جلالالدین خوارزمشاه
جلال الدنیا و الدین ابوالمظفر مِنکُبِرنی بن علا الدین محمد (۵۹۶ ه.ق - ۶۲۸ ه.ق) آخرین پادشاه سلسلهٔ خوارزمشاهیان بود. عمده دوران وی به جنگ با مغولان، خلیفه عباسی و ملکه گرجستان گذشت.[4]
جلالالدین خوارزمشاه | |||||
---|---|---|---|---|---|
سلطان خوارزمشاهیان | |||||
سلطنت | ۱۲۲۰ – ۱۲۳۱ میلادی | ||||
تاجگذاری | ۱۲۲۰ میلادی | ||||
پیشین | علاءالدین محمد خوارزمشاه و ترکان خاتون | ||||
جانشین | ندارد | ||||
زاده | ۱۱۹۹[2] | ||||
درگذشته | ۱۲۳۱ میلادی | ||||
همسر(ان) | ملکه خاتون ترکان خاتون فولانا خاتون | ||||
فرزند(ان) | ممنگ طوی شاه قیقمار شاه | ||||
| |||||
خاندان | خوارزمشاهیان | ||||
پدر | علاءالدین محمد خوارزمشاه | ||||
مادر | آی چیچک | ||||
دین و مذهب | اسلام، سنی |
سلطان جلالالدین منکبرنی فرزند ارشد سلطان محمد خوارزمشاه بود اما با وجود نفوذ بالای مادر بزرگش، ترکان خاتون ، اجازه داده نمیشد سلطان محمد خوارزم شاه او را به عنوان ولیعهد خود انتخاب کند. او هنگام فرار سلطان محمد از سپاهیان چنگیز، همراه پدر بود. محمد در جزیرهٔ آبسکون پسرش قطب الدین را خلع و وی را به جانشینی نامزد کرد و دو برادر او را به قبول حکم او مأمور ساخت اما پس از مرگ محمد، برادران در صدد قتل جلالالدین برآمدند که با هوشیاری اینانج خان که از امیران دلیر سلطان بود، از مهلکه گریخت.[5]
لغتنامه دهخدا تلفظ منکبرنی را به کسر میم و ضم کاف و کسر ب آوردهاست اما همانجا هم تصریح شدهاست که تلفظ دقیق و معنی این کلمه هنوز معلوم نیست.[6]
بعضی از صفات جلال الدین
مردی بود اسمر (گندمگون) و تقریباً کوتاه بالا و ترک شکل و ترکی گوی بود که به پارسی هم سخن میگفت. شجاعت او زبان زد بود و از تمام لشکر دلیرتر، به هر چیز غضب نمیکرد و دشنام نمیداد و خنده او جز تبسم نبود. سخن بسیار نمیگفت و عدل را دوست داشت و بر رعیت مهربان بود. زیر نامههای خویش عبده و گاه خادمه مینوشت و اصرار داشت او را سلطان خطاب نکنند.[7]
زندگی
او بر خلاف پدرش از رویارویی با مغولان هراسان نبود. به گفته ابن اثیر زمانی که پدرش در سمرقند برای فرار از دست لشکریان مغول برنامهریزی میکرد، جلال الدین و شهاب الدین خیوقی تأکید داشتند که باید با تمام قوا به رویارویی دشمن شتافت و با آن جنگید.
