رمانتیسم

رُمانتیسم (به فرانسوی: Romantisme) یا رمانتی‌سیسم یا رمانتی‌سیزم (به انگلیسی: Romanticism) عصری از تاریخ فرهنگ در غرب اروپا است، که بیشتر در آثار هنرهای تجسمی، ادبیات و موسیقی نمایان شد.

رمانتی‌سیسم جنبه‌های احساسی و ملموس را دوباره به هنر غرب وارد کرد. هنرمندان رمانتیک آزاد از چهارچوب‌های تصویرگری‌های سنتی، به تحقق بخشیدن ایده‌های شخصی خود پرداختند.[1]

رمانتی‌سیسم را همان‌طور که از نامش پیداست، باید نوعی واکنش احساسی در برابر خرد محوری به‌شمار آورد. تمایلی به برجسته کردن خویشتن انسانی، گرایش به سوی خیال و رؤیا، به سوی گذشتهٔ تاریخی و به سوی سرزمین‌های ناشناخته. از دید انسان رمانتیک، جهان به دو دسته تقسیم می‌شود: یکی دستهٔ خردگرا (به قول نووالیس: جهان اعداد و اَشکال)، و دوم دستهٔ احساسات یا به‌طور دقیق‌تر، والاترین‌ها و زیبایی‌ها. می‌توان شروع رمانتی‌سیسم را اینگونه بیان کرد. فلاسفه عصر روشنگری، عقل را محور و معیار شناخت جهان می‌دانستند (عقل گرایان). فلاسفه و دانشمندان دیگری همچون نیوتن جان لاک اعتقاد به تجربه داشتند. یعنی اصول شناخت جهان چیزی است که از طریق حواس وارد عقل می‌شد (تجربه گرایان). به مرور روشن شد که هر دو دیدگاه نمی‌تواند به شکل رضایت بخشی جهان و عالم پیرامون ما را توصیف کند. اینجا بود که گزینه سومی که شامل احساس بود وارد شد.

رمانتی‌سیسم در اصل، جنبشی هنری بود که در اواخر قرن هجدهم و نوزدهم در ادبیات و سپس هنرهای تجسمی، ابتدا در انگلستان و سپس آلمان، فرانسه و سراسر اروپا رشد کرد. رمانتی‌سیسم تا حدودی ضد جامعهٔ اشرافی و دوران روشنگری (به‌طور بهتر، عقلانی) بود. گفته می‌شود که ایدئولوژی انقلاب فرانسه و نتیجه‌های آن این طرز فکر را تحت تأثیر خود قرار داد.

رمانتی‌سیسم را جنبشی ضد روشنگری می‌دانند. برلین، به‌خصوص، علاقه‌مند به استفاده از چنین لفظی برای اشاره به این جنبش بود. درحالی‌که روشنگری نهضتی فکری به‌حساب می‌آمد که با علم و منطق و پیشرفت‌های نظام‌های عقلانی بشری در فهم علوم تجربی و انسانی گره خورده بود، متفکرین و هنرمندان رمانتیک، تأکید فرهنگی بر خرد را محدودکننده و سرکوبگر روح آدمی می‌دانستند و بر مؤلفه‌هایی چون هنر، شور، هیجان، تخیل، مضامین معنوی، مناسک و نمادها تأکید می‌کردند. در میان اصحاب رمانتیک، امر خاص ارزشمندتر از امر عام بود و خاص بودن فرهنگ‌های بومی، تنوع و تکثر زبان‌های بشری، هویت‌های محلی و منحصربه‌فرد بودن آدمیان ستایش می‌شد.[2]

