اسماعیل سیمیتقو


اسماعیل آقا سیمیتقو (زاده ۱۲۶۶ در ارومیه – درگذشته ۳۰ تیر ۱۳۰۹ در اشنویه) مشهور به اسماعیل شکاک یا سمکو شکاک از بزرگان ایل شکاک در منطقه مرزی ایران و ترکیه بود.

اسماعیل شکّاک
زادهٔ۱۲۶۶ سلماس (روستای چهریق)
درگذشت۳۰ تیر ۱۳۰۹
آذربایجان غربی، اشنویه
ملیتایرانی
عنوانسمکو شکاک
سردار نصرت سمکو
دورهقاجار، پهلوی
والدینمحمدآقا

سابقه خانوادگی و پیش زمینه شروع فعالیت

سمکو در لهجهٔ شکاک مأخوذ از اسماعیل است و این ایل اسماعیل را بیشتر سمکو می‌گویند که در فارسی سیمیتقو خوانده می‌شود.

خانواده اسماعیل خان سمکو یکی از برجسته‌ترین و فعال‌ترین خانواده‌های کرد در سراسر قاجار از اواخر قرن ۱۸ تا اوایل قرن ۲۰ بود. صدیق‌خان شكاک، یكی از ژنرال‌ها و والیان اوایل دولت آغا محمد خان قاجار بود و فرماندهی یک نیروی ده هزار نفری را بر عهده داشت. با این حال، وی به دلیل اتهام ترور پادشاه قاجار در سال ۱۷۹۷ در شهر شوشا مورد غضب شاه قرار گرفت و سلطان قاجار او را به قتل رساند. از دیگر اعضای برجسته این خانواده می‌توان به اسماعیل خان بزرگ و پسرش علی خان، محمد پاشا پسر علی خان، سیور (جعفر) آقا برادر سیمکو اشاره کرد. بسیاری از اعضای خانواده شکاک توسط دولت قاجار مانند سیور (جعفر) آقا که به دستور فرماندار کل در تبریز کشته شد، کشته شدند. [1]

پس از انقلاب اکتبر که سپاه روسیه تزاری از ایران خارج شد، سلاح زیادی برای اسماعیل آقا باقی ماند. در شرایطی که نیروهای دولتی ایران چندان نفوذ و قدرتی در منطقه آذربایجان نداشتند، سمکو با استفاده از فرصت پیش آمده سعی کرد کنترل منطقه را در دست گیرد. سمکو سربازان ترک مناطق مراغه و میاندوآب را ناچار کرد که از آذربایجان بیرون بروند و در منطقهٔ مهاباد به سپاه ایران حمله کرد. سمکو در پاییز ۱۹۲۲ خود را شاه بزرگ کردستان نامید و به پیمان سور بسیار خوش بین بود.

آغاز کار سیمیتقو

گروه‌های شبه‌نظامی به دلیل ضعف دولت مرکزی در ایران، هر موقع فرصتی پیدا می‌کردند در صدد گریز از مرکز بودند. برادر اسماعیل خان، جعفر و پدرش محمد آقا در زمان خود بارها نافرمانی کرده بودند ولی سمکو برای کردستان استقلال می‌خواست و هدفش از جمع‌آوری نیرو نیز به خاطر دست یافتن به استقلال بود. یکی از همدستان او در این کار سید طه نوهٔ عبید الله بود.[2] مکرم‌الملک که به عنوان «نایب الایاله» در تبریز حکومت می‌کرد، جعفر برادر اسماعیل خان را به قتل رساند. اسماعیل خان سمکو به منظور انتقام خون برادرش که توسط مکرم‌الملک در اردیبهشت‌ماه ۱۲۹۸ (شعبان ۱۳۳۷) کشته شده بود،[یادداشت 1] به تبریز حمله نمود.[3] او بیشتر مناطق آذربایجان را به اشغال خود درآورد.

