اساسینز کرید ریشهها
اساسینز کرید: ریشهها (به انگلیسی: Assassin's Creed Origins) یک بازی ویدئویی در سبک اکشن-ماجراجویی و جهان باز است که توسط یوبیسافت مونترآل توسعه یافته و بهوسیلهٔ یوبیسافت در ۲۷ اکتبر ۲۰۱۷ برای مایکروسافت ویندوز، پلیاستیشن ۴ و اکسباکس وان منتشر شد. این بازی دهمین نسخه اصلی در مجموعه بازیهای اساسینز کرید بهشمار میرود که پس از اساسینز کرید: سندیکا در سال ۲۰۱۵، منتشر شد. داستان این بازی در مصر باستان و در بازه زمانی ۴۹ سال قبل از میلاد و در دوران پادشاهی بطلمیوس روایت، و به نوعی مقدمهای بر این سری محسوب میشود. این قسمت فاقد بخش چندنفره است.
اساسینز کرید ریشهها | |
---|---|
توسعهدهنده(ها) | یوبیسافت مونترآل |
ناشر(ها) | یوبیسافت |
کارگردان(ـان) | اشرف اسمائیل |
تهیهکننده(ها) | مارتین شلینگ |
آهنگساز(ان) | سارا شاکنر |
سری | اساسینز کرید |
موتور | انویلنکست ۲٫۰ |
سکو(ها) | مایکروسافت ویندوز، پلیاستیشن ۴، اکسباکس وان |
تاریخ(های) انتشار |
|
ژانر(ها) | اکشن-ماجراجویی، مخفیکاری |
حالت(ها) | یکنفره |
رسانه | لوح نوری، توزیع دیجیتال |
ریشهها با واکنشهای مثبتی از سوی منتقدان همراه بود. گرافیک، داستان، شخصیتها و صداپیشگان، سیستم روند بازی تغییر یافته، جهان خیره کننده مصر باستان و صحت تاریخی بازی تحسین شد، اما برخی مشکلات فنی مورد انتقاد قرار گرفت. دنبالهٔ این بازی تحت عنوان اساسینز کرید ادیسه که وقایع آن در یونان کلاسیک روایت میشود در اکتبر ۲۰۱۸ عرضه شد.
روند بازی
اساسینز کرید: ریشهها یک بازی ویدئویی به سبک اکشن-ماجراجویی و مخفیکاری است که از زاویه دید سوم شخص دنبال میشود. در این نسخه شخصیت اصلی میتواند از عقابی به نام سنو در بازی استفاده کند. این عقاب همانند پهپادهای امروزی میتواند دشمنان را رصد یا به شخصیت اصلی در مبارزات کمک کند. سازندگان همچنان بر این قابلیت تمرکز بسیاری داشتهاند به طوری که تعدادی از مراحل با کمک سنو انجام میشود. این قابلیت نیز در دیگر بازی شرکت یوبیسافت یعنی فار کرای کهن وجود داشت. شخصیت اصلی به شیوهٔ بازیهای قبلی این شرکت از قابلیت سفر سریع[persian-alpha 1] بهره میبرد. این بدین معنی است که شخصیت اصلی در زمانهایی که در حال مبارزه یا در حال اجرای مراحل نیست میتواند بین مکان فعلی خود و تعدادی از نقاط مشخص شده بدون طی مسافتی جابهجا شود. در این نسخه قابلیت رام کردن حیوانات وحشی و اهلی و فراخواندن آنها در صورت نیاز وجود دارد. شخصیت اصلی به تعامل بین شخصیتهای غیرقابل بازی و محیط وابسته است به طوری که بسیاری از نیازهای شخصیت اصلی مانند سلاح یا مرکبهای سواری و… در محیط یا با تعامل با سایر شخصیتها برطرف میشود.
در این قسمت مانند نسخه قبلی این سری اساسینز کرید: سندیکا نوار تجربه[persian-alpha 2] وجود دارد که با انجام ماموریتهای متفاوت میتوان این سطح را ارتقا بخشید؛ پس از هر ارتقای سطح[persian-alpha 3]، بازیکن میتواند با امتیاز گرفتن از ارتقای سطح و رساندن این امتیازها به حدنصاب تواناییهای بیشتری را فرا گیرد. با افزایش سطح بازیکن، دشمنان سرسخت تر شده و حتی از شیوههای پیچیدهتری همچون حملات دسته جمعی برای نابودی شخصیت اصلی استفاده میکنند. این سیستم مبارزه برخلاف سیستمهای مبارزه دو نفرهای در نسخههای قبلی وجود داشت است.
یکی دیگر از قابلیتهایی که به این سیستم مبارزات و روند بازی اضافه شدهاست نوار خشم نام دارد؛ با پر شدن این نوار بازیکن میتواند ضربات مهلک تری را بر دشمنان وارد کند. بازی در مصر باستان جریان دارد و پتانسیل بالای این سرزمین، باعث ساخت محیطهای متنوع و گستردهای شدهاست. مکانیک شکار در بازی وجود دارد و بازیکن میتواند با انواع حیوانات از قبیل شیر یا کروکودیل مواجه شود. همچنین وجود مقبرهها و معابد فراوان در مصر باعث شده تا در این نسخه نیز این بناها حضور فراوانی داشته باشند. "اشرف اسماعیل"، کارگردان این قسمت، در مصاحبهای بیان کرد:
ما تلاش بسیاری برای بازسازی معبدها داشتیم. هر چه در این رابطه با این مکانها میدانستیم در بازی پیاده کردیم. از تصاویر واقعی این مقبرهها استفاده کردیم و با تحقیقات زیادی که داشتیم، تمام تلاشمان را کردیم تا این مکانها به واقعیترین شکل ممکن ساخته شوند. برای مثال سعی کردیم تمامی تالارها و و راهروهای اهرام مصر باستان را مطابق واقعیت بسازیم. البته بیش از انتظار عمل کردیم. چون حتی راهروهایی که هنوز کشف و بررسی نشده را نیز در بازی گنجاندهایم.
داستان
در زمان حال، لیلا حسن، محقق بخش تاریخی شرکت آبسترگو، همراه با دوست و همکارش، دیانا گیری در مصر دنبال یکی از ساختههای تمدن نخستین میگردند. با این حال لیلا به جای پیدا کردن ساخته، یک معبد مییابد که مومیاییهای بایک و آیا در آن قرار دارد. لیلا تصمیم میگیرد برای آنکه جای خود را در پروژهی آنیموس شرکت آبسترگو مستحکم کند، با استفاده از آنیموس ساختهی خود خاطرات بایک را بدون آن که به مقامهای بالاتر اطلاع دهد، بازسازی نماید؛ هر چند دیانا با این کار او مخالف است.
