گوش‌بستر

بنابر شاهنامه فردوسی[1] زمانی که اسکندر در میانه کشیدن سپاه سوی بابل لشکریان اسکندر خبر دیدن مردی شگفت‌انگیز را به او می‌دهند. اسکندر او را می‌بیند. آن مرد خود را به اسکندر گوش‌بستر معرفی می‌کند. در شاهنامه فردوسی خصوصیات او چنین آمده است:

سوی ژرف دریا همی راندندجهان‌آفرین را همی خواندند
دد و دام بد هر سوی بی‌شمارسپه را نبد خوردنی جز شکار
پدید آمد از دور مردی سترگپر از موی با گوشهای بزرگ
تنش زیر موی اندرون همچو نیلدو گوشش به کردار دو گوش پیل
چو دیدند گردنکشان زان نشانببردند پیش سکندر کشان
سکندر نگه کرد زو خیره ماندبروبر همی نام یزدان بخواند
چه مردی بدو گفت نام تو چیستز دریا چه یابی و کام تو چیست
بدو گفت شاها مرا باب و مامهمان گوش‌بستر نهادند نام[2]

اسکندر از گوش‌بستر می‌پرسد، آن‌چه در میان آب است و بلندی آن به خورشید می‌رسد چیست؟ او جواب می‌دهد که شهری است،و خصوصیات شهر را می‌گوید. اسکندر او را به آن شهر می‌فرستد. و گوش‌بستر با عده‌ای از بزرگان شهر به دیدار اسکندر می‌آیند:

سکندر بدان گوش‌ور گفت روبیاور کسی تا چه بینیم نو
بشد گوش‌بستر هم اندر زمانازان شارستان برد مردم دمان
گذشتند بر آب هشتاد مردخرد یافته مردم سالخورد[3]

منابع

  1. شاهنامه فردوسی، تصحیح جلال خالقی مطلق، انتشارات سخن، جلد دوم، صفحه 332
  2. شاهنامه فردوسی، بر پایه چاپ مسکو، انتشارات هرمس، صفحه 1168
  3. شاهنامه فردوسی، تصحیح جلال خالقی مطلق ، انتشارات سخن، جلد دوم، صفحه ۳۳۲
This article is issued from Wikipedia. The text is licensed under Creative Commons - Attribution - Sharealike. Additional terms may apply for the media files.