بعد از مرگ سلطان محمد خوارزمشاه او با سپاهی که برای او باقیمانده بود عزم خود را برای مقابله با سپاه مغول جزم نمود. او از کرانه دریای کاسپین مجدداً به سمت شرق حرکت کرد تا خود را برای رویارویی با مهاجمان مهیا سازد. او در سال ۶۱۷ ق/۱۲۲۱ م به سمت نیشابور، غزنه و هرات حرکت نمود و درگیریهایی نیز با مغولان پیدا کرد. آوازه مبارزات جلال الدین به گوش چنگیز خان رسید و او سپاهی با سی هزار مرد جنگی به فرماندهی شیگی قوتوقو به سمت او روانه کرد. سپاه جلال الدین و شیگی قوتوقو در نزدیکی پروان با یکدیگر جنگیدند که به شکست لشکریان شیگی قوتوقو انجامید. این پیروزیها به خاطر طمع شرمآور سپاهیان جلال الدین در تقسیم غنائم و رشک برادران جلال الدین بر وی زودگذر و نا پایدار بود. به گفته جوینی نهایتاً در سال ۶۱۸ ق/۱۲۲۱ م شخص چنگیز خان عزم نبرد با جلال الدین کرد و در ساحل رود سند با وی گلاویز شد. جلال الدین با سپاهش به قلب دشمن زد که باعث درهم فروریختن سپاه چنگیز شد و پی چنگیز افتاد اما ده هزار سواری که چنگیز به کمین گماشته بود باعث برهم زدن اوضاع و پراکنده شدن سپاه جلال الدین شد و پسر هشت ساله جلال الدین به دستور چنگیز در میان میدان نبرد کشته شد در این نبرد لشکر جلال الدین در هم فروریخت ولی شخص جلال الدین شجاعانه جنگید زمانی که سلطان به خیمه مادر و همسر و حرم خود نزدیک شد شیونشان برآمد که مارا بکش تا به دست تاتار اسیر نشویم که سلطان دستور غرق کردن ایشان را داد. در انتهای نبرد او از ارتفاع ده متری اسب خویش را در آب انداخت و مغولان در صدد تعقیب او برآمدند ولی با ممانعت چنگیز خان روبرو شدند، چرا که او میخواست نحوه عبور جلال الدین از رود سند را مشاهده کند. جلال الدین با یک شمشیر و نیزه و سپر از رود سند گذشت و چنگیز خان با مشاهده این صحنه روی به پسران آورد و گفت: «از پدر، پسر چنین باید». که به این مسئله اشاره داشت که سلطان محمد همیشه در حال گریز از وی بود[8][9]
جلال الدین به تنهایی روانه هندوستان شد، سه سال در آنجا ماند و سپاهی برای خود ترتیب داد. از این پس بود که جلال الدین به سمت غرب متمایل شد تا اوضاع درونی نابسامان ایران را اصلاح کند تا پس از آن اسب را برای مصاف با مغولان زین کند. در ابتدا لشکر او فاقد تجهیزات لازم و کافی بود. به روایت نسوی وقتی از لاهور به سمت سیستان و بلوچستان حرکت میکرد، سپاهیان وی حدود چهار هزار تن بودند که بر درازگوش و گاو نر سوار بودند.
تلاش ناموفق برای اتحاد با خلیفه در برابر مغولان
در سال ۶۲۱ قمری جلال الدین با سپاهیان همراهش وارد شاپورخواست (خرمآباد) شد. وی برای بازیابی نیروهایش یکماه در این شهر توقف کرد و برخی از امرای لر به نزدش رسیده و به وی پیوستند. جلال الدین پیکی نزد خلیفه عباسی الناصر لدین الله فرستاد و از وی درخواست کمک برای رویارویی با مغولان کرد. خلیفه که از پدر وی کینه داشت به جای پاسخگویی به درخواست کمک وی دو سپاه از شمال و جنوب به قصد نابودی وی روانه کرد. سپاه نخست از جنوب و تحت فرمان قشتمور بود و سپاه دوم از اربیل به فرماندهی امیر مظفرالدین به سمت وی حرکت کرد. قصد این دو سپاه محاصره جلال الدین از دو جهت بود سپاه ممالیک زودتر از سپاه اربیل به وی رسید. جلال الدین به قشتمور فرمانده پیغام داد که برای جنگ نیامده و قصدش همکاری با خلیفه است اما قشتمور که به تعداد نفراتش مغرور بود به وی حمله کرد. نفرات جلال الدین تقریباً یک دهم سپاه قشتمور بودند به همین دلیل وی نخست وانمود کرد که از حمله سپاهیان قشتمور ترسیده و در حال گریز است. سپاه قشتمور به دنبال وی حرکت کردند و پس از رسیدن به نقطه مورد نظر افراد کمین کرده جلال الدین به آنها حمله کرده و آنها را تار و مار کردند. سپاه خلیفه روی به گریز آوردند و جلال الدین تا نزدیک بغداد آنها را تعقیب کرد. جلال الدین از نزدیک بغداد بازگشت و به وی خبر رسید که لشکری از سمت اربیل به سمت وی در حرکت است. اینبار وی از راه کوهستان حرکت کرد و لشکر اربیل را غافلگیر کرده و فرمانده آن مظفرالدین را اسیر کرد. وی با مظفر الدین به نرمی برخورد کرد و وی را آزاد نمود سپس به سمت تبریز رفت و شهر تبریز را محاصره کرد.
