فهرست شخصیت‌های بازی تاج‌وتخت

شخصیت‌های مجموعهٔ تلویزیونی خیال‌پردازی حماسی بازی تاج‌وتخت برگرفته از شخصیت‌های همتایشان در مجموعه داستانهای فانتزی ترانه یخ و آتش جنگ با آدرها و همچنین نبرد بر سر تخت آهنین واقع در جهان خیالی وستروس را پیگیری می‌کند، و به نبرد خانواده‌های اشرافی و سلطنتی و پشتیبانان آن‌ها از یکدیگر نیز می‌پردازد.[1]

کلید

شخصیت‌های اصلی

بازیگران و نقش‌های اصلی بازی تاج‌وتخت
بازیگر نقش
شان بین ادارد (ند) استارک
مارک ادی رابرت براتیون
پیتر دینکلیج تیریون لنیستر
نیکلای کاستر-والدو جیمی لنیستر
لینا هیدی سرسی لنیستر
میشل فرلی کتلین استارک
امیلیا کلارک دنریس تارگرین
کیت هرینگتون جان اسنو
ایان گلن جورا مورمنت
آیدان گیلن پیتر بیلیش (انگشت کوچک)
هری لوید ویسریس تارگرین
جیسون موموآ کال دروگو
ریچارد مدن راب استارک
آلفی آلن تیان گریجوی
سوفی ترنر سانسا استارک
میسی ویلیامز آریا استارک
ایزاک همپستد رایت برندون (برن) استارک
جک گلیسون جافری براتیون
روری مک‌کین سندور کلگین (سگ شکاری)
لیام کانینگهام داوس سی‌ورث
جان بردلی-وست سمول (سم) تارلی
استیون دیلین استنیس براتیون
کاریس فن‌ هاوتن ملیساندر
جروم فلین بران
کنلت هیل واریس
ناتالی دورمر مارجری تایرل
چارلز دنس تایوین لنیستر
رز لزلی ایگریت
گوئندولین کریستی برین تارث
جو دمپسی گندری براتیون
ایوان ریان رمزی بولتون (اسنو)
کریستوفر هیویو تورمند جاینتسبین
هانا موری گیلی
میخیل هایسمان داریو ناهاریس
گثین آنتونی رنلی براتیون
دین-چارلز چپمن تامن براتیون
ناتالی امانوئل میساندی
ایندیرا وارما الاریا سند
مایکل مک‌الاتون روس بولتون
جاناتان پرایس گنجشک اعظم
هافثور یولیوش پی‌یرشون گرگور کلگین (کوه)
پدرو پاسکال اوبرین مارتل
کریستین نارن هودور
آرت پارکینسون ریکن استارک
نل تایگر فری میرسلا براتیون
جیکوب اندرسون کرم خاکستری
سیبل ککیلی شی
اونا چاپلین تالیسا مایگیر
جیمز کازمو جئور مورمنت
جولیان گلاور استاد پایسل
ناتالیا تنا اوشا
تام ولاشیها جاکن هگار
جما ولان یارا گریجوی
اوون تیال آلیسر تورن
اسمه بیانکو رز
کیت دیکی لیسا ارین
جوزف ماول بنجن استارک
ایان مک‌الینی باریستان
دونالد سامپتر استاد لووین
نام شخصیت نام و تلفظ انگلیسی[2] نام بازیگر فصل‌ها فصل‌ها به عنوان بازیگر مهمان شمار قسمت‌ها وضعیت در سریال
تیریون لنیسترTyrion Lannister /ˈtɪrɪən ˈlænɪstər/پیتر دینکلیج۱-۸؟زنده
پیتر دینکلیج
تیریِین لنیستر ملقب به "ایمپ" (یعنی جنی)، برادر کوچکتر سرسی و جیمی لنیستر است. او یک کوتوله است و مادرش هنگام تولد او مرده است، به خاطر همین پدرش، تایوین لنیستر، او را سرزنش می‌کند. با وجود این که او از نظر جسمی توانا نیست ولی ذهن باهوش و زیرکی دارد و همیشه از این واقعیت که دیگران او را دست کم می‌گیرند برای پیشرفت خود استفاده می‌کند. در آغاز او نسبت به استارک‌ها هیچ نیت بدی ندارد. اما بعدها خشم او نسبت به بانو کاتلین باعث پیوستن او به جنگ پدرش علیه استارک‌ها می‌شود زیرا او به اتهام قتل جان آرین و توطئه برای کشتن بران استارک (پسر کوچک بانو کتلین) دستگیر و محاکمه می‌شود، در حالی که در هر دو مورد هیچ اطلاع و نقشی ندارد. در پایان جنگ ارتش لنیستر با ارتش راب استارک، پس از دستگیری جیمی لنیستر، آن‌ها مطلع می‌شوند که شاه جافری ند استارک را علی‌رغم خواستهٔ استارک‌ها کشته است و برادران رابرت ادعای جافری را در مورد تخت پادشاهی به چالش کشیده‌اند. برای ایجاد اطمینان از این که شخص مطمئنی جافری را (درحالی که با مسایل مربوط به جنگ سروکار دارد) کنترل می‌کند، تایوین، تیریین را به جای خودش برای قانون‌گذاری به عنوان مشاور عالی پادشاه (دست پادشاه) به پایتخت (مقر پادشاهی) می‌فرستد و در نهایت متوجه هوش و زیرکی پسر کوچک خود می‌شود. او وارد پایتخت می‌شود و فوراً وارد ستیزی بر سر قدرت با سرسی و جافری می‌شود. او با ارتش کوچک خود متشکل از قبیله نشینان تپه‌های اطراف و دوست مزدورش بران دیده بانی شهر را رهبری می‌کند و او یکی از قدرتمندترین مردان شهر می‌شود. تیریین پیش از ورود ناوگان دریایی استنیس به آبهای پایتخت، نقشه‌ای با انبار کردن مقدار بسیار زیادی از ماده به نام آتش سوزاننده (وایلد فایر) طراحی می‌کند و پس از ورود کشتی‌های ناوگان استنیس به آبهای پایتخت همهٔ این مواد منفجره با یک کشتی به میان کشتی‌های دشمن می‌فرستد. بران آتش‌های سوزاننده (وایلد فایر) را با تیری آتشین منفجر می‌کند که باعث انفجاری بزرگ می‌شود که نیمی از نیروهای استنیس را نابود می‌کند. هنگامی که امید و روحیهٔ مردم و سربازان پایتخت پس از این که شاه جافری آن‌ها را ترک کرده‌است؛ از بین رفته؛ تیریین سربازان را دوباره جمع می‌کند و هجوم شگفت‌انگیزی را در برابر محاصره کنندگان ترتیب می‌دهد. در طول نبرد به دست یکی از سربازان خودی گارد سلطنتی تحت فرمان سرسی لنیستر به او خیانت می‌شود؛ اما به دست یکی از سربازان سلحشورش پادریک پاین نجات پیدا می‌کند و بیهوش می‌شود. دقیقا در آخرین لحظه که سرسی با پسر کوچکش تام قصد خودکشی با سم را دارد لشگری به فرماندهی پدرش از راه می‌رسد و استنیس شکست میخورد و مجبور به عقب نشینی می‌شود. تیریین هنگامی که پس از پایان نبرد به هوش می‌آید، می‌فهمد که پدرش مقام مشاور عالی پادشاه را تصرف کرده‌است و تمام قدرت و منصبی که به دست آورده بود را از او گرفته‌ است و او را در خانهٔ کوجکی حبس کرده است. به علاوه از او برای نقشی که در کمک به دفاع از پایتخت داشت قدردانی نمی‌شود. در پاسخ به این رفتارها و بازگشت او به عقب معشوقه‌اش شِی به او می‌گوید وستروس را ترک کند. اما تیریین همچنان می‌خواهد بماند تا وقتی که بتواند چیزی را که به او برتری دهد و مورد علاقه‌اش باشد را پیدا کند و پدرش او را مجبور می‌کند تا با سانسا استارک ازدواج کند. او بعدها متهم به قتل شاه جافری شد و به حکم دادگاه ۳ نفره کینگز لندیگ (که یکی از این سه نفر تایوین لنیستر، پدر تیریون بود) به اعدام محکوم شد که بعدها توسط جیمی لنیستر (برادر تیریون لنیستر) از زندان به صورت مخفیانه آزاد شد تا از مقر پادشاهی فرار کند اما تیریون قبل از ترک کینگز لندیگ پدرش (تایوین لنیستر) را به قتل رساند. او به همراه لرد واریس به سمت میرین شهر فرمانروایی ملکه دنریس تارگریان رفت تا به عنوان مشاور به وی خدمت کند. اما جورا مورمونت ک توسط دنریس به جرم خیانت تبعید شده بود اورا میدزدد تا بعنوان هدیه نزد دنریس تارگرین ببرد تا اورا ببخشد اما نمیدانست ک مقصد اوهم میرین بوده پس از درگیری با آدم های سنگی و گرفتار شدن در دام برده داران به به میرین میرسد و به عنوان دست ملکه خدمت میکند آنها پس از جنگ بزرگ به سمت کینگزلندینگ میرود و اما دربین راه میفمد که برادرش دستگیر شده اورا نجات میدهد و از او میخواهد که به کینگزلندینگ برود و که در زمان جنگ بین سرسی و دنریس زنگ را به صدا در بیاورد تا دنریس شهر را به آتش نکشد اما دنریس شهر را به خاک و خون میکشد و ردکیپ و دیگر خانه هارا نابود میکند بنابراین تیریون از مقام خود استعفا میدهد و بعد توسط دنریس به جرم خیانت و آزاد کردن جیمی دستگیر میشود و از کشته شدن دنریس توسط معشوقه اش جان اسنو آزاد میشود و پس از انتخاب برندون استارک به عنوان حاکم شش قلمرو دست و مشاور عالی او میشود
