امپراتوری درون
امپراتوری درون (به انگلیسی: Inland Empire) فیلمی به کارگردانی دیوید لینچ، کارگردان آمریکایی است. فیلمبرداری این فیلم سوررئال دو سال و نیم به طول کشیده شد و کاملاً با دوربین دیجیتال فیلمبرداری شدهاست.
امپراتوری درون | |
---|---|
کارگردان | دیوید لینچ |
تهیهکننده | ماری سویینی دیوید لینچ |
نویسنده | دیوید لینچ |
بازیگران | لورا درن جرمی آیرونز جاستین ثرو هری دین استنتون Karolina Gruszka Peter J. Lucas کشیشتف مایخشاک جولیا اورموند |
موسیقی | دیوید لینچ کریستف پندرسکی |
فیلمبردار | دیوید لینچ |
تدوینگر | دیوید لینچ |
شرکت تولید | |
توزیعکننده | 518 Media Absurda (ایالات متحده) Studio Canal (فرانسه) |
تاریخهای انتشار |
|
مدت زمان | ۱۸۰ دقیقه[1] |
کشور | فرانسه لهستان ایالات متحده آمریکا |
زبان | انگلیسی لهستانی |
فروش گیشه | ۴ میلیون دلار[2] |
خلاصه داستان
اگر بخواهیم روند این فیلم پیچیده را که بر اساس آن فیلمساز این پازل پیچیده، به اسم امپراتوری درون را شکل دادهاست بگوییم، شاید نزدیکترین جریان این گونهاست؛ که شخصیت محوری فیلم زنیست به اسم «نیکی گریس». نیکی در اصل هنرپیشهاست اما هرگز در فیلم بلند و بزرگی ایفای نقش نکردهاست، او با شوهرش که در (نیروی دریایی) کار میکند زندگی نسبتاً فقیرانهای در یک شهر کوچک دارند، و رابطهی زناشویی آنها خیلی خوب نیست. شوهر نیکی، مردی بدعنق است و نیکی با او مشکلات زیادی را دارد.
نیکی برای بازی نقش اول در فیلمی به نام بر فرازو فردای آبی در هالیوود دعوت میشود.این فیلم در اصل یک بازسازی است از فیلمی دیگر که هرگز تمام نشدهاست؛ به این علت که اتفاق عجیبی حین فیلمبرداری از بازیگران میافتد، دو بازیگر اصلی (لهستانی) به طرز مشکوکی به قتل میرسند. چیزی که به کارگردان و بقیه راجع به آن فیلم، و اتفاقاتی که درون فیلم افتادهاست گفته میشود، این است که، آن فیلم بر اساس یک داستان عامیانه لهستانی، نوشته شده و گفته شدهاست این داستان نفرین شده است. (به زبان آلمانی ۴۷)
وقتی کارگردان به نیکی، و بازیگر مرد اصلی مقابلش به اسم دون میگوید که موضوع از این قرار است و آن دو بازیگر به قتل رسیدند و عنوان شده این قصه نفرین شدهاست. نیکی و دون هر دو شوکه میشوند و میگویند از این موضوع هیچ خبری نداشتند کارگردان ادعا میکند که خودش هم از این موضوع بیخبر بودهاست و تهیهکنندهها موضوع را به او نگفتهاند. نکتهای که خیلی اهمیت دارد این است که قصه فیلم «بر فراز و فردای آبی» خیلی شبیه به زندگی واقعی «نیکی» و «دون» است.