حاکم شهر اتابک ازبک پیش از رسیدن وی شهر را ترک کرده و همسرش را به جای خود گذاشته بود. همسر وی که در خود توان مقابله نمیدید به جلال الدین پیغام داد که شوهرش وی را سه طلاقه کرده و وی حاضر است به عقد وی در آید و هدایای زیادی هم به وی تقدیم کرد اما قرار بر این گذاشت که در شهر دیگر این عقد صورت گیرد. جلال الدین قبول کرد و ملکه و جلال الدین هردو به خوی و سپس به نخجوان رفته و ازدواج در این شهر انجام شد. از این پس جلال الدین به جنگ با گرجیان مشغول شد[10]
در فاصله سالهای ۶۱۹ ق/۱۲۲۲ م و ۶۲۳ ق/۱۲۲۶ م جلال الدین به کرمان، فارس، اصفهان، خوزستان، شوشتر، اربیل، آذربایجان، اران، مراغه، تبریز، خوی، تفلیس، ارمنستان، اخلاط و نواحی دیگر لشکر کشی نمود. فتح تفلیس که بیش از یک قرن در دست گرجیان بود و حتی سلجوقیان در اوج قدرت خویش از تصرف آن عاجز بودند، جلال الدین را به اوج شهرت رساند. جلال الدین هنگام این لشکر کشیها در برخی شهرها (مانند اخلاط) اقدام به قتلعام یا غارت (تفلیس و حوالی شهر بغداد) میکرد.[11]
پس از مراجعت وی از هند، اولین برخورد او با مغولان در سال ۶۲۴ ق/۱۲۲۷ م رخ داد. جنگهای جلال الدین با مغولان عمدتاً با پیروزی مغولان همراه بود و تنها پیروزی جلال الدین در رمضان ۶۲۵ ق/۱۲۲۸ م رخ داد. سرانجام اوکتای پسر چنگیز خان در سال ۶۲۸ ق/۱۲۳۰ م سپاهی مرکب از سی هزار مرد جنگی را برای اتمام کار جلال الدین به سمت اران گسیل داشت. سرعت عمل لشکریان مغول حیرتانگیز بود. جلال الدین در همین اثنا در ۲۸ رمضان ۶۲۷ از سلطان علاءالدین کیقباد از سلاجقه روم در نزدیکی ارزنجان شکست خورد و به آذربایجان گریخت و لشکریان خود را به دشت مغان به استراحت فرستاد و خود به باده گساری پرداخت.