واژه‌شناسی

ابتدا صفت «رمانتیک» بود که کم‌کم در قرن هفدهم میلادی در بیشتر زبان‌های اروپایی بر سر زبان‌ها افتاد. این صفت که از کلمهٔ لاتینی رومانتیکوس (به لاتین: Romanticus) برگرفته شده بود به داستان‌هایی گفته می‌شد که به زبان‌های عامیانهٔ اروپا (و نه به زبان لاتین) نوشته شده باشند، در شیوهٔ نوشتار نو باشند و از قوانین کلاسیک پیروی نکنند. در آن زمان که ادبیات [و هنر] بر پایهٔ عقل‌گرایی استوار بود اثر رمانتیک چیزی بود «عجیب و غریب، هوس‌باز و دروغ‌پرداز». صد سال بعد، و ابتدا در انگلیسی و آلمانی، این واژه بار معنایی مثبت یافت و برای نشان دادن «زیبایی و دل‌انگیزی» یک اثر به کار رفت. کمی بعد در فرانسه به این مکتب نو که تازه داشت پا می‌گرفت نام رمانتی‌سیسم داده شد، برخی نیز به پیروی از استاندال از معادل ایتالیایی کلمه رمانتی‌سیسم استفاده کردند، اما هرگز توضیح بیشتری دربارهٔ آن ندادند. مادام دو استال اثری را رومانتیک می‌دانست که «به نحوی به داستان‌های شهسواری وابسته باشد.» گوته آن را در برابر واژهٔ کلاسیک به کار می‌برد. از منظر او رمانتیک هر چیزی بود که بیمار است و کلاسیک در برابر آن سالم است. در اروپای قرن هجدهم، رمانتی‌سیسم به گستره‌ای از آثار اشاره داشت که ویژگی‌های گوناگونی داشتند اما در نهایت همه بیانگر حالت روحی خاص آن دوره بودند.[3]

درباره

بحث اندیشه رمانتیک را بایستی در مقولاتی چون «قرارداد اجتماعی» و «نظریه اندام‌وار دولت» جستجو کرد که اولی در آثار افرادی چون روسو، هابز و لاک و دومی در نظریات اندیشمندانی چون هگل مشهود است.

این مکتب زاییدهٔ تمدن صنعتی و پیشرفت طبقه متوسط در سدهٔ نوزدهم می‌باشد. رمانتیک‌ها به رؤیا و اندیشه خود بیش از هر انگیزه طبیعی و غیرطبیعی اهمیت می‌دادند و آنچه می‌نوشتند جلوه‌هایی از جهان نا شناخته اندیشه و پندار بود.

خیال پردازان قرن ۱۹ توده را آنگونه که بودند تصور نمی‌کردند بلکه آنگونه که می‌خواستند باشد تجسم می‌ساختند؛ بنابراین رمانتی‌سیسم در برابر واقع‌گرایی بود.

آن‌ها برعکس کلاسیسیست‌ها به خرد نمی‌پرداختند، بلکه به فرمان احساس و اندیشه گوش می‌دادند.

البته رمانتیک‌ها کاوش عقلی را یکسره بیهوده نمی‌دانستند، بلکه معتقد بودند که عقل فقط نمایندهٔ جزئی از استعدادهای انسان است؛ بنابراین اغلب آن‌ها برای درک تمامیت عالم به نگرش‌های زیبایی‌شناسی و شهودی روی می‌آوردند و اعتقادشان این بود که بینش عقلی از درک هستی ناتوان است.

ژان ژاک روسو از مهم‌ترین متفکرین رمانتیک می‌گوید: «در نهایت، عقل راهی را در پیش می‌گیرد که قلب حکم می‌کند».

هنرمند رمانتیک توده را دشمن می‌داند و چون از زندگی در اجتماع خویش گریزان است به دامان خیال‌ها و اندیشه‌های خویش پناه می‌برد و به دوران‌های باستانی و سده‌های میانه و روزگار کودکی و سرزمین آرزوها و تنهایی بازمی‌گردد.

رمانتی‌سیسم فریاد خشم و اعتراض ضد بندگی انسان، کشاکش‌های سرمایه‌داری و برگرداندن به شهرهای کارگری و ضد صنعتگران سرمایه‌دار است.

بنیان رمانتی‌سیسم با ایدئالیسم (Idealism) نزدیکی دارد و هنرمند رمانتیک زندگی و اجتماع را زاییدهٔ اندیشه می‌داند و دگرگونی‌های توده را (بر خلاف واقع گرایان) وابسته به دگرگونی‌های اندیشه بشری می‌داند.

رمانتی‌سیسم در موسیقی

ارنست هوفمان، بتهوون، شوپن، شوبرت، فلیکس مندلسون، روبرت شومان، فرانتس لیست، برامس، هکتور برلیوز، یوهان اشتراوس، آنتوان بروکنر، ریچارد واگنر و پیتر ایلیچ چایکوفسکی از برجسته‌ترین موسیقی‌دانان و آهنگ‌سازان رمانتیک محسوب می‌شوند.

ادبیات

فرانسه: ویکتور هوگو (بنیانگذار)، ژان ژاک روسو، شاتوبریان، لامارتین، استاندال، الکساندر دوما.