مارشیمون (رئیس آشوریان) که نقشه فتح تبریز را در سر داشت نیاز به متحدی مانند سمیتکو داشت ولی به هنگام مطرح کردن این پیشنهاد به دست او کشته شد و آشوریان جهت انتقام به قلعه چهریق (قلعه اسماعیل خان سمکو) لشکرکشی کردند و کنترل شهر را بدست گرفتند. سمکو شکست خورد و عقب نشینی کرد. پس از آن عثمانیان، آذربایجان ایران را اشغال کردند و آشوریان از ارومیه و دیگر مناطق کوچ کردند. با رفتن آشوریان، خیال سمکو راحت شد و به قلعه چهریق بازگشت و در جنگ جهانی اول اعلام بی طرفی کرد. در این حال سمکو از فرصت به دست آمده نهایت استفاده را می‌کرد و در کار جمع‌آوری نیرو و یارگیری بود. در آشفتگی وضعیت دولت با نیروهای فرمانبرداری که داشت سودای استقلال در سر می‌پروراند.[4] همزمان با این حرکت سمکو در نقاط دیگر شمال غربی ایران یعنی آذربایجان و کردستان ترکیه، درگیرهایی بین ارمنی‌ها و آشوری‌ها با ترک‌های عثمانی روی داده بود که بیشتر رنگ مذهبی به خود گرفته بود و موقعیت مناسبی پیش آمد تا کُردها در ترکیه از اختلافات سمکو با دولت مرکزی استفاده کرده و او را به سوی خود بکشانند.[5]

جنگ‌های اسماعیل خان سمکو

اسماعیل خان سمکو که به علت خون خواهی و انتقام خون برادر خود (جعفرخان) علیه حکمران تبریز به پا خاسته بود، عده‌ای از افراد آذربایجان به خصوص ارومیه و نیروهای دولتی و یکی از سران مذهبی آشوری‌ها را در میانه وقایعی که به جیلولوق معروف گشت، کشت. [6] در همان روزها سپهدار (یا سپهسالار) به والیگری آذربایجان آمد و ضیاءالدوله نامی را به [حکومت] ارومیه و مکرم‌الدوله نامی را به [حکومت] خوی گسیل گردانید. شهر خوی در سایهٔ حمایت دولت و از نظر موقعیت جغرافیایی ایمن بود، ولی ارومیه و لکستان بسیار ناامن بودند.[7]

در همان روزها داستان دهستان لکستان رخ داد. لکستان بخشی از پیرامونهای سلماس است که دارای نُه پارچه آبادی می‌باشد. اسماعیل خان سمکو از تاختن به آن‌جا خودداری می‌نمود، ولی پنج هزار تومان باج طلبید، به تازگی هم پانزده هزار فشنگ می‌خواست. لکستانیان به تهران و تبریز تلگراف فرستادند، ولی پاسخی نشنیدند. از نیمه‌های آذرماه اسماعیل خان آهنگ تاختن به آنجا نمود و سرانجام با دسته‌های انبوه روی به لکستان آورد. روز آدینه بیست و هفتم آذرماه بود که به نزدیکی «سلطان احمد» رسیدند و در آنجا جنگ سختی درگرفت. لکستانیان بیش از دو ساعت نتوانستند مقاومت کنند. نیروهای تحت امر اسماعیل آقا از هر سوی به ‌آبادی حمله کردند. بسیاری از مردان کشته شده و زنان و فرزندان دستگیر شدند. کسانی که موفق شدند فرار کنند خود را به قره‌قشلاق رساندند. برخی از لکستانیان نیز در میان دو دیه کشته شدند. سیمیتقو بعد از سلطان‌احمد رو به قره‌قشلاق آورد. در پایان جنگ، مسعود دیوان کشته شد و از آن سوی کردها در سایه فزونی شماره و نیکی جنگ‌افزار، خود را به کوچه‌های آبادی رساندند. اینها مایهٔ ناامیدی لکستانیان شد و کسانی که زنده مانده بودند به فکر رها کردن زنان و فرزندان خود افتادند. در آن نیمه‌شب زمستانی در سرمای سخت؛ زنان و کودکان پراکنده و پریشان، رو به بیابان گذاشتند. آنان که در دیه ماندند به دست نیروهای اسماعیل خان دستگیر شدند. از این گریختگان هم‌، گروه انبوهی از ترس پیشامد یا از آسیب برف و سرما از پا درافتاده در بیابان‌ها ماندند. آنان که زنده مانده بودند، پس از دو روز رنج و سختی خود را به شرفخانه رساندند. در تلگرافی که این گریختگان به تبریز ارسال کرده بودند چنین گفته شده بود که دو هزار تن از زن و مرد در جنگ کشته شده و هزار و پانصد تن در راه از ترس و آسیب سرما مرده‌اند. این اخبار در تبریز تکان سختی پدید آورد. مردم سخت شوریدند و از بی‌پروایی دولت رنجیدگی نشان دادند.[8]