هنگامیکه در سپیده دم شوال ۶۲۸ ق/۱۲۳۱ م در شهر آمد (دیاربکر کنونی) از خواب عشرت و مستی برخاست لشکر مغول را در نزدیکی خویش یافت وی به کنار ارس گریخت و از آنجا به ارومیه رفت تا از ملوک آن سامان کمک گیرد اما کسی او را یاری نکرد. در نزدیکی دیاربکر مغولان بر سر او ریختند ولی او جان به در برد و بناچار به میافارقین فرار کرد و در نیمهٔ شوال ۶۲۸ در کوههای اطراف آن شهر به دست جمعی از کردان که راه را بسته بودند غارت شد و زمانی که قصد کشتن او را کرده بودند حقیقت سلطان بودنش را به بزرگ آنان گفت و وعده ملک شدن یکی از شهرها را به او داد و او پذیرفت اما زمانی که آن کرد به کوه رفته بود تا اسبان را بیاورد توسط یکی از افرادش کشته شد.[12][13]
در حالیکه ابن اثیر در کتاب الکامل فی تاریخ مینویسد: از سلطان جلالالدین تا پایان سال 628 خبرى به دست نیامد. همچنین تا آخر ماه صفر سال 629 نیز از حال او آگاهى نیافتیم. که خود این گزارش، خبر نسوی، در مورد مرگ سلطان به دست کردان را رد و بی اعتبار میکند. از قول شیخ علاالدوله سمنانی آورده اند: که من در بغداد در ملازمت شیخ نورالدین عبدالرحمان اسفراینی بودم که آن جناب از مجلس برخاست و بیرون شد و تا مدت سه روز به خانقاه نیامد و چون باز آمد، مریدان از غیبت شیخ پرسش کردند. شیخ فرمود: که سلطان جلال الدین خوارزمشاه بعد از همه زحمتها آخر خود را از سلطنت معزول نموده، سلطنت فقر اختیار فرموده و در این مدت از همت بلند به درجه رجال الله رسیده. در این دو روز در قریه صرصر از قرای بغداد وفات کرد و من از عالم غیب مامور به کفن و دفن او شدم و باز آمدم. دیه صرصر در دو فرسخی بغداد در کنار نهر عیسی جای دارد، به گفته سید محمدکاظم طباطبایی در کتاب العروة الوثقی صفحه ۳۲۳ آمده است که .....در سال ۶۸۷ قمری علاءالدوله سمنانی در ۲۸ سالگی پنهان از ارغون و شحنگان وی روانه بغداد شد و با نورالدین عبدالرحمان اسفراینی ملاقات کرد. اگر ملاقات این دو صوفی را سال ۶۸۸ در نظر داشته باشیم و مفقود شدن سلطان را سال ۶۲۸ بپذیریم که در آن سال سلطان مردی ۳۲ ساله بوده پس از گذشت شصت سال سلطان جلال الدین در هنگام مرگ پیرمردی با سن بیش از نود سال می بایست باشد.(محمدعلی طهماسب زاده) [14]
با مرگ جلال الدین، اصلیترین نیروی مقاومت در مقابل مغولان در هم شکست و نه سلاطین ایوبی و نه سلاجقه روم از عهده مهار این سیل بنیان کن بر نیامدند.
در تعقیب جلال الدین
سردار مغول جرماغون نویان که در جنگهای ایران بودهاست برای خاتمه کار جلال الدین خوارزمشاه و کار فتح آذربایجان و کردستان که هنوز مفتوح باقیمانده بود انتخاب شد. وی در سال ۶۲۸ ابتدا با ۵۰ هزار تن حرکت نمود ولی با کمکهایی که ازجانب امرا و حکام ترکستان و حکام مغولی خوارزم گرفت و نیز به اضافهٔ حشرهایی که در خراسان به چنگ آورد تعداد نفرات اردو به صد هزارنفر رسید. از راه اسفراین و ری خویش را به مناطق غربی ایران رسانیدند و در آن موقع جلالالدین درخوی به سر میبرد. پایان کار جلال الدین پس از چند زد و خورد با مغولان رفتن به دیار بکر و فرار به کوههای میافارقین و ناپدیدی یا مقتولیاش بود.
