سیاه اسواری

سیاه سوار که به عربی سیاه الیوسواری یا سیاه اسواری هم نامیده می‌شد، یک نجیب زادهٔ بلوچ بود که یگان اشرافی اسواران سپاه امپراطوری ساسانی که متشکل از نجیب زادگان ایرانی بود را رهبری می‌کرد. اما در جریان فتح ایران با پذیرش اسلام به خدمت خلفای راشدین درآمد. او در آنجا نیز به فرماندهی جناحی از اسواران پرداخت که حالا به أساورة (عربی اسواران) تبدیل شده بود. سیاه سوار در فتح ایران کمک های شایان توجهی نمود.

سیاه سوار
محل زندگیمکران ایران‌شهر بصره
ملیتایرانی
نژادبلوچ
پیشهژنرال شاهنشاهی ساسانی
دورهساسانیان و خلفای راشدین
دیناسلام
فرزندانیزید بن سیاه الیوسواری

موسی

ایوب

زندگی‌نامه

سیاه سوار سپه سالار نامور بلوچ دربار ساسانیان بود. به گفته حبیب الله نوبخت شیرازی سراینده منظومه شاهنامه نوبخت سیاه سوار پیش از ورود به دربار ساسانیان در مکران که همواره موطن اصلی بلوچ ها بوده روزگار می گذرانده اما به واسطه و معرفی هرمزان ،حاکم اهواز، سیاه سوار از مکران به پایتخت نزد شاه برای خدمت به سپاه امپراتوری ساسانی خوانده می شود.

نوبخت از زبان هرمزان هنگامی که الطاف خود را برای سیاه سوار بر می شمارد چنین می سراید:

تو بودی بلوچی نشسته به راغ نه چشمت جهان دیده بود و نه باغ
تنت رنجه از باد سوزان هند دو دیده پر از خون چو دریای سند
پریشان و درویش و بی قوت و زاد فروبسته مژگان ز خاشاک و باد
ز مکران من آوردمت پیش شاه نهادم بسر ترگ و بر ترگ ماه

در این هنگام سیاه سوار نیز در تشکر از هرمزان و اعتراف به الطاف او چنین می گوید:

خود ایدر گواه تو باشد سیاه که دارد تن و جان و هستی ز شاه
سخن های نغز تو بی کم و کاست گواهی دیم سر بسر بود راست
چنان چون بگفتی بلوچی بدم که هرگز نبد آگهی از خودم
دوی بودم اندر بیابان و راغ که جز ماه در شب نبودم چراغ
خوراکم گیاه و شکارم هژبر سرم را هوا سایبان بود و ابر
سریرم زمین تکیه گاهم به سنگ یکی زندگانی سراسر به تنگ

توانایی های او در جنگاوری و دلاوری او مورد توجه و تحسین همگان قرار گرفته و او به بالاترین مقام های دربار و سپاه ساسانیان میرسد.

نوبخت درباره دلاوری های او چنین می سراید:

چنان شد که روزی به نزدیک شاه شگفتی بسی گفته شد از سیاه
که در جنگ دارد دل شیر و ببر به نیرو برآرد دمار از هژبر
چو شمشیر خود بر کشید از نیام نماند پلنگ دمان را کنام
به تنها کند کار یک لشکری هنر های او را سزد دفتری

تا آنجا که پادشاه ساسانی یزدگرد سوم در سال ۶۵۱ تا ۶۳۲ میلادی ۳۰۰ مرد جنگی را به فرماندهی سیاه سوار برای دفاع از خوزستان فرستاد.[1] اما در طول محاصره شوشتر (۶۴۱–۶۴۲ میلادی) سیاه سوار و تمام گردان او پس از مذاکره با سپاهیان مسلمان به اسلام گرویدند.

گرویدن به اسلام

عده ای دلیل گرویدن سیاه سوار و یگان اسواران به اسلام را کسب ثروت و قدرت می دانند اما طبق نظر بیشتر مورخان این نظر چندان درست نمی نماید چه آنکه پیش از اسلام همانطور که پیش از این آمد خود سیاه سوار دارای جایگاه بسیار بلند در دربار ساسانی بوده و مشخصا یگان اسباران آنگونه که همه ی مورخان اتفاق نظر دارند همیشه متشکل از اشراف و نجیب زادگان ایرانی بوده که تبعا از هر جهت دارای بلندترین جایگاه ها و بیشترین ثروت بوده اند. بنابراین تصمیم آنها برای مسلمان شدن را باید در چیز دیگری جست و آن چیز احتمالا جز میل باطنی به اسلام و قوانین جامعه نو پای آنها نمی باشد.

