عجم در ادب پارسی
فردوسی
خاقانی
حسانالعجم لقبی است که به خاقانی شروانی میدهند، به علت آن که در مدح پیامبر اسلام، مانند حسان بن ثابت، قصاید بسیار دارد.
اسدی طوسی
گفتمش چو دیوانه بسی گفتی و اکنون | پاسخ شنو ای بوده چو دیوان بیابان | |
عیب ار چه کنی اهل گرانمایه عجم را | چه بوید شما خود گلهٔ گر شتربان |
مسعود سعد سلمان
ای عجم را به جاه تو نازش | باد فرخنده بر تو جشن عجم[7] |
سعدی
سعدی در تمام نوشتههای خود عجم را مترادف با پارسی بکار برده است.
گلستان سعدی
یکی را از ملوک عجم (پادشاهان قبل از اسلام) حکایت کنند که دست تطاول به مال رعیت دراز کرده بود و جور و اذیت آغاز کرده تا به جایی که خلق از مکاید فعلش (دغل کاری اش) به (دگر سوی) جهان برفتند و از کربت (غم و رنج) جورش راه غربت گرفتند چون رعیت کم شد ارتفاع ولایت نقصان پذیرفت و خزانه تهی ماند و دشمنان زور آوردند.
هر که فریاد رس روز مصیبت خواهد | گو در ایام سلامت به جوانمردی کوش | |
بنده حلقه به گوش ار ننوازی برود | لطف کن لطف که بیگانه شود حلقه به گوش |
باری به مجلس او در کتاب شاهنامه همیخواندند در زوال مملکت ضحّاک و عهد فریدون وزیر ملک (شاه) را پرسید هیچ توان دانستن که فریدون که گنج و ملک و حشم نداشت چگونه برو مملکت مقرر شد؟ شاه گفت آن چنانکه شنیدی خلقی برو به تعصب گرد آمدند و تقویت کردند و پادشاهی یافت. گفت ای ملک (شاه) چو گرد آمدن خلقی موجب پادشاهی است تو مر خلق را پریشان برای چه میکنی مگر سر پادشاهی کردن نداری؟
همان به که لشکر به جان پروری | که سلطان به لشکر کند سروری |
ملک گفت موجب گرد آمدن سپاه و رعیت چه باشد؟ گفت پادشه را کرم باید تا برو گرد آیند و رحمت تا در پناه دولتش ایمن نشینند و ترا این هر دو نیست.
نکند جور پیشه سلطانی | که نیاید ز گرگ چوپانی | |
پادشاهی که طرح ظلم افکند | پای دیوار ملک خویش بکند |
ملک را پند وزیر اندرزگر موافق طبع نیامد روی از این سخن در هم کشید و به زندانش فرستاد. بسی بر نیامد که بنی عمّ سلطان به منازعت خاستند و ملک پدر خواستند، قومی که از دست تطاول او به جان آمده بودند و پریشان شده بر ایشان گرد آمدند و تقویت کردند تا ملک از تصرف این به در رفت و بر آنان مقرر شد.
پادشاهی کو روا دارد ستم بر زیر دست | دوستدارش روز سختی دشمن زور آورست | |
با رعیت صلح کن وز جنگ خصم ایمن نشین | زان که شاهنشاه عادل را رعیت لشکرست[8] |
بوستان سعدی
که را دانی از خسروان عجم | ز عهد فریدون و ضحاک و جم[9] | |
خبرداری از خسروان عجم | که کردند بر زیردستان ستم[10] | |
شنید این سخن شهریار عجم | ز خشم و خجالت برآمد بهم[11] | |
چنین گفت شوریدهای در عجم | به کسری که ای وارث ملک جم[12] | |
گدا را کند یک درم سیم سیر | فریدون به ملک عجم نیم سیر[13] |
غزلیات سعدی
مجنونم اگر بهای لیلی | ملک عرب و عجم ستانم[14] |
مواعظ سعدی
مولوی
نظامی
عطار
همانند مولوی، عطار از عجمی به عنوان کسی که خود را به تجاهل می زند نیز استفاده کرده است.