بعد از ماجرای جلال الدین، مغولان به سه دسته شدند که دسته اول به سراغ تسخیر و غارت دیاربکر و ارزروم و میافارقین و ماردین و نصیبین و موصل رفتند و تا سواحل رود فرات تاختند و در این حمله چگونه خون ریخته و ویران کردند که دیگرهیچ نیرویی تاب جنگ با مغول را نداشت. دسته دوم به سوی شهربدلیس روان شدند و بعد از تصرف آن همه جا را به آتش کشیده و غارت کردند، مردم را یکسره به قتل کشیدند، باغها را ویران و ریشه کن کردند، مزارع را به آب بستند و همین کار را بعضی از نواحی اخلاط انجام دادند. دسته سوم به ۱۹ ذیقعده ۶۲۸ هجری برمراغه مسلط یافته و سپس از راه آذربایجان به اربل آمدند و کشتاری فجیع برپا کرده و پس به انتظار رسیدن خبری از سرنوشت جلالالدین، مدتی در اربل ماندند؛ و پس به سنه ۶۲۹ هجری عازم فتح تبریز شدند. به صلاح دید قاضی شهر، مردم شهر را به اطاعت درآورد و هدایایی نفیس و زیاد برای اوگتای خان و فرمانده سپاه جرماغون نویان تقدیم نمود؛ و متعهد شده و هرسال خراجی گزاف بپردازند و عدهٔ زیادی از صانع و هنرمندان نام آوازه تبریز را نیز برای تزیین بارگاه اوگتای خان، به نزد وی روان کردند و به این عمل تبریز از شرکشش مردم، ویرانی و سوختن نجات یافت.
سپس مغولان متوجه عراق و بینالنهرین گردیدند. در آن وقت المستنصر خلیفه عباسی از سلاطین ممالک خویش طلب کمک خواست؛ که الملک الکامل شاه مصر و الملک ناصرداود و الملک الاشرف شاهان ایوبی شام و نیز علاءالدین کی قباد شاه سلجوقی روم به کمک وی شتافتند ولی قبل از این که این ارتش بتواند با مغولان رودررو شوند، چند دستگی و نفاق میان آنان به وجود آمده بود از هم پاشیده شدند و هرکدام از روسای ممالک، راه خویش را جدا در پیش گرفتند و سپس به جان یکدیگر افتاده تا ممالک یکدیگر را تسخیر کنند درحالی که مغولان مشغول تسخیر نواحی دیگری آذربایجان، گیلان و ارمنستان بودند.
جورماغون در این سرزمینها، به عنوان داروغهچی یا حاکم نظامی باقی ماند و طی ده سال بسیاری از کشورهای کوچک قفقاز در مجاورت قلمرویش را تصرف کرد و در سنه ۶۳۴ راه خویش را به جانب پادشاهی گرجستان گشود. داروغه چی دیگری برای تحکیم سلطه بر آسیای غربی اعزام گشت، که مغولان با تحکیم اقتدار خویش بر این حوالی زمینه را برای یورش به غرب فراهم آورد.[15]
ویژگیهای جلال الدین از دید مورخین
به عقیده مورخین ضعف درونی سپاهیان، آشفتگی سیاسی ایران و حسادت برادران و اطرافیان جلال الدین و عیاشی وی از دلایل اصلی شکست او بود.
او در جنگ با مغولان فاقد سیاست خاصی بود و علیرغم شجاعت، اغلب اوقات را پس از جنگ به عیاشی میگذراند. پس از فتح هر شهر رفتارش با بزرگان و مردم بسیار متکبرانه بود تا جاییکه هیچکس مایل به همراهی با وی نمیشد. همچنین جنگهای فاقد نقشه وی تنها مغولان را به سراسر سرزمین ایران کشاند و ویرانیها را شدت بخشید.[16]
کمال الدین اسماعیل فرزند جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی در هنگام فتح اصفهان بدست جلال الدین خوارزمشاه شعری سرود که بدین شرح میباشد:
مژده که خوارزمشاه شهر صفاهان گرفت | ملک عراقین را همچو خراسان گرفت | |
ماهچهٔ چتر او قلهٔ گردون گشاد | مورچهٔ تیغ او ملک سلیمان گرفت |
فرزندان جلال الدین
سلطان جلال الدین بر اساس آنچه استاد مینوی اشاره کردهاست، دارای چهار فرزند بودهاست. یک فرزند سه سالهٔ او به نام قیقمار شاه یا قیقمار که خواهر شهاب الدین سلیمان شاه، حاکم ایوه زاده شده بود. این زن را خوارزمشاه پس از مراجعت از هند و هجوم به بغداد، در راه خود به آذربایجان به همسری گرفتهاست. نام این زن ملکه خاتون بود. (به نظر میرسد ملکه خاتون عنوان کلی زنان شاه بودهاست. زیرا در چند مورد این عنوان به همسران سلطان داده شدهاست) قیقمار پس از تولد سه سال عمر کرد. در روایتی در جریان محاصره اخلاط مرد یا به روایتی دیگر به وسیله دایه خواهر خود زهر خورانده شد.
