محمدرضا حکیمی
محمدرضا حکیمی (زاده ۱۴ فروردین ۱۳۱۴ در مشهد) فقیه و مجتهد شیعه، فیلسوف، متفکر و نویسندهٔ ایرانی است.[1]
محمدرضا حکیمی | |
---|---|
زاده | ۱۴ فروردین ۱۳۱۴ در مشهد |
پیشه | فیلسوف |
ملیت | ایرانی |
تحصیلات | اجتهاد |
کتابها | الحیاة |
استاد | محمد تقی ادیب نیشابوری، مجتبی قزوینی، آقا بزرگ تهرانی |
از وی با عناوینی چون «علّامه»، «استاد»، «فیلسوف عدالت» و «مرزبان توحید» یاد میشود.[2] روح اللّه موسوی خمینی در پیامی به تاریخ ۱۳۴۸/۸/۲۸ او را با این جملات خطاب کرد «جناب مستطاب ثقة الاسلام آقای محمدرضا حکیمی - دامت افاضاته».
کتاب الحیاة وی که یک دائرةالمعارف اسلامی است، از شهرت و اعتبار خاصی در جهان اسلام برخوردار است.[3] وی از مُجَدِّدانِ مکتب معارفی خراسان، مشهور به مکتب تفکیک است که معتقد به جدایی دین از فلسفه و عرفان است.[4] علی شریعتی وی را به عنوان وصی خود جهت هرگونه دخل و تصرف در آثارش انتخاب کرده بود.[2] به گفتهٔ محمدرضا زائری، حکیمی اعتقاد دارد «اسلامی که در آن عدالت نباشد، اسلام نیست.» او در سال ۱۳۸۱ هجری شمسی در رابطه با مبانی اسلام نامهای به فیدل کاسترو نوشت[5] و مدتی بعد و در دیدار با یک هیئت کوبایی گفت: «اگر اتفاقی برای فیدل کاسترو بیفتد، یک فاجعهٔ بشری رخ دادهاست».[6]
زندگی و تحصیلات
وی متولد ۱۴ فروردین ۱۳۱۴ شمسی (۱۳۵۴ قمری) در مشهد است. پدرش عبدالوهاب، که از یزد به مشهد مهاجرت کرده بود، از معتمدین و محترمین بازار مشهد بود.
حکیمی در سال ۱۳۲۰ تحصیلاتش را آغاز کرد. در سال ۱۳۲۶ وارد حوزه علمیه خراسان شد و تا ۲۰ سال از عمر خود را در این حوزه به تحصیل دروس مقدمات و سطح، خارج، فلسفه، ادبیات عرب، نجوم، تقویم گذراند.
محمد تقی ادیب نیشابوری، شیخ مجتبی قزوینی خراسانی، سید محمدهادی میلانی، احمد مدرس یزدی، اسماعیل نجومیان، حاج سید ابوالحسن حافظیان و حاجیخان مخیری از مهمترین اساتید وی بودند.[7]
او علوم غریبه، رمل و اوفاق را نزد ابوالحسن حافظیان و شیخ مجتبی قزوینی آموخت.[8]
حکیمی اجازه اجتهاد را از آقا بزرگ تهرانی در سال ۱۳۴۸ شمسی دریافت کرد.[9]
آثار
- منهای فقر
- «الحیاة» پیرامون مسایل اسلامی با همکاری دو برادرش: محمد حکیمی و علی حکیمی (ترجمه به فارسی: احمد آرام)
- خورشید مغرب
- شیخ آقا بزرگ تهرانی
- دانش مسلمین