سلماس و پیرامون آن همگی به دست اسماعیل خان افتاد و نوبت به ‌آبادی‌های ارومیه رسید.[9] بین ضیاءالدوله والی ارومیه و سمکو جنگی درگرفت. چون اسماعیل خان سمکو رسیدن والی جدید به ارومیه را شنید به این خیال افتاد که حاکم را گرفته تا سپهدار والی جدید آذربایجان حساب کار خود را ببرد. پنج روز پس از ورود والی حکومتی، صبح دم حدود شصت نفر از نیروهای اسماعیل خان اطراف خانه‌های حاکم را گرفته و به صحن و حجرات نزدیک خانه‌های حکومتی وارد شده آنجا را سنگر نموده شروع به شلیک نمودند. از آن طرف حکومت نیز سربازان خود را به دور خود جمع نموده با کمال جدیت دفاع کرده و اهالی ارومیه که تا آن زمان چنین قدرتی را از حاکمی ندیده بودند و در همچین مواقعی دست و پای ایشان را بسته، تحویل می‌دادند، چون آن شهامت را از ضیاءالدوله دیدند فوراً اشخاصی که اسلحه داشتند به امداد حکومت برآمدند و در نتیجه توانستند نیروهای اسماعیل خان را به عقب برانند.[10] وقتی که خبر مغلوب شدن کردها به اسماعیل آقا رسید، فوراً یک دسته از شکاکیان را به ریاست طاهر بیک به بندر گلمانخانه مأمور نمود که قبلاً آنجا را به دست آورند تا مبادا از تبریز و از راه دریا کمک برای ارومیه برسد. اینها رفته گلمانخانه را گرفته و کلیهٔ مال‌التجاره را که در انبارهای آنجا بود به چهریق حمل کردند، از طرف دیگر دسته‌های انبوه نیروهای اسماعیل خان برای محاصره شتافتند. ساکنین دهات ناگزیر شدند چندین ده یکجا به یک قلعه محکمی پناه برده به نگهداری خود پردازند. نیروهای اسماعیل خان ارومیه را محاصره کرده و هر زمان به تاخت و فشار بر می‌خاستند که به درون آیند، از آن سوی مردم پافشاری نموده با جنگ به نگهداری شهر می‌کوشیدند. بدین سان دوباره ارومیه گرفتار جنگ و سختی شد.[11]

جنازه سمکو شکاک

در نتیجه نایب‌الایالهٔ آذربایجان سپاه کوشید که بر سر اسماعیل آقا فرستد. در زمان کمی لشکری آماده گردید و جنگ آغاز یافت. سردار انتصار نیک می‌کوشید و از رسانیدن کمک و جنگ‌افزار باز نمی‌ایستاد. پس از چندین روز خود نیز روانه گردید و به لشکرگاه پیوست. روز چهارشنبه پنجم اسفند در پیرامون دیلمقان، جنگ سختی رخ داد که در آن دولتیان نیروهای اسماعیل خان را شکست دادند و شهر دیلمقان را که کرسی سلماس است از دست آنان درآوردند. اسماعیل آقا با این شکست تمام مناطقی را که در آن چند سال گرفته بود از دست داد و تنها چهریق در دست او ماند که در آنجا به نگهداری خود کوشید. دولتیان دیه‌های نزدیک را سنگر ساخته پناه گرفتند و چهریق را به تنگنا انداختند. سردار انتصار به تبریز بازگشت و فیلیپوف در آنجا ماند تا کار را به پایان رساند. نیروهای اسماعیل خان در چهریق به سختی افتادند و برخی از ایشان به دنبال کار خود رفتند؛ ولی در این میان داستان دیگری رخ نمود. بدین سان که اسماعیل خان تلگرافی به عین الدوله والی آذربایجان که آن زمان در زنجان بود فرستاد و درخواست مذاکره کرد. عین الدوله درخواست را پذیرفت، و فیلیپوف و سردار انتصار هر دو به میانجیگری پرداختند.[12] این ماجرا موجب شد که نیروهای دولتی به مرکز بازگردند و برای مدتی آرامش نسبی در منطقه حاکم شد.[13]

