کیخسرو (خوشاب)

کیخسرو، روستایی است از توابع بخش مرکزی و در شهرستان خوشاب استان خراسان رضوی ایران. این روستا تا قبل از تأسیس بخش خوشاب در شهرستان سبزوار در سال ۱۳۶۸ [1] یکی از روستاهای دهستان طبس در بخش مرکزی شهرستان سبزوار بوده‌است.

کیخسرو
اطلاعات کلی
کشور ایران
استانخراسان رضوی
شهرستانخوشاب
بخشبخش مرکزی
دهستانسلطان‌آباد (خوشاب)
مردم
جمعیت۳۷۴ نفر (سرشماری ۹۵)
جغرافیای طبیعی
ارتفاع از سطح دریا۱۲۶۳
اطلاعات روستایی
کد آماری۱۴۸۶۱۴
پیش‌شمارهٔ تلفن۰۵۱
دره شقایق روستای کیخسرو با دور نمایی از کوه دو برادر

موقعیت ارتباطی

روستای کیخسرو در حاشیه محور بین‌المللی آسیای میانه به آسیای صغیر و اروپا قرار دارد و تا سلطان‌آباد و سبزوار به ترتیب ۱۳ و ۳۰ کیلومتر فاصله دارد. نزدیک‌ترین ایستگاه راه‌آهن و فرودگاه به این روستا، ایستگاه راه‌آهن سبزوار و فرودگاه سبزوار است که به ترتیب در فاصله ۱۸ و ۳۵ کیلومتری از این روستا قرار دارند.

شغل

شغل مردم این روستا کشاورزی، دامپروری و قالی بافی است.

محصولات

هندوانه، جو، گندم، انگور، پسته، لبنیات و قالی از مهم‌ترین محصولات این روستا است.

علم و دانش

در حوزه علمی، این روستا از روستاهای پیشگام منطقه خوشاب بوده و مدرسه آن جز نخستین مدرسه های این منطقه است. مدرسه این روستا در سال ۱۳۳۹ توسط حاج جعفر کیخسروی معروف به حاج ملا و با مساعدت اهالی روستا ساخته شده است. ماحصل این حسن توجه علمی تقدیم ده ها پزشک، استاد دانشگاه، دندانپزشک، داروساز، معلم و مدیر به جامعه علمی کشور بوده است.

سفر ابوعلی سینا

...در جاده نیشابور به سبزوار دو نفر سوار به سرعت در حرکت بودند. هریک از آنان در ترک بند اسب خود دو مشک کوچک آب و یک بسته ی استوانه ای باربندی کرده بدون توقف می تاختند. وقتی تاریکی همه جا را فرا گرفت سواران زیر درختی فرود آمدند و پس از گردانیدن اسبان عرقدار و صرف غذا مدت کوتاهی استراحت کرده دوباره به راه افتادند. هر دو سوار سبکبار بودند و مانند سربازانی که به ماموریت فوری عزیمت نماید اسبان پرطاقت خود را که گویی خستگی برای آن ها وجود خارجی ندارد پیش میراندند. سپیده دم این سواران به آبادی کوچکی که وسط راه بود رسیدند پیرمرد کشاورزی با دو گاو کاری که چوب گاو آهن را روی زمین می کشیدند از آبادی خارج شده بود و به صحرا می رفت. روستایی سفره نانی با مشک آب کوچک به پشت بسته داشت و اندکی از پای راست می لنگید. وقتی سواران به او نزدیک شدند پیرمرد ایستاد و مشغول تماشای آنان شد. سوار اولی به پیرمرد سلام گفت. روستایی با شرمساری از اینکه چرا پیشدستی نکرده متقابلا سلامی گفت. سوار از او پرسید:

-پدرجان. روزت بخیر. اهل این آبادی هستی؟

-روز و روزگارت بخیر پسرم. بله. اهل همین آبادی هستم.

-آبادی شما چه نام دارد؟

- این جا را «کیخسرو» می نامند. شما اهل کجایید و قصد کجا را دارید؟

-ما غریب این دیاریم. قصد سبزوار را داریم اما راه را نمی دانیم آیا ممکن است وضع راه های این حدود را برای من بگویی؟ در مقابل این زحمت دستمزدی هم می دهم.

روستایی تبسمی کرد و گفت:

-پسرم رسم ما نیست که در مقابل راهنمایی مسافرین بخصوص وقتی که غریب و میهمان هم باشند احر و مزدی بگیریم. من تمام راه های این حدود و کلیه آبادی ها و کوره راه ها را تا « ری» و « سواد» قدم به قدم می شناسم. هر اطلاعی بخواهی با کمال میل می دهم اما شما که می گویید قصد سبزوار را دارید. از این جا تا شهر سبزوار بیش از ۳ ساعت راه نیست. با این اسب های جوان و پرطاقتی که شما دارید زودتر از این مدت هم می توانید برسید. -درست است که ما به سبزوار می رویم ما مقصد اصلی ما «ری» است و میل دارم به وضع راه ها و آبادی ها ی این منطقه آشنا شوم. می خواهم طوری حرکت کنیم که در راه به بی آبی برنخوریم.

- در این حدود آبادی ها از یکدیگر فاصله چندانی ندارند. این جا که بیابان خاوران نیست. همه جا منزل به منزل و حتی فرسنگ به فرسنگ آبادی وجود دارد. از این جا هم به سبزوار و از سبزوار به اسفراین و گرگان و طبرستان و بالاخره به تمام دنیا راه هست. همه زمین خدا به هم چسبیده و هر نقطه ای به نقطه دیگر راه دارد. منتهی یکی دور است یکی نزدیک.