- بیدارگران اقالیم قبله
- هویت صنفی روحانی
- مکتب تفکیک
- آنجا که خورشید میوزد
- اجتهاد و تقلید در فلسفه
- ادبیات و تعهّد در اسلام
- الهیّات الهی و الهیّات بشری (مَدْخَل)
- الهیّات الهی و الهیّات بشری (نظرها)
- امام در عینیت جامعه
- انذار
- بعثت، غدیر، عاشورا، مهدی (عج)
- پیام جاودانه
- جامعه سازی قرآنی
- حماسهٔ غدیر
- سپیده باوران
- سرود جهشها
- شرف الدین
- عقل سرخ
- فریاد روزها
- قصد و عدم وقوع (نامهها)
- قیام جاودانه
- گزارش (برگرفته از الحیاة)
- کلام جاودانه
- معاد جسمانی در حکمت متعالیه
- مقام عقل
- میر حامد حسین
- نان و کتاب
- یکصد و پنجاه سال تلاش خونین
- عاشورا: مظلومیتی مضاعف
- مرام جاودانه
- علی (علیه السلام)
- پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم)
- از زندگی تا ابدیت
- ای آفتاب
- عاشورا؛ عدالت
- فاطمیات
- عاشورا؛ غزه
- استغفار
- سه یار خراسانی در انقلاب
- امواج غدیر
- نان و کتاب
- تفسیر آفتاب
وصیت علی شریعتی به حکیمی[10]
متن زیر، نامهای است که دکتر شریعتی با عنوان «وصیت شرعی» در آذر ۱۳۵۵ هجری شمسی خطاب به استاد محمدرضا حکیمی نوشته، و شش ماه قبل از مرگش شخصاً به دست ایشان رساندهاست.
این متن که تا اواسط دههٔ ۸۰ شمسی در اختیار محمدرضا حکیمی قرار داشت و سپس به خانواده سپرده شد، محلّ تفسیر، موضعگیری و تنشهای بسیاری در میان موافقین و منتقدین شریعتی طی چهل سالی شد که از عمر این متن میگذرد. «تجدید نظر»، «غنی شدن از نظر علمی»، «غلطگیری معنوی» چه معنایی دارد و اینکه بر اساس چه روشی چنین ضرورتی میتواند مُحَقَّق شود؟ در فاصلهٔ میان تابستان ۵۶ تا پایان سال ۵۷ هجری شمسی، کمیتهای با مدیریت حکیمی و حضور مطهری و بهشتی، برگزار میشود تا چنانچه متن وصیت خواهان آن است، به تنظیم و تصحیح آثار شریعتی مشغول شود. به موازات، دفتر تنظیم آثار شریعتی در اروپا نیز اقدام به چاپ آثار شریعتی میکند. این کمیته به دنبال مرگ مصطفی خمینی و اوجگیری مبارزات سیاسی علیه نظام شاهنشاهی و چاپ و تکثیر وسیع آثار شریعتی به شکل مخفی عملاً مُنْحَل میشود و محمدرضا حکیمی عملاً فلسفهٔ وجودی چنین کمیتهای را منتفی میداند.
وصیت شرعی
مشهد-آذر ماه ۱۳۵۵
علی سربداری
برادرم، مرد آگاهی و ایمان، اخلاص و تقوی، آزادی و ادب، دانش و دین، محمد رضا حکیمی.