داستان فیلم بر «فراز و فردای آبی» نیز راجع به ارتباط دو نفر است به اسم سوزان و بیلی؛ که هر دو متأهل هستند و با هم آشنا شدهاند و این آشنایی آنها باعث شده که کمکم تعهدات زناشویی خود را کنار گذاشته، باهم همبستر شوند و به همسرانشان خیانت کنند؛ و در ادامه زن بیلی از موضوع با خبر شده و تصمیم میگیرد سوزان را بکشد. داستان زندگی «نیکی» و «دون» که در نقشهای «سوزان» و «بیلی» در فیلم «بر فراز و فردای آبی» بازی میکنند شباهت زیادی به زندگی واقعی خود آنها دارد نیکی و دون نیز مانند فیلم هر دو متأهل هستند و این فیلم شرایطی را مهیا میکند که نیکی نیز به شوهر خود خیانت کند و با دون، بازیگر مقابلش همبستر شوند. اگر سکس نیکی و دون را یک نقطه مشترک فرض کنیم که هم در فیلم اتفاق میافتد و هم در زندگی واقعی آنها، زمانی ایست که اتفاقات عجیب دوباره شروع میشود و انگار دوباره نفرین شکل گرفته و ما به صورتی پیچیده از نگاه نیکی وارد دنیای تودر تویی میشویم که در اصل تعریف سینمایی لینچ از کلمه نفرین یا بودن در دنیای نفرین شدهاست؛ و ما همراه با نیکی گذشته، حال، آینده خود نیکی و حتی بازیگر زن لهستانی فیلم که به قتل رسید است همراه با تعریفهای منحصربهفرد سینمایی لینچ (مانند آن صحنه تئاتر خرگوشها) را میبینیم و تنها چیز مشترکی که در همه جا هست در ایست که روی آن نوشته شده AxxNn، و رد شدن هر بار از این درها، رفت و برگشت به دنیای متفاوتی ایست که نیکی گریس در آن اسیر شده و برای رهای از آن راهی نیست جز شکستن این نفرین، ما در عمده فیلم درون دنیای قرار داریم که روند منطقی زمانی فیلم به طرز وحشتناکی شکسته شده و گذشته و آینده نیکی و دیگران بهطور بیاساسی پشت سر هم قرار میگیرد و تنها چیز مشترکی که اینها را به هم ربط میدهد روش شکستن یک نفرین قدیمی از نگاه لینچ است.
فیلمبرداری فیلم بر «فرازوفردای آبی» شروع میشود ما در حین اینکه قسمتهای از بازی نیکی و دون را در سکانسهای از فیلم میبینیم در پشت صحنه شاهد صمیمی تر شدن نیکی و دون نیز هستیم اتفاقی که در فیلم هم به همین صورت پیش میرود تا جایی که در صحنهای هنگامی که نیکی با دون در حال صحبت است و به دون میگوید که شوهرش متوجه رابطه او با دون شده، ناگهان شوکه شده و میگوید:
«لعنتی انگار این حرفهای که زدم از روی فیلمنامه خودمون بود» (فیلمنامه بر فراز و فردای آبی)
و وقتی کارگردان از پشت صحنه میگوید که چرا صحنه متوقف شد ما نیکی را میبینیم که شوکه شده و در اصل اینجا نقطه ابتدای ایست که زندگی نیکی و فیلمی که در آن بازی میکند با هم یکی میشوند و اولین حالات عجیب نیکی را میبینیم که شروع اتفاقات بدتری ایست. در ادامه وقتی نیکی با دون سکس میکند دیگر هم چیز به هم میریزد و به قول خود نیکی در فیلم «همه این قصه شروع میکند به فروریختن» اتفاقی که بهطور واقعی میتوان متصور شد این است که فیلمبرداری فیلم ادامه پیدا میکند اما از این قسمت به بعد ما شاهد حالات روان پریش نیکی در حین فیلمبرداری هستیم و انگار او در یک دنیای دیگهاست و ما این قسمت را نمیبینیم و به جای آن با نیکی وارد همان دنیای عجیبی میشویم که نیکی در آن گیر کرده و میخواهد درون این دنیای عجیب، گذشته خود را به یاد بیارد، اما او حتی نمیداند گذشته اش کی بوده و به قول خود نیکی: «من نمیدانم اینجای که هستم دیروزه، فرداست یا امروزه» در اولین ورود نیکی