-سوار که از لطیفه گویی و نکته دانی پیرمرد خوشش آمده بود خنده بلندی کرد و گفت:

-پدر جان مثل این است که مرد دنیا دیده ای هستی. اگر اشتباه نکنم باید مدتی از عمرت را در سواری و مثلا خدمات نظامی گذرانده باشی. قیافه و طرز حرف زدنت اینطور نشان می دهد. آیا اشتباه نکرده ام؟

- اتفاقا درست تشخیص داده اید. بله پسرم. من ۲۵ سال در خدمت سامانیان بودم. مثل امروز شما اسبی داشتم. از شکارچیان امیر نوح سامانی و خیلی هم مورد توجه امیر بودم. در بدنم علامت زخم های متعددی وجود دارد. پای راستم در ناحیه سپید ران بر اثر حمله گرازی هنگام شکار در دشت تبادکان طوس صدمه دید و معیوب شد. بعد از این ضربه دیگر قادر به سواری و استفاده از سلاح جنگی نبودم و به همین علت از خدمت سپاهی معاف شدم و به زراعت پرداختم ولی امروز دیگر جز همین کار، کار دیگر از من ساخته نیست. امیر بزرگوار که خداوند گورش را پر نور کند قطعه زمینی در آبادی خودم به من بخشیدند و ۵۰۰ سکه زر جعفری هم به من عطا فرمودند که مادام العمر رهین منت آن شهریار بزرگ و رعیت نواز خواهم بود.

- پس من اشتباه نکرده ام. اما قرار بود مرا به وضع راه های این حدود آشنا کنی پدرجان

-حاضرم با کمال میل. گوش کن پسرم. آبادی ما درست در سر یک چهار راهی واقع شده. از این جا یک جاده شاهی به نیشابور می رود که شما از آن جا می آیید. این راه در شرق آبادی ماست. راه دوم یا راه شمالی که روبروی ماست. نگاه کنید، این سمت را می گویم. این راه به صحرای خشکی می رسد که ما آن را «کال سرپوش» می نامیم. این کال تقریبا ۸ فرسنگ طول دارد و برای عبور از آن باید آب به مقدار کافی داشت. از این سمت به اسفراین و بعد به گرگان و طبرستان می روند که در کنار دریای آبسکون واقع شده و سراسر جنگل و کوه های بلند است. راه سوم از حاشیه این کوه سنگی سیاه رنگ می گذرد، هرچند کوره راهی بیش نیست ولی این آبادی را به دهستان «افچنگ» و دشت جوین متصل می کند. از جوین هم رو به شمال که بروید باز به جاده دوم می رسید و بعد از عبور از دشت بزرگی به نام «آهوچر» از دامنه غربی یک کوه خیلی بلند به نام «شاه جهان» به اسفراین می رسید و بعد به حدود گرگان می روید. راه جنوبی جاده شاهیست که مستقیما به سبزوار و شاهرود و دامغان و ری می رود.

-بسیار ممنونم پدر. حال ممکن است این ۵ درهم را از من به عنوان یک هدیه کوچک بپذیری؟

-ابدا پسرم. گفتم رسم ما کشاورزان نیست که بدون انجام خدمتی مزدی بگیریم. شما را به خدا سپردم.

-خدانگهدار پدر جان.

-پیرمرد لنگان لنگان به دنبال گاوان کاری خود به راه افتاد. سواران از کاریز مقابل آبادی گذشته چنین وانمود کردند که مستقیما از جاده شاهی به سبزوار می روند. اما وقتی از نظر پیرمرد روستایی پنهان شدند و به دامنه کوه سنگلاخی رسیدند و رو به غرب و آبادی « افچنگ» به سرعت رفتند. ما این سواران را می شناسیم. یکی بوعلی سینا و دیگری مراد غلام وفادارش بود که بعد از مشاهده صحنه هولناک میدان بزرگ نیشابور بلافاصله از شهر خارج شدند و از بیم جان چنان عجله داشتند که حتی اسب بارکش و لوازم سفر خود را نیز در مهمانسرای باباکمال بر جا گذاشتند...[2]

زبان

مردم این روستا به زبان‌های ترکی و فارسی خراسانی صحبت می‌کنند، البته در ادوار گذشته زبان کردی خراسانی نیز در بین برخی از ساکنان آن رواج داشته‌است.

جمعیت

این روستا در دهستان سلطان‌آباد قرار داشته و بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ جمعیت آن ۳۷۴ نفر (برابر با ۱۱۸ خانوار) بوده‌است.[3]

منابع

  1. «پرتال فرمانداری خوشاب - معرفی شهرستان». khooshab.khorasan.ir. ۲۰۱۶-۱۱-۲۹. دریافت‌شده در ۲۰۲۰-۰۸-۳۰.
  2. لارودی، نورالله، نابغه شرق(خورشید بی غروب)، انتشارات پروین، تهران، ۱۳۳۸، صص ۲۱۰-۲۰۷
  3. «تعداد جمعیت و خانوار به تفکیک تقسیمات کشوری براساس سرشماری عمومی نفوس و مسکن سال ۱۳۹۵» (اکسل). درگاه ملی آمار.
This article is issued from Wikipedia. The text is licensed under Creative Commons - Attribution - Sharealike. Additional terms may apply for the media files.