناسازگاری است: عراق#واژه‌شناسی
  5. دربارهٔ ریشه این واژه ناسازگاری است: امام شوشتری (ص۶۳۸) ریشه آن را مزگت فارسی می‌داند بر پایه نخستین فرهنگ واژگان فارسی لغت فرس اسدی توسی زیر سرواژه مزگت که به شیوه روال این واژه نامه، گواهی نیز از یک سروده کهن فارسی آمده است. و نیز به گواهی برهان قاطع نوشته خلف تبریزی زیر همین واژه مسجد همچنین ناظم الاطبا در فرهنگ نفیسی آن را فارسی می داند و زمخشری نیز آن را عربی شده مزگت و مژگت می داند. آن را از مز(خدا)+کد(خانه) دانسته اند. از سوی دیگر، دهخدا خود مزگت را وام‌واژه‌ای آرامی می‌داند. زبان شناسانی از جمله فردریش اشوالی نیز ریشه س‌ج‌د را آرامی می‌دانند
  6. در گویش خوزستانی «جگرسیاه» نیز است؛ زیرا آن را کانون سودا می‌دانستند.

پانویس

  1. «ARABIC LANGUAGE ii. Iranian loanwords – Encyclopaedia Iranica». iranicaonline.org. دریافت‌شده در ۲۰۲۰-۰۷-۲۳.
  2. امام شوشتری، محمدعلی؛ فرهنگ واژه‌های فارسی در عربی، صفحهٔ ۱۴
  3. «گونه ای حلوا».
  4. «میوه صنوبر».
  5. «پول ساختگی با روکش نقره».
  6. «چرت و پرت، چرند، بیهوده، یاوه».
  7. «همان زرگون».
  8. «یک جور بازی».
  9. «چینه دان پرنده».
  10. «آفتاب‌پرست».
  11. «پیراهن».
  12. «جست‌وجوی شوبق». www.vajehyab.com. دریافت‌شده در ۲۰۲۰-۰۲-۲۵.
  13. «هوبره، آهوبره».
  14. «کلبه».
  15. «مرد کوتاه قد، پست بالا». www.vajehyab.com. دریافت‌شده در ۲۰۲۰-۰۲-۲۵.
  16. امام شوشتری، محمدعلی؛ فرهنگ واژه‌های فارسی در عربی، سلسله انتشارات انجمن آثار علمی ۵۸، چاپ ۱۳۴۷، ص ۱۳۴
  17. «=زنهار: بپرهیز، مبادا؛ پناه خواستن، پناه جستن».
  18. شیر، السید اَدَّی؛ طبیبیان، حمید؛ واژه‌های فارسی عربی شده، امیرکبیر (۱۳۸۶) ص ۱۱
  19. شیر، السید اَدَّی؛ طبیبیان، حمید؛ واژه‌های فارسی عربی شده، امیرکبیر (۱۳۸۶)
  20. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۵۸
  21. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۵۸
  22. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۵۸
  23. https://www.vajehyab.com/?q=آبزیم&d=en
  24. https://lamtakam.com/dictionaries/dehkhoda/5825/ابزین
  25. https://www.vajehyab.com/?q=آبق&d=en
  26. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  27. http://www.vajehyab.com/dehkhoda/ابلوج
  28. http://www.vajehyab.com/dehkhoda/آگور
  29. https://www.vajehyab.com/dehkhoda/آسمانجونی
  30. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۵۸
  31. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۵۸
  32. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۵۸
  33. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  34. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶
  35. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  36. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  37. ابومنصور ثعالبی، فقه اللغه و اسرارالعربیه، ص ۳۳۷
  38. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۵۸
  39. http://www.vajehyab.com/?q=اخشید//
  40. https://web.archive.org/web/20071212082532/http://www.cgie.org.ir/shavad.asp?id=123&avaid=363
  41. http://www.vajehyab.com/dehkhoda/ادب
  42. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  43. "AZAL – Encyclopaedia Iranica". Encyclopædia Iranica. 1987-12-15. Retrieved 2020-07-03.