انگلستان: ویلیام وردزورث، لرد بایرون، ویلیام بلیک، ساموئل تیلور کالریج.

آلمان: گوته، شیلر.

ایتالیا: مانتسونی و لئوپاردی.

اسپانیا: سوریلیا.

روسیه: پوشکین، لرمانتوف.

نقاشی و مجسمه‌سازی

سوم ماه می فرانسیسکو گویا
خانواده کارلوس چهارم، رنگ و روغن روی بوم، موزه پرادو مادرید، فرانسیسکو گویا
نابودی سدوم و گموراه، ۱۸۵۲، جان مارتین
مرگ لئوناردو دا وینچی، ۱۸۱۸، ژان-اوگوست دومینینگ انگر

در زمینه هنرهای تجسمی، رمانتی‌سیسم با کنار نهادن خطوط خشک و مضمون‌های باستانی کلاسیسیسم، حرکتی نو در طرح و رنگ به‌وجود آورد. اوژن دولاکروا، کاسپار داوید فریدریش، تئودور ژریکو و گرو نمایندگان برجستهٔ این جنبش در نقاشی و داوید دانژه و باری در مجسمه‌سازی بودند.

فرانسیسکو گویا نابغه هنری عصر رمانتی‌سیسم در اسپانیا است. در آثار او نوعی حال و هوای شادی‌آور روکوکوی پسین را می‌بینیم. یکی از آثار او نقاشی کارلوس چهارم است که از نظر روانشناسی به طرزی شگفتی‌آور امروزی است. بزرگترین اثر اوپرده سوم ماه می است. این پرده اعدام گروهی مبارزانی را نشان می‌دهد که علیه نیروهای فرانسوی برخاسته بودند. او به شیوه مخصوص رومانتیکی این پرده را به تصویر درآورده تا حقیقتی شاعرانه را بیان کند. گویا تصویری را آفرید که به نمادی هولناک در دنیای جدید مبدل شده‌است.

تئودور ژریکو خالق اثر مشهور کلک مدوسا با وجود عمر کوتاهش یکی از پیشگامان حرکت رمانتی‌سیسم است. این تابلو که در اندازه‌هایی بزرگتر از اندازمان نمایش اولیه توجه بسیاری را به خود جلب کرد و آثار آن را می‌توان در کارهای دیگر نقاشان این سبک همچون اوژن دولاکروا و ویلیام ترنر دید. تلاش این تابلو در نشان دادن یک حقیقت ناخوشایند، واقعه برجسته‌ای در سبک نوظهور رمانتیک در نقاشی فرانسه بود. تصویر اشخاص (مثلاً ساختار عضلانی دقیق شخصی که پرچمی را برای کشتی نجات تکان می‌دهد) کلاسیک هستند اما واقعی بودن حس ناامیدی در افراد و حالت احساسی کمپوزیسیون این اثر را از طبقه آثار کلاسیک خارج می‌کند.[4]

اصول رمانتی‌سیسم

  1. اهمیت دادن به فردیت و احساس هنرمند.(شخصیت)
  2. در این مکتب احساس به خاطر احساس و عاطفه به خاطر عاطفه اهمیت دارد.(هیجان واحساسات)
  3. عدم تبعیت از قوانین ثابت و پیروی از امیال ذهنی.(گریز و سیاحت)
  4. برتر شمردن عواطف انسانی و مسائل معنوی (رمانتی‌سیسم در نقاشی با عبارت برتری و غلبه احساس بر عقل توصیف می‌شود).
  5. استفاده از هنر به عنوان وسیله‌ای برای تحریک احساسات.
  6. نمایش فضاهای خیال‌انگیز و اسرارآمیز و حالت غیرعادی آشفته و گاه جنون‌آمیز انسان‌ها.
  7. نمایش هیجان طوفان و طبیعتی سرکش شیوه‌ای پر از حرکت و رنگ را می‌طلبد.
  8. آزادی؛ بدین معنی که هنرمند هر بخشی از زندگی را که خواست می‌تواند آزادانه به تصویر بکشد.
  9. رمانتیک‌ها با نوعی حالت عارفانه به زندگی می‌نگرند (کشف و شهود).
  10. کوشش برای فرار از واقعیت. (که افراط رمانتیک‌ها در این اصل باعث پیدایش جنبش واقع‌گرایی شد[5])

رمانتی‌سیسم انگلیسی

انسان‌شناس انگلیسی، ادوارد تایلور (۱۸۳۲–۱۹۱۷)