پسر دیگر جلال الدین ممنگ طوی شاه نام داشت. او همان فرزندی است که در نبرد سند به دست مغولان اسیر شد و در حالی که فقط ۷ سال داشت، به فرمان چنگیز کشته شد.
فرزند دیگر جلال الدین دوشی خان یا دوش خان بودهاست؛ که مادر او را کنیزکی میدانستند که جلال الدین او را به اخش ملک بخشیده بود. دوشی در جریان محاصره اخلاط در گذشت.
جلال الدین دو دختر داشت یکی از آنها، همان دختری است که دایه او متهم به مسموم ساختن و کشتن قیقمار شاه بود. (این دختر نوهٔ اتابک سعد بن زنگی بود) دومین دختر سلطان، همراه آن بخش از حرم پادشاهی به اسارت مغولان درآمده بود، به مغولستان برده شده و در آنجا پرورش یافت. او در هنگام اسارت دو ساله بود. مادر او، که معلوم نیست کدام یک از همسران جلال الدین است به ازدواج جرماغون سردار مغول در میآید.
شعر در وصف جلال الدین
در سال ۱۳۳۰ خورشیدی، حمیدی شیرازی، چکامهای زیبا به نام در امواج سند در ستایش دلاوری و میهن دوستی سلطان جلال الدین خوارزمشاه سرود که در همان سال جایزهٔ نخست مسابقه شعر وطن را به دست آورد؛ و اینک آن سروده:
به مغرب سینه مالان قرص خورشید | نهان میگشت پشت کوهساران | |
فرو میریخت گردی زعفران رنگ | به روی نیزهها و نیزه داران | |
ز هر سو بر سواری غلت میخورد | تن سنگین اسبی تیر خورده | |
به زیر باره مینالید از درد | سوار زخم دار نیم مرده | |
ز سم اسب میچرخید بر خاک | به سان گوی خون آلود، سرها | |
ز برق تیر میافتاد در دشت | پیاپی دستها دور از سپرها | |
میان گردهای تیره چون میغ | زبانهای سنانها برق میزد | |
لب شمشیرهای زندگی سوز | سران را بوسهها بر فرق میزد | |
نهان میگشت روی روشن روز | به زیر دامن شب در سیاهی | |
در آن تاریک شب میگشت پنهان | فروغ خرگه خوارزمشاهی | |
دل خوارزمشه یک لمحه لرزید | که دید آن آفتاب بخت خفته | |
ز دست ترکتازیهای ایام | به آبسکون شهی بی تخت، خفته | |
اگر یک لحظه امشب دیر جنبد | سپیده دم جهان در خون نشیند | |
به آتشهای ترک و خون تازیک | ز رود سند تا جیحون نشیند | |
به خوناب شفق در دامن شام | به خون آلوده ایران کهن دید | |
در آن دریای خون در قرص خورشید | غروب آفتاب خویشتن دید | |
به پشت پردهٔ شب دید پنهان | زنی چون آفتاب عالم افروز | |
اسیر دست غولان گشته فردا | چو مهر آید برون از پردهٔ روز | |
به چشمش ماده آهویی گذر کرد | اسیر و خسته و افتان و خیزان | |
پریشان حال و آهو بچهای چند | سوی مادر دوان وز وی گریزان | |