در این فصل بد که هر خبری میرسد شوم است، و هرچه روی میدهد فاجعه، و «هر دم از نو غمی آید به مبارکبادم»، نام شما بر این دو «یادنامه» برای من یادآور آن آرزوی دیرینه و شیرین بود، که همچون صدها هزار آرزوی دیگری که طوقی کرده بودم و بر گردن فردا بسته بودم، در این ترکتاز زمانه گسست، و به یغما رفت، و آن آرزو، در یک کلمه، بازگشت شما به میدان بود، میدانی که اینچنین خالی ماندهاست و در پیرامون، نسلی عاشق و تشنه نگران ایستاده، و چشم انتظار، تا مگر در برابر این «غوغا»، رویاروری این دنکیشوتها و شومنهای شبه هنری و شبه سیاسی و شبه مذهبی و این همه خیمهشب بازیها که در مسجد و میخانه برپاست، و کارگردانِ همه یکی است، سواری بیرون آید، شمشیر علی در دست، و زبان علی در کام، و دلی گدازان از عشق، و سری بیدار از حکمت، و سپر گرفته از تقوی، و برگذشته از اُحُد و خَنْدَق و صِفّین و صحرای تَفّ و چمنزار سرخ عَذْرا، و با ابوذر در رَبَذِه بسر برده، و با هزارها قربانی خلافت اموی و عباسی و سلطنت غز و مغول و سلجوقی و غزنوی و تیموری و ایلخانی…در سیاهچالهای دارالامارههای وحشت، و شکنجهها دیده، و در آوردگاههای خون و خیانت صلیبیها شمشیر زده، و خط کبود شلّاق استعمار تاتارهای مسیحی و آدمخوارهای متمدن را در این قرنهای غارت، و خواب بر جان و تن خویش تجربه کرده، و پرچم رسالت خونخواهی هابیل بر سر دست، و کوله بار آگاهی و رنج انسان برپشت، راه سرخ شهادت را در طول این تاریخ طی کرده، و داغ فلسطین و بیت المقدّس و سینا و لبنان بر جگرش صدها زخم تازه نهاده، و اینک، بر سیمای وارث آدم و نوح و ابراهیم و موسیٰ و عیسیٰ و محمّد و علیّ و حسن و حسین و…به مثابهٔ یک “امت”-چون ابراهیم-قلم را تبر کند، و بتهای نمرودی این عصر- عصر جاهلیت جدید- را بشکند، و از عزیزترین ارزشهایی که بی دفاع ماندهاند و آن همه یادهای قدسی که دارد فراموش میشود، و این میراث گران و گرامی، که دسترنج نبوغها و جهادها و شهادتهای تمامی تاریخ ما است، بر باد میرود، قهرمانانه دفاع کند، بهیاد آورد و نگاه دارد.
علیرغم «این سموم که بر طَرْف بوستان ما میگذرد»، هنوز بوی گل و نسترن هست؛ هنوز نسل جوان که همهٔ توطئههای استعمار فرهنگی برای پوچ و پلید و بیگانه کردن وی به کار میرود، تب و تاب حقپرستی را دارد و برای مقابله با این سموم -که از همه سو وزیدن گرفته، و یادآور همداستانی احزاب است و داستان خندق [۱]-در جستجوی پایگاه اسلام راستین خویشاند، و ایستادن بر روی دو پای خویش، و هنوز حوزهٔ ما-که سیصدسال است از درون، بیمارِ خواب و خرافهاش کردهاند و پنجاه سال است که از بیرون محاصرهاش کردهاند و در هَمَش میکوبند-استعداد معجزآسای خویش را در خَلق انسانهای بزرگ و نیرومند و خلّاق و چهرههای تابان و تابناک انسانی- حتی در عصر انحطاط و سقوط و رواج بیشخصیتی و تولید و تکثیر ماسکهای مسخره، و آدمکهای مقوایی و تکراری و هم پوک و دروغ و بیروح- نشان میدهد و نقش انقلابی و انسانی ویژهٔ خویش را- که جذب روحهای عاشق و نبوغ پنهان، از اعماق محرومترین تودههای شهری و بیشتر روستایی است و سپس پیرایش و پرورش آنها در چهرهٔ بزرگترینِ مراجع علمی و فکری مردم، و والاترینِ رهبران و مسئولان جامع، و درخشانترین حجتهای زمان، و آنگاه، سپردن زمام سرنوشت عصر خویش به دست آنان-همچنان به دست دارد. در چنین یأس و با چنین مایههای امید، خاموش ماندن کسی چون شما پیدا است که تا کجا یأسآور است؟ درست به همان اندازه که اکنون شکست سکوتتان، و شنیدن سخنان امیدبخش است.