به این دنیای نفرین شده که او در آن اسیر شده، ما نیکی را میبینیم که به جلوی در استودیو میآید روی در نوشته شده AxxNn. او با گذشتن از این در، خودش را در اولین روز تمرین میبیند که با «دون» و کارگردان و دستیارش نشستهاند و در حال تمرین هستند دستیار کارگردان صدای میشنود و دون دنبال صدا میرود و نیکی را تعقیب میکند نیکی از دری که در اصل دکور خانه اسمیتی ایست میگذرد و وارد خانه میشود وقتی دون به پشت شیشه پنجره دکور که نیکی داخل آن رفت، میرسد نیکی از داخل به شیشه میزند اما دون هیچ چیزی نمیبیند نیکی میآید که بیرون برود در قفل است و نیکی مدتی هست که درون این دنیا گیر افتادهاست و وقتی دوباره به بیرون پنجره نگاه میکند فضای دیگری را با بهت میبیند وقتی به سمت در میرود اینبار در باز است و نیکی از در بیرون میرود و با بهت به فضای بیرون که کاملاً با آن نا آشناست نگاه میکند و وقتی دوباره به خانه بر میگردد به سمت داخل خانه حرکت میکند و بعد اتاق خوابی را میبیند که با دون سکس داشتند و در ادامه همسرش را میبیند که تنها روی تخت میخوابد که در اصل میخواهد نشان دهد که همسرش از موضوع رابطه او با دون خبر داشتهاست نیکی دیگر نه تنها درون این دنیا گیر افتادهاست بلکه حسی توأم با عذاب وجدان نیز اسیر شدهاست او به آبژور نگاه میکند و با روشن، خاموش شدن آن وارد محیط دیگری میشود زنهای را میبیند که همگی به نیکی که در اصل تازهوارد است نگاه میکنند و یکشون به نیکی میگوید: «یه مردی بود که یه موقع میشناختمش» یکی دیگه میگه: «اون مرد اون کارو کرد. اون کار کوچولوی لرزونک» اما هیچیک از این زنها احساس بدی نسبت به کاری که کردهاند ندارند چون در اصل اینها زنان خرابی هستند که به نیکی میگویند تو داری خواب میبینی نیکی دستش را جلوی چشمش میگیرد وقتی دستش را برمیدارد وارد محیط دیگری میشود که در اصل لهستان است نیکی چشمش را میبنند و با پلان گرامافون ارتباط بین نیکی و بازیگر زن لهستانی که در فیلم قدیمی به قتل رسیدهاست بر قرار میشود
پلان چرخش گرامافون و دیدن تصویر بازیگر زن قدیمی لهستانی و نیکی در اصل نشاندهندهٔ اسیر بودن این دو زن درون این دنیای عجیب است و چرخش حد بر روی فضای گرد گرامافون اسیر بودن درون یک دایره بسته را نشان میدهد. بازیگر زن لهستانی در همان پلان به نیکی میگوید: «میخوای که ببینی، لازم نیست نگران چیزی باشی»و صحبت کردن بازیگر زن لهستانی با نیکی به زبان انگلیسی، نشان دهنده این است که این تصاویر در ذهن نیکی به صورتی فراتر از واقعیت (سوررئال) شکل میگیرد وگرنه در واقعیت بازیگر زن لهستانی که میبایست به زبان لهستانی با نیکی حرف میزد" بعد به نیکی یک روش یاد میدهد که با آن میتواند زندگی خودش (بازیگر زن لهستانی) را نیکی بیند و بیند که چه اتفاقی برای او افتادهاست او سیگاری را برمیدارد و با آن پارچهای را سوراخ میکند و از نیکی میخواهد که از این سوراخ اتفاقاتی که برای او افتادهاست را ببیند
و دوباره نیکی به اتاقی که آن زنها، در آن قرار دارند بر میگردد دو نفر از آن زنها به نیکی بیرون پنجره را نشان میدهند نیکی به بیرون نگاه میکند نیکی دوباره خاطراتی را بیاد میآورد که اتفاقاً مربوط به گذشته خودش است او خودش و همسرش را میبیند که در اتاق خواب، خواب هستند، صبح آن روز نیکی دارد برای شوهرش صبحانه درست میکند و زندگی خستهکننده ونسبتا فقیرانهای دارند در ادامه نیکی را میبینیم که ساعتی را دستش میکند و با سیگار سوراخی در پیرهنی ایجاد میکند