  44. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۵۹
  45. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  46. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۵۸
  47. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  48. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  49. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۰
  50. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۰
  51. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  52. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۵۹
  53. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  54. الدکتور فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۵۹
  55. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۰
  56. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  57. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  58. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۰
  59. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  60. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  61. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  62. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۰
  63. الدکتور فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۵۹
  64. الدکتور فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۵۹
  65. الدکتور فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۵۹
  66. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  67. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  68. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۰
  69. بغ (خدا) + داد حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  70. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۵۹
  71. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  72. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۵۹
  73. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  74. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  75. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  76. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  77. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  78. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۰
  79. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  80. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  81. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۰
  82. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  83. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  84. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۰
  85. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  86. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  87. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  88. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  89. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  90. به گونه طازج نیز عربی شده است؛ الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۱
  91. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  92. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۱
  93. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۱
  94. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۱
  95. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  96. الدکتور فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۱
  97. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  98. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  99. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  100. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  101. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  102. الدکتور فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۱
  103. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  104. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  105. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  106. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۲
  107. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  108. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۱
  109. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۱
  110. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  111. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  112. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  113. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  114. الدکتور فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۲
  115. الدکتور فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۲
  116. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  117. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۲
  118. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۲
  119. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۲
  120. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  121. الدکتور فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۲
  122. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۲
  123. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۲
  124. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۲
  125. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  126. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۲
  127. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۲
  128. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  129. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۲
  130. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۲
  131. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۲
  132. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۲
  133. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  134. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  135. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  136. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  137. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  138. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  139. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  140. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  141. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  142. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  143. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۳
  144. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص۶۳
  145. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۳
  146. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۳
  147. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۳
  148. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۳
  149. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  150. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  151. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۳
  152. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۳
  153. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۳
  154. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۳
  155. Heydari-Malayeri, M.; Observatory, Paris. "1". An Etymological Dictionary of Astronomy and Astrophysics. Retrieved 2020-07-03.
  156. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  157. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  158. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۳
  159. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۳
  160. حسن شوندی، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البغدادیه، ۲۰۱۴ در https://www.diwanalarab.com/spip.php?page=article&id_article=39079#nh26
  161. الدکتور فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۳
  162. الدکتور فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۳
  163. الدکتور فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۳
  164. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۳
  165. "Daftar" in Bernard Lewis (1991), Encyclopaedia of Islam, 2nd edition, volume 2: C-G, edited by B. Lewis, Ch. Pellat and J.Schacht, assisted by J. Burton-Page, C. Dumont and V.L. Ménage, Leiden: E. J. Brill, شابک ۹۰−۰۴−۰۷۰۲۶−۵ , page 77b
  166. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۴
  167. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۵۸
  168. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۴
  169. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۴
  170. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۴
  171. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۴
  172. المعرب ص ۷۴
  173. قاموس المحیط ریشه ز.ء. ق
  174. خفاجی، شفاءالغلیل، ص ۱۰۲
  175. ادی شیر، الالفاظ الفارسیه المعربه، ص ۷۶
  176. مفاتیح العلوم ص ۱۳۵
  177. شفاء الغلیل، ص ۱۰۳
  178. الالفاظ الفارسیه المعربه ص ۷۶
  179. المعرب ص ۷۷
  180. قاموس المحیط ریشه ز.ب. ج
  181. ایران در زمان ساسانیان ص ۴۰۴
  182. شفاء الغلیل ص ۱۰۲
  183. الالفاظ الفارسیه المعربه، ص ۷۶
  184. الالفاظ الفارسیه المعربه ص ۷۷
  185. ابومنصور ثعالبی، فقه اللغه و سر العربیه، چاپ بیروت (۲۰۰۰) ص ۳۳۹
  186. الالفاظ الفارسیه المعربه ص ۷۷
  187. برهان قاطع
  188. برهان قاطع زیر سرواژه
  189. المنجد؛ التاج ص ۷۸
  190. برهان قاطع
  191. المنجد
  192. الموسیقی والغنا، ص ۱۱۷
  193. قاموس المحیط ریشه ذ.ر. ب
  194. فرهنگ واژگان فارسی عربی شده، ص ۳۰۵
  195. برهان قاطع؛ جامع المفردات ص ۱۵۷
  196. شفاءالغلیل ص ۱۰۱
  197. عیون الاخبار ج ۲ ص ۱۰۶
  198. مفاتیح العلوم ص ۱۴۸
  199. پذیرفته شده از سوی فرهنگستان دمشق؛ الالفاظ المعربه الموضوعه ص ۴۵
  200. شفاءالغلیل ص ۱۰۰
  201. قاموس المحیط ریشه ز.ر. ب
  202. مفاتیح العلوم ص ۱۰۰