سرسی لنیسترCersei Lannister /ˈsɜrsi ˈlænɪstər/لینا هیدی۱–۸؟مرده
لینا هیدی
سرسی لنیستر، ملکهٔ هفت اقلیم وستروس، همسر شاه رابرت براتیون می‌باشد. او و برادرش از بچگی با هم رابطهٔ جنسی عاشقانه داشته‌اند. با وجود این او مدعی است که در ابتدای ازدواجش با رابرت عاشق او بوده‌است اما پس این که می‌فهمد رابرت هنوز عاشق لیانا استارک است، از رابرت بیزار می‌شود. او و رابرت یک پسر داشتند، که در دروان شیرخوارگی بر اثر یک بیماری ناشناخته مرد. سه فرزند کنونی او در اصل فرزندان او و برادرش جیمی هستند، گرچه آن‌ها به‌طور رسمی متعلق به رابرت براتیون هستند. او تنها برای قدرت و پیشرفت خانواده‌اش نگران است و در این زمینه تلاش می‌کند. در تمام مدت فصل دوم، برادرش تیریین، که به عنوان مشاور عالی پادشاه خدمت می‌کند؛ سیاست‌های سرسی را تغییر می‌دهد و به فرمان‌های نابخردانهٔ او پایان می‌دهد. او به خاطر توجه پدرش به تیریین، زندانی بودن جیمی در دست استارک‌ها و ازدواج اجباری و ترتیب داده شدهٔ دخترش در دورن، آزرده خاطر می‌شود. سرسی از کمک به برادرش تیریین سر باز می‌زند در حالی که به مستی افتاده است. او در طول محاصرهٔ مقر فرمانروایی، او تلاش می‌کند تا خود و پسرش تامن را بکشد تا به دست استنیس نیفتند تا این که نیروهای تایوین مقر فرمانروایی را به موقع نجات می‌دهند. او به عنوان ملکه مادر نزد تامن و جافری میماند اما در دوران قدرت افراطی ها و گنجشک ها او به جرم زنا و دروغ در پیشگاه خدایان زندانی میشود و برای دادن کفاره عریان از سپت اعظم تا ردکیپ با حضور مردم حرکت میکند ک این موجب خشمش میشود و در روز دادگاه اصلی با وایلد فایر سپت اعظم و تمام افراد حاضر در آن را به هوا میفرستد.تامک که تحت تاثیر خدایان و گنجشک اعظم قرار گرفته بود دست به خودکشی میزند و با مرگ او وی ملکه هفت قلمرو میشود و او پیشنهاد صلح موقت دنریس برای جنگ بزرگ را نمیپذیرد و پس از پیروزی انسان ها در جنگ بزرگ دنریس کینگزلندینگ را نابود میکند و سرسی همراه با برادر و معشوقه اش جیمی در زیر آوار ها مدفون میشود.
جیمی لنیسترJaime Lannister /ˈdʒeɪmi ˈlænɪstər/نیکولای کاستر-والدو۱-۸؟مرده
نیکولای کاستر-والدو
سر جیمی لنیستر یکی از اعضای محافظین پادشاه است و یک شمشیرزن به‌طور استثنایی ماهر است. او برادر دوقلوی ملکه است و در تمام طول زندگی‌اش با او رابطهٔ جنسی عاشقانه داشته‌است. او پدر اصلی سه فرزند زندهٔ سرسی می‌باشد. او واقعاً عاشق خواهرش است و هر کاری را بدون توجه به این که آن کار عواقبی دارد انجام می‌دهد تا پیش او باقی بماند. او ملقب به "کینگسلیر" (یعنی شاه کش) است چون او پادشاه پیشین، آیریس دوم را کشت؛ کسی که سوگند خورده بود تا از او حفاظت کند. به اجازه داده شد تا مقام خود را در طول حکمرانی پادشاه جدید حفظ کند زیرا او و پدر با نفوذش به رابرت کمک کردند تا در جنگ پیروز شود. اما هیچ‌کس احساس نمی‌کرد که او سزاوار این مقام است. با وجود دشمنی ادارد استارک علیه او به خاطر شکستن سوگندش در حفاظت از پادشاه در طول شورش رابرت، جیمی احترام فراوانی برای ادارد قایل است و او را جنگجویی بزرگ و همسان با خودش می‌داند. برخلاف پدر و خواهرش جیمی خیلی مراقب برادر کوچکتر خود تیریین است. هنگامی که تیریین توسط کتلین دستگیر می‌شود، جیمی با ادارد (همسر کتلین) روبرو و با او درگیر می‌شود. اما با وجود ناخرسندی جیمی؛ یکی از سربازانش دخالت می‌کند و با نیزه به ادارد حمله می‌کند؛ که در نتیجه جیمی به سرباز حمله می‌کند و به ادارد اجازه می‌دهد تا زنده بماند. جیمی بعداً با رهبری یک لشکر به ارتش پدرش در ریورلندس، برای انتقام از کتلین، می‌پیوندد. اما لشکر او در کمین سربازان راب غافلگیر می‌شود و جیمی اسیر استارک‌ها می‌گردد. با وجود دستگیری جیمی، سرسی پس از برکنار شدن باریستان سلمی او را فرمانده ارشد محافظین پادشاه می‌نامد. در فصل دوم، کتلین جیمی را آزاد می‌کند و وا را تحت مراقبیت بریِنِ تارث برای مبادله با دخترش به مقر فرمانروایی (پایتخت) می‌فرستد.
دنریس تارگرینDaenerys Targaryen /dəˈnɛərɪs tɑrˈɡɛərɪən/امیلیا کلارک۱–۸؟مرده
دنریس تارگرین شاهدخت تبعید شدهٔ خاندان تارگرین است. دنریس با نام "استورمبورن" (یعنی زادهٔ طوفان) نیز شناخته می‌شود. دنریس و برادرش ویسریس در پایان شورش رابرت به شکل قاچاقی به اسوس منتقل شدند. دنریس هفده سال تحت مراقبت ویسریس بوده‌است. دنریس از برادرش می‌ترسد چون همیشه از او سوءاستفاده می‌کند. ویسریس برای فراهم کردن یک ارتش خواهرش را به ازدواج یک جنگ سالار قدرتمند اهل دوتراکی به نام کال دروگو درمی‌آورد و او را کالیسی، ملکهٔ دوتراکی، می‌کند. او در ابتدا از شوهرش می‌ترسد ولی پس از فهمیدن چگونگی ارضای جنسی او و آموختن زبان دوتراکی، موفق به مدیریت آن‌ها دربرداشتن موانع پیش رو می‌شود. او کم‌کم دروگو را می‌شناسد و پس از این که به هوش، قدرت رهبری و مهربانی دروگو پی می‌برد، واقعاً عاشق او می‌شود. دنریس پس از پذیرش فرهنگ دوتراکی‌ها در برابر برادرش جسور و سرکش می‌شود. او از دروگو باردار می‌شود. فرزند آن‌ها پسری است که دوتراکی‌ها در مورد او پیش‌گویی کرده‌اند که "استالیونِ سوار بر جهان" خواهد شد. دروگو پس از مرگ برادر دنریس و تلاش برای کشتن دنریس به دستور رابرت براتیون، به دنریس قول می‌دهد هفت اقلیم پادشاهی را برای او و پسرشان تسخیر خواهد کرد. اما در هنگام سفر آن‌ها دروگو دچار مسمومیت خونی ناشی از جراحت در یکی از جنگ‌ها با قبایل سرکش دوتراکی می‌شود. دنریس ناگزیر به درخواست کمک از یک شفادهنده به نام "میری مز دور" می‌شود تا با جادوی خونی جان دروگو را نجات دهد. میری با درخواست جان پسر متولد نشدهٔ دنریس به عنوان قربانی برای نجات دروگر، قرار دادن دروگو در حالت جنون و وادار کردن دنریس به کشتن شوهرش؛ دنریس را فریب می‌دهد. دنریس به خاطر از دست دادن پسر و شوهرش "میری" را با سوزاندن در آتش مجازات می‌کند. همچنین سه تخم اژدهایی که به عنوان هدیهٔ عروسی دریافت کرده بود را نیز بر روی جسد دروگو می‌گذارد و خود وارد آتش می‌شود. در پایان آن شب و پس از خاموش شدن آتش تنها کالیسی و سه اژدها باقی می‌مانند. دنریس و باقیماندهٔ قبیلهٔ همسرش باید برای حفاظت از خودشان و ادعای دوبارهٔ برای تصاحب تخت آهنین متحدینی پیدا می‌کردند. او نخستین زنی می‌شود که رهبری دوتراکی را بر عهده می‌گیرد. او در فصل دوم در منطقهٔ رد ویست در گستره‌ای بیابانی گم می‌شود. سرانجام دنریس و کالاسارش (قبیلهٔ همراهش) سر از کارث درمی‌آورند جایی که اشراف و بزرگان آنجا به اژدهایان دنریس بیشتر از تصمیم او در تصاحب وستروس علاقه دارند. در کارث سه اژدهای دنریس توسط "پیات پری" به سرقت می‌رود و دنریس رای باز پس‌گیری آن‌ها باید به خانهٔ نامیراها (کسانی که نمی‌میرند) برود. او این کار انجام می‌دهد، پیات را می‌کشد و اژدهایان را آزاد می‌کند. در پایان فصل دوم او میزبانش "خارو خوان داخوس" را به جرم کمک کردن به پیات زندانی می‌کند و او و همراهانش تا آنجایی که می‌توانند کاخ خارو را چپاول می‌کنند تا بتوانند یک کشتی بخرند. دنریس تارگرین عمه جان استارک پادشاه شمال است.