بعد تصویر ساعت مچی را میبینیم که به عقب بر میگردد و این نشانه آن است که ما میخواهیم اتفاقاتی که در گذشته دور برای بازیگر زن لهستانی فیلم افتادهاست ببینیم نیکی از سوراخ ایجاد شده در پیراهن نگاه میکند و ما با نیکی وارد لهستان میشویم تا ببینیم چه اتفاقی برای بازیگران لهستانی فیلم افتاده، شوهر زن بازیگر لهستانی فیلم را میبینیم که بهش میگه که از اتفاقات که افتاده و رابطه او با بازیگر مرد فیلم با خبر است و زنش را کتک میزند در ادامه صحنه تئاتر را میبینیم که همه چیز قرمز میشود و یکی از خرگوشها دو شعم روشن میآورد که این نشانه آن است که دو بازیگر زن و مرد لهستانی هر دو به قتل رسیدند و یکی از خرگوشها در صحنه بعد روی صندلی قرار میگیرد و تبدیل به مرد عینکی میشود که بعداً قرار است نیکی آنجا بیاید و اعتراف کند و در اصل این دایره بسته نفرین، نشکند نیکی به آن اتاق میآید و به آن شخص عینکی میگوید که: «من میدونم برای چی اینجام. یه جنایت لعنتی که پای منو کشونده اینجا. خب من بهت میگم و تو میتونی به من کمک کنی» و این اشتباه نیکی آیه که فکر میکنه اون شخص میتونه کمکش کنه بعد به اون مرد عینکی میگه: «یه مردی بود که یه موقع مشناختمش، اسمش بود… مهم نیست اسمش چی بود» که در اصل دارد به همسرش اشاره میکند و بعد ادامه میدهد و میگوید: «اون مرد تغییر کرد… این مرد یک چیزی رو فاش میکنه»
در اصل منظورش اینه که شوهرش پی میبره که او (نیکی) بهش خیانت کرده و ادامه میدهد و اعتراف میکند که همسرش از رابطه او با دون با خبر شده بوده و تصمیم داشته نیکی رو بکشد و نیکی هنگامی که شوهرش میخواسته او را بکشه از خودش دفاع میکنه و شوهرش رو به قتل میرسونه د رادامه نیکی دوباره در همان اتاق پیش زن هاست و آن زنها به نیکی میگویند که ما امشب این حس بد رو از بین میبریم و همان شب شروع میکنند به رقصیدن و بعد یاد صحنه شام با شوهرش میافتد، شوهر نیکی به او میگوید «حالا تو پولداری» که نشان میدهد در آن موقع نیکی برای بازی در فیلم انتخاب شده بوده بعد نیکی به شوهرش میگوید «من حاملهام» و شوهرش از او میخواهد که بچه را بندازد که نشان میدهد چقدر شوهرش بی مسئولیت و چقدر نیکی با او مشکل داشتهاست و وقتی یک شب که شوهرش خواب است و نیکی یواشکی پای تلفن میآید تا به دون زنگ بزند، تلفن در سمت مقابل در صحنه تئاتر زنگ میخورد که نشان میدهد چه جوری نیکی اسیر این نفرین میشود بعد دوباره صحنه اعتراف نیکی پیش آن مرد عینکی را میبینیم که در اصل نشان میدهد نیکی تا وقتی خاطراتش را برای آن مرد عینکی تعریف میکند درون این دنیای نفرین شده باقی خواهد ماند و برای آن مرد عینکی تعریف میکند که چه جوری شوهرش رو کشت و آن مرد عینکی به او میگوید:
«شما در واقع با یه مرد دیگه رابطه داشتید» که این حرف نشان میدهد آن مرد از تمام داستان باخبر است و نیکی واسه رهایی از این وضعیت نباید آنجا بشیند و خاطراتش را برای او تعریف کند چون در اینصورت از این نفرین رهایی پیدا نمیکند و نیکی در جواب حرف آن مرد عینکی میگوید: «خوابیدن با مردها برای یه نوشیدنی معامله بزرگی نیست» که نشان میدهد نیکی هم به خیانتش اعتراف میکند و هم برای این کار از نظر خودش دلیل قانعکنندهای دارد و بعد میگوید: «فقط یک نفر بود که دوستداشتنی بود» که نشان میدهد رابطه نیکی با دون رابطه عمیقی بوده و در ادامه توضیح میدهد که چه طوری شد که با دون (بیلی فیلم) رابطه اش صمیمی تر شد و در ادامه بازیگر زن لهستانی را میبینیم که بعد از دعا کردن با چاقوی وارد آپارتمانی میشود و زنی را میکشد که آن زن در اصل کسی نیست جر همسر دون که تصمیم داشت نیکی را به خاطر رابطه عمیقش با دون بکشد و بازیگر زن لهستانی او را با پیچگوشتی میکشد