  203. جامع المفردات ص ۱۶۲؛ برهان قاطع
  204. فرهنگ واژگان فارسی عربی شده ص ۳۰۷
  205. المعرب ص ۷۴؛ دیوان ابونواس ص ۴۷
  206. الالفاظ الفارسیه المعربه ص ۷۷
  207. الالفاظ الفارسیه المعربه ص ۷۸
  208. المعرب ص ۷۸
  209. الالفاظ الفارسیه المعربه ص ۷۸
  210. المنجد؛ شفاءالغلیل ص ۱۰۰
  211. قاموس المحیط ریشه ز.ر. ق
  212. برهان قاطع
  213. صبح الاعشی ج ۲ ص ۵۷
  214. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۴
  215. الموسیقی و الغنا ص ۱۴۹ و ۱۵۳
  216. تذکره انتاکی ص ۱۷
  217. المعرب ص ۷۷
  218. شفاءالغلیل ص ۹۸
  219. قاموس المحیط ریشه ز.ر. ق
  220. قاموس المحیط ریشه ز.ر. ب
  221. برهان قاطع
  222. دیوان ابونواس ص ۲۱۷
  223. ابن بیطار، جامع المفردات ص ۱۵۷
  224. در برهان قاطع آمده که در مکه ان را عرق الکفور می‌گویند زیرا بوی کافور می‌دهد.
  225. الالفاظ الفارسیه المعربه ص ۷۸
  226. قاموس المحیط ریشه ز.ر. ق
  227. برهان قاطع
  228. مفاتیح العلوم ص ۴۶
  229. المنجد
  230. المعرب ص ۷۸
  231. جامع المفردات ص ۱۶۲
  232. تذکره انتاکی ص ۱۷۳
  233. الالفاظ الفارسیه المعربه ص ۷۹
  234. دیوان ابونواس ص ۶۴۳
  235. شفاءالغلیل ص ۹۴
  236. برهان قاطع
  237. الالفاظ الفارسیه المعربه ص ۷۸
  238. قاموس المحیط ریشه ز.ر. ر
  239. فتوح البلدان بلاذری، فصل الزط و السیابجه
  240. المعرب ص ۷۸
  241. مروج الذهب ج ۲ ص ۵۴۵
  242. المعرب ۷۸
  243. برهان قاطع
  244. شفاءالغلیل ص ۹۸
  245. جامع المفردات ص ۱۶۴
  246. برهان قاطع
  247. المنجد
  248. دیوان ابونواس ص ۱۳۱
  249. برهان قاطع
  250. ژک --> ژکیدن: غرولند کردن، زیر لب چیزی گنگ گفتن
  251. قاموس المحیط ریشه ز.ق. ق
  252. الالفاظ الفارسیه المعربه ص ۷۹
  253. البخلاء، ص ۲۸۴
  254. المنجد
  255. المعرب ص ۷۸
  256. الالفاظ الفارسیه المعربه ص ۷۹
  257. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۴
  258. قاموس المحیط ریشه ز.ل. ی
  259. مفاتیح العلوم ص ۷۵
  260. التنبیه و الاشراف ص ۷۸
  261. دیوان بحتری ص ۵۰۴
  262. المعرب ص ۷۷
  263. فقه اللغه ص ۴۵۳
  264. المعرب ص ۷۸
  265. قاموس المحیط ریشه ز.م. ج
  266. دیوان ابونواس ص ۵۹۹
  267. دیوان بحتری ص ۹۸۲
  268. قاموس المحیط ریشه ز.م.ج
  269. المعرب ص ۷۸
  270. عیون الاخبار ج ۲ ص ۱۳۲
  271. فقه اللغه ص ۳۲۴
  272. المنجد
  273. مروج الذهب ج ۱ ص ۱۵۰
  274. فرهنگ واژگان فارسی در زبان عربی ص۳۲۰
  275. برهان قاطع
  276. المنجد
  277. المنجد
  278. جامع المفردات ص ۱۶۸
  279. جامع المفردات ص ۱۷۷
  280. المنجد
  281. المنجد؛ قاموس المحیط ریشه ز.ن.ق
  282. الالفاظ المعربه الموضوعه ص ۴۶
  283. المنجد
  284. عیون الاخبار ج ۲ص ۱۰۵
  285. المنجد
  286. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۴
  287. لغت فرس ص ۲۶۷
  288. المنجد
  289. المنجد
  290. ابن ندیم، الفهرست، ص ۴۸۹
  291. برهان قاطع
  292. مروج الذهب ج ۱ ص ۱۵۵
  293. المعرب ص ۷۴
  294. قاموس المحیط ریشه ز.ن.ق
  295. المنجد
  296. الموسیقی العراقیه ص ۴۳
  297. الالفاظ الفارسیه المعربه ص ۸۹
  298. ارجوزه اربلی ص ۱۰۹
  299. تذکره انتاکی ص ۱۵۶
  300. الالفاظ الفارسیه المعربه ص ۸۱
  301. المعرب ص ۸۱
  302. المعرب ص ۷۴
  303. المعرب ص ۷۸
  304. برهان قاطع
  305. تذکره انتاکی ص ۱۷۴
  306. المعرب ص ۷۴
  307. بلاذری، فتوح البلدان، ص۳۹۴
  308. الالفاظ الفارسیه المعربه ص ۸۲
  309. الالفاظ الفارسیه المعربه ص ۸۳
  310. الالفاظ الفارسیه المعربه ص ۷۴
  311. مروج الذهب ج ۲ ص ۳۲۵
  312. مفاتیح العلوم ص ۱۰۱
  313. جامع المفردات ص ۱۷۴
  314. فقه اللغه ص ۳۱۲
  315. الالفاظ الفارسیه المعربه ص ۸۳
  316. المعرب ص۷۶
  317. المعرب ص۷۴
  318. الفهرست ص ۴۰۰
  319. التاج ص ۷۷
  320. الموسیقی العراقیه ص ۴۳
  321. الموسیقی و الغنا ص ۱۲۶
  322. کتاب الطبیخ ص ۱۴
  323. المنجد
  324. جاحظ، التبصر بالتجاره، ص۱۷
  325. قاموس المحیط ریشه ز.ل.ل و ز.ل.و
  326. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۴
  327. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۴
  328. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۴
  329. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۴
  330. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۵
  331. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۵۸
  332. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۵
  333. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۵
  334. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۵
  335. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۵
  336. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۵
  337. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۵
  338. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۵
  339. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۵
  340. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۱
  341. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۵
  342. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۵
  343. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۵
  344. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۵
  345. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۵