چه اندیشید آن دم، کس ندانست | که مژگانش به خون دیده تر شد | |
چو آتش در سپاه دشمن افتاد | وز آتش هم کمی سوزنده تر شد | |
زبان نیزه اش در یاد خوارزم | زبان آتشی در دشمن انداخت | |
همه تیغش به یاد ابروی دوست | به هر جنبش سری در دامن انداخت | |
چو لختی در سپاه دشمنان ریخت | از آن شمشیر سوزان آتش تیز | |
خروش از لشکر انبوه برخاست | که از این آتش سوزنده پرهیز | |
در آن باران تیغ و برق پولاد | میان شام رستاخیز میگشت | |
در آن دریای خون در دشت تاریک | به دنبال سر چنگیز میگشت | |
بدان شمشیر تیز عافیت سوز | در آن انبوه، کار مرگ میکرد | |
ولی چندان که برگ از شاخه میریخت | دو چندان میشکفت و برگ میکرد | |
سرانجام آن دو بازوی هنرمند | ز کشتن خسته شد وز کار واماند | |
چو آگه شد که دشمن خیمه اش جست | پشیمان شد که لختی ناروا ماند | |
عنان بادپای خسته پیچید | چو برق و باد، زی خرگاه آمد | |
دوید از خیمه خورشیدی به صحرا | که گفتندش سواران: شاه آمد |
فرضیه یی وجود دارد بر این مبنی که شمسی که در سال 642 قمری بر مولانا رومی وارد میشود همان سلطان جلال الدین خوارزمشاه است.(محمدعلی طهماسب زاده)
منابع
- تاریخ مغول، عباس اقبال آشتیانی
- ru:Джелал ад-Дин Манкбурны
- «جلال الدین خوارزمشاه منْکبرْنی (منگبرتی)».
- لغتنامه دهخدا، همان مدخل
- سیرت جلال الدین مینکبرنی - نوشته شهاب الدین محمد خرندزی زیدری نسوی - صفحه: ۸۴
- «منکبرنی»، لغتنامه دهخدا بازیابیشده در ۲۸ سپتامبر ۲۰۱۱.
- سیرت جلال الدین مینکبرنی - نوشته شهاب الدین محمد خرندزی زیدری نسوی - صفحه: ۲۸۱
- تاریخ جهانگشای جوینی - عطاملک جوینی - شابک ۶-۱۲۴-۳۶۳-۹۶۴-۹۷۸ صفحه: ۴۸۳
- سیرت جلال الدین مینکبرنی - نوشته شهاب الدین محمد خرندزی زیدری نسوی - صفحه: ۱۱۰
- تاریخ جهانگشای جوینی - عطاملک جوینی - شابک ۶-۱۲۴-۳۶۳-۹۶۴-۹۷۸ صفحه: ۴۹۳
- تاریخ جهانگشای جوینی - عطاملک جوینی - شابک ۶-۱۲۴-۳۶۳-۹۶۴-۹۷۸ صفحه: ۴۹۷–۵۲۷
- تاریخ جهانگشای جوینی - عطاملک جوینی - شابک ۶-۱۲۴-۳۶۳-۹۶۴-۹۷۸ صفحه: ۵۲۶
- سیرت جلال الدین مینکبرنی - نوشته شهاب الدین محمد خرندزی زیدری نسوی - صفحه: ۲۷۸
- سنسار (وازایشی از خوارزم در قونیه)
- تاریخ مغول، عباس اقبال آشتیانی
- «جلال الدین منکبرنی»، دانشامه رشد بازیابیشده در ۱۷ آوریل ۲۰۰۹.
- دیوان حمیدی، جلد اول، ص 193 تا 197
- تاریخ ایران کمبریج (جلد پنجم)
- سیرت جلال الدین مینکبرنی (نوشته شهاب الدین محمد خرندزی زیدری نسوی)