در سال ۴۹ قبل از میلاد، بطلمیوس سیزدهم، فرعون مصر به همراه همراهانش وارد سیوا میشود. بایک، که یک مدجای قابل احترام در واحهی سیوا میباشد، به همراه پسر خردسالش، خِمو توسط پنج مرد نقابدار، که از ملازمان فرعون هستند، دزدیده شده و به یک اتاق زیرزمینی در معبد آمون برده میشود. آنها یک گوی طلاییرنگ را به بایک میدهند و از او میخواهند که به وسیلهی آن در یک اتاق اسرارآمیز را باز نماید، امّا بایک که از چیزی سر در نمیآورد، نمیتواند خواستهی آنها را انجام دهد. مردهای نقابدار نیز سعی میکنند تا با تهدید جان خمو، بایک را مجبور به این کار نمایند. در آخر خمو به بایک کمک میکند تا اقدام به فرار کند، اما در میان درگیری، بایک به شکلی ناخواسته دشنهاش را در سینهی خمو فرو میکند و او را میکشد.
بایک پس از مرگ پسرش، هوشیاری خود را تا مدتی از دست میدهد، اما آیا، همسر او، بهتر با مرگ خمو کنار میآید و به زادگاهش، اسکندریه رفته و نزد پسرداییاش، فانوس جوان میماند. بایک به دنبال اطلاعاتی از آن پنج مرد نقابدار، در مصر سرگردان میشود و در این مدت، وظایف او را به عنوان یک مدجای، هپزفا در سیوا انجام میدهد. بایک با پیدا کردن اطلاعات آن مردان، القاب رمزی آنها را با خالکوبی بر بازویش رسم میکند تا با کشتن هرکدام از آنها خطی بر رویشان بکشد. یک سال بعد، در سال ۴۸ قبل از میلاد، بایک اطلاعاتی از رودجک، که یکی از اشراف سقاره است، مییابد که با نام مستعار «ماهیخوار» خوانده میشود. بایک میتواند در هرم خمیدهی سنفرو، پس از گذشتن از هیپاتوس، محافظ او، گیرش بیندازد. بایک پس از یک درگیری با رودجک، او را به قتل میرساند اما پس از آنکه از هرم خارج میشود، در اثر جراحات از هوش میرود و زنی به نام نفرتاری، شروع به پرستاری از او میکند. با این حال به محض آنکه بایک به هوش میآید، با وجود تمام گیجیای که کماکان دچارش است، راه سیوا را پیش میگیرد.
بایک در حومهی سیوا با هیپاتوس مواجه میشود که میخواهد به خاطر انتقام قتل رودجک، او را بکشد. بایک و هیپاتوس با یکدیگر در بالای یک مقبرهی قدیمی از پادشاهی کهن درگیر میشوند و با ضرباتی که بایک به زمین میکوبد، زمین خراب شده و به داخل مقبره پرت میشوند. آنها مبارزهی خود را در آنجا ادامه میدهند. با این حال بایک سعی دارد که به هیپاتوس پیشنهاد آتش بس بدهد، اما او نمیپذیرد و در انتها بایک او را به قتل میرساند.
بایک در بیرون مقبره، با دوستش هپزفا برخورد میکند که با تعدادی از سربازان مدافع رودجک درگیر شده است. آنها پس از خلاص شدن از دست سربازان، به سمت شهر راه میافتند و هپزفا به بایک میگوید که مردم سیوا توسط مِدآمون، یکی از اعضای فرقه که با نام مستعار «لکلک» خوانده میشود، تحت فشار قرار گرفته اند تا اطلاعاتی از چگونگی بازشدن معبد مذکور به دست آورد. همچنین به او اطلاع میدهد که مدآمون معبد آمون را مقر فرماندهی خویش قرار داده است. بایک پس از آن که به خانهی هپزفا میرسد، در آنجا مورد مداوای ربیعه، پرستار سیوا قرار میگیرد و پس از استراحت آماده میشود تا هدف بعدی خویش را شکار نماید. پس از آن هپزفا یک کمان به بایک هدیه میدهد. در همین حال یکی از روستاییها خبر میآورد که سربازان بطلمیوس به دنبال هپزفا هستند و به سمت خانهاش میآیند. هپزفا و بایک میان علفهای بیرون خانهی هپزفا پنهان میشوند و یک به یک سربازان را از بین میبرند. پس از آن است که بایک، دوباره سِنو، عقابش را که در حمله به سیوا مجروح شده بود، مییابد.
بایک مصمم میشود که به حکمرانی ظالمانهی مدآمون پایان دهد، اما پیش از آن هپزفا از او میخواهد که به تعدادی از مردم روستا کمک نماید و بایک نیز میپذیرد. سپس به خانهی خویش بازمیگردد و خُپش پدرش و مجسمهی پسرش را مییابد. بایک پس از دریافت نامهای از یکی از روستاییان به نام ایسا به معبد آمون میرود و در آنجا تعدادی از دهقانان را به جرم اعتراض به افزایش مالیات در زندان میبیند. همچنین او در آنجا جسد بیجان شوهر ایسا، تِرِمون را مییابد و پیکرش را به مزرعهاش بازمیگرداند. در آنجا او متوجه میشود که تمام خانوادهی ترمون، از جمله ایسا، توسط سربازان بطلمیوس به قتل رسیده و کلبهی آنها به آتش کشیده شده است. پس از آن بایک متوجه میشود که راهزنان چشمهی شهر را در تصرف خود درآوردهاند و از مردم برای استفاده از آن، باج میگیرند. بایک با نفوذ به غاری که راهزنان در آن سنگر دارند، آنها را کشته و چشمه را آزاد میکند. کمی بعد نیز، به برادر بزرگتر فنوکو، یکی از دوستان خمو، کمک میکند تا از مقبرهی قدیمیای که به خاطر بازی در آن گرفتار شده خارج شود. همچنین به ربیعه کمک میکند تا به محمولههای پزشکیای که برای درمان احتیاج دارد و توسط سربازان برای استفادهی خود توقیف شدهاند، دست یابد. بایک پس از آن به مجموعهی معابد بازمیگردد و کاهنانی را که توسط مدامون تحت ضرب و شتم قرار گرفته بودند را نجات میدهد و سپس با نفوذ به معبد آمون، مدامون را به قتل میرساند.