در سدهٔ نوزدهم انسان‌گرایانی مانند شاعر و مقاله‌نویس انگلیسی متیو آرنولد (به انگلیسی: Matthew Arnold) (۱۸۲۲–۱۸۸۸) واژهٔ فرهنگ را برای ارجاع به آرمان‌های پالایش‌شده برای افراد بشر که به بهترین نحو در جهان اندیشیده و گفته شده‌است به کار برد. این مفهوم از فرهنگ با مفهوم آلمانی بیلدونگ (به آلمانی: Bildung) قابل مقایسه‌است: «... فرهنگ جستجوی کمال مطلق از طریق ابزارهای فهم دربارهٔ همهٔ چیزهایی است که به انسان بستگی دارد؛ بهترین چیزی که در جهان اندیشیده و گفته شده‌است".[6]

در عمل، فرهنگ به یک آرمان ممتاز و نخبه‌گرایانه بازمی‌گشت و با فعالیت‌هایی مانند هنر، موسیقی کلاسیک و آشپزی اشرافی همراه بود.[7] از آن‌جا که این اشکال فعالیت‌ها با زندگی شهری عجین شده بود، فرهنگ با تمدن (City از ریشهٔ لاتین Civitas) بازشناسی می‌شد. منظر دیگر جنبش رومانتیک دربردارندهٔ علاقه به فولکلور یا موسیقی محلی بود که به بازشناسی فرهنگ غیر نخبگان انجامید. این تمایز اغلب به عنوان چیزی تلقی می‌شد که فرهنگ عالی را که عمدتاً به گروه اجتماعی حاکم مربوط است از فرهنگ پست جدا می‌کند. به عبارت دیگر، ایدهٔ فرهنگ که در اروپای سدهٔ هیجدهم و اوایل سدهٔ نوزدهم توسعه یافت نابرابری‌هایی را در جوامع اروپایی منعکس می‌کند.[8]

ماتیو آرنولد فرهنگ را در مقابل آنارشی یا هرج‌ومرج قرار می‌دهد. دیگر اروپاییان پیرو فیلسوفانی نظیر توماس هابز و ژان ژاک روسو فرهنگ را در مقابل وضعیت طبیعی قرار می‌دهند. هابز و روسو معتقدند که بومیان آمریکا که سرزمینشان به وسیله اروپاییان تسخیر شد، از سده‌های ۱۶ به بعد در وضعیت طبیعی به سر می‌بردند؛ این تضاد در مقایسهٔ «متمدن» و «غیرمتمدن» مطرح شده‌است. براساس این اندیشه ما می‌توانیم برخی کشورها و ملت‌ها را نسبت به دیگران به عنوان متمدن‌تر و برخی از مردم را فرهنگی‌تر تلقی کنیم. این تقابل به نظریهٔ داروینیسم اجتماعی هربرت اسپنسر و نظریهٔ تحول فرهنگی لوییس هنری مورگان انجامید. همچنان‌که برخی منتقدین بحث کرده‌اند که تمایز میان فرهنگ‌های عالی و پست ناشی از مجادله میان نخبگان و غیر نخبگان اروپایی است، برخی دیگر از آنان استدلال می‌کنند که تمایز میان متمدن و غیرمتمدن چیزی جز مجادله میان قدرت‌های استعماری اروپایی و مستعمراتشان نیست. دیگر منتقدین سدهٔ نوزدهم پیرو ژان ژاک روسو این تمایز را میان فرهنگ عالی و پست پذیرفته‌اند اما همچنین پالایش و پیچیدگی فرهنگ عالی را در نظر گرفته‌اند. آن‌ها این تغییرات را به عنوان توسعهٔ غیرطبیعی، ابهام‌آفرین و انحراف از وضعیت طبیعی مردم می‌دانند. این منتقدین موسیقی محلی (چنانچه توسط طبقهٔ کارگر ساخته شده باشد) را بیان راستین شکل طبیعی زندگی می‌شناسند، در حالی که موسیقی کلاسیک در مقایسه با طبیعت و زندگی خالص، سطحی و منحط به نظر می‌رسد. به همین سیاق، این دیدگاه، اغلب مردم متکی به فطرت را مردمی غیر اهلی تصویر می‌کند که به شکلی اصیل و غیر مصنوعی ساده و سالم زندگی می‌کنند و به وسیلهٔ سیستم سرمایه‌داری به‌شدت طبقاتی غرب دچار انحطاط نشده‌اند.