سنایی
ناصرخسرو
یکی گوید شریفم من عرابی گوهر و نسبت | یکی گوید عجم را پادشا مر جد من بد جم[28] |
با یکی از دبیران سلطان که مرا با او صحبتی اتفاق افتاده بود و دوستی پدید آمده گفتم من بارگاه ملوک و سلاطین عجم دیدهام چون سلطان محمود غزنوی و پسرش مسعود.[29]
صائب تبریزی
دلش به ما عجمی زادگان بود مایل | اگر چه لیلی صحرانشین ما عربی است[30] |
محتشم کاشانی
لیلی اگرچه شور عرب شد به دلبری | شیرین زبان من ز عرب تا عجم گرفت[31] |
بیدل دهلوی
ملکالشعرای بهار
تاریخ سیستان
محمد بن وصیف حاضر بود و دبیر رسایل او بود و ادب نیکو دانست و بدان روزگار نامه پارسی نبود، پس یعقوب گفت چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت؟ محمد وصیف پس شعر پارسی گفتن گرفت و اول شعر پارسی اندر عجم او گفت و پیش ازو کسی نگفته بود که تا پارسیان بودند سخن پیش ایشان برود باز گفتندی بر طریق خسروانی، و چون عجم (پارس ساسانیان) برکنده شدند و عرب آمدند شعر میان ایشان بتازی بود و همگان را علم و معرفت شعرتازی بود و اندر عجم کسی برنیامد که او را بزرگی آن بود پیش از یعقوب که اندرو شعر گفتندی مگر حمزة بن عبد اللّه الشاری و او عالم بود و تازی دانست، شعراء او تازی گفتند و سپاه او بیشتر عرب بودند و تازیان بودند، چون یعقوب زنبیل و عمّار خارجی را بکشت و هری (هرات) بگرفت و کرمان و فارس او را دادند محمد بن وصیف این شعر بگفت.
منابع
- | فردوسی، شاهنامه، پادشاهی یزدگرد، بخش ۱۷|
- شاهنامه، پادشاهی اشکانیان، بخش ۱
- فردوسی، شاهنامه، پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود، بخش ۲۰
- لغتنامهٔ دهخدا، واژهٔ حسان العجم
- دیوان اشعار، قصاید، شمارهٔ ۸۱ - این قصیدهٔ را حرز الحجاز خوانند در کعبهٔ علیا انشاء کرده و بر بالین مقدس پیغمبر اکرم صلوات الله علیه در یثرب به پایان آورده
- دیوان اشعار، قصاید، شمارهٔ ۸۰ - مطلع دوم
- سعد سلمان، دیوان اشعار، قصاید، شمارهٔ ۲۰۳ - ستایشگری
- سعدی، گلستان، باب اول در سیرت پادشاهان، حکایت شمارهٔ ۶
- سعدی، بوستان، باب اول در عدل و تدبیر و رای، حکایت ملک روم با دانشمند
- سعدی، بوستان، باب اول در عدل و تدبیر و رای، اندر معنی عدل و ظلم و ثمرهٔ آن
- سعدی، بوستان، باب اول در عدل و تدبیر و رای، حکایت در این معنی
- بوستان، باب اول در عدل و تدبیر و رای، حکایت قزل ارسلان با دانشمند
- بوستان، باب ششم در قناعت، حکایت مرد کوته نظر و زن عالی همت
- سعدی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل ۴۱۸
- مواعظ، قصاید، قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲ - در ستایش اتابک سعدبن ابوبکر بن سعدبن زنگی بن مودود
- مواعظ، قصاید، قصیدهٔ شمارهٔ ۳۷ - در ستایش امیرانکیانو
- مواعظ، قصاید، قصیدهٔ شمارهٔ ۵۵ - در پند و اندرز
- دیوان شمس، غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۱۷۶
- دیوان شمس، غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۷۶۹
- خمسه، خسرو و شیرین، بخش ۲۵ - دیدن خسرو شیرین را در چشمه سار
- خمسه، خسرو و شیرین، بخش ۹۰ - زفاف خسرو و شیرین
- خمسه، هفت پیکر، بخش ۸ - آغاز داستان بهرام
- منطقالطیر، بیان وادی عشق، حکایت عربی که در عجم افتاد و سر گذشت او با قلندران
- دیوان اشعار، غزلیات، غزل 791
- دیوان اشعار، غزلیات، غزل 596
- دیوان اشعار، قصاید، قصیدهٔ شمارهٔ ۲ - در تفسیر چند سوره و نعت رسول اکرم و مدح قاضی عبدالودود
- دیوان اشعار، قصاید، قصیدهٔ شمارهٔ ۴۲ - در زهد و موعظه
- دیوان اشعار، قصاید، قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۲
- سفرنامه، بخش ۴۸ - صفت خوان سلطان و قیاس با بارگاه سلاطین عجم سلطان محمود و غزنوی و پسرش مسعود
- تبریزی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۷۶۳
- کاشانی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۲۷
- دهلوی، غزلیات، غزل شمارهٔ ۷۰۹
- بیدل دهلوی، غزلیات، غزل شمارهٔ ۹۹۲
- کتابBook.Documents on the Persian Gulf's name.names of Iran.pp.23-60 molk e Ajam=MOLKE JAM. اسناد نام خلیج فارس، میراثی کهن و جاودان، محمد عجم - تهران 1388 PAGE 23-60...
- بهار، قصاید، شمارهٔ ۱۶۱ - رستم نامه