جان اسنوKit Harington /ˈdʒɒn ˈsnoʊ/کیت هرینگتون۸–۱۴۹زنده
کیت هرینگتون
جان اسنو حرامزاده وینترفل و فرزند نامشروع ند استارک پادشاه شمال است که به نگهبانان شب می‌پیوندد. اسنو در واقع لقبی است که در شمال به حرامزاده‌ها داده می‌شود که در واقع خاندان مشخصی ندارند. جان یک جنگجوی با استعداد است، اما حس مهربانی و عدالت‌خواهی او باعث درگیر شدنش با محیط خشن اطراف می‌شود. ند استارک مدعی است که مادر جان دایه‌ای به نام وایلا بود است. گرگ او به خاطر پوست سفیدش و خاصیت بی سر و صدا بودنش "گاست" (یعنی روح) نام دارد. در فصل اول می‌بینیم که او مدتهاست خود را برای پیوستن به نگهبانان شب آماده می‌کند و سرانجام بهمراه عمویش "بنجن استارک" که او هم عضو نگهبانان شب است به سمت کسل بلک (قلعه سیاه) محل استقرار نگهبانان شب راهی می‌شود. بعد از مدتی اقامت در آنجا جان می‌فهمد که نگهبانان شب دیگر یک نیروی نظامی باشکوه نیستند و اکنون بیشتر از افراد طرد شده از جامعه مانند مجرمان و تبعیدی‌ها تشکیل شده‌است. در ابتدا او به خاطر حرامزاده بودنش پیش همقطارانش احساس خفت می‌کند اما غرورش را کنار می‌گذارد و با تازه سربازان نگهبانان شب به ویژه با سَـم تارلی دوست می‌شود پس از آن آن‌ها در برابر سرگروهبان ستمگر نگهبانان شب با او متحد می‌شوند. سپس او در برابر خدایان پیمان می ببندد و رسماً عضوی از نگهبانان شب می‌شود. سرگروهبان ستمگر برای ناامید کردنش او را به جای جنگجو به عنوان مباشر فرمانده لرد جور مورمنت تعیین می‌کنند سپس او با کشتن مهاجمی که قصد کشتن مورمنت را داشت، زندگی او را نجات می‌دهد. این موجود مهاجم جسدی است که توسط وایت واکرها دوباره زنده شده‌است. او در پاداش این کارش شمشیر نیایی خاندان مورمنت را موسوم به، لانگکلاو (چنگال‌دراز) دریافت می‌کند که از استیل والریایی ساخته شده و می‌تواند وایت واکرها را بکشد. پایان فصل اول وقتی که ند استارک به دروغ و بخاطر خیانت دستگیر می‌شود، جان بر سر دوراهی وفاداری به پیمانش در نگهبانی شب یا کمک به خانواده‌اش قرار می‌گیرد. پس از اعدام شدن پدرش ند، جان تلاش می‌کند که به ارتش برادرش راب بپیوندد و انتقام مرگ پدرش را بگیرد اما دوستانش او را راضی می‌کنند که این کار را نکند. در فصل دوم او به نیروی بزرگ مورمنت در آن سوی دیوار (نام محل آمادگی و استقرار نگهبانان شب) می‌پیوندد و جزو دستهٔ کوچکی است که از ارتش مورمنت جدا شدند. هنگامی که این گروه از نیروها توسط وحشی‌ها گرفتار می‌شوند؛ جان دستور می‌گیرد تا از نگهبانان شب جدا شود و به وحشی‌ها بپیوندد تا از نقشه‌های آن‌ها مطلع شود. در فصل سوم او به عنوان جاسوس نگهبانان شب در بین وحشی‌ها زندگی می‌کند و در آنجا با یک دختر وحشی به اسم "ایگریت" آشنا می‌شود و عاشق او می‌شود و پیمان خود در نگهبانان شب مبنی بر رابطه نداشتن با هیچ زنی می‌شکند. در فصل چهارم بعد از فرار کردن از دسته وحشی‌ها به کسل بلک (قلعه سیاه) و برمیگردد و به عنوان یک جنگجو به زندگی اش ادامه می‌دهد. در فصل پنجم فرمانده نگهبانان شب می‌شود و برای نجات وحشی‌ها و مقابله با وایت واکرها با وحشی‌ها که هزاران سال است با نگهبانان شب دشمن هستند پیمان صلح می‌بندد و همین سبب می‌شود گروهی از نگهبانان شب با او دشمن بشوند و سرانجام او به دست همان عده‌ای که دشمن او هستند به قتل می‌رسد. در فصل ششم ولی توسط بانوی قرمز ملیساندر زنده می‌شود و بخاطر خیانتی که به او شده تصمیم به ترک کسل بلک (قلعه سیاه) می‌گیرد و در همین حین خواهرش سانسا می‌خواهد که او و جان شمال را از چنگال رمزی بولتون در بیاورند. در آخر جان و خواهرش سانسا با متحد کردن خانواده‌های شمالی موفق به فتح شمال و بازپس‌گیری وینترفل می‌شوندو در نهایت به انتخاب شمالی‌ها جان اسنو حرامزادهٔ وینترفل پادشاه شمال می‌شود. در آخرین قسمت فصل ششم مشخص می‌شود که جان اسنو نه تنها یک حرامزاده نیست بلکه از یک خانواده با اصل و نسب است! (اصلاحیه: اینکه جان اسنو حرامزاده محسوب نمی‌شود و حاصل ازدواج قانونی ریگار تارگرین و لیانا استارک است را در فصل هفتم، قسمت پنجم متوجه می‌شویم، در صحنه‌ای گیلی همسر سمول که در سیتادل مستقر شده‌اند کتابی را می‌خواند که در آن یک سپتون به طلاق ریگار تارگرین از الینا مارتل و ازدواج قانونی ریگار و لیانا اشاره می‌کند.) مادر او لیانا استارک (خواهر ند استارک) و پدرش ریگار تارگرین (پادشاه هفت اقلیم و برادر بزرگتر دنریس تارگرین) است که ند استارک بنابر خواسته خواهرش لیانا به او قول می‌دهد که از پسرش جان محافظت کند و ند هم مجبور می‌شود برای اینکار به همه دروغ بگوید که جان از یک رابطه نامشروع میان او و زن دیگری است. دنریس تارگرین عمهٔ جان اسنو است.
جورا مورمنتJorah Mormont /ˈdʒɔrə ˈmɔrmənt/ایان گلن1–8؟مرده
ایان گلن
سِر جورا مورمنت شوالیهٔ تبعیدی در خدمت دنریس تارگرین و پسر نگهبان شب، جور مورمنت است. او برای تأمین مخارج زندگی اشرافی گرایانهٔ همسرش، شکارچیان زمین‌هایش را به بازرگانان برده دار می‌فروخت که در هفت اقلیم کاری غیرقانونی است. او برای مجازات نشدن توسط لرد ادارد استارک به اسوس می‌گریزد و شیوهٔ زندگی دوتراکی را می‌آموزد. دوتراکی‌ها او را می‌پذیرند و او را به عنوان "جورا اندال" می‌شناسند. جورا به عنوان مشاور در مسایل سیاسی و فرهنگی اسوس و هفت اقلیم نزد دنریس خدمت می‌کند. در حقیقت او در قبال بخشش جرم‌هایش در حال خبرچینی از تارگرین‌ها برای لرد وِریس است. اما پس آشنایی بیشتر با دنریس، عاشق او می‌شود و تصمیم می‌گیرد به او کمک کند تا او بتواند تخت آهنین را بازیابد. جواره پس از بیوه شدن دنریس در کنار او می‌ماند و شوالیهٔ نخست "محافظین ملکه" می‌شود. او در طول فصل دوم به عنوان مشاور به دنریس در اثبات ادعایش درحق ارثی‌اش برای ملکه بودن کمک می‌کند.

