ایوان مدائن (خاقانی)

قصیده ایوان مدائن مرثیه‌ای بر پادشاهان ایران است که توسط خاقانی هنگام عبور از مداین و دیدن طاق کسری سروده شده‌است. شاعر این اثر را در زمان بازگشت از سفر حج سروده و شهرت قصیده مذکور به اندازه‌ای است که گویند خاقانی «با این اثر در میان مردم عامه شناخته شده‌است.» ایوان مدائن ۴۲ بیت دارد و در بحر هزج مثمن اخرب (مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن) سروده شده‌است.[1]

ایوان مدائن محتوایی اندوه‌بار و عبرت‌انگیز دارد و خاقانی ضمن اشاره به شکوه از دست رفته[2] و «بریان بودن جگر دجله» از آن، ویرانه‌های طاق کسری را «به زبان حال به آواز داد و به گوش دل از آن آواز شنید… با زبان دل از خود می‌پرسد اگر سرنوشت بارگاه داد چنین باشد، سرنوشت ستم‌کاران چه خواهد شد» و از «دل عبرت‌بین» می‌خواهد که ایوان مدائن را «آیینه عبرت» بداند.[3] این قصیده را گاهی با اثر مشابهی از شاعر عرب بحتری مقایسه می‌کنند.

قصیده

هان ای دل عبرت‌بین از دیده عبر کن هان ایوان مدائن را آیینه عبرت دان
یک ره ز لب دجله منزل به مدائن کن وز دیده دوم دجله بر خاک مدائن ران
خود دجله چنان گرید صد دجله خون گویی کز گرمی خونابش آتش چکد از مژگان
بینی که لب دجله چون کف به دهان آرد گویی ز تف آهش لب آبله زد چندان
از آتش حسرت بین بریان جگر دجله خود آب شنیدستی کاتش کندش بریان
بر دجله گری نونو وز دیده زکاتش ده گرچه لب دریا هست از دجله زکات استان
گر دجله درآموزد باد لب و سوز دل نیمی شود افسرده نیمی شود آتشدان
تا سلسله ایوان بگسست مدائن را در سلسله شد دجله، چون سلسله شد پیچان
گه‌گه به زبان اشک آواز ده ایوان را تا بو که به گوش دل پاسخ شنوی ز ایوان
دندانه هر قصری پندی دهدت نونو پند سر دندانه بشنو ز بن دندان
گوید که تو از خاکی ما خاک توایم اکنون گامی دوسه بر ما نه و اشکی دوسه هم بفشان
از نوحه جغد الحق ماییم به دردسر از دیده گلابی کن دردسر ما بنشان
آری چه عجب داری کاندر چمن گیتی جغد است پی بلبل، نوحه است پی الحان
ما بارگه دادیم، این رفت ستم بر ما بر قصر ستمکاران تا خود چه رسد خذلان
گویی که نگون کرده ست ایوان فلک‌وش را حکم فلکِ گردان یا حکم فلک گردان
بر دیدهٔ من خندی ک‌این‌جا زِ چه می‌گرید خندند بر آن دیده ک‌این‌جا نشود گریان
نی زالِ مدائن کم از پیرزنِ کوفه نه حجرهٔ تنگِ این کم‌تر زِ تنورِ آن
دانی چه؟ مدائن را با کوفه برابر نه! از سینه تنوری کن وَ ز دیده طلب طوفان
این است همان ایوان ک‌از نقشِ رخِ مردم خاکِ درِ او بودی دیوارِ نگارستان
این است همان درگَه ک‌اورا زِ شهان بودی دیلم مَلِکِ بابِل، هندو شهِ ترکستان
این است همان صفّه ک‌از هیبتِ او بردی بر شیرِ فلک حمله شیرِ تنِ شادروان
پندار همان عهد است. از دیدهٔ فکرت بین در سلسلهٔ درگَه، در کوکبهٔ میدان
از اسب پیاده شو، بر نَطعِ زمین رُخ نه زیرِ پیِ پیل‌اش بین شه‌مات شده نُعمان
نی! نی! که چو نُعمان بین پیل‌افکنِ شاهان را پیلانِ شب و روز اَش کُشته به پیِ دوران
ای بس شهِ پیل‌افکن ک‌افکند به شه‌پیلی شطرنجیِ تقدیر اَش در مات‌گَهِ حرمان
مست است زمین. زیرا خورده‌ست به‌جایِ می در کاسِ سرِ هرمز، خونِ دلِ نوشروان
بس پند که بود آن‌گه بر تاجِ سر اَش پیدا صد پندِ نو است اکنون در مغزِ سر اَش پنهان
کسری و ترنجِ زر، پرویز و ترهٔ زرّین بر باد شده یک‌سر، با خاک شده یک‌سان
پرویز به هر خوانی زرّین‌تره گستردی کردی زِ بساطِ زر، زرّین‌تره را بستان
پرویز کنون گم شد! زآن گم‌شده کم‌تر گو زرّین تره کو برخوان؟ رو «کَم تَرَکوا» برخوان
گفتی که کجا رفتند آن تاج‌وران اینک ز ایشان شکمِ خاک است آبستنِ جاویدان
بس دیر همی‌زاید آبستنِ خاک، آری دشوار بود زادن، نطفه ستدن آسان
خونِ دلِ شیرین است آن می که دهد رَزبُن ز آب و گِلِ پرویز است آن خُم که نهد دهقان
چندین تنِ جبّاران ک‌این خاک فروخورده‌ست این گرسنه‌چشم آخر هم سیر نشد ز ایشان
از خونِ دلِ طفلان سرخابِ رخ آمیزد این زالِ سپید ابرو، وین مامِ سیه‌پستان
خاقانی ازین درگه دریوزهٔ عبرت کن تا از درِ تو زین‌پس دریوزه کند خاقان
امروز گر از سلطان رندی طلبد توشه فردا زِ درِ رندی توشه طلبد سلطان
گر زادِ رهِ مکه تحفه‌ست به هر شهری تو زادِ مدائن بَر تحفه ز پیِ شروان
هرکس برَد از مکّه سبحه زِ گِلِ جمره پس تو ز مدائن بَر سبحه ز گلِ سلمان
این بحرِ بصیرت بین! بی‌شربت از او مگذر ک‌از شطِّ چنین بحری لب‌تشنه شدن نتوان
اِخوان که زِ راه آیند، آرند ره‌آوردی این قطعه ره‌آورد است از بهرِ دلِ اِخوان
بنگر که در این قطعه چه سحر همی راند معتوهِ مسیحا دل، دیوانه‌یِ عاقل جان

پانویس

منابع

  • پارسا، سید احمد (۱۳۸۵). «درنگی بر ایوان مدائن خاقانی». مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی. ۱۴ (۵۴): ۵–۱۸.
This article is issued from Wikipedia. The text is licensed under Creative Commons - Attribution - Sharealike. Additional terms may apply for the media files.