ضربآهنگ
ضربآهنگ یا ریتم[1] (به فرانسوی: Rythme) به معنی توالی ضربههای آهنگ که برای موزون کردن نوای موسیقی به کار میرود.[2] به عبارت دیگر تکرار پیدرپی یک حرکت پایدار در زمان مشخص را در موسیقی وزن یا ریتم گویند.
ریتمها
ریتم و حالتهای مختلف آن در تمام عناصر طبیعی و اتفاقات و انرژیهای آزادشده در محیط پیرامون و نیز حتی در مفاهیم و تصورات ذهنی نفوذ دارد. هرچیزی که وجود دارد از ضربآهنگی درونی تشکیل شده و همچنین در روند تکامل درگیر ریتمهای بیرونی نیز میگردد و در نهایت مجموعههای منظم بزرگتری را شکل میدهند. این ریتمها از انرژیهایی برخوردار هستند که در صورت همخوانی با ریتمهای پیرامون در یکدیگر تافته شده و انرژیهای همسوی بزرگتری را آزاد میکنند و نیز اگر با یکدیگر همسویی و همخوانی نداشته باشند درصورت مواجهه قطعاً به یکدیگر آسیب میزنند و در روند حرکت یکدیگر اختلالاتی ایجاد میکنند. گردش زمین به دور خود و خورشید، فصول مختلف سال، باروری گیاهان و درختان، و ضربان قلب، از شناختهشدهترین ریتمهای منظم طبیعت هستند. زندگی روزمره و مسائل مرتبط و حتی زمینههای مختلف فعالیت بشری نیز شامل ضربآهنگهایی سامانمند، متناوب و تکاملی هستند.
ریتم در دیگر هنرها
واژه ریتم یا ضربآهنگ در تئوری هنرهای تجسمی نیز به کار میرود و معنایی تصویری دارد. تکرار متوالی عنصرهای بصری در تابلو یا فضای بصری، ریتم بصری را بهوجود میآورد. ریتم بصری را میتوان در چند دسته بررسی کرد:[3]
- تکرار یکنواخت: تکرار یک عنصر بصری، مثلاً یک سیب بهطور یکنواخت و متوالی.[3]
- تکرار متناوب: تکرار یکنواخت یک عنصر بصری، اما همراه با تغییرات متناوبی که هر بار توجه بیننده را به یک حرکت یا عنصر میانی جلب کند.[3]
- تکرار تکاملی: عنصرهای بصری از یک حالت آغاز شده و با ضربآهنگی به حالت نهایی میرسند و مسیر تغییر و تکامل آنها دارای ریتم است.[3]
ریتم موجی:بیشتر حاصل حرکتهای منحنی خط و سطح است.
پانویس
- «ریتم» [موسیقی] همارزِ «rhythm»؛ منبع: گروه واژهگزینی. جواد میرشکاری، ویراستار. دفتر اول. فرهنگ واژههای مصوب فرهنگستان. تهران: انتشارات فرهنگستان زبان و ادب فارسی. شابک ۹۶۴-۷۵۳۱-۳۱-۱ (ذیل سرواژهٔ ریتم)
- «لغتنامه دهخدا». ۸ خرداد ۱۳۸۷. دریافتشده در ۲۰ ژوئن ۲۰۰۸.
- عبدالمجید حسینی راد، ص. ۹۴
منابع
- حسینی راد، عبدالمجید (۱۳۸۲)، مبانی هنرهای تجسمی (قسمت اول)، شرکت چاپ و نشر کتابهای درسی ایران
- دهخدا، علیاکبر، لغتنامهٔ دهخدا.