پس از آن بایک برای پیوستن به همسرش، آیا، که رد دیگر نقابپوشان را دنبال میکند، به سمت اسکندریه رهسپار میشود. اما بایک در راه اسکندریه نزد دوستش مِنِهِت در معبد سخمت میرود و در معبد تازه بازسازیشدهی او مشغول بازی با کودکان دوستش میشود. در همین حال شخصی از یامو، شهر مجاور معبد نزد منهت میآید تا به خاطر گربههای مومیاییشدهی جعلیای که در بازار فروخته میشود، اعتراض کند. هر چند منهت ادعا میکند که این مسئله به او ربطی ندارد و باید مشکلش را با بازرگان حل کند، اما آتش خشم مراجعهکننده تندتر از پیش میشود. در همین حال بایک تصمیم میگیرد تا برای حل این مسئله کمک نماید. پس از حل این مسئله، بار دیگر منهت از او کمک میخواهد و درخواست میکند جنگجوی شهر، پامو را بیابد تا به عنوان قهرمان سخمت در مسابقهی قهرمانی در شب جشنوارهی سخمت، مقابل قهرمان ایسفت بایستد. اما بایک او را در حال بادهنوشی و مست مییابد و به خاطر آنکه دوستش، منهت رسوا نشود، پیشنهاد میدهد که به جای او به عنوان قهرمان سخمت مبارزه کند. منهت که از این لطف دوستش خوشحال شده او را نزد کاهن اعظم میفرستد تا رخصت بگیرد. بایک مسابقه را میبرد و به عنوان احترام و تشکر، منهت اجازه میدهد تا بایک لباس مخصوص سخمت را با خودش ببرد. پس از این بایک راه خود را به سمت اسکندریه ادامه میدهد.
بایک به دنبال آیا به کتابخانهی بزرگ میرود، اما او را نمییابد و پس از ملاقات با فانوس، فانوس دلیل غیبت او را توضیح داده و او را به باغ زیارتگاهی میبرد که یک راه مخفی به مخفیگاه آیا دارد. آیا بسیار پرشور از همسرش که یک سال از او دور بوده است، استقبال میکند. آیا برای او میگوید که در این مدت او آکتائون، معروف به «کرکس» و کتوس معروف به «بز» را به قتل رسانده است. با این اوصاف، تنها یک هدف دیگر باقیمانده است؛ مار. آیا یک پاپیروس سلطنتی را به بایک نشان میدهد که نشان مار دارد و ثابت میکند که پتولمی با فرقه در ارتباط است. آیا این اطلاعات را از آپولودوروس که از طرف کلئوپاترا مأمور شده است، به دست آورده است. آنها نیز دنبال همان مردی هستند که بایک و آیا تعقیبش میکنند. بایک به کلئوپاترا اعتماد ندارد اما به قضاوت آیا اعتماد میکند. آیا خنجر مخفی را که از یادگاران داریوش بزرگ، از نخستین اعضای پیشحشاشینی، است را به بایک میدهد تا مردی که گمان میکنند مار است و خمو را کشته، به قتل برسانند. آیا به خاطر قتلهایی که تا به حال انجام داده، توسط فیلاکیتای(مأمورین نظامی نخبهی یونانی) اسکندریه، گنادیوس تحت تعقیب است و بایک را برای قتل او میفرستد.
بایک گنادیوس را در حالی که کارگران اسکله را شکنجه میدهد، مییابد و با نفوذ به قلعهش او را به قتل میرساند. گنادیوس پیش از مرگش میگوید که تنها وظیفهاش را به عنوان یک فیلاکیتای که یک قتل را دنبال میکند، انجام داده است. او به بایک هشدار میدهد که برنامهی انتقامی آنها فراتر از قانون رفته و ممکن است در آینده فیلاکیتاهای دیگر آنها را شکار نمایند.
بایک هنرپیشههای فانوس را که به خاطر یک تجمع علیه حکومت در تئاتر اسکندریه دستگیر شدهاند، آزاد مینماید. یکی از بازیگران به او میگوید که نمایشنامهی آنها در حال برده شدن به قصر است. بایک نمایشنامه را نیز از دست نگهبانان نجات میدهد و برای فانوس میآورد. فانوس هم میگوید که هر اتفاقی هم که بیفتد، این نمایشنامه را اجرا میکند.
بایک پس از این به دنبال مار وارد قصر سلطنتی میشود و در اتاق کاتب سلطنتی یک نامه مییابد که آدرس مدونامون را داشتند و در آنها نوشته شده بود که بلطمیوس سیزدهم تحت کنترلشان قرار دارد و گنادیوس نیز به دنبال محل اختفای آیا میگردد. بایک اطمینان مییابد که یودوروس، کاتب سلطنتی دربار، همان مار است و یکی از ماسکداران قاتل پسرش است. به همین علت بایک به حمامی که یودوروس بسیار به آنجا رفتوآمد میکند، میرود تا او را به قتل برساند. بایک در حملهی نخست به یودوروس موفق نمیشود تا او را به قتل برساند و یودوروس سعی میکند تا با فشردن سر بایک در خزینهی حمام او را خفه کند. در این موقع بالاخره بایک موفق میشود که با استفاده از خنجر مخفی خود او را به قتل برساند، اما در این راه یکی از انگشتان خود را که در راه خنجر قرار گرفته را قطع میکند. یودوروس پیش از مرگ میگوید که بایک هیچگاه نمیتواند مار را به قتل برساند.
