جلالک مارپرچین
جلالک مار پرچین نام نبردی سرنوشتساز در تاریخ طبرستان بود. در این نبرد دو متحد سابق، چلاویان و سادات مرعشی، به مبارزه علیه یکدیگر پرداختند و با پیروزی نهایی قوامالدین مرعشی در این جنگ، حکومت چلاویان پایان یافت و مرعشیان جای آن را گرفت.
جلالک مار پرچین | |
---|---|
جایگاه | نزدیکی آمل |
تاریخ | ۷۶۰ هجری قمری |
گونه | تغییر حکومت |
کشتهشدگان | کیا افراسیاب چلاوی |
پیشزمینه
قوامالدین زمانی به طبرستان آمد که همزمان بود با به حکومت رسیدن کیا افراسیاب چلاوی، که پسرش به تازگی فخرالدوله حسن از باوندیان را به قتل رسانده بود.[1] افراسیاب از روی مصلحت مرید قوامالدین گردید زیرا که نفوذ میربزرگ به حدی بود که افراسیاب میتوانست از نفوذ و اعتبار وی استفاده کند.[2] این روند تا جایی کشیدهشد که قوامالدین حتی به یکی از پسران کیا افراسیاب لقب «شیخی» اعطا کرد.[3] ظهیرالدین مرعشی در کتاب تاریخ طبرستان و رویان و مازندران دربارهٔ این اتحاد میگوید:
… چون مردم مازندران آنچنان دیدند که رئیس ایشان دست ارادت به دامن سعادت حضرت سید هدایت قباب زدهاست و سید را مقتدای خود دانسته و مرید با ارادت او شدهاست … مردم به جوق و فوجفوج و گروهگروه نزد سید میرفتند و توبه میکردند و از فسق و فجور بازمیآمدند و سیادت پناهی را پیرو مقتدای خود میدانستند.[4][1]
دلیل موافقت قوامالدین با درخواست کیاافراسیاب، این بود که هواداران او نیز با این کار بیشتر میگشتند.[1] چنانکه منوچهر ستوده در کتاب درویشان مازندران مینویسد:
خواص برای اینکه وضع و موقع خود را استوار و پایدار سازند و عوام بدان سبب که سهم بیشتری از دنیا بگیرند و با خواص بر سر یک سفره بنشینند.[5]
«جهتدار بودن اندیشههای میربزرگ» موجب نگرانی کیا افراسیاب شد. نگرانی کیا افراسیاب از این خاطر بود که مردم طبرستان به سمت قوامالدین مرعشی جذب شوند و با توجه به آنچه از علویان طبرستان و نوع حکومتشان شنیده بودند، به دنبال بنیان دودمانی مشابه آن باشند و اقتدار و ثروت بهدست آمدهٔ او را تهدید کنند. کیا افراسیاب پیش از این نیز وقتی که به طرفداران قوامالدین پیوستهبود، خرقهٔ درویشی پوشیدهبود و دیگر هواداران میربزرگ نیز خوراک و پوشاکی مانند او را میطلبیدند و چه بسا این اندیشهٔ اجتماعی به شکل مساوات ارائه شد و در رفتار هواداران میربزرگ تجلی یافت که این موجب جدایی و رویارویی کیا افراسیاب با آنان گشت.[1]
در نهایت تضادهای گوناگون بین این دو و رفتار و اشرافیتگرایی کیا افراسیاب، موجب جدایی میربزرگ از او شد.[6][7] این مسائل باعث شد کیا افراسیاب با عدهای از علمای سُنّی به مشورت بنشیند. به نوشتهٔ خواندمیر «نتیجهٔ این مشاوره این بود که جهت جلوگیری از اختلال در امور ملک و مال، افراسیاب را به اجتناب از روش سید و تشکیل محکمهای برای وادار کردن قوامالدین به دست کشیدن از بدعت درویشی ترغیب نمودند.» سپس قوامالدین را محبوس کردند.[1]
پس از حبس قوامالدین، افراسیاب با چند تن از افراد خاندان جلالیان صلح نمود و درخواست مشاوره با آنان را صادر نمود. همزمان با حبس قوامالدین، یکی از فرزندان وی به مرض قولنج، درگذشت و مریدان خشمگین او این واقعه را از کراماتش دانستند و مصمم به آزادی وی گشتند و بدین ترتیب قوامالدین آزاد شد.[1]
شرح واقعه
کیا افراسیاب با لشکر نسبتاً بزرگی به سوی دابو رهسپار شد. در محلی که زنی روستایی (مادر صغیری به نام جلال) پنبه کاشته بود و دور آن را پرچین (حصار) کرده بود، سادات کمین کرده و منتظر نشستند. آنان در برابر حمله چلاویان ابتدا از خود عکسالعملی نشان ندادند و زمانی که چلاویان به نزدیکیشان رسیدند، از آنجا که سادات پیش از نبرد در پنبهزار آب جاری کردهبودند، اسبهایشان در پنبهزار قادر به راه رفتن نبودند و در گل فرو ماندند و مرعشیان با استفاده از این فرصت به سوی آنها تیراندازی کرده و درگیر شدند. کیاافراسیاب و سه پسر او در اولین لحظات کشته شدند و تعداد کمی از چلاویان زنده به آمل فرار کردند.[8]
نیرنگ یا نبوغ
درویشان و فرزندان ثابت قدم و صابر باشند و تفرقه را بر خاطر راه ندهید و مطمئن باشید و طریق سپاهیگری آنچه شرط است به جای آرید و بر خصم در محاربه مبادرت نمایید و در مقام رضا و تسلیم اقدام نمایید و بدانید که آنچه مقدر است سمت ظهور خواهد یافت.