در پایان در نبرد وینترفل اپیزود 3 فصل 8 در دفاع از دنریس توسط مردگان کشته می شود

پیتر بیلیشPetyr Baelish /ˈpi:tər ˈbeɪlɨʃ/آیدان گیلن۱–۷؟مرده
آیدن گیلن
لرد پیتر بِیلیش ملقب به "لیتلفینگر" (یعنی انگشت کوچک) ارباب سکه یا خزانه دارِ "شورای کوچک" شاه رابرت براتیون است. او با کتلین تالی بزرگ شده‌است و به او علاقه‌مند است. پیتر با آگاهی از امور جاری دستگاه حاکمهٔ هفت اقلیم پادشاهی به لطف خبرچین‌هایش، بر اخبار دربار کنترل دارد. درحالی که پیتر وانمود می‌کند که هم پیمان ند استارک است ولی پنهانی از ند به خاطر ازدواج با کتلین بیزار است. به همین دلیل هنگام تلاش ند استارک برای بازداشت سرسی و جافری به ند خیانت می‌کند. با وجود این او قصد دارد تخت آهنین را برای مجازات اشراف قدرتمندی که به او با دیدهٔ تحقیر می‌نگرند، تصاحب کند. در طول فصل دوم او کتلین را متقاعد می‌کند تا جیمی را برای مبادله با دخترهایش آزاد کند. پیتر پیمانی بین خاندان لنیستر و خاندان تایرل برقرار می‌کند. سپس او برای نجات شهر همراه سپاه تایرل به موقع به مقر فرمانروایی می‌رسد. به پاس تلاش‌هایش فرمانروایی "هارن‌هال" به داده می‌شود. در فصل چهارم پس از مسموم شدن جافری در مراسم عروسی،به سانسا استارک کمک می‌کند که از مقر فرمانروایی بگریزد. مستندات قوی در فصل های چهار تا هفت موجود است که نشان می‌دهد لرد بیلیش مرگ خود را جعل کرده تا از دست برن بگریزد.
تایوین لنیسترTywin Lannister /ˈtaɪwɨn ˈlænɨstər/چارلز دنس۱–۴۱۲۶مرده
چارلز دنس
تایوین لنیستر، فرمانده کسرلی راک، حافظ لنیسپورت و سرپرست غرب است. تایوین مردی حسابگر، بی رحم و ناظر بر پیرامونش است. او همچنین مشاور عالی پادشاه پیشین، آیریس دوم بوده‌است. او پدر سرسی، جیمی و تیریین است. پس از دستگیری ادارد استارک جافری بار دیگر او را مشاور عالی پادشاه می‌کند. اما پس از اسیر شدن جیمی به دست استارک‌ها، اعدام غیر منتظرهٔ ادارد به دستور جافری و به چالش کشیدن ادعای پادشاهی جافری توسط رنلی و استنیس براتیون؛ تایوین تصمیم می‌گیرد تا پیروزی در جنگ در مقر فرماندهی نیروهایش بماند. او مقام مشاور عالی پادشاه را به تیریین واگذار می‌کند. تایوین در فصل دوم جنگ را در هارن‌هال ادامه می‌دهد. او فرماندهان تحت امرش را به خاطر سهل انگاری و شکست در برابر ارتش استارک‌ها به رهبری شاه راب استارک نکوهش می‌کند در حالی در آنجا او یک رابطهٔ غیرمحتمل دوستانه با ساقی خود برقرار کرده‌است؛ غافل از آنکه او در اصل "آریا استارک" است. در اصل او در تکاپوی حمله به نیروهای راب استارک است که به خاطر تصرف وینترفل به دست گریجوی‌ها تمرکز خود را از دست داده‌اند؛ اما نظرش عوض می‌شود و به کمک مدافعان پایتخت می‌شتابد تا نیروهای استنیس براتیون را عقب برانند. او بار دیگر مقام خود را به عنوان مشاور عالی پادشاه به دست می‌گیرد و برای ایمن‌سازی برقراری اتحاد بین لنیسترها و تایرل‌ها مراتب ازدواج جافری با "مارجری تایرل" را فراهم می‌کند. در نهایت او توسط پسر خود، تیریون لنیستر به قتل می‌رسد.
داووس سی‌ورثلیام کانینگهام۲-۸-؟زنده
لیام کونینگهام
"سِر داووس سی‌ورث" ملقب به "آنییِن نایت" (یعنی شوالیهٔ پیاز) قاچاقچی و شوالیهٔ سابق است که در رکاب استنیس براتیون خدمت می‌کند. او یکی از معتمدترین مشاورین استنیس است. گفته می‌شود که در روزهای قاچاقچی بودنش کشتی‌ها را در شب بهتر از هر کسی هدایت می‌کرده‌است. پیش از رویدادهای سریال او به خاطر قاچاق ماهی و پیاز در دوران محاصرهٔ استنیس براتیون هنگام شورش رابرت براتیون مقام شوالیه را دریافت کرده‌است. پیش از آن استنیس یک بند از چهار انگشت دست چپ او را به عنوان مجازات بریده بود. او بر این باور است که این انگشت‌ها برای خانوادهٔ او آیندهٔ بهتری را رقم زده است. داووس این انگشت‌ها را برای اینکه معتقد است خوش شانسی می‌آورد، درون یک کیسه دور گردنش نگه می‌دارد. او در فصل دو با وفاداری از ادعای استنیس در تصاحب تخت پادشاهی حمایت می‌کند. صداقت و تمایل داووس در بیان نظرات تغییر ناپذیرش، او را به قابل اعتمادترین مشاور استنیس مبدل می‌کند با وجود آنکه استنیس اغلب از آنچه از او می‌شنود بیزار است. او در نبرد "بلک‌واتر" پسرش را از دست می‌دهد.
برن استارکBran Stark /ˈbræn ˈstɑrk/ایزاک همپستد رایت۱–۸ (به جز ۵)؟زنده
ایزاک همپستید-رایت
برَن استارک پسر دوم و چهارمین فرزند ادارد و کتلین استارک است. او پس از درگذشت عمویش، براندون به این اسم نام‌گذاری شد. گرگ او "سامر" نام دارد. در طول بازدید شاه از وینترفل، او به شکل اتفاقی وارد جایی می‌شود که در آن سرسی و برادرش در حال معاشقه و نزدیکی جنسی هستند. به همین دلیل برَن توسط جیمی از پنجره پایین پرت می‌شود. پاهای برَن به دلیل افتادن از ارتفاع زیاد برای همیشه فلج می‌شود. شخصی برای کشتن برَن تلاش می‌کند، اما سامر، گرگ دست آموز همراه برَن؛ قاتل را می‌کشد. هنگامی که بران به هوش می‌آید متوجه می‌شود که از کمر به پایین فلج شده‌است و مجبور است همراه "هودور (مستخدم آن‌ها) جا به جا شود. او نمی‌تواند اتفاقی که موجب پرت شدنش شد را پس از به هوش آمدن به یاد بیاورد. او کم‌کم متوجه می‌شود که توانایی دریافت ارتباط با ذهن گرگش را به دست آورده و یک وارگ یا اسکینچینجر شده‌است. وارگ یا اسکینچینجر شخصی است که توانایی ورود به ذهن یک حیوان را دارد و می‌تواند اعمال آن حیوان را کنترل کند. پس از تاج‌گذاری راب در نورث، برَن جانشین راب و فرماندهٔ وینترفل می‌شود. پس از اینکه "ثیون گریجوی" وینترفل را تصرف می‌کند برَن پنهان می‌شود. ثیون برای محکم کردن ادعای خود بر وینترفل یک پسر یتیم را می‌کشد و به مردم وینترفل اعلام می‌کند که برَن را کشته است. پس اینکه اطرافیان ثیون به او خیانت می‌کنند و غارت وینترفل؛ برَن، هودور، ریِکن، اوشا و گرگ هایشان به سمت شمال می‌روند تا برادر بزرگترشان، جان اسنو را پیدا کنند.
سانسا استارکSansa Stark /ˈsɑ:nsə ˈstɑrk/سوفی ترنر۱–۸؟زنده
سوفی ترنر
سانسا استارک دختر بزرگ و دومین فرزند ادارد و کتلین استارک است. او همچنین همسر آیندهٔ شاهزاده جافری است. گرگ او "لِیدی" نام دارد و کوچکترین گرگ در مقایسه با گرگ‌های خواهر و برادران سانسا است. سانسا دختر ساده و بی ریایی است که می‌خواهد مانند شاهزاده خانم‌های پریچهر و افسانه‌ای زندگی کند و از دیدن خشونتی که در واقعیت در پادشاهی وجود دارد بیزار است. هنگامی که گرگ دست آموزش کشت می‌شود رویاهای او شروع به نابود شدن می‌کند و وقتی که پدرش دستگیر می‌شود شرایط بدتر می‌گردد. او به گروگانی در دست لنیسترها برای ایجاد مشروعیت در ادعاهایشان در مورد نورث مبدل می‌گردد. رویاهای ساده و بی ریای او سرانجام با اعدام شدن پدرش به دست شاه جافری نابود می‌شود. با وجود این که جافری قول داده بود که از گناه پدر سانسا درمی‌گذرد. سانسا مجبور است یا چاره‌ای بیندیشد یا ستمگری جافری را تحمل کند. در فصل دوم او از بدرفتاری‌های جافری می‌رنجد تا اینکه تیریین به این وضع خاتمه می‌دهد. در پایان فصل دوم جافری قرار نامزدی‌اش با سانسا را می‌شکند و با "مارجری تایرل" ازدواج می‌کند. اگرچه او همچنان یک گروگان است ولی پیتر بیلیش به او قول می‌دهد که او را به وینترفل برگرداند.
آریا استارکArya Stark /ˈɑrɪə ˈstɑrk/میسی ویلیامز۱–۸؟زنده
میسی ویلیامز