پس از این، بایک با یادآوری واپسین کلام یودوروس، به شک میافتد که آیا او مار حقیقی بوده است، یا خیر اما آیا اطمینان دارد که با مرگ یودوروس تمام کسانی که در قتل خمو دست داشتند را به قتل رساندند. آیا برای آرام کردن بایک ترتیبی میدهد که او به ملاقات آپولودوروس برود تا اطلاعات مکفی را به دست آورد. بایک نیز پس از این به سمت میدان اسبدوانی لژیون رهسپار میگردد و خبرچین آپولودوروس را مییابد. خبرچین به بایک میگوید که پس از غروب آفتاب به فانوس دریایی کانوپوس برود تا با آپولودوروس دیدار کند. بایک برای کسب اعتماد آپولودوروس، دماستِس، یکی دیگر از خبرچینان او را که در چنگال سربازان اسیر است را آزاد میکند و سپس یک طومار را که برای رهبر ناوگان کلئوپاترا، فوکسیداس اهمیت بسیاری دارد را مییابد. آپولودوروس پس از اعتماد به بایک، او را به محل اقامت خود دعوت میکند تا با ملکه دیدار کند. در آنجا آیا مشغول محافظت از کلئوپاتراست. کلئوپاترا کاهن اعظم، پتاه از ممفیس را به بایک معرفی میکند. او میگوید که فرقهی باستانی مسئول کارهای برادرش و تبعید او هستند. او همچنین اعلام میکند که یودوروس مار نبوده و موقعیت تقریبی مار واقعی را برای او فاش میکند. همچنین خبرچینان آپولودوروس چهار نام دیگر را نیز از سران این فرقه به دست آوردهاند: سرگین غلتان که با خشونت خود باعث وحشت دلتای رود نیل شده است؛ کفتار که با ناپدید کردن مردم و مرگ موجب ارعاب مردم جیزه گشته است؛ مارمولک که با بیماری و بدبختی موجب ترس مردم منف شده و تمساح که مردم فیوم را با ستم زیر سلطهی خود درآورده است. به موجب این اطلاعات جدید، بایک میپذیرد که مدجای کلئوپاترا شود و باقی اعضای فرقه را به قتل برساند. پس از این نیز نشان مدجای خود را تسلیم کرده و نشانی طلاییرنگ میگیرد که نشان میدهد مدجای محافظ فرعون گشته است.
بایک به دنبال سرگین غلتان به سائیس، روستایی در کرانهی رود نیل میرود. او در آنجا با هارخوف، یکی از خبرچینان آپولودوروس دیدار میکند که به او میگوید این روستا تحت حکمرانی سفتو قرار دارد که حاکمی ظالم و سرکوبگر است و با سرگین غلتان کار میکند. همچنین بایک درمییابد که بسیاری از کسانی که ناپدید میشوند توسط سرگین غلتان در بیابانها دفن شدهاند. هارخوف به بایک میگوید که پیرمردی به نام گوپا پس از اینکه دنبال سرگین غلتان رفت، زبان خود را از دست داد. بایک کاواب، نوهی گوپا را مییابد و میفهمد که چندی است پدربزرگش گم شده است. او به یکی از پایگاههای نظامی رفته و گوپا را آزاد کرده و نزد خانوادهاش میآورد. بایک همچنین متوجه میشود که سرگین غلتان سپاهیان خودش را در لتوپلیس جمع کرده است. دختر گوپا به بایک میگوید که همسرش تاهارقا در لتوپلیس حضور دارد و میتواند به بایک کمک نماید.
بایک به لتوپلیس و نزد تاهارقا میرود و دربارهی سرگین غلتان از او میپرسد. در همین موقع راهزنانی که به گفتهی تاهارقا همیشه با استفاده از طوفان شن به لتوپلیس حمله میکنند و آنجا را غارت مینمایند، هجوم میآورند. تاهارقا نیز قول میدهد که در برابر کمک بایک در دفع راهزنان، اطلاعاتی که نیاز دارد را به او بدهد. پس از دفع حمله و پاکسازی مقر راهزنان، تاهارقا، بایک را به یک وعدهی غذایی نزد او و خانوادهاش دعوت میکند و در آنجا دربارهی سرگین غلتان صحبت میکنند. با این حال او توسط نوشیدنیای که تاهارقا به او میدهد بیهوش شده و درست پیش از دست دادن هوشیاریاش با دیدن انگشتر تاهارقا که علامت سرگین غلتان دارد به هویت او پی میبرد.
بایک در حالی به هوش میآید که تا گردن در صحرا دفن و رها شده تا بمیرد. دور تا دور او را نیز دیگر قربانیان سرگین غلتان فرا گرفته است. بایک با کمک سنو و مرکبش میتواند که از آنجا خلاص شود و بعد از بازیابی تجهیزات خود که تاهارقا به عنوان پاداش به سفتو داده است، قصد قتل تاهارقا را میکند. او تاهارقا را در لتوپلیس در حال راز و نیاز مییابد و در همانجا او را به قتل میرساند. کاواب که شاهد قتل پدر خویش است، سوگند میخورد که روزی بایک را به قتل میرساند. بایک برای زن تاهارقا توضیح میدهد که همسرش همان سرگین غلتان بوده و پس از آن در حالی که از اینکه یک یتیم و بیوه برجای گذاشته است، پشیمان گشته، آنجا را ترک میکند.
پس از این، بایک به هارخوف کمک میکند که با سفتو مبارزه کند و کمانداران و جمعکنندگان مالیات او در سائیس را میکشد. او در بندر میبیند که رئیس بندر، زرووس، که برای مردم دست به قاچاق کالا میزند، برای محافظت از فلوکهی خویش کمک میخواهد. بایک همچنین با جسکا، یکی از خبرچینانی که برای هارخوف کار میکند و هارخوف گمان میکند که مرده، رو به رو میشود. پس از آنکه بایک به جسکا کمک میکند تا سربازانی که روستا را به آتش کشیدند، بکشد، متوجه میشود که هارخوف توسط سفتو در قلعهی نیکیو زندانی گشته است. بایک وارد قلعه شده و پس از نجات هارخوف، سفتو را به قتل میرساند و سرانجام منطقه را از چنگال او آزاد میکند.
پاس از آن بایک به جیزه میرود و با مِرِد، یک بازرگان که برای آپولودوروس خبرچینی میکند، دیدار مینماید. او به بایک خبر میدهد که نام حقیقی کفتار، کالیست است. مِرِد از بایک میخواهد که مَرکَبش را که راهزنان به یغما بردهاند، پس گیرد. پس از آنکه بایک این کار را انجام میدهد، مِرِد میگوید که کفتار بیابان را به دنبال سیلیکا جستجو میکند و افرادی که علیهش به پا خیزند کارشان به سرنوشتی شوم مختوم میگردد. بایک همچنین متوجه میشود که کفتار غاری را به عنوان پایگاه خویش برگزیده است و پس از جستجوی آنجا، کفتارهایی که از آنجا محافظت میکنند را میکشد و پس از آنکه یک زندانی را آزاد میکند، از او میشنود که کالیست زندانیان دیگر را همراه خویش برده است. بایک یک پاپیروس مییابد که در آن به هرم بزرگ جیزه اشاره شده و به دنبال کالیست او را به آنجا میکشاند.