در سال ۱۸۷۰ ادوارد تایلور (۱۹۱۷–۱۸۳۲) این اندیشه‌های مبتنی بر فرهنگ عالی در برابر پست را برای طرح تئوری تحول مذهب به کار برد. براساس این تئوری، مذهب از شکل چندخدایی بهیکتاپرستی متحول می‌شود.[9] او در ادامهٔ مطالعات خود فرهنگ را به عنوان مجموعهٔ گوناگونی از فعالیت‌های مشخص‌کنندهٔ انواع اجتماعات انسانی بازتعریف کرد. این دیدگاه راه را برای درک مدرن از فرهنگ هموار کرد.

رومانتیسم آلمانی

فیلسوف آلمانی ایمانوئل کانت (۱۸۰۴–۱۷۲۴) تعریفی فردگرایانه را از «روشنگری»، شبیه به مفهوم بیلدونگ ارائه داد: «روشنگری خروج انسان از نابالغی خودانگیخته‌است»[10] او بحث کرد که این نابالغی از فقدان فهم و درک ما ناشی نمی‌شود، بلکه از نبود شوق اندیشیدن مستقل سرچشمه می‌گیرد. برخلاف این جبن فکری، کانت بر: شجاعت خردمند بودن (به آلمانی: Sapere aude) اصرار داشت. در واکنش به کانت، پژوهشگران آلمانی مانند یوهان گاتفرید هردر (۱۸۰۳–۱۷۴۴) معتقد بودند که آفرینش‌گری انسان که ضرورتاً پیش‌بینیناپذیر و در اشکالی فوق‌العاده گوناگون رخ می‌نماید، همانند عقلانیت بشری حائز اهمیت است. افزون بر این، هِردر شکلی جمعی از بیلدونگ را پیشنهاد کرد: «برای هردر، بیلدونگ کلیت تجربیاتی بود که یک هویت منسجم و احساس سرنوشت مشترک را برای مردم به وجود می‌آورد».[11]

در ۱۷۹۵ زبان‌شناس و فیلسوف بزرگ، ویلهلم فون هومبولت (۱۸۳۵–۱۷۶۷) همگان را به نوعی از انسان‌شناسی فراخواند که می‌توانست علایق کانت و هردر را درهم آمیزد. در دوران رومانتیک پژوهشگران آلمانی به‌ویژه آنانی که با جنبش‌های ناسیونالیستی سروکار داشتند — مانند مبارزه و ستیز ناسیونالیست‌ها برای خلق «آلمان» ورای شاه‌نشین‌های گوناگون و مبارزات ملی‌گرایان از طریق اقلیت‌های قومی علیه امپراطوری اتریش - مجارستان — عقیده‌ای گسترده‌تر از فرهنگ را به عنوان «دیدگاهی جهانی» ترویج کردند. بر مبنای این مکتب فکری هر گروه قومی یک دیدگاه جهانی مشخص دارد که با دیدگاه جهانی دیگران قابل‌مقایسه نیست. با وجود شمولیت بیشتر نسبت به دیدگاه‌های پیشین، این رهیافت فرهنگی نیز همچنان اجازه می‌داد میان فرهنگ‌های «بدوی» و «متمدنانه» تمایز قایل شویم.

در ۱۸۶۰ آدولف باختین (به آلمانی: Adolf Bastian) (۱۹۰۵–۱۸۲۶) برای «یگانگی روحی بشریت» به استدلال می‌پرداخت. او ادعا می‌کرد که مقایسه‌ای علمی از همهٔ جوامع انسانی آشکار خواهد کرد که دیدگاه‌های جهانی متمایز، دربردارندهٔ عناصر بنیادی یکسانی است. براساس نظر باختین، همهٔ جوامع انسانی در مجموعه‌ای از «ایده‌های اصلی» (به آلمانی: Elementargedanken) شریکند؛ فرهنگ‌های متفاوت یا «ایده‌های قومی» (به آلمانی: Volkergedanken) انطباق محلی این ایده‌های بنیادی‌اند.[12] این دیدگاه راه را برای درک و فهم فرهنگ مدرن هموار کرد. فرانز بواس در این سنت پرورش یافت و هنگامی که آلمان را به سوی ایالات متحده ترک کرد آن را با خود به این کشور آورد.