قدرت قلم، روشنی اندیشه، رِقَّت روح، اخلاص نیت، آشنایی با رنج مردم و زبان زمان و جبهه بندیهای جهان، و داشتن فرهنگ انسانی اسلام شیعی، و زیستن با آن”روح” که ویژهٔ ”حوزه”بود و یادگار «صومعهٔ خالیِ آن روزهاً و سرچشمهٔ زایندهٔ آن همه نبوغها و جهادها و اجتهادها و میراث آن تمدنی که با علم و عشق و تقوی بنا شده بود، همگی در شما جمع است و میدانید که این صفاتْ بسیار کم با هم جمع میشدند و این «ویژگی» -آنچه را امروز» مسئولیت” مینامند - بر دوش شما سنگین تر میسازد و سکوت و انزوا را - به هر دلیل - بر شما نه خدا میبخشاید و نه خلق.
«و اما…برادر! من به اندازهای که در توان داشتم و توانستم در این راه رفتم و با اینکه هرچه داشتم فدا کردم از حقارت خویش و کار خویش شرم دارم و در برابر خیلی از «بچه» ها احساس حقارت میکنم. در عین حال، لطف خداوند به کار ناچیز من ارزش و انعکاس بخشیدهاست که هرگز بدان نمیارزم و میبینم که :”کم من ثناء جمیل لست اهلا لهه نشرته» و اکنون بدترین شرایطی را که یک انسان ممکن است بدان دچار شود میگذرانم و سرنوشتی جز مرگ یا بدتر از مرگ ندارم. با این همه، تنها رنجم این است که نتوانستم کارم را تمام کنم و بهتر بگویم، ادامه دهم و این دریغی است که برایم خواهد ماند. اما رنج دیگرم این است که بسیاری از کارهای اصلیام به همان علتِ همیشه، زندانی زمانه شده و به نابودی تهدید میشود، آنچه هم از من نشر یافته، به دلیل نبودن امکانات و کم بودن فرصت، خام و عجولانه و پرغلط و بد چاپ شدهاست و تمامی آن را نه به عنوان کارهای علمی-تحقیقی، که فریادهایی از سر درد، نشانههایی از یک راه، تکانهایی برای بیداری، ارائهٔ طریق، طرحهایی کلی از یک مکتب، یک دعوت، جهات و ایدهها و بالأخره نوعی بسیج فکری و روحی در جامعه باید تلقی کرد و آن هم در شرایطی تبعیدی، فشار، توطئه، فرصت گذرا و حالتی که هر لحظه اش انتظار فاجعه ای میرفت.
آنها همه باید تجدید نظر شود، از نظر علمی غنی شود و خورشت بخورد، غلطگیری معنوی و لفظی و چاپی شود. اینک، من، همهٔ اینها را که ثمرهٔ عمر من و عشق من است و تمام هستیام و همهٔ اندوختهام و میراثم را با این وصیت شرعی، یکجا به دست شما میسپارم و با آنها هر کاری که میخواهی بکن. ” [۲]
فقط بپذیر تا سرنوشت سختی را که در پیش دارم بتوانم با فراغت دل بپذیرم و مطمئن باشم که خصومتها و خباثتها در محو یا مسخ ایمان و آثار من کاری از پیش نخواهند برد و ودیعه ام را بهدست کسی میسپارم که از خودم شایستهتر است. لطف خدا و سوز علی تو را در این سکوت سیاه، به سخن آورد که دارد همه چیز از دست میرود، ملت ما مسخ میشود و غدیر ما میخشکد، برجهای بلند افتخار در هجوم این غوغا و غارتْ بی دفاع ماندهاست. بغض هزارها درد، مجال سخنم نمیدهد و سرپرستی و تربیت همهٔ این عزیزترْ از کودکانم را به تو میسپارم و تو را به خدا و…خود در انتظار هرچه خدا بخواهد. علی
مشهد آذر ۵۵
امضا
————————————————————————-
[۱] اذجاء کم من فوقکم و من اسفل منکم و اذ زاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر.. !