در زیر هرم، بایک در نزدیکی یک ستون مقدار زیادی سیلیکا، کالبد بیجانِ دیگر زندانیان و تابوت اِشه، دختر کالیست را مییابد. بایک متوجه میشود که کالیست قصد دارد با قربانی کردن زندانیانش و ترکیب سیلیکا با قدرتی مرموز، دخترش را به زندگی بازگرداند. سر و کلهی کالیست پیدا شده و از اینکه بایک مزاحم آرامگاه دخترش شده، خشمگین میشود. بایک او را در تونلهای هرم تعقیب میکند و سرانجام با موفقیت او را به قتل میرساند.
سپس بایک به سمت منف (ممفیس) رهسپار میشود. کاهن اعظم منف، پاشِرِنْپتاه از بایک میخواهد تا او را یاری نماید که نفرینی که گریبانگیر شهر و همسر باردار خودش، تیمهوتپ شده است را از بین ببرند. مدجای ابتدا بوی مرگی که در شهر به مشام میرسد را دنبال میکند. در یک مقبره، او مومیاییهایی مییابد که فاسد شدهاند و منبع اتساع بو هستند. با دنبال کردن سرنخها، بایک متوجه میشود که مسئول مومیایی کردن اجساد در معبد، ناترون، که از مهمترین مواد مورد استفاده برای مومیاییکردن است، را با شن مخلوط میکند. او ادعا میکند که توسط کاهن آنوبیس که حمایلی آبی رنگ بر دوش دارد، مجبور به این کار شده است. بایک راهزنانی که با کاهن در این کار همکاری دارند را به قتل میرساند. سپس به تاتمُس کمک میکند که تمساحهایی که بیش از حالت عادی وحشی شدهاند را شکار نمایند. آنها پی میبرند که دوقلوهایی به نامهای تیویو و تیانفر اجزای بدن انسانها را داخل آب میاندازند تا طعمهی تمساحها شوند. بایک آنها را میکشد و متوجه میشود که توسط مارمولک استخدام شده بودند.
بایک به خانهی پاشِرِنْپتاه میرود و در آنجا همسر پاشرنپتاه، تیمهوتپ را میبیند که به همراه غیبگویش سعی میکنند طلسمی که دچارش شده است را درمان کند، زیرا اگر این بار بچهاش سقط شود، این سومین بچهایست که در یک سال اخیر از دست میدهد. تیمهوتپ و بایک دمنوشی توهمزا نوشیدند که باعث شد بایک دچار کابوسی شود که در آن مقابل آپوفیس قرار میگیرد و پس از شکست دادنش، خمو را در میان نیزارهای آرو مشاهده میکند. وقتی بیدار میشوند غیبگو میگوید که علت بیماری تیمهوتپ این است که کسی به او گوشت انسان میخوراند. بایک وقتی خانهی پاشرنپتاه را ترک میکند، با آیا رو به رو میشود که به همراه کلئوپاترا در ممفیس حضور دارد. آنها دربارهی پیشرفت عملیاتهایشان صحبت میکنند و آیا به او میگوید که توانسته پومپه، سردار رومی را ملاقات نماید و نظرش را برای همکاری با کلئوپاترا جلب کند. آیا برخلاف میل بایک مجبور است برای در جوار ملکه بودن، آنجا را ترک نماید اما آنها تصمیم میگیرند در مدت زمانی که هر دو در ممفیس حضور دارند، با هم در پیدا کردن طلسم، همکاری کنند.
بایک و آیا در طی تحقیقاتشان از معبد پتاه متوجه می شوند که کاهنانی دوقلوی، گاو مقدسی که نمایندهی خدای آپیس است را مسموم کردهاند، تا اینطور به نظر برسد خدایان به خاطر حضور کلئوپاترا در ممفیس، نظرشان را از شهر برداشتهاند. کاهنان دوقلو اعتراف میکنند که به خاطر برادرشان، پانکراتس، که گروگان گرفته شده، دست به چنین اعمالی زدند. بایک برادر آنها را نجات میدهد و از او میشنود که مسئولیت دزدیده شدن او بر گردن کاهنی از معبد آنوبیس است که حمایلی آبی بر دوش میاندازد و به سختی سرفه میکند. بایک متوجه میشود که این نشانهها، باید نشانههای مارمولک باشد. بایک نزد کلئوپاترا بازمیگردد و گزارش تحقیقاتش را میدهد. پاشرنپتاه در آنجا اعلام میکند که مشخصاتی که بایک بازگو میکند، با هِتِپِی، کاهن آنوبیس مطابقت دارد. ملکهی مصر نیز دستور میدهد تا او را بکشند. علیرغم این که هتپی در میان دیگر کاهنان معبد مخفی شده است، بایک میتواند او را به خاطر سرفهها و حمایل آبیاش بشناسد و به قتل برساند. با مرگ او ممفیس از گزند نفرین خلاص میشود. کمی بعد ما کلئوپاترا را میبینیم که در جشنوارهی آپیس میان مردم میرود و مردم به شدت او را تشویق میکنند. بایک و آیا نیز مجبور میشوند بار دیگر در راه انتقامشان از یکدیگر جدا شوند.
پس از آن بایک به غیبگو کمک میکند که یک پنام را به یک ماجراجو برساند. سپس غیبگو کمک میکند که بایک از شر کابوسهایش خلاص شود. بایک یک مجسمهی خدایخنوم را از اعماق نیل بیرون میآورد که باید جای بایک را در نبرد با آپوفیس بگیرد. پس از چندین ساعت مراقبه، غیبگو بدون آنکه بایک متوجه شود، ناپدید میگردد.
یک نانوا به نام تِتا، از بایک میخواهد چشندهاش، ساسوبک را نجات دهد. چشنده افشا میکند که شخصی قصد داشته تا با کیکی زهردار تیمهوتپ را مسموم کند. بایک برای نجات همسر کاهن، انباری که مواد مسموم در آن نگهداری میشد را از بین میبرد. سپس به تیمهوتپ با آیینی مخصوص اطمینان میدهد فرزندش پسر خواهد بود. بایک سپس یک طلسم پنامی را مییابد که موجب میشود تیمهوتپ و ندیمهاش را تا هرم جوزر همراهی کند. بایک با تماشای آیینی که آنها برگزار میکنند با خود میاندیشد که اگر پسرش زنده بود، این آیین را باید به او یاد میداد.
آپولودوروس بایک را میفرستد تا یک دفتری را از هوتفرس دریافت کند. این دفتر شامل اسامی و مشخصات حقیقی تمساح است و اعمال شنیعش را افشا میکند، به همین خاطر هوتفرس از آن نگهداری کرده تا به دستان حاکم یونانی نرسد.