جنگ سردار سپه با اسماعیل خان سمکو

در سال ١٩٢٢ رضاخان وزیر جنگ ایران بود. وی شخصی به نام ملک زاده را همراه با هزار نفر نیرو که مجهز به انواع سلاح های مدرن آن زمان بودند را به سمت شهر ارومیه گسیل می‌کند. اسماعیل خان به دفاع از خود می پردازد. در جنگی که میان آنان رخ داد ٧٠٠ نفر از نیروهای ملک زاده کشته می شوند. در آن زمان میرزا کوچک خان در شمال و خالو قربان در پشتکوه قیام‌هایی علیه حکومت مرکزی به راه انداخته بودند. رضاخان سعی کرد که آنان را به سوی خود جلب کند. خالو قربان جلب رضاخان می شود. خالو قربان که سر بریده میرزا کوچک خان را برای رضاخان به هدیه آورده بود، توسط رضاخان تشویق می شود علیه سمکو به جنگ بپردازد. در سال‌های ١٩٢١ - ١٩٢٢ خالو قربان به قصد از بین بردن اسماعیل آقا، لشکری از عشایر را جمع کرده به راه می افتد. این خبر به سمکو می رسد. سمکو نیروهایش را سازماندهی کرده و به جنگ وی می‌رود. در منطقه‌ای به نام حسن با هم درگیر می شوند؛ نیروهای سمکو عشایر خالو قربان را در هم شکسته، مجبور به عقب نشینی می کنند. رضاشاه که در آن زمان نام و آوازه سمکو را بسیار شنیده و از طریق جنگ و اقدامات نظامی نتوانسته بود از بین ببرد، چندین بار سعی کرد که با وی دیدار و گفتگو کند. عاقبت موفق می شود.[14] پس از این جنگ اسماعیل خان دوباره نیروهای خود را جمع کرده و به تجدید قوا پرداخت. سردار سپه که در آن زمان به تازگی امور مملکت را بدست گرفته بود؛ می خواست قضیه اسماعیل خان را به هر شکل ممکن حل کند، تقاضای دیدارش کرد. در این ملاقات که ابتدا قرار بود شخص رضاشاه بیاید، سرهنگ صادق خان فرمانده فوج اشنویه آمده بود. شخصی که واسطه این ملاقات شده بود، عمرخان شریفی پسر عموی اسماعیل خان بود. سرهنگ صادق خان می گوید که رضاخان نتوانست بیاید و من به‌جای ایشان آمدم. سمکو داخل شهر می شود. دو روز مهمان حکومت بود. روز سوم که می خواهد برگردد، فوجی از نیروهای حکومتی دور تا دور مکانی را که او در آن قرار داشت، محاصره کرده به کمین خود در آورده بودند. اسماعیل خان قصد داشت بعد از خوردن ناهار برگردد. پس از ناهار، سرهنگ صادق خان دست در دست اسماعیل خان را بدرقه و همراهی می کند. پس از آن با اشارات دست صادق خان، اسماعیل خان و یارانش را به گلوله می‌بندند. در این ترور، سمکو و یارانش به غیر از ٢ تن کشته می شوند. با کشته شدن سمکو، کوشش چند ساله او نیز برای برقراری یک حکومت کُردی از بین می رود. بدین گونه قیام سمکو توسط حکومت مرکزی سرکوب شد. شورش سمکو چون فاقد پایگاه مردمی بود، با کشته شدن وی به پایان رسید و ادامه نیافت.[15]

پس از ترور

یدالله ابراهیمی سلطان لشکر تبریز قتل سمکو را چنین توصیف می‌کند:«جنازه اسماعیل آقا در کوچه های اشنویه باقی مانده و کسی در پی جنازه و دفن آن نیست. چون غروب و تاریکی شب فرا رسید، جنگ تقریباً خاتمه یافته بود. نفرات عشایر که همیشه با داشتن سرپرست می‌توانند منشأ اثری باشند، متواری می‌شوند. بلافاصله به رضائیه حرکت کردم. ساعت سه بعد از نیمه شب به باشگاه افسران که محل توقف سرلشکر مقدّم بود وارد شدم. ایشان روی تخت‌خواب مشغول مطالعه رمانی روسی بود. سرگرد مقدس‌زاده و سروان مقدس‌زاده و سروان فرج‌الله خان افسران ستاد فرماندهی، مشغول مذاکره با تلفن بودند. موقعی که وارد اتاق فرماندهی شدم، افسران نامبرده که از مرگ اسماعیل آقا اطلاع یافته بودند، با عجله قبل از من وارد اتاق شدند و با التهاب مخصوصی مرگ اسماعیل آقا را به اطلاع فرمانده لشکر رسانیدند. فرمانده لشکر این خبر را با خونسردی تلقی کرد و از خونسردی فرمانده لشکر تعجب کرده و در جای خود خشک شدند. در این وقت فرمانده لشکر که از استماع این خبر تردید داشت و شوخی پنداشته بود، از من جویای موضوع شد و من هم جریان را شرح دادم.»[16]