- حدود دویست اثر است از مقاله و کتاب و نامه و ترجمه که پس از جمعآوری ترتیب تسلیم آنها را بعداً خواهم داد و بهتر است که ترتیبی دهم که جایی محفوظ باشد و هرگاه وقتش رسید بتوانید در اختیار داشته باشید.[۲]
نامه حکیمی به فیدل کاسترو
قسمتی از نامه حکیمی به فیدل کاسترو به شرح زیر است:[5]
اگر بخواهیم همه تعالیم قرآن و اسلام را در دو کلمه، خلاصه کنیم، چنین میشود:
۱. توحید ۲. عدل
«توحید» یعنی: «تصحیح رابطه انسان با خدا».
«عدل» یعنی: «تصحیح رابطه انسان با انسان».
و اکنون شما به هر شناخت اسلامی یا حکم اسلامی، یعنی اسلام از جنبههای نظری و جنبههای عملی آن که نگاه کنید، هیچ چیز را خارج از دو موضوع بالا نمیبینید؛ و خوب توجه داریم که برای سعادت کامل (یعنی دنیوی و اخروی، یا به تعبیر دیگر: سعادت فانی و سعادت باقی) انسان، همین دو اصل و رعایت دقیق نظری و عملی آن - در ضمن انواع تربیتها و برنامهریزیهایی که باید عملی گردد - کافی و بسندهاست. انسان، پس از اعتقاد به خدا، با ادای تکلیف نسبت به آفریدگار خویش، در بعد ابدی کامیاب است؛ و پس از اعتقاد به اهمیت عدالت و اجرای آن (که آزادی معقول نیز در دل آن خفتهاست)، در سعادت اجتماعی و رسیدن به زندگی سالم اجتماعی به چیزی نیازمند نیست. کدام جامعهای است که در آن به فریاد قرآن، دربارهٔ توحید و عدل ترتیب اثر دهند و از سقوطهای بزرگ نرهند؟ و در هر کشور اسلامی و در هر مجتمع قرآنی که دیده شود، وضع جز این است که گفته شد. در آنجا اسم اسلام است نه رسم اسلام. درگیریها به نام اسلام است نه برای اسلام. در این گونه اجتماعات، ایمان توحیدی و عمل عدلانی از قوت و قدرت افتادهاست؛ و باید - در آنجاها - فریادگران فریاد توحید و عدل سر دهند تا جامعههای خراب را بیدار کنند و حاکمیتهای غافل را بلرزانند. در رسالت قرآنی، دو مسئله، دو رکن بنیادین است.
- تربیت سالم، یعنی «فردسازی» (به منظور جامعهسازی).
- سیاست عدل، یعنی: «جامعهپردازی» (به منظور فردسازی).
و بطور خلاصه، جامعه قرآنی، «جامعه قائم بالقسط» است، و حاکمیت قرآنی، «حاکمیت عامل بالعدل». هر چه جز این باشد، نام اسلامی و قرآنی بر آن روا نیست.
نقد حکیمی به دفن شهدای دفاع مقدس در دانشگاهها
وی در این باره در یکی از آثارش چنین بیان کرده:
آیا خون این همه شهید، از زبان لحظات و تاریخ سخن نمیگویند… آیا به همین بسنده میکنند، که جنازه مطهر چند شهید را، در جاهایی که اصلاً مناسب نیست دفن کنند. اگر راست میگویند، چند جنازه هم در بازار، در دستگاه قضایی، در کنار کاخهای اشراف، در دامنههای توچال - نه قله توچال- در میدان بار، در اتاق اصناف و … و در مجلس و در میان هیئت مجریه (دولت) دفن نمایند.