بدون اطلاع دیگران، شادیا، دختر خردسال هوتفرس دفتر را پیدا کرده و نزد خود نگاه می دارد. در نتیجه، او و مادرش، خنوت، توسط تمساح و مردانش ربوده میشوند و به فانوس دریایی یوتمریا برده میشوند تا جای دفتر را لو بدهند. در همین پروسه است که تمساح، شادیا را زیر آب با سنگ بسته و غرقش میکند و تلاشهای بایک نیز برای نجات او بیحاصل است.
بایک که پس از کشته شدن شادیا، خشم بیشتری را در خود احساس میکند، رد تمساح را تا شهر میگیرد و در آنجا کنسا، یکی از دوستان اهل سیوایش را مییابد. کنسا که برای به دست آوردن افتخار و ثروت به یک جنگجوی گلادیاتور تبدیل شده، با بایک متحد میشود تا در میدان نبرد، برادران مدافع عنوان قهرمانی، دیوویکوس و ویریدوویکس را شکست دهند. پس از شکست آنها بایک مشخصات تمساح را به دست میآورد و متوجه میشود بِرِنیک نام دارد و از اشراف فیّوم محسوب میشود. بایک او را تا ویلایش در کِرکِسوچا گراناری دنبال میکند. در آنجا بایک متوجه میشود که برنیک حامی دوستش، کنسا است و به او در مقابل وفاداری و پشتیبانیاش، زندگی مجللی و ثروت بسیاری وعده داده است. بایک برنیک و کنسا را تا ویلایش دنبال میکند و در آنجا او و کنسا را به قتل میرساند.
بایک برنیک را پیش از مرگش به خاطر قتل شادیا بازخواست میکند. برنیک اصلاً دختر را به خاطر نمیآورد و در مقابل بایک را مؤاخذه میکند که نمیبیند مصر در راه رسیدن به چه عظمتی است. بایک به او میگوید که شادیا دختر هوتفرس و خنوت است و برنیک توضیح میدهد که آن دفتر میتوانست تمام امیدهای فرقه را از بین ببرد، بنابراین کاری را انجام داده که مجبور به انجام آن بوده است. در مقابل بایک سوگند میخورد که تمام چیزهایی که برایش ایستادگی کرده و یا دوست داشته را از بین ببرد.
بایک هوتفرس و خنوت را دلشکسته از مرگ دخترشان مییابد و یک مراسم به افتخار شادیا برگزار میکند. سپس او به زوج دلشکسته دلیل جدیدی میدهد تا بتوانند روی پای خود ایستاده و به نبرد ادامه دهند. بایک دهقانان فیوم را تشویق میکند تا جلو رومیهایی را که آنها را آزار میدهند، بایستند. سپس رهبر شورشیان را نیز از بند آزاد میکند. بایک زمانی که میبیند کشاورزان و شورشیان به قلعهی بوباستوس حمله کردهاند، فرماندهی قلعه را به قتل میرساند. سپس با هوتفرس و خنوت خداحافظی میکند و به آنها میگوید که حال که فیوم آزاد شده، نوبت آنهاست که مسئولیت خود را به گردن بگیرند.
پس از قتل اعضای فرقه، به زمان حال بازمیگردیم و لیلا حسن و دیانا را پی میگیریم که به خاطر عدم همکاری با آبسترگو مورد حملهی مزدوران آن قرار گرفتند. لیلا موفق میشود تا مهاجمان را بکشد اما دیانا توسط آنها دستگیر شده و احتمالاً به قتل میرسد. لیلا سوگند میخورد که انتقام خون دیانا را بگیرد و به آنیموس بازمیگردد تا مأموریت خویش را به پایان رساند.
بایک نامهای از آیا دریافت میکند که در آن توضیح داده شده دو عضو دیگر فرقه، کژدم و شغال، که در گارد سلطنتی بطلمیوس بودند و در مرگ خمو دست داشتند را شناسایی کرده است. بایک متوجه میشود که نام حقیقی شغال، لوسیوس سپتیموس است و رد او را میگیرد، اما نمیتواند به موقع به او برسد و سپتیموس پومپه و یارانش را به قتل میرساند. کلئوپاترا که پس از قتل پومپه انتخاب دیگری ندارد، رو به ژولیوس سزار میآورد. بایک، آیا و آپولودوروس در نقش بازرگانان اهل اسکندریه درمیآیند و در میان فرشی که به عنوان تحفهی پیشکشی سزار معرفی میکنند، کلئوپاترا را وارد کاخ مینمایند. کلئوپاترا در آنجا میتواند بر روی ژولیوس سزار تأثیر به سزایی بگذارد و حمایتش را جلب کند. بایک در میان نبرد کلئوپاترا و سزار در مقابل بطلمیوس، میتواند کژدم را، که مشخص میشود پتینوس نام دارد از بین ببرد، امّا وقتی میخواهد سپتیموس را بکشد، سزار جلوی او را میگیرد و میگوید که او اهل روم است و باید توسط خود آنها محاکمه شود. آیا نیز مشاهده میکند که بطلمیوس هنگامی که سعی دارد از راه نیل بگریزد، در آن غرق شده و طعمهی تمساحها میشود.
کلئوپاترا پس از آنکه در کنار ژولیوس سزار جنگ را میبرد، به عنوان فرعون تاجگذاری میکند. علیرغم اعتراضهای بایک و آیا، به سپتیموس اجازه میدهند که زنده بماند و به مقام مشاور ژولیوس سزار نیز منصوب میگردد. این انتصاب تمام رشتههایی که مدجای و همسرش را به حکومت نوپا مربوط میکرد، میگسلد. بایک متوجه میشود که کلئوپاترا و سزار به آنها خیانت کرده و عضوی از فرقهی باستانی شدهاند. به همین دلیل شروع میکند به جمع کردن متحدانش تا یک انجمن برادری تشکیل دهد تا بتوانند در برابر تهدیدات فرقه بایستند و از آزادی مردم دفاع نمایند.
پس از آنکه فرقهی باستانی علاقهی شدیدی به آرامگاه اسکندر مقدونی نشان میدهند، بایک و آیا تصمیم میگیرند که در آنجا سر و گوشی آب دهند، ولی در آنجا آپولودوروس را مییابند که به شدّت مجروح شده است. آپولودوروس پیش از مرگ به آنها هشدار میدهد که معاون سزار، فلاویوس، در اصل کسی است که با نام مستعار شیر شناخته میشود و فرماندهی اصلی فرقه است. همچنین پیش از مرگش ذکر میکند که فلاویوس و سپتیموس گوی و عصای سلطنتی اسکندر را از داخل آرامگاه وی برداشتهاند و با آن به سمت درگاه جادویی سیوا رهسپار شده است.