چنانکه گویند : پس از اینکه مدائن به دست مسلمانان فتح شد یزدگرد ،شاه ایران٬ هفتاد یا سیصد و یا هزار نفر از سرداران ایرانی را به رهبری سپه سالار بزرگ خود ،سیاه سوار، تحت عنوان یگان اسباران و یا همان اسواران برای محافظت از شوش به آن سامان گسیل داشت.

اما اهالی شوش پیشتر با مسلمانان صلح کرده بودند.سیاه سوار بناچار میان «هرمز» و «شوش» اردو زد.فرمانده سپاه پارس «سیاه سوار» افسرانی که زیر فرمان او بودند جمع کرد و گفت:«همه‌تان می دانید آنگونه که پیشینیا گفته اند اینها(مسلمانان) بر این مملکت غالب خواهند آمد و در قصر های شاهی اصطخر اسبهای خویش را می بندند.آنوقت است که خواهید فهمید این سخن چقدر صحیح بوده است.اکنون درباره بهبود آینده خودتان بیاندیشید.همه گفتند:«ما همه تابع نظر تو هستیم» او گفت:«هر کس عهده دار زیر دستان و خاصان خویش است.رأی من بر این است که همه باید اسلام را بپذیریم و مانند آنان مسلمان شویم».

سپس همه بر این نظر توافق کردند و سرداری از میان خویش بنام «شیرویه» را برای گفتگو با ابوموسی اشعری که فرماندهی مسلمانان را عهده دار بود به اردوگاه مسلمانان روانه کردند.

شیرویه پیغام را بدین شرح رساند:‌

‌ما به دلخواه خود حاضریم مسلمان شویم اما با رعایت این چهار شرط:

۱-ما در میان شما خواهیم آمد و با قوم عجم مقابله می کنیم اما با عربها نخواهیم جنگید. ۲-چنانچه از اعراب کسی بر علیه ما به جنگ برخاست حفاظت ما بر شماست. ۳-سهم ما از بیت المال به قدر سهمیه ای باشد که به اشراف و سرداران عرب داده می شود. ۴-این عهدنامه باید مورد تایید خلیفه قرار گیرد.

ابوموسی گفت:«آنگونه که ماییم شما نیز خواهید بود دیگر چه نیازی به چنین عهدنامه و چنین شرایطیست؟» اما گروه اعزامی سیاه سوار، این سخن را نپذیرفت.ابوموسی موضوع را کتبا به اطلاع خلیفه رساند و عمر ، خلیفه دوم مسلمانان گفت : آنچه می گویند بپذیرید.بدنبال تکمیل این عهدنامه تمام یگان اساوره به رهبری «سیاه سوار» به اسلام گرویدند.

در فتوح البلدان لاوه بر چهار شرط یاد شده دو شرط دیگر نیز در این عهدنامه آمده است. ۱-به ما اختیار داده شود در هر شهری که خود برمیگزینیم زندگی کنیم۲-از قبایل شما (عربهای مسلمان) با هر قبیله ای که دلخواه ما باشد، پیمان برادری ببندیم. طبق این دو شرط نیز آن‌ها تصمیم گرفتند پس از گرویدن به اسلام در بصره مستقر شوند. علاوه بر این با مسلمان شدن خود را با قبیله بنی تمیم از جنوب عراق متحد کردند.[2]سیاه که دیگر از او اشاره‌ای نشد اما پسر او یزید ابن سیاه اسواری راه پدر را در اساوره ادامه داد..[3]

منابع

  1. Zakeri 1995, p. ۱۱۴.
  2. Bosworth 1987, pp. ۷۰۶–۷۰۷.
  3. Zakeri 1995, p. ۱۹۳.
  • Pourshariati, Parvaneh (2008). Decline and Fall of the Sasanian Empire: The Sasanian-Parthian Confederacy and the Arab Conquest of Iran. London and New York: I.B. Tauris. ISBN 978-1-84511-645-3.
  • بلوچ و بلوچستان ، عبدالصمد سربازی
  • فتوح البلدان
  • Jalalipour, Saeid (2014). The Arab Conquest of Persia: The Khūzistān Province before and after the Muslims Triumph (PDF). Sasanika.
  • Bosworth, C. E. (1987). "ASĀWERA". Encyclopaedia Iranica, Vol. II, Fasc. 7. pp. 706–707.
  • Morony, Michael G. (2005) [1984]. Iraq After The Muslim Conquest. Gorgias Press LLC. ISBN 978-1-59333-315-7.
  • Zakeri, Mohsen (1995). Sasanid Soldiers in Early Muslim Society: The Origins of 'Ayyārān and Futuwwa. Otto Harrassowitz Verlag. pp. 1–391. ISBN 3-447-03652-4.
This article is issued from Wikipedia. The text is licensed under Creative Commons - Attribution - Sharealike. Additional terms may apply for the media files.