آریا استارک دختر کوچک لرد ادارد استارک و بانو کتلین است. همیشه مانند پسرها می‌خواهد تا استفاده از اسلحه را بیاموزد تا اینکه گل دوزی یاد بگیرد. گرگ او "نایمریاً نام دارد. پس از دستگیری پدرش ادارد استارک او با کمک مربی رقص خود، "سیریو فورل" موفق به فرار از دست لنیسترها می‌شود. او در ادامه به کمک مأمور سربازگیری نگهبانی شب، "یورین" به صورت یک پسر یتیم تغییر قیافه می‌دهد به این امید که بتواند او را به وینترفل برگرداند. از این زمان به بعد نام او به آری تغییر پیدا می‌کند. در فصل دوم کاروان یورین مورد حملهٔ نیروهای لنیسترها تحت فرمان شاه جافری؛ که برای پیدا کردن و کشتن حرامزادگان رابرت (شاه پیشین) اقدام کرده‌اند؛ قرار می‌گیرد. او پیش از گرفتار شدن "جاکن هاگار" و دو نفر دیگر را آزاد می‌کند و جان آن‌ها را نجات می‌دهد. او و سایر افراد گرفتار شده از کاروان یورین را به "هارن‌هال" می‌فرستند. در هارن‌هال زندانیان و گرفتارشدگان را به‌طور روزانه شکنجه می‌دهند و می‌کشند. هنگامی که تایوین لنیستر به هارن‌هال می‌رسد، فرمان می‌دهد تا کشتن اسرا متوقف کنند و پس از اینکه به دختر بودن آری پی می‌برد، او را به عنوان ساقی و مسئول پر کردن جام شرابش با خود می‌برد. تایوین به سبب زیرکی آریا با او رابطهٔ دوستانه‌ای برقرار می‌کند درحالی که از هویت اصلی او ناآگاه است. آریا دوباره با جاکن روبرو می‌شود و جاکن به او پیشنهاد می‌کند که او سه نفر را انتخاب کند تا در برابر اینکه او جان سه نفر را نجات داده، بکشد. دو نفر اولی که آریا برمی‌گزیند، "تیکلر"، شکنجه گر هارن‌هال و "سر آرموری لورچ" هستند. لورچ کسی است که آریا را در حین خواندن یکی از نقشه‌های جنگی تایوین گیر انداخت و می‌خواست تایوین را آگاه کند. جاکن این دو نفر را می‌کشد. مدتی بعد پس از اینکه آریا در پیدا کردن جاکن برای کشتن تایوین ناکام می‌ماند و تایوین برای برای جنگ با راب از هارن‌هال خارج می‌شود. آریا خود جاکن را به عنوان سومین نفری که باید کشته شود انتخاب می‌کند ولی به جاکن قول می‌دهد که از خواسته‌اش صرف نظر کند اگر جاکن به او،"گندری" و "هات پای" کمک کند تا آن‌ها از هارن‌هال خارج شوند. پس از اینکه موفق به فرار می‌شوند، جاکن یک سکهٔ آهنی به آریا می‌دهد تا هر وقت خواست جاکن را احضار کند آن را به هر کسی اهل "براووس" که خواست بدهد و به او بگوید:"والار مورگولیس". (همه فنا پذیرند)
جافری براتیونJoffrey Baratheon /ˈdʒɒfrɪ bəˈræθɪɒn/جک گلیسون۱–۴۲۶مرده
جک گلیسون
جافری براتیون "شاهزادهٔ تاج" (وارث تخت و تاج) پادشاهی هفت اقلیم است. او بزرگترین فرزند سرسی لنیستر است. او بدسگال و ستمگر است و سریع به خشم می‌آید و باور دارد که هرکاری دلش خواست می‌تواند بکند چون پادشاه است. گرچه در برابر کسانی که از او نمی‌ترسند ترسو است. او همچنین از این که پدرش رابرت نیست و در واقع جیمی لنیستر است بی‌خبر است. پس از مرگ رابرت لنیسترها بر خلاف خواستهٔ رابرت، جافری را پادشاه می‌کنند و جافری تبدیل به حاکمی ستمگر می‌شود که مانند عروسکی در اختیار خواسته‌های مادرش است. او مرتکب اشتباهی می‌شود و ند استارک را اعدام می‌کند. برخلاف خواستهٔ سرسی و سانسا که می‌خواستند جافری در قولش برای عفو ند استارک پایبند باشد. این کار او اوضاع لنیسترها را بدتر می‌کند با وجود اینکه لنیسترها به خاطر اسیر شدن جیمی توسط استارکها درگیر جنگ با آنهایند و درگیر جدال پادشاهی با عموهای جافری، رنلی و استنیس هستند. او مرتباً به سربازانش فرمان می‌دهد تا سانسا را کنک بزنند. ستمگری و نادانی او در آزار رعیت پس از اینکه فرمان می‌دهد تا همهٔ حرامزادگان پدرش را بکشند او را منفور می‌کند و موجب شورشی می‌شود که جان خودش را به خطر می‌اندازد. هنگامی که استنیس به پایتخت حمله می‌کند، جافری مثل فرماندهان پوشالی عمل می‌کند و از هجوم سنگین خودداری می‌کند. مادر جافری پس از اینکه نبرد به نفع نیروهای استنیس پیش می‌رود جافری را از محل درگیری فرا می‌خواند و به پناهگاه کاخ می‌آورد. این کار به روحیهٔ ارتش آسیب می‌زند. جنگ با شکست استنیس از تایوین و نیروهای تایرل به پایان می‌رسد و مقر فرمانروایی نجات پیدا می‌کند. برای ایجاد اتحاد بین لنیسترها و تایرل‌ها جافری با "مارجری تایرل" ازدواج می‌کند و نامزدیش با سانسا لغو می‌شود. سرانجام او در روز عروسیش با مارجری تایرل توسط لرد بیلیش مسموم شده و به قتل می‌رسد.
سَـموِل تارلیSamwell Tarly /ˈsæmwəl ˈtɑrli/جان بردلی-وست1-8۱؟زنده
جان بردلی
سَموِل تارلی، پسر بزرگ و وارث سابق "لُرد رندِل تارلی"، تازه سرباز نگهبانی شب می‌باشد. پدرش که به خاطر ترسو بودن سم او را عاق کرده‌است، او را به دیوار (نام محل استقرار و آمادگی نگهبانان شب) فرستاده است. پس از این که در دیوار جان اسنو و دیگر افراد در نقشه‌ای تصمیم می‌گیرند در تمرین‌های نظامی به سم سخت نگیرند، سم به بهترین دوست جان تبدیل می‌شود. با وجود اینکه او جنگجو نیست ولی بسیار باهوش و با فراست است. او در میان خدمه حضور دارد و مباشر "ماستر آیمون" است. او به جای آیمون به آن سوی دیوار مسافرت می‌کند و عاشق "گیلی"، یکی از دختر-همسران "کراستر" می‌شود. در ادامه او "دراگون گلاسِ" (اژدهای شیشه‌ای) "اُبسیدیَن" را پیدا می‌کند و در پایان فصل دو او شاهد پیشروی شمار زیادی از ارتش وایت واکرهاست که به فیست انسان‌های نخستین (نام محلی در آنسوی دیوار که توسط انسانهای نخستین ساخته شده‌است) می‌روند.
سندور کلگینSandor Clegane /ˈsændɔr klɨˈɡeɪn/روری مک‌کین۱–۸؟مرده
روری مک‌کان
سَندور کلگِین، ملقب به "هوند" (یعنی سگ شکاری) برادر کوچکتر "سِر گرِگور کلگِین" و از همراهان و ملازمین خاندان لنیستر و همچنین نگهبان شخصی جافری براتیون است. سمت راست چهره‌اش به دلیل خشم برادرش در گذشته به شکل زشتی سوخته است. او کم‌حرف و بی‌رحم است با این وجود فرد دلسوزی است. او پس گرفتار شدن سانسا، نزد لنیسترها از او حفاظت می‌کند. پس از شاه‌شدن جافری، او یکی از اعضای گارد سلطنتی می‌شود. گرچه او هنوز به جافری وفادار است ولی پیاپی از سانسا در برابر تلاش‌های جافری در سو استفادهٔ روحی و جسمی از او دفاع می‌کند. در خلال محاصرهٔ پایتخت او مغلوب احساس ترسش در برابر آتش می‌شود و میدان نبرد را ترک می‌کند و جافری را تنها می‌گذارد. او پیش از گریختن از شهر از سانسا می‌خواهد تا با او فرار کند. سانسا درخواست او را رد می‌کند اما می‌فهمد که سندور از میدان نبرد ترسیده و گریخته‌است.
گرگور کلگینGregor Clegane /ɡɹəˈɡɔ(ɹ) klɨˈɡeɪn/کونن استیونز (فصل ۱)
ایان وایت (فصل ۲)
هافثور یولی‌یش پی‌یرشون (فصل ۴-)
۱–۸ (به جز ۳)؟مرده
روری مک‌کان
«سر گرگور کِلِگین» با لقب «کوهی که سوار بر اسب است» یا «کوهِ سوارکار»، یک شوالیهٔ غول‌پیکر و برادر بزرگتر «سَندور کِلِگین» است. وی خویی خشن دارد و نمی‌تواند اعصابش را کنترل کند. هیکل درشت و قدرت بی‌اندازه‌اش، از او جنگجویی مهیب ساخته است که به خشونت و وحشی‌گری شهرت یافته‌است. او می‌تواند شمشیرهای سنگین و بزرگی را که برای حمل و استفاده با دو دست طراحی شده‌است را تنها با یک دست، حمل و استفاده کند. در دوران کودکی، او صورت برادرش سندور را با سنگدلیِ تمام، به یک منقلِ آتش چسباند که جایِ سوختگی و زخمش، برای همیشه باقی ماند. در فصل اول سریال، «تایوین لنیستر» (فرماندهٔ کسرلی راک) وی را برای حمله به «ریورلند» فرستاد. سپس «بریک داندریون» مأمور شد تا او را دستگیر کند. با آغاز نبرد، «سِر گرگور»، فرماندهٔ پیش‌قراولان «تایوین لنیستر» و فرماندهٔ بخش باختری سپاه او شد و از طریق ارعاب و تهدید، سپاه خود را رهبری کرد. در فصل دوم سریال، در غیاب «تایوین لنیستر»، او فرماندهی «هارن‌هال» را به عهده گرفته و مقرر شد تا اعضای «انجمن اخوت بی‌پرچم» را یافته و تار و مار کند که مسئول فرارِ «آریا»، «گندری» و «هات پای» بودند. او بعدها پس از کشتار