با توجه به سخنان آپولودوروس، بایک راه سیوا را در پیش میگیرد و میبیند که درگاه پیش از رسیدن آنها باز شده است. بایک داخل اتاق پشت درگاه، کالبد بیجان هپفزا، دوست دوران کودکیاش را که انتخاب کرده بود در غیبت او از سیوا محافظت کند، مییابد، که توسط فلاویوس و سپتیموس به قتل رسیده است. بایک به دنبال فلاویوس به شهر رومی سیرنه، در نزدیکی قیروان میرود. در آنجا بایک میتواند فلاویوس، کسی که مسئول مرگ خمو است را علیرغم آنکه از قدرتهای باستانی اجسام بهشتی تمدن نخستین استفاده میکند، به هلاکت برساند. بایک در حالی که این جسم باستانی را با خود دارد، به اسکندریه بازمیگردد تا ما وقع را برای آیا شرح دهد.
در اسکندریه، آیا بایک را با مارکوس بونبوس بروتوس و گایوس کاسیوس لونگینوس آشنا میکند؛ دو سناتور رومی که تصمیم گرفتند مانند آنها در برابر ژولیوس سزار و دسیسههای فرقه بایستند. آیا بایک را مطلع میکند که تصمیم گرفته تا به رم برود تا شعبهای از فرقهی تازه تأسیس شدهشان را در شهر بنیان نهد و همچنین به بروتوس و کاسیوس کمک کند تا سزار را به قتل برسانند.
در ساحل مدیترانه، بایک و آیا برای بار آخر با هم دیدار میکنند و اعتراف میکنند که زندگی زناشوییشان به پایان رسیده و پس از مرگ پسرشان راهشان از یکدیگر جدا گشته است. ولی آنها فرقهای را پایهگذاری میکنند که هر دو سوگند میخورند در آن از میان سایهها مبارزه را ادامه دهند تا از دنیا محافظت کنند. بایک در آنجا طلسمی که شکل جمجمه داشت و پس از مرگ خمو بر گردن میآویخت را به زمین پرتاب میکند. پس از رفتن بایک، آیا طلسم را برداشته و شکلی که از افتادن آن بر ماسهها ترسیم شده را به عنوان نشان انجمن برادری جدیدشان برمیگزیند.
پس از این لیلا از داخل آنیموس خارج میشود و ویلیام مایلز، رهبر حشاشین امروزی را رو به روی خود مییابد که در حال تماشای اوست. لیلا میپذیرد که به حشاشین کمک نماید اما نمیخواهد به عضوی از آنها بدل شود و سپس هر دوی آنها به اسکندریه عزیمت میکنند.
در رم، آیا با سپتیموس، که یک جسم بهشتی را در دست دارد، رو به رو میشود و پس از شکست دادنش، او را به هلاکت میرساند. سپس او به داخل ساختمان سنای روم نفوذ میکند و به همراه متحدانش سزار را به قتل میرساند. کمی بعد او با کلئوپاترا دیدا میکند و به او هشدار میدهد که حاکمی عادل باشد، در غیر این صورت برمیگردد و او را به قتل میرساند. پس از همهی این قضایا، بایک و آیا، که حال آمونت نامیده میشود، شروع میکنند به استخدام و تمرین دیگر اعضای حشاشین در مصر و روم.
پنهانیان
بیش از چهار سال پس از آنکه بایک فرقهی پنهانیان را تشکیل داده است، در سال ۳۸ پیش از میلاد، نامهای از تاهیرا دریافت میکند که در آن برایش نوشته که در میان درگیریهای میان رومیان و اهالی سینا، دو نفر از اعضای پنهانیان در یک کشتار به قتل رسیدهاند. تاهیرا اظهار میکند که به مرور شرایط دارد از دستانش خارج میشود و به کمک بایک نیاز دارد. بایک نیز تصمیم میگیرد برای دیدار تاهیرا و رتق و فتق امور پنهانیان به شبهجزیرهی سینا سفر کند. تاهیرا در آنجا او را با رهبر شورشیان محلی نبطی، گامیلات آشنا میکند که با پنهانیان همکاری میکند. این سه نفر میخواهند با کشتن تاکیتو، پتاهموس و آمپلیوس، از سرداران رومی، ژنرال روفیو را از مخفیگاهش بیرون بکشند.
بایک به سرعت تحقیقاتش را دربارهی گم شدن یکی از پنهانیان، اُسورکُن، که پیش از مفقودی وظیفهی نقشهبرداری از منطقه را داشته، آغاز میکند. بایک محل تقریبی اسورکن را مییابد و اسیرکنندگان رومی و سردار روفیو، تاکیتو را به قتل میرساند.
پس از آن اسورکن برای او شرح میدهد که یک زن به نام شقیلات به یک کشتی حمل برده حمله کرده و کودکان را آزاد کرده است. سپس نیز این کودکان را برای پنهان شدن به معادن سنگ در منطقه برده است. بایک پی میبرد که شقیلات و کودکان در امنیت به سرمیبرند اما اعتقاد دارد که روشهای تند و خشن شقیلات باعث تحریک نیروهای رومی شده و خطر انتقامجوییهای بیرحمانهی آنها وجود دارد. او به شقیلات کمک میکند حملهی رومیانی که به دهکده حمله کردهاند را دفع نماید و در همین حال تحت تأثیر مهارتهای شقیلات قرار میگیرد و او را متقاعد میکند تا به پنهانیان بپیوندد تا بتواند در مقابل ستمگران از مردم شبهجزیره سینا محافظت نماید. شقیلات نیز با وجود تردیدهایی که در دلش دارد، میپذیرد و مستقیماً به مقر پنهانیان رهسپار میگردد.