فقه تشیع -میراث خون شهیدان بزرگ بشریت- در برابر این اتفاقات، که چه بسا ایادی استعمار و اجانب آنها را کارگردانی میکنند، مسئول است… ببینید اینگونه میراثی را نمیشود، به دست عدهای ناآگاه، یا مومنانی ساده انگار، یا مرتجعانی بسته ذهن سپرد یا نفوذیانی مرموز (والمسئول الاصلی هو الفقه).
خودداری از دریافت جایزه فارابی
پس از انتخاب حکیمی به عنوان یکی از اساتید برگزیده برای خدمت پنجاه ساله به علوم انسانی در جشنواره فارابی (آذر ۸۸) وی رد پذیرش این عنوان و جایزه را طی پیامی اعتراضی اعلام کرد.[12] در قسمتی از این پیام آمدهاست:[13]
همان گونه که پیشتر هم یادآور شدهام، بار دیگر تأکید میکنم که تا هنگامی که در جامعه ما فقر و محرومیت مرئی و نامرئی بیداد میکند، برگزاری چنین جشنوارههایی از نظر اینجانب در اولویت نیست. در این جشنواره از فاضلان و استادانی، به نام خدمت ۵۰ ساله به علوم انسانی تجلیل شدهاست. پرسش این است آیا این علوم برای ثبت در کتابها و در دنیای ذهنیت است یا برای خدمت به انسان و حفظ حقوق انسان و پاسداری از کرامت انسان است در واقعیت خارجی و عینیت؟...
جستارهای وابسته
منابع
- راه خورشیدی، محمد اسفندیاری، انتشارات دلیل ما، چاپ اول، ۱۳۸۲ش، تهران.
پانویس
- «نگاهی به زندگی و آثار استاد محمدرضا حکیمی؛ فرزانهای از تبار عاشورا». . : مرکز بررسیهای اسلامی :. دریافتشده در ۲۰۲۰-۰۸-۰۷.
- راه خورشیدی، محمد اسفندیاری، انتشارات دلیل ما، چاپ اول، ۱۳۸۲ش، تهران
- الحیاة و محمدرضا حکیمی بایگانیشده در ۵ اکتبر ۲۰۰۹ توسط Wayback Machine روزنامه همشهری
- محمدرضا حکیمی کیست و چگونه میاندیشد؟ کانون پژوهشگران فلسفه و حکمت
- «نامه محمدرضا حکیمی به فیدل کاسترو». خبرگزاری مهر | اخبار ایران و جهان | Mehr News Agency. ۲۰۱۲-۰۶-۰۵. دریافتشده در ۲۰۲۰-۰۹-۲۴.
- محمدرضا حکیمی: مرگ کاسترو فاجعه بشری است فارسنیوز
- «نگاهی به زندگی و آثار استاد محمدرضا حکیمی/مسلم نادعلیزاده». cgie.org.ir. دریافتشده در ۲۰۲۰-۰۹-۲۴.
- «استاد محمد رضا حکیمی». بایگانیشده از اصلی در ۱۰ اکتبر ۲۰۱۵. دریافتشده در ۱۹ اکتبر ۲۰۱۴.
- آفتاب
- «نامه به محمدرضا حکیمی، وصیت شرعی (آذر ۱۳۵۵) – سایت دکتر علی شریعتی». دریافتشده در ۲۰۲۰-۰۴-۱۱.
- «آیا میرحسین موسوی با مکتب تفکیک ارتباط دارد؟». مشرق نیوز. ۲۰۱۰-۰۸-۱۶. دریافتشده در ۲۰۲۰-۰۹-۲۴.
- «خودداری علامه محمدرضا حکیمی از دریافت جایزه فارابی». بایگانیشده از اصلی در ۹ ژوئیه ۲۰۱۰. دریافتشده در ۲۰ مه ۲۰۱۱.
- «علت جالب خودداری استاد حکیمی از دریافت جایزه جشنواره فارابی». خبرآنلاین. ۲۰۰۹-۱۱-۲۰. دریافتشده در ۲۰۲۰-۰۹-۲۴.