این اتفاقها تماماً درون یک دنیای سوررئال رخ نمیدهند چرا که پیامد این کار در دنیای واقعی نیر هست و ما همسر دون را میبینیم که پیچگوشتی در شکمش رفتهاست و به قول خودش شخصی را دیده که او را هیپنوتیزم کرده و او از هدف پلیدش یعنی قتل نیکی در دنیای واقعی بازداشته و ما در ادامه میبینیم که بازیگر مرد لهستانی نیز به قتل رسیدهاست. در ادامه سه محور داستانی فیلم یعنی فیلم «بر فراز و فردای آبی» زندگی واقعی نیکی و دنیای آشفتهای که در آن قرار دارد و چیزهای را که در آن دنیا میبیند با طور پیچیدی در هم آمیخته میشود و نیکی نمیداند که از کجا وارد این قصه شده و و الان در کجای زمان است آیندهاست یا حال، و فیلمساز هم تمایلی برای نشان دادن اینها ندارد و تنها چیز که نیکی فهمیدهاست این است که باید حرکت کند و از این دنیای آشفته بیرون بیاید، صحنهای از فیلم برفراز و فردای آبی را میبینیم که نیکی که نقش سوزان را بازی میکند به منزل بیلی میآید و با همسر و بچههای بیلی مواجه میشود سوزان به بیلی میگوید که عاشق اوست و این موضوع باعث عصبانیت همسر بیلی میشود و سیلی در گوش سوزان میزند اما به نظر میرسد هیچ عاملی سوزان را نمیتواند از احساسی دوستداشتنی که به بیلی دارد منصرف کند و در ادامه فیلنامه بر «فراز و فردای آبی» زن بیلی قصد گشتن سوزان را میکند
اگر همین سکانس را به نوعی دیگر با زندگی اصلی نیکی و دون مقایسه کنیم میبینیم که قصد گشتن نیکی در زندگی اصلی خودش و فارغ از فیلم بر فراز و فردای آبی نیز وجود دارد و مانند فیلم بر فراز و فردای آبی در زندگی اصلی نیز، نیکی قرار است گشته شود و وقتی زن دون تصمیم به قتل نیکی میگیرد زن بازیگر لهستانی که شاهد این اتفاقات از طریق تلویزیون است به کمک نیکی میآید و همانطور که قبلاً در سکانسی دیدم همسر دون را میکشد نکته مهم این است که نقش زن «بیلی» در فیلم و همچنین زن «دون» هنرپیشه نقش بیلی را یک نفر بازی میکند و این بیننده را به اشتباه میاندازد
و در اصل زنی که در آن سکانس میمیرد زن دون است و این واقعاً در زندگی نیکی اتفاق میافتد اما در فیلمنامه بر فراز و فردای آبی زن بیلی هنوز زندهاست. چرا که ما در ادامه سکانسهای فیلم «برفراز و فردای آبی» زن بیلی را میبینیم که زنده است و در تعقیب سوزان (نیکی در نقش سوزان) است تا او را بکشد
وقتی صحنه آن خانه در لهستان و آن چند پیرمرد که از شوهر نیکی میخواهند که زنش راکه به او خیانت کردهاست را بکشد و به او اسلحه میدهند و وقتی یکی از پیرمردها صندلی را برمیدارد و در روبروی دوربین میگذارد و بلافاصله با یک کات گرافیکی که به صحنه تئاتر میرویم اشاره به این است که در اصل نفرینی به عنوان یک عامل بیرونی وجود ندارد و هر چه اتفاق میافتد افکار پوسیده یک مشت آدم قدیمی و خرافاتی است که به شخص تلقین میکنند و وسوسهاش میکنند تا زنش که به او خیانت کرده را بکشد و اینگونه به آرامش برسد.