بایک سپس با یکی از پنهانیان به نام مَقوات رو به رو میشود که دربارهی سردار روفیو، آمپلیوس از کپیتولینوس، اطلاعاتی دارد. او میگوید که آمپلیوس بر تمام اعمال بازرگانی شبهجزیره نظارت دارد و از این قدرت خود با ستمگریها و شقاوتهایش بهره میبرد. بایک به مقر آمپلیوس نفوذ کرده و با اینکه در ابتدا تمایز او با اعضای لژیونش کاری مشکل است، اما در نهایت او را به هلاکت میرساند. پس از مرگ آمپلیوس، بایک میفهمد که برای سر او جایزهای گذاشته شده و پس از کشتن دو نفر که در جستجوی او بودند، رد مردی که این جایزه را تعیین کرده میگیرد. بایک با تعجب میبیند که این مرد همان پسر تاهارقا، کواب است که به خاطر انتقام خون پدرش که چندین سال پیش رخ داده، دنبال او به سینا آمده است. آنها با یکدیگر در بیابان با مشتهایشان مبارزه میکنند و کواب شکست میخورد. پس از آن بایک سعی میکند کواب را متقاعد کند تا تسلیم شود و از خشمش به جای انتقام در راه بهتری استفاده کند. کواب نیز سرنوشتش را میپذیرد و در نهایت به فرقهی پنهانیان میپیوندد.
بایک سپس به شمال شبهجزیره و شهر آرسینوعه میرود و با گامیلات ملاقات میکند. آنها به اتفاق هم وارد هرم آمنمسه میشوند تا پتاهموس را بیابند و در نهایت او را میکشند. پس از مرگ هر سه سردار روفیو، بایک به پایگاه پنهانیان بازمیگردد تا جزئیات را به تاهیرا اعلام کند، اما در همین موقع پایگاه آنها مورد تهاجم رومیان قرار میگیرد.
در نهایت آنها موفق میشوند هر سه سردار را به هلاکت برسانند، اما در همین موقع مخفیگاه پنهانیان مورد تهاجم رومیان قرار میگیرد. در این حمله بایک، تاهیرا و کشتا اسیر شده و بایک به مصلوب میگردد. پیش از آنکه بایک کشته شود، آمونت سر رسیده و او را نجات میدهد. پس از آن نیز بایک به همراه او کشتا و تاهیرا را از پایگاه نظامی رومیان خارج میکنند، اما تاهیرا بر اثر سوختگیهای ناشی از آتشسوزی مخفیگاه پنهانیان، کمی بعد جان میبازد. آمونت به بایک میگوید که فرقهی پنهانیان شاخهی سینا سر و صدای زیادی ایجاد کرده است، به نحوی که او در رم هم دربارهی آنها شنیده است. به همین دلیل آمونت معتقد است که خائنی میان پنهانیان نفوذ کرده است. آن دو یک دهکده را مییابند که توسط سربازان روفیو به آتش کشیده شده است. آنها سربازانی که این کار را کردهاند، به سزای عملشان میرسانند و سپس بایک رفته و روفیو را در میان کشتیاش به قتل میرساند.
آمونت سپس به بایک میگوید که گامیلات سربازان رومی را تحریک به جنگ مینماید و سپس شورشیانش را میان دهکدهها مخفی میکند تا آنها کشتار روستاییان را راه بیندازند. این کشتارها باعث میشود تا افراد بیشتری از میان روستاییان قتل عام شده به شورشیان بپیوندند و ارتش عظیمتری تشکیل شود. بایک وحشتزده نزد گامیلات میرود که اعتقاد دارد کار درستی را در پیش گرفته است. بایک او را میکشد و گامیلات در لحظهی مرگ به اشتباهاتش پی برده و اظهار ندامت میکند. پس از آن بایک و آمونت تصمیم میگیرند که یک فرقهی جدیدی از پنهانیان را در آنجا پایهگذاری کنند که شبیه فرقهی گامیلات نباشد و مردم بیگناه را برای صلاح خویش قربانی ننماید. آمونت نیز تصمیم میگیرد به رم بازگردد، اما بایک در مصر باقی میماند.[1][2]
نفرین فراعنه
در سال ۳۸ پیش از میلاد، بایک نامهای از آمونت (آیا) دریافت میکند که در آن از او خواسته شده تا شایعاتی که پیرامون یک عتیقهی باستانی در تبس شکل گرفته است را دنبال کند. بایک وقتی به شهر میرسد، با یک مصری موقرمز رو به رو میشود به نام سوتخ. لحظاتی بعد نیز شاهد یک شبحواره از نفرتیتی است که به مردم نزدیک خویش حمله میکند. بایک پس از درگیری و شکست دادن شبحواره، به اقصر نزد مِرتی، یک زن بازرگان که با آمونت در تماس است، در میرود تا اطلاعاتی کسب نماید. او به بایک اطلاع میدهد که شایعاتی وجود دارد که یک عتیقه از یکی از مقابر فراعنه در درهی پادشاهان دزدیده و موجب به وجود آمدن این نفرین شده است. پس از این بایک نزد کاهن اعظم و همسر خدای آمون، ایزیدورا در معبد کارناک میرود.
پس از مقداری تحقیقات و حتی سفر به دنیای مردگان، بایک میتواند با شکست دادن نفرتیتی و آخناتون در دنیاهای آرو و آتون، روحشان را به آرامش برساند.
در قبرستان، او با تِهِمت رو به رو شده و با ایزیدورا بحث میکند که چرا پس از هشدارش دربارهی هتک حرمت مقابر آنجا را ترک کرده است. تهمت به بایک میگوید که برای پیدا کردن جوابهایش مقبره را جستجو کند. در آنجا بایک متوجه میشود که عتیقهی موردنظر در تمام این مدت نزد ایزیدورا بوده و برای انتقام از مادرش که هنگام جلوگیری از کار دزدان مقبره به قتل رسیده، از آن بهره میبرد. بایک او را تا محل برگزاری آیینی مذهبی به همراه تعدادی از فرزندان رامسس، از جمله سوتخ دنبال میکند و به قتل میرساند. با پایان یافتن نفرین، بایک عتیقه را به سوتخ میسپارد تا آن را در جایی دفن کند که کسی دیگر نیابد. [3]
بازتابها
این بازی توانست نمرات خوبی را از آن خود کند که نمرات مطلوبی هستند؛ ولی این بازی میتوانست جهت بهبود باگها و همچنین بهبود روند بازی اقدامات بیشتری انجام دهد.
بازخورد | ||||||||||||||||||||||||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|
|
یادداشتها
- Fast Travel
- Experience
- Level Up
منابع
- "Assassin's Creed: Origins". fandom.com.
- "Bayek". fandom.com.
- "The Curse of the Pharaohs". fandom.com.
- "Assassin's Creed Origins". Edge. Future (313): 100–102. November 9, 2017. ISSN 1350-1593.
- مشارکتکنندگان ویکیپدیا. «Assassin's Creed Origins». در دانشنامهٔ ویکیپدیای انگلیسی، بازبینیشده در ۲۵ ژوئن ۲۰۱۷.