در هجدهمین سالنامه دنیا آمده است که:«فوراً به اشنویه دستور دادند، جنازه اسماعیل آقا را با اتومبیل به رضائیه بیاورند و پس از این دستور، طی گزارشی تلگرافی مرگ اسماعیل آقا به عرض رضاشاه رسانیده شد که موجب شادمانی بسیار رضاشاه و امرای ارتش گردید. بدین ترتیب این غائله بزرگ پس از ۱۴ سال به شکلی عجیب و با ترور اسماعیل خان سمکو پایان یافت.[17] هنگامی که قزاق‌های ایرانی سمکو را شکست دادند، جشن و آتش‌بازی در سراسر ایران برگزار شد. در پایان باید گفت: هدف سمکو، آزادی کامل ایالت کُرد بود. درست است که او درخواست تقاضای کردستان مستقل را می‌کرد، اما یک حکومت مقتدر کُرد که هدف آن به زیر فرمان در آوردن ایالت بود، چندان بهتر از حکومت رضاشاه نبود.»[18]

پانویس

  1. M. Th. Houtsma, E. van Donzel, E. J. Brill's First Encyclopaedia of Islam, 1913-1936, 1993, ISBN 90-04-08265-4, p. 290
  2. کسروی، احمد، تاریخ هیجده ساله آذربایجان: بازمانده تاریخ مشروطه ایران، ص ۸۳۰.
  3. کسروی، احمد، «تاریخ هیجده ساله آذربایجان: بازمانده تاریخ مشروطه ایران»، ص 833.
  4. کسروی، احمد، تاریخ هیجده ساله آذربایجان: بازمانده تاریخ مشروطه ایران، ص ۸۲۹.
  5. آیت کلهر، 'سیری در تاریخ سیاسی کردها'، ٣١٢.
  6. کسروی، احمد، تاریخ هیجده ساله آذربایجان: بازمانده تاریخ مشروطه ایران، ص ٨٣٣.
  7. کسروی، احمد، تاریخ هیجده ساله آذربایجان: بازمانده تاریخ مشروطه ایران، ص ٨٣٣.
  8. کسروی، احمد، «تاریخ هیجده ساله آذربایجان: بازمانده تاریخ مشروطه ایران»، صص 851 - 852.
  9. کسروی، احمد، «تاریخ هیجده ساله آذربایجان: بازمانده تاریخ مشروطه ایران»، ص 831.
  10. کسروی، احمد، «تاریخ هیجده ساله آذربایجان: بازمانده تاریخ مشروطه ایران»، ص 838.
  11. کسروی، احمد، «تاریخ هیجده ساله آذربایجان: بازمانده تاریخ مشروطه ایران»، ص 839.
  12. کسروی، احمد، «تاریخ هیجده ساله آذربایجان: بازمانده تاریخ مشروطه ایران»، صص 853 - 854.
  13. کسروی، احمد، «تاریخ هیجده ساله آذربایجان: بازمانده تاریخ مشروطه ایران»، ص 857.
  14. قاضی، احمد (۱۳۹۵). خلاصه تاریخ کردستان. اول. ص. ۲۱۲.
  15. عاقلی، دکتر باقر (۱۳۸۰). شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران. دوم. نشر گفتار باهمکاری نشر علم. ص. ۸۱۸. شابک ۹۶۴-۵۵۷۰-۵۸-۱.
  16. ابراهیمی، یدالله، ماجرای قتل اسماعیل آقا سمیتقو، ص۲۳۶.
  17. هجدهمین سالنامه دنیا، ص۱۳۷.
  18. کاتم، ریچارد، ناسیونالیسم در ایران، ترجمه فرشته سرلک، ص۱۱۴.

منابع

  • Mohammad Gholi Majd (2008), "From Qajar to Pahlavi, Iran, 1919–1930", University Press of America, ISBN 978-0-7618-4029-9، 466 pages.
  1. برادر سیمیتقو به وسیلهٔ بمب دست‌سازی که مکرم الملک فرستاده بود کشته شد.
This article is issued from Wikipedia. The text is licensed under Creative Commons - Attribution - Sharealike. Additional terms may apply for the media files.