در ادامه سکانس دیگری از فیلم برفراز و فردای آب را میبینیم، وارد خیابان در هالیود میشویم سوزان را میبینیم که نگران است و زن بیلی در تعقیب اوست دیگر جریان زندگی سوزان و نیکی که نقش سوزان را بازی میکند کاملاً یکی شده، نیکی هم در فیلم «برفراز» و هم در زندگی خودش دارد از دست زنی فرار میکند این تعقیب گریز ادامه پیدا میکند تا جای که همسر بیلی را میبینیم که به سمت سوزان حمله میکند و پیچ گوشتی را در شکم او میکند سوزان در حالی که ازش خون میرود خودش را به زحمت در پیادهرو میکشد تا جای که در جلوی چند گدای خیابانی در پیادهرو میافتد و بعد از این که خون زیادی ازش میرود، میمیرد و این آخرین سکانس فیلم برفراز و فردای آبی ایست که نیکی در نقش سوزان در آن ایفای نقش میکند و وقتی کارگردان از پشت صحنه کات میدهد ما بازیگران دیگر را میبینیم که همه بعد از کات کارگردان، صحنه را ترک میکنند اما نیکی از جایش تکان نمیخورد طوریکه انگار واقعاً مردهاست. این تعلیق به عمد از طرف لینچ صورت میگیرد،
چرا؟ چون اگر قرار بود تاریخ تکرار شود و بلای که سر بازیگران لهستانی فیلم، که به طرز مشکوکی به قتل رسیدند دوباره تکرار شود اینبار نیز باید نیکی در نقش سوزان واقعاً در سکانس آخرمرده بود اما بعد از چندین ثانیه میبینیم که نیکی از جایش بلند میشود و کارگردان از پشت صحنه میگوید: «به افتخار نیکی گریس» و همه عوامل برای نیکی به خاطر بازی بی نظریش در این سکانس دست میزنند اما نیکی انگار اصلاً در آنجا حضور ندارد او با حالت عجیبی صحنه را ترک میکند و وقتی کارگردان برای تمجید بازی نیکی پیش او میآید و به نیکی میگوید تو بی نظیری، نیکی خیلی بیاهمیت و کنگ آنجا را ترک میکند و میرود که در ادامه راه، دنیای تودرتو این نفرین را بشکند تمامی سه محور فیلم فقط با این هدف بهطور موازی با هم تدوین میشدند که چگونه میشود این نفرین را از بین برد و بودن نیکی در نقش سوزان در فیلم بر «فراز و فردای آبی» یا زندگی واقعی خودش که آن را فراموش کرده بود و در طی فیلم به زحمت قسمتهای از آن را به یاد آورد و همچنین دنیای نفرین شدهای که در آن اسیر است همه و همه، دنیای فراتر از واقیعت (سوررئال) یا سینمای سوررئال است اما اتفاقات افتاده در دنیای سوررئال به کمک نیکی میآید که در دنیای واقعی نجات پیدا کند مثلاً زن لهستانی که در صحنهای به کمک نیکی میآید و زن دون را که قصد جان نیکی را کرده بود میکشد این اتفاق در دنیای سوررئال رخ میدهد اما پیامد آن در دنیای واقعی هم هست
طوریکه اولاً نیکی زنده ماند و فقط در فیلم بر فراز و فردای آبی در نقش سوزان میمیرد و همچنین زن دون در دنیای واقعی پیش افسر پلیسی میرود و به آن افسر میگوید که من قرار بود زنی را بکشم و وقتی افسر میپرسد با چی میخواستی آن زن را بکشی پیرهنش را بالا میزند و پیچ گوشتی را که در شکمش رفته را نشان میدهد و وقتی افسر میپرسد که چه اتفاقی افتاد، میگوید نمیدانم فکر میکنم هیپنوتیزیم شدم و این همان اعتقاد به بالاتر از واقعیت است یعنی سوررئال. نیکی ادامه میدهد و وقتی به این پی میبرد که آن مرد عینکی نیست که میتواند به او کمک کند بلکه این خود نیکی ایست که باید به خودش کمک کند و آن اتاق را ترک میکند و در صحنه سینما که آن چیزی را که نیکی بر روی پرده میبیند دقیقاً همان لحظه خودش است به این اشاره دارد
که این دنیا که نیکی در آن قرار دارد بودن در یک دایره بستهاست راه خروجی ندارد و این دایره بسته تعریفی از نفرین و نفرین شدهاست اما این آخر راه نیست نیکی نباید در مسیری که هدایت میشودحرکت کند چون درون این دایره بسته باقی میماند او باید راهی را برود که خودش پیدا کرده و اعتقاد دارد درست است. و وقتی نیکی به این اصل مهم پی میبرد آنجا را ترک میکند و وقتی به آخرین در میرسد که روی آن نوشته شده Axx.n.n این در درست، دری است که نیکی اولین بار از آن رد شدهاست و آن خانه را قبلاً دیدهاست اما این بار از کشوی در داخل خانه اسلحی را برمیدارد و حرکت میکند و وقتی به در شماره ۴۷ میرسد (نفرین شده) آن مرد قاتل به سمت او میآید تا نگذارد در را باز کند، نیکی با شلیک به او، او را به شکلی نمایشی از بین میبرد بازشدن در شماره ۴۷ یعنی شکستن نفرین وقتی در ۴۷ را باز میکند و ما از داخل صحنه خرگوشها را میبینیم که با بازشدن در، با تعجب به بیرون نگاه میکنند و در ادامه حالت صورت نیکی که با دیدن داخل اتاق، دچار آن میشود اما واقعاً داخل اتاق ۴۷ چیست؟
در اصل داخل اتاق ۴۷ هیچ چیز نیست، اتاق ۴۷ مانند سایر اتاق هاست و هیچ فر قی با ۴۶ یا ۴۸ یا بقیه نمیکنند نیکی در پایان این همه راه و گذشتن از این همه در، در آخرین مرحله یک اتاق خالی را میبیند و با بازشدن این در به نوعی نفرین شکسته و خودش بر خودش پیروز شده و نیکی با آن زن بازیگر لهستانی ملاقات میکند و او را میبوسد آن زن بازیگر لهستانی از آن اتاق آزاد و به پیش شوهرو پسرش بر میگردد و آنها را با خوشحالی بغل میکند و نیکی وقتی با آن پیرزن همسایه که اول فیلم پیش نیکی آمده بود و با حرفای معنی داری به نیکی اخطار داده بود که اگر در فردا قرار بگیرد ماجراهای خوبی برایش اتفاق نمیافتد اینبار وقتی در فرداست خیلی آسوده نشسته و به نوعی خطای نکردهاست که بخواهد تاوان آن را بدهد.
پانویس
- "INLAND EMPIRE (15)". British Board of Film Classification. 2007-01-02. Retrieved 2012-11-23.
- "Inland Empire (2006) - Box Office Mojo". Box Office Mojo. Retrieved 13 August 2012.