— ظهیرالدین مرعشی، صفحهٔ ۱۷۸
خود کیاافراسیاب هم خطر مرعشیان را چندان مهم نمیانگاشت و فکر میکرد به سهولت میتواند سرکوبشان کند.[8] سید قوامالدین مرعشی، پس از رها شدن از حبسش، همراه با حامیان و اقوامش به دابو رفت و آمادگی دفاعی خود را افزایش داد. از نظر «مصطفی مجد» تدابیر دفاعی وی به سان یک فرماندهٔ محلی و سرداری با سوابق سپاهیگری بود. درویشان مازندران پس از به آببستن زمین، موجب گل شدن آن شدند و سپس به رهبری قوامالدین توانستند در جنگ بر سپاهیان چلاوی غلبه کنند. در این پیکار کیا افراسیاب چلاوی و دو تن از پسرانش به قتل رسیدند. پس از آن نیز عدهای که از معرکه گریخته بودند توسط سپاهیان مرعشی کشته شدند.[1]
در روضه الصفا میرخواند قتل کیاافراسیاب به دست مرعشیان را با «حیله و غدر» ذکر کردهاست. او میگوید: «روزی کیاافراسیاب به دیدن سید آمد، طایفهای که انتظار وقت میکشیدند از کمینگاه غدر جسته افراسیاب را با جمعی به قتل آوردند و حکومت مازندران به سید رسید…» در ظفرنامهٔ شرفالدین علی یزدی نیز نوشته شدهاست: «… چون پدر او (اسکندر شیخی) را سادات به غدر کشته بودند، تیمور امارت آمل به او داد…»[8]
بازماندگان چلاوی
عدهای از حامیان و فرزندان کیا افراسیاب نیز به همراهی اسکندر شیخی از میدان جنگ گریختند و به لاریجان و از آنجا به رستمدار فرار کردند. از آنجا به شیراز کوچیدند و بعد هم به خراسان خرامیدند و تا زمان استیلای امیر تیمور گورکانی، در دارالسلطنه هرات قرار داشتند.[1]
منابع
- مجد، مصطفی (۱۳۸۸). ظهور و سقوط مرعشیان. نشر رسانش. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۵۰۱۱-۱۵-۹. صفحات ۸۸ تا ۹۲
- ساسان پور، شهرزاد (مرداد و شهریور ۱۳۸۰). «گذری بر حکومت محلی سادات مرعشی مازندران». ماهنامه کتاب ماه تاریخ و جغرافیا. تهران (۴۶–۴۷). بایگانیشده از اصلی در ۲ ژانویه ۲۰۱۳.
- "Marʿas̲h̲is". [[دانشنامه اسلام|Encyclopaedia of Islam]]. ۵ (۲ ed.). Brill. 1986. ISBN 90-04-07819-3. Archived from the original on 02 January 2013. Retrieved March 27, 2012. Check date values in:
|تاریخ بایگانی=
(help); URL–wikilink conflict (help) - ظهیرالدین، ۱۷۵.
- ستوده، دکتر منوچهر (۱۳۵۶). درویشان مازندران. ۱. نشریهٔ گروه آموزش تاریخ دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران. ص=۱۱
- میرجعفری، حسین (بهار و تابستان ۱۳۸۳). «حمله تیمور به مازندران و عوامل سقوط مرعشیان». فصلنامهٔ دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی (دانشگاه اصفهان) (۳۶ و ۳۷): ۱۷ تا ۳۶.
-
- Fischer, Michael M. J. (2003). Iran: From Religious Dispute to Revolution. Univ of Wisconsin Press. ISBN 9780299184742. Archived from the original on 2 January 2013. p.94
- علیزاده، رضا (۱۳۸۹). «کیا افراسیاب چلاوی». تبرستان نامه. نشر رسانش.