رمانتی‌سیسم منفی

اصطلاح رمانتی‌سیسم منفی را «مورس پکام» در شرح بن مایه‌های ناهمگون و واگرای رمانتی‌سیسم وضع کرد و آن را در برابر رمانتی‌سیسم مثبت علم کرد. او در مقالهٔ «به سوی نظریهٔ رمانتیسم» (۱۹۵۱) نوشت: «... [رمانتی‌سیسم منفی] بیان گرایش‌ها، نگرش‌ها، احساسات، باورها و اندیشه‌های انسانی است که قوالب ثابت مکانیکی را ترک گفته اما از دیدگاه ذوات یکپارچهٔ متحرک و زنده به اتحاد دوبارهٔ اندیشه و هنر خود نرسیده‌است.» از این رو رمانتیک منفی گرا «دوره‌ای از شک، یاس، انزوای اجتماعی و مذهبی و جدایی خرد از نیروی خلاق» را تجربه می‌کند و «هیچ نوعی از نظم و قاعده حتی از نوع شیطانیش» را درک نمی‌کند و این شک و یاس را در قهرمانان آثار خود منعکس می‌کند.

جستارهای وابسته

پانویس

  1. The knowledgebook: everything you need to know to get by in the 21st Century. 2009. Washington, D.C. : National Geographic.
  2. شرت: ۱۳۸۷، ص ۹–۸۸
  3. سیدحسینی، ۱۶۳ و ۱۶۴
  4. مشارکت‌کنندگان ویکی‌پدیا. «The Raft of the Medusa». در دانشنامهٔ ویکی‌پدیای انگلیسی، بازبینی‌شده در ۸ ژوئیه ۲۰۱۵.
  5. Williams (1983), p.90. Cited in Shuker, Roy (1994)
  6. Arnold, Matthew. 1869. Culture and Anarchy.
  7. Williams (1983), p.90. Cited in Shuker, Roy (1994). Understanding Popular Music, p.5. ISBN 0-415-10723-7. argues that contemporary definitions of culture fall into three possibilities or mixture of the following three: * "a general process of intellectual, spiritual, and aesthetic development" * "a particular way of life, whether of a people, period, or a group" * "the works and practices of intellectual and especially artistic activity".
  8. Bakhtin 1981, p.4
  9. McClenon, p.۵۲۸–۵۲۹
  10. Immanuel Kant 1974 "Answering the Question: What is Enlightenment?" (German: "Beantwortung der Frage: Was ist Aufklärung?")Berlinische Monatsschrift, December (Berlin Monthly)
  11. Michael Eldridge, "The German Bildung Tradition" UNC Charlotte بایگانی‌شده در ۲۳ ژانویه ۲۰۰۹ توسط Wayback Machine
  12. "Adolf Bastian", Today in Science History; "Adolf Bastian", Encyclopædia Britannica

منابع

  • Meyer H. Abrams, 1971. The Mirror and the Lamp: Romantic Theory and the Critical Tradition (Oxford University press)
  • Walter Friedlaender, 1952. David to Delacroix, (Originally published in German; reprinted ۱۹۸۰)
  • Fritz Novotny, 1971. Painting and Sculpture in Europe, ۱۷۸۰–۱۸۸۰، (2nd edition; reissued ۱۹۸۰)
  • Marcel Brion, 1966. Art of the Romantic Era: Romanticism, Classicism, Realism (Originally published in French)
  • سیدحسینی، رضا (۱۳۷۱مکتب‌ها ادبی ۱، چاپ دهم، اول، تهران: مؤسسه انتشارات نگاه، ص. ۱۶۳ و ۱۶۴
  • رامون تریادو، خوان (۱۳۸۶). راهنمای هنر باروک. نشر ساقی.
  • شِرَت، ایوُن (۱۳۸۷)، فلسفهٔ علوم اجتماعی قاره‌ای: هرمنوتیک، تبارشناسی و نظریهٔ انتقادی از یونان باستان تا قرن بیست و یکم، ترجمهٔ هادی جلیلی، تهران، نشر نی. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۱۸۵-۰۶۷-۰
  • کتاب موسیقی کلاسیک و رمانتیک - تألیف:هوشنگ کامکار - نشر دانشگاه هنر
  • آی کتاب
  • جعفری نژاد، کامبیز. رمانتی‌سیسم و شش شاعر رمانتیک. انتشارات حریر
  • همنشین بهار: رمانتی‌سیسم قیامی علیه هنجارهای عصر روشنگری
This article is issued from Wikipedia. The text is licensed under Creative Commons - Attribution - Sharealike. Additional terms may apply for the media files.