  346. (از ریشه ترکی) الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۵
  347. فرهنگ پهلوی بهرام فره وشی ص ۲۴۴
  348. (از ریشه ترکی) الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۵
  349. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۵
  350. (از ریشه ترکی) الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۵
  351. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۶
  352. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۶
  353. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۶
  354. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۷
  355. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۳
  356. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۷
  357. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۵۸
  358. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۷
  359. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۷
  360. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۶
  361. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۶
  362. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۷
  363. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۷
  364. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۷
  365. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۷
  366. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۷
  367. بخش نخست از عربی؛ الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۷
  368. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۷
  369. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۷
  370. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۷
  371. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۷
  372. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۷
  373. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۸
  374. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۸
  375. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۵۹
  376. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۸
  377. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۶۸
  378. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۵۸
  379. الدکتور، فاضل عبدعلی عباس، الالفاظ الفارسیه فی اللهجه البصریه، مجله الدراسات البصره، السنه الاولی، العدد ۱، ۲۰۰۶، ص ۵۸

منابع

  • شیر، السید اَدَّی؛ طبیبیان، حمید؛ واژه‌های فارسی عربی شده، امیرکبیر (۱۳۸۶)
  • امام شوشتری، محمدعلی؛ فرهنگ واژه‌های فارسی در عربی، سلسله انتشارات انجمن آثار علمی ۵۸، چاپ ۱۳۴۷، صفحهٔ ۷۸۳ (فهرست واژه‌ها)
  • زبان فارسی در دهکده جهانی و تاثیر فارسی بر زبان و ادبیات عرب، محمد عجم،همشهری ۲۲ آبان ۱۳۸۵

  • آیا در قران کلمات غیر عربی وجود دارد؟دکتر عجم، 23خرداد 1386 مجله آفتاب

برای آگاهی بیشتر

  • اینجا چکیده‌ای از کتاب محمد التونجی «معجم المعربات الفارسیه منذ بواکیر العصر الجاهلی حتی العصر الحاضر»
  • نسخه pdf دکتر محمد نورالدین عبدالمنعم نویسنده کتاب «معجم الألفاظ العربیة فی اللغة الفارسیة» در اینجا. (روی تحمیل الکتاب pdf کلیک کنید تا دریافت شود)
  • این کتاب «فرهنگ واژه‌های فارسی در زبان عربی» چاپ ۱۳۴۷ از سوی انجمن آثار ملی است: نوشته محمد علی امام شوشتری.
  • ترجمه استاد طبیبیان (۱۳۸۶) از کتاب ادی شیر، «واژه‌های فارسی عربی شده» است: این کتاب از کهن‌ترین و معتبرترین کتابها در این باره است. پیوند
  • این پیوند نیز از کتاب استاد المنجد، صلاح الدین (. ۱۹۷۸.). المفصل فی الالفاظ الفارسية المعربة فی الشعر الجاهلی و القرآن الکریم و الحدیث النبوی و الشعر الاموی. چاپ بنیاد فرهنگ ایران ۱۳۵۶ است: نیازی به دانستن زبان عربی هم نیست. سرواژه‌ها را نگاه کنید و جاهایی که برای نمونه نوشته فارسیُّهُ (فارسی آن می‌شود…) برابر فارسی واژه را بر پایه چند منبع می‌نویسند.
  • مقاله حسین حدیدی قمبوانی، پیوست بایگانی‌شده در ۲۱ فوریه ۲۰۲۰ توسط Wayback Machine.
  • ألفاظ دخیلة ومعربة فی اللهجة القطریة کتابی از نویسنده قطری نور عبدالله المالکی.
  • الألفاظ الفارسیة فی اللهجة البغدادیة (حسن شوندی) دربارهٔ واژگان امروزی تر است.
  • کتاب آرتور جفری «وامواژه‌های قرآنی» به زبان اصلی در این پیوند (صفحه ۳۰۹ کتاب را بنگرید). نسخه فارسی در انتشارات توس با ترجمه فریدون بدره‌ای در دسترس است.
  • فهرست واژه‌ها و بررسی فشرده در نسخه اینترنتی پژوهشهای قرآنی با نام واژگان بیگانه قرآن به قلم مسعود ربیعی آستانه آمده‌ است (برگرفته از کتاب واژه‌های دخیل در قرآن مجید نوشته آرتور جفری ترجمه فریدون بدره‌ای)
  • دربارهٔ وامواژه‌های فارسی قرآن از استاد بهاءالدین خرمشاهی مقاله‌ای با نام کلمات فارسی در قرآن مجید در مجله قرآن پژوهی (۱۳۸۹).
  • چکیده‌ای از کتاب سرشناس المُنجِد در مقاله‌ای از فصلنامه تخصصی ادبیات فارسی در پیوست.
  • نکاتی در باره زبانشناسی عمومی با تکیه بر عربی،دکتر محمدعجم، مجله آفتاب 30 شهریور 1390 فارسی
This article is issued from Wikipedia. The text is licensed under Creative Commons - Attribution - Sharealike. Additional terms may apply for the media files.