زندانیان، قلعه را ترک کرد و در «استون میل» از «ادمور تالی» شکست خورد، اما موفق شد به «وسترلند» بگریزد. «راب» هم داییِ خود را سرزنش کرد که قصدش، کشاندنِ «سِر گرگور» به تلهٔ خودساخته و دستگیری و کشتن او بود. در فصل چهارم، سرسی لنیستر او را به عنوان قهرمان خود برمی‌گزیدند تا با جنگجوی برگزیدهٔ تیریون لنیستر، یعنی «اوبرین مارتل»، در یک نبرد تن‌به‌تن، شرکت کند. «اوبرین مارتل» برای نبرد با «سِر گرگور» یک دلیل شخصی داشت و آن هم گرفتنِ انتقام قتل غیرضروری خواهرش «اِلا مارتل تارگِرین» بود. با آغاز نبرد، اوبرین موفق می‌شود تا با خنجر آغشته به سم خود، چندین زخم کاری به «سِر گرگور» وارد کند، اما در نهایت «سِر گرگور» ضمن اعتراف به اینکه به «اِلا» تجاوزِ به‌عنف کرده و کودکانش را به‌قتل رسانده و از همهٔ این اعمال هم لذت برده، با فشردن کلهٔ اوبرین، جمجمهٔ او را له کرد و وی را می‌کشد و خودش هم بر اثر جراحات وارده، نقش بر زمین می‌شود. کمی بعد مشخص می‌شود که اوبرین خنجرش را به «زهرِ مانتیکور» آغشته کرده بود و این سم، اندک‌اندک مرگِ او را به‌همراه خواهد داشت. سرسی لنیستر از حکیمِ پیشین قصر، «کیبرن»، می‌خواهد که جان او را به هر قیمت که هست، نجات دهد. کیبرن به سرسی می‌گوید که این کار امکان‌پذیر است، اما در جریان مراحل درمان، احتمال دارد که «سِر گرگور» به‌کلی تغییر کند. سرانجام مراحل احیا و درمان به‌خوبی پیش می‌رود و «سِر گرگور» نجات می‌یابد و به عنوان محافظ شخصیِ سرسی، دوباره مشغول به خدمت‌گزاری می‌شود؛ اما هم از لحاظِ بدنی و هم از لحاظِ رفتاری، تغییر یافته‌است.
مارجری تایرلناتالی دورمر۲–۶-؟مرده
ناتالی دورمر
مارجری تایرل تنها دختر "لرد مِیس تایلر" است که به تازگی با برادر شاه رابرت، رنلی براتیون در راستای پشتیبانی خاندان تایرل از تلاش رنلی در به دست آوردن پادشاهی ازدواج کرده‌است. او در سن بیست سالگی به طرز شگفت‌آوری زیرک و حیله گر است. او از گرایش‌های جنسی شوهرش آگاه است اما به این موضوع اهمیت نمی‌دهد به خاطر اینکه از او حمایت می‌کند و با کمال میل می‌خواهد به رنلی کمک کند تا بتواند باردار شود و اتحاد بین او خاندان مستحکم گردد. هنگامی که رنلی کشته می‌شود، تایرل‌ها با لنیسترها متحد می‌شوند و در این راستا او با شاه جافری ازدواج می‌کند.
استنیس براتیونStannis Baratheon /ˈstænɨs bəˈræθɪɒn/استیون دیلین۲–۵-؟مرده
استیفن دیلین
استنیس براتیون، فرمانده دراگونستون و برادر کوچک رابرت است. مردی اندیشه‌ور و جدی که با حس عدالت و دادخواهی شدید و راسخش شناخته می‌شود. پس از مرگ رابرت، ند نامه‌ای به او می‌فرستد با این درون مایه که او وارث قانونی تخت آهنین است. پس از این که برادرزاده‌اش، جافری پادشاه می‌شود، او مدعی دیگری برای تخت آهنین می‌گردد. در فصل دوم او تحت تأثیر یک زن کشیش "رلور" به نام "ملیساندر" قرار می‌گیرد. پس از مرگ رابرت، استنیس مدعی می‌شود که وارث قانونی تخت آهنین است زیرا فرزندان سرسی حرامزاده هستند و فرزندان قانونی شاه پیشین نیستند و خود را پادشاه هفت اقلیم می‌نامد. با این وجود بیشتر فرماندهان و پرچم داران او از ادعای رنلی برادر استنیس که شخصیتی فرهمند (کاریزماتیک) است پشتیبانی می‌کنند. هنگامی که رنلی به‌طور اسرارآمیزی کشته می‌شود بسیاری از هواداران و فرماندهان جنگی او با استنیس متحد می‌شوند. سپس او با ناوگانی از کشتی‌ها به خلیج بلک‌واتر در آبهای پایتخت حمله می‌کند. اما با نقشهٔ تیریین در استفاده از آتش سوزاننده (وایلدفایر) و تقویت نیروهای دشمن توسط لنیسترها و سواره نظام تایرل، او شکست می‌خورد. اما با وجود این شکست او توسط ملیساندر برای ادامهٔ مبارزه متقاعد می‌شود. در نهایت او در نبردی نابرابر با نیروهای رمزی بولتون شکست خورده و توسط برین تارث به قتل می‌رسد.
ملیساندرMelisandre /ˈmɛlɨsaʊndreɪ/کاریس فن هاوتن۲–۸-؟مرده
کاریس ون هویتن
ملیساندر یک کشیش زن پیرو "رلور" و در خدمت استنیس براتیون است. او قدرت پیشگویی دارد و از پاره از رویدادهای آینده آگاهی می‌یابد. برخلاف بسیاری از مردم وستروس که به دستیابی به پیشگویی باور دارند، او بر تفسیر خود از پیشگویی ایمان مطلق دارد. ملیساندر بر این باور است که استنیس همان شخصی برگزیده‌ای است که مردم وستروس را به دین رلور هدایت می‌کند. او این باور خود را با شیوه‌های گوناگون از جمله اغواء کردن استنیس به او می‌قبولاند. برجسته‌ترین مشاور معتمد استنیس، "داووس سی‌ورث" بر این باور است که ملیساندر پادشاهی آن‌ها را به بیراهه می‌کشاند. ملیساندر از قدرت‌های جادویی برخوردار است که جان او را در برابر تلاش "مایستر کریسین" برای کشتنش نجات می‌دهد. او همچنین توانایی زادن یک دیو سایه را دارد که آن را برای کشتن رنلی براتیون می‌فرستد.
جور مورمنتJeor Mormont /ˈdʒɪər ˈmɔrmənt/جیمز کازمو۲–۳۱۱۲مرده
جور مورمنت
جور مورمنت ۹۹۷اُمین لرد فرماندهٔ نگهبانی شب است و از پسرش جورا دلسرد شده‌است. او سرزمینش را برای خدمت در "نگهبانی شب" رها کرده‌است. پسرش مایهٔ شرم خاندانشان است و این موضوع بار سنگینی بر دوش اوست. او شخصاً جان اسنو را به عنوان مباشرش درخواست می‌کند و به او شمشیر خانوادگیشان را به نام "لانگکلاو" می‌دهد. او برای تحقیق در مورد بازگشت وایت واکرها، ناپدید شدن برخی از سربازان و شایعه‌ها در مورد ارتش وحشی‌ها گروهی را به آن سوی دیوار می‌فرستد. وی طی شورش گروهی از نگهبانان شب به قتل رسید.
شیسیبل ککیلی۲–۴۱۱۹مرده
سیبل ککیلی
شِی روسپی جوانی است که "تیریین لنیستر" به طرز خاصی به او علاقه‌مند می‌شود. او اهل "لوراث"، یکی از "شهرهای آزاد" آنسوی دریای "ناروو" است. تیریین عاشق او می‌شود و برای پنهان کردن او از پدرش او را به عنوان مستخدم سانسا قرار می‌دهد. شِی تنها کسی است که سانسا به او اعتماد دارد و به او در مورد مشکلاتش می‌گوید. در دادگاه تیریون، شی علیه او شهادت می‌دهد. مدتی بعد تیریون پی می‌برد که شی با پدرش رابطه داشته و طی یک درگیری او را به قتل می‌رساند.
برانجروم فلین۲–۸۱۲۰زنده
جروم فلین
بران جنگجویی شوخ و ملازم و همراه "تیریین لنیستر" است. پس از ورود این دو به پایتخت، خدمات بران به تیریین باعث اعطای مقام فرماندهی نگهبانی شهر به او می‌شود. او همان کسی است که پس از حملهٔ استنیس براتیون و ناوگانش به خلیج بلک‌واتر، یک تیرآتش به کشتی حاوی مواد سوزاننده شلیک می‌کند و در پی انفجار آن نیمی از ناوگان دشمن نابود می‌شود. اما پس از اینکه تایوین لنیستر مشاور عالی پادشاه می‌شود، او از مقامش عزل می‌گردد.
راب استارکRobb Stark /ˈrɒb ˈstɑrk/ریچارد مادن۱–۳۲۱مرده
ریچارد مادن
راب استارک بزرگترین فرزند ادارد و کتلین استارک و وارث وینترفل است. گرگ او "گرِی ویند" نامیده می‌شود. پس اینکه پدر راب به خاطر خیانت دستگیر می‌شود راب با لنیسترها وارد جنگ می‌شود. او فرماندهانش را برای جنگ با خاندان لنیستر فرا می‌خواند و به ریورلندس لشکرکشی می‌کند. سرانجام عبور از رودخانه‌ای در "تووینس" راهبردی و ضروری می‌شود. برای به دست آوردن مجوز عبور از رودخانه، راب با شرط ازدواج با یکی از دختران "والدر فرِی"، فرمانده تووینس موافقت می‌کند. راب جنگ را رهبری می‌کند و موفق به اسیر کردن جیمی لنیستر می‌شود. پس از اعدام ند، "نورث" و "ریورلندس" از پادشاهی هفت اقلیم اعلام استقلال می‌کنند و راب را به عنوان پادشاه جدیدشان، پادشاه نورث، معرفی می‌کنند. در فصل دوم او در نبردهای پیاپی پیروز می‌شود و لقب "یانگ وولف" (گرگ جوان) را به دست می‌آورد. با این حال او احساس می‌کند که جنبه‌های سیاسی جنگ را به سود خود تقویت نکرده‌است. او به امید برقراری اتحاد با "بالون گریجوی" (پدر ثیون)، ثیون را به "آیرون آیلندس" می‌فرستد. راب به عنوان پادشاه نورث در صورت حمایت گریجوی استقلال آیرن آیلندس را به رسمیت خواهد شناخت. راب مادرش کتلین را هم برای معامله با "رنلی براتیون" و "استنیس براتیون" که هر دو برای پادشاهی می‌جنگند؛ می‌فرستد. هر دو فرستاده شکست می‌خورند و بالون ترتیب حمله‌ای به نورث را می‌دهد. در این میان راب عاشق طبیبی اهل "ولنتیس" به نام "تالیسا مایگیر" می‌شود. راب با وجود اعتراض مادرش قرارش را با فری زیر پا می‌گذارد و در پایان فصل دوم با تالیسا ازدواج می‌کند. این کار خشم والدر فری را برمی‌انگیزد و با ترتیب دادن یک مهمانی نمایشی، راب استارک و مادرش کتلین و همچنین اکثر افراد وفادار به خاندان استارک را قتل‌عام می‌کند.
کتلین استارکCatelyn Stark /ˈkætlɨn ˈstɑrk/میشل فرلی۱–۳۲۵مرده
میشل فیرلی
کتلین استارک، بانوی وینترفل، همسر لُرد ادارد استارک می‌باشد. او دختر بانوی ریورلندس و خواهر بزرگتر لایسا آرین (بانوی وِیل و اِیری) است. پس از اینکه گمان می‌رود لنیسترها مسئول توطئه چینی برای کشتن بران استارک هستند، کتلین استارک به مقر فرمانروایی می‌رود تا به ند استارک در این مورد هشدار دهد. در راه بازگشت به صورت اتفاقی با تیریین لنیستر روبرو می‌شود. او تصمیم می‌گیرد تا تیریین لنیستر را اسیر کند چون فکر می‌کند که تیریین در توطئهٔ قتل پسرش نقش دارد؛ در حالی که تیریین لنیستر در این موضوع کاملاً بی گناه است. کاتلین او را به خواهرش، لایسا آرین، تحویل می‌دهد تا عدالت در مورد تیریین اجرا شود ولی این چنین نمی‌شود زیرا تیریین پس از یک محاکمه با اجرای یک مبارزه آزاد می‌شود. پس از این که همسر کتلین، ادارد استارک دستگیر می‌شود، راب پسر بزرگشان برای رهایی پدرش وارد جنگ می‌شود و کتلین به پسرش می‌پیوندد. به محض شنیدن این خبر که ادارد استارک (شوهر کتلین) به دستور شاه جافری اعدام شده‌است؛ کتلین به پسرش راب قول می‌دهد که لنیسترها بهای این کارشان را با خونشان پرداخت خواهند کرد. در فصل دوم، کتلین به پسرش در شورش علیه لنیسترها با راهنمایی او و تلاش برای برقراری پیمان‌های دوستی بر ضد لنیسترها کمک می‌کند. در طول تلاش‌ها برای بستن یکی از این پیمان‌ها با رنلی براتیون، یکی دیگر از مدعیان تخت آهنین، کتلین پس از به قتل رسیدن رنلی، برینِ تارث را به عنوان یک سرباز به خدمت می‌گیرد. وی و پسرش راب در اپیزود عروسی خونین به دستور والدر فری به قتل رسیدند.
ادارد استارک/ˈɛdə(ɹ)d ˈstɑ(ɹ)k/شان بین۱۱۰مرده
ند استارک
ادارد "ند" استارک، لرد وینترفل و فرماندار شمال بعد از مرگ لرد جان آرین به عنوان مشاور اعظم شاه انتخاب می‌شود. او به شهامت و عدالتش شناخته می‌شود. او همراه شورش شاه رابرت پس از دزدیده شدن خواهرش لیانا توسط شاهزاده ریگار تارگریان بود. وقتی مادر و پدر او برای آرادی خواهرش به جنوب رفتند، "شاه دیوانه" آن‌ها را زنده در آتش سوزاند. ند و رابرت برثیان رهبری شورشیان را بر عهده داشتند که منجر به پادشاهی رابرت شد. او در پایان فصل اول به دستور جافری براتیون اعدام شد.
رابرت براتیون/ˈɹɒbə(ɹ)t bəˈɹæθɪɒn/مارک ادی۱۷مرده
مارک ادی
Robert Baratheon became king of the Seven Kingdoms after leading a rebellion against Aerys II Targaryen. Formerly a fierce warrior, Robert was betrothed to Ned's sister Lyanna and loved her deeply. When she was kidnapped by Rhaegar Targaryen, and Ned's father and brother killed when they went to King's Landing to reclaim her, he and Ned began what became known as Robert's Rebellion, whereupon the Targaryens were all slaughtered or routed from the Kingdoms. Since Robert's family had closer ties to the former Royal family, this put Robert on the Iron Throne. Now, Robert has grown fat and miserable; he has no more wars to fight, is surrounded by plotters and sycophants, and trapped in a political marriage to the scheming Cersei Lannister, who he has never loved. He is unaware that none of his three children are his, but instead Jaime Lannister's. Under his reign, the realm has been bankrupted, and Robert is deeply in debt to his wife's family. Killed while hunting, he unknowingly leaves no rightful heir behind.
ویسریس تارگرین/vɪˈsɛəɹɨs tɑ(ɹ)ˈɡɛərɪən/هری لوید۱۵مرده
هری لیوید
Viserys Targaryen is the exiled prince and heir of the Targaryen dynasty. Known as "The Beggar King" for his search for an army to recapture his throne. A narcissist, he is arrogant and self-centered, caring only about himself and looking down on others especially to his sister Daenerys. In exchange for an army to help regain the Iron Throne, Viserys marries off his sister to the powerful Dothraki warlord Khal Drogo and follows his horde's journey to the Dothraki capital to ensure Drogo will keep his end of the bargain. But as they journey, it becomes evident that Viserys does not have leadership skills to reclaim the throne as his arrogance and disrespect for the Dothraki does not win him any hearts. Furthermore, Daenerys, who he has always threatened throughout his life, starts to stand up to him. Realizing that Daenerys is loved by the Dothraki and her and Drogo's unborn son is prophesized to unite the world, Viserys realizes that it is not he but Daenerys who will reclaim the Iron Throne. In a fit of drunken rage, he threatens Drogo to give him his army now or he will kill his unborn son. Having enough of his behavior, Drogo kills Viserys by giving him a "Golden Crown"; melted gold poured over his head.
کال دروگو[ˈxal ˈdɾoɡo]جیسون موموآ۱۲۱۰مرده
جیسون موموآ
کال دروگو پادشاه مردمان دوتراکی است. او به خاطر ترتیبی که برادر دنریس، ویسریس تارگرین می‌دهد با او ازدواج می‌کند. او در میدان نبرد شکست ناپذیر است. ویسریس توسط مجیتسر ایلیرو تحریک می‌شود تا برای به دست آوردن ارتش کال دروگو خواهر خود را به ازدواج او درآورد. هر چند که دنیریس از این ازدواج ناخشنود است، دروگو تلاش می‌کند تا یک همسر با احساس برای او باشد هرچند که با افراد خودش با خشونت برخورد می‌کند. بعد از شکست خوردن مأموریت مسموم کردن دنیریس، او قسم می‌خورد تا از ارتشش برای به دست آوردن قلم رو پادشاهی دنیریس استفاده کند، ولی ویسریس با جسارت تمام می‌خواهد که دروگو را بکشد. دروگو سهم ویسریس را به عنوان برادر همسرش در نظر می‌گیرد، ولی قبل از این کار در یک جنگ توسط شمشیر یک دشمن زخمی می‌شود. زخم چرک کرده و دروگو توانش را برای راندن اسب از دست می‌دهد؛ و بسیاری از سربازان قبیله اش رو را ترک می‌کنند،دنریس جادوگری را به خدمت می‌گیرد تا او را که در حال مرگ است نجات دهد اما ناخواسته جادوگر فرزند دنریس که در آن موقع او را حامله بود، قربانی می‌کند تا کال دروگو را نجات دهد اما کال دروگو موفق به بازگشت به زندگی نمی‌شود. دنریس تصمیم می‌گیرد که جنازه او را همراه با تخم‌های اژدهایی که به او هدیه داده بود بسوزاند و خود را نیز به همراه آن جادوگر قربانی کند اما پس سوخته شدن جنازه دروگو و جادو گر دنریس نمی‌سوزد و از آن تخم‌ها سه بچه اژدها بیرون می‌آید. اژدهای موردعلاقه دنریس و بزرگترین آن‌ها دراگون نام دارد

سایر

لینا مورمونت (انگلیسی: Lyanna Mormont ) شخصیتی در کتاب جرج آر. آر. مارتین از سری رمان‌های تخیلی ترانه یخ و آتش و اقتباس تلویزیونی آن به نام بازی تاج‌وتخت است. لینا که نقش آن را بلا رمزی ایفا میکند دختری ۱۰ ساله از خاندان مورمونت است که در جزیره خرس زندگی می‌کنند.[3]

او برادرزاده فرمانده نگهبانان شب، جور مورمونت و دختر عموی جورا مورمونت است. در فصل پنجم او درخواست هم‌پیمانی رابرت براتیون را برای سرنگون کردن بولتون‌ها را رد میکند اما با خاندان استارک‌ها برای باز‌پس‌گیری تخت آهنین وفادار می‌ماند.

اگرچه لیانا آماده است تا از جان به عنوان فرزند نامشروع ند استارک و سانسا به عنوان همسر یک لنیستر و سپس بولتون در بازپسگیری وینترفیل مخالفت کند، اما هنگامی که سر داووس او را درباره نبرد پیش‌رو با شاه شب مطلع می‌کند، به آنها کمک می‌کند و در نبرد حرامزاده‌ها (بین رمزی بولتون و جان اسنو) استارک‌ها را همراهی میکند. پس از بازپس‌گیری قلعه وینترفل، او اولین کسی است که جان را «شاه شمال» خطاب میکند.

او در زمان آماده شدن برای جنگ بزرگ که میان ارتش زندگان و سپاه مردگان اصرار دارد که دختران نیز باید مهارت‌های نظامی فرا بگیرند. زندگی او با پیکار در جنگ بزرگ و پس از کشتن غولی از سپاه مردگان که وارد وینترفل شده است پایان میگیرد.

موجودات

دایرولف دایرولف خویشاوند نزدیک گرگ، اما بزرگتر و قویتر است.

دایرولفی خاکستری، در زمینهٔ سفید پرچم خاندان استارک قرار گرفته‌است.

آنها در دنیای واقعی به نام دایرولف‌های عظیم الجثهٔ پلیستوسن(یکی از دوره‌های زمین شناسی) شناخته می‌شوند که که از گرگ‌های امروزی بزرگترند (اما نه به آن بزرگی که در کتاب تصویر شده‌است). طبق گفته‌های جرج مارتین، دایرولف‌ها حیوانات منقرض شدهٔ آن سوی دیوار اند، درندگانی بسیار بزرگ و خطرناک که احتمالا مردم در جستجویشان هستند.[4]

جستارهای وابسته

منابع

  1. Martin, George R. R. (2010-07-16). "From HBO". Not a Blog. LiveJournal. Archived from the original on 7 March 2016. Retrieved 17 July 2012.
  2. Based on the official HBO pronunciation guide; transcribed into IPA according to لهجه فصیح rules. "Official Pronunciation Guide for 'Game of Thrones'" بایگانی‌شده در ۲۵ ژوئن ۲۰۱۱ توسط Wayback Machine. Retrieved on 2011-02-28.
  3. "List of Game of Thrones characters". Wikipedia. 2019-04-29.
  4. رابرت شاو. «مصاحبه با اژدها».

پیوندها به بیرون

This article is issued from Wikipedia. The text is licensed under Creative Commons - Attribution - Sharealike